#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۶.۵ ساله، #فاطمه ۴.۵ ساله و #مجتبی ۲ ساله)
از وقتی پسر اولم کوچیک بود، با همدیگه به مسجد میرفتیم اما به تاثیرش تو زندگیمون توجه نداشتیم.
پسرم که یه سال و نیمه شد، درسم رو به خاطر بارداری، غیرحضوری کردم.
اما موندن تو خونه و استراحت کردن، برای منی که عادت به بیرون از خونه بودن داشتم، سخت بود.
برا همین هر روز نزدیک ظهر با پسر کوچولوم میزدیم بیرون، تا مادر و پسری حال و هوامون عوض بشه💕😊
یه کم قبل از نماز با سه چرخه راه میافتادیم به سمت مسجد، و تو راه از کوچکترین چیزها برای بازی و سرگرمی استفاده میکردیم.
از برگهای تو خیابون🌿 تا ماشینها🚗 و خونهها.🏢
گاهی هم میرفتیم پارک نزدیک مسجد و خوش میگذروندیم.🤗
بعد اینکه دختر کوچولوی قشنگمون به جمعمون اضافه شد، باز همین راه ادامه داشت.
پسر جون تو سه چرخه و دختر کوچولو تو کالسکه.😅
چندی که گذشت، اثاث کشی کردیم به یه خونه دیگه.
محلهی جدیدی که رفتیم، مسجدش در حال ساخت بود☺️
و تا وقتی مسجد ساخته بشه، نمازها رو تو پارک کنار مسجد برگزار میکردن.
چی از این بهتر و خاطرهسازتر برای بچهها😁🤩
بعد اومدن کوچولوی سوممون هم این راه ادامه داره و سهتایی با هم به مسجد تازه تأسیس نزدیک خونه میریم.
سعی میکنیم نمازها رو تو مسجد باشیم و تو مراسمها هم شرکت کنیم.
چند سالی هست تو بسیج هم فعالیت دارم و سرگروه حلقه صالحین مسجد شدم.
همیشه بچهها رو هم همراه خودم به برنامه های مختلف میبرم.☺️
این نزدیک بودن به مسجد خیلی برامون خوب بوده.
بچهها کلی تو مسجد بازی میکنن و سرگرم میشن.
دوستای خیلی خوبی هم از همین طریق پیدا کردیم.
از طرفی یکی از مهمترین راههای تربیتی همین مسجد بردن بچههاست.
خاطرهسازی مثبت هم، یکی از نکات مهم برای تربیت فرزند تو ۷ سال اول هست که تو مسجد شکل میگیره؛
و از همه مهمتر پاداشی که خدا برای مسجد رفتن در نظر گرفته😍🥰
«هرکس به سوی مسجد گام بردارد، در برابر هر گامی 10 حسنه برایش ثبت و 10 گناهش پاک و ده درجه و منزلت او (در بهشت) بالا میرود.» (وسائل، ج 3، ص 483)
این دوست خوب پیدا کردن تو مسجد، در احادیث هم اشاره شده.🥰
«کسیکه اهل مسجد باشد حداقل یکی از این سه بهره نصیب او میشود:
دعائی که خدا او را سزاوار بهشت کرده
بلائی که از او دفع شده
یا یک برادر دینی قسمت او شده که برای رضای خدا از او بهرهمند میشود.»
(وسائل، ج 3، ص477)
شما چه تجربهی خوبی از مسجد رفتنهاتون با بچهها دارید؟
#تربیت_مسجدی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
یوم الله ۲۲ بهمن مبارک.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید مادران وحشی 😍 چطور با بچه هاشون رفتار میکنن!😉
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک😍
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_اول
گیلانی هستم.
سال ۱۳۵۸ در یکی از روستاهای شهر رشت متولد شدم. چهار خواهر و دو برادر دارم که بعد از من به دنیا اومدن. اونم تو فاصلهی ۱۰ سال.😊
یعنی خواهر کوچیکم سال ۶۸ به دنیا اومد.
وقتی که مامانم فقط ۲۸ سالشون بود.
مهمترین تاثیری که از رابطهی پدر و مادرم با هم گرفتم، ادب و احترام در همهی موقعیتها بود.👌🏻
پدرم کشاورز بودند و در عین حال در کارخانهای آهنگر بودند.
سبک زندگی متوسطی داشتیم در روستا زندگی میکردیم و در محیطی بسیار سرسبز و فکر میکنم زندگی که ما داشتیم برای بچههای الان رویایی باشه. من با طبیعت بزرگ شدم. داشتن سگ و گربه بدیهیات زندگی ما بود.
سگی داشتیم که نگهبان خونه بود و خیلی به ما احترام میذاشت و دوستمون داشت.
تو حیاط زندگی میکرد.
وظیفهاش نگهبانی کردن از ما بود نه اینکه ما ازش نگهبانی کنیم.
گربه هم داشتیم که وظیفهاش این بود که مراقب باشه موش داخل خونه نیاد.😁
ما بهش غذا می دادیم و دوستش داشتیم ولی اجازه نداشت داخل خونه بیاد.
انواع و اقسام پرندگان و دام و طیور و سایر جنبندگان رو داشتیم.😂
باغ، شالیزار و هوای خوب.
از صبح که چشم باز میکردیم با خواهر برادرها توی حیاط بودیم و شب بیهوش میافتادیم و در طول روز خونه کثیف کردنی نداشتیم.
دوره مدرسه مدارس عادی درس میخوندم و همکلاسیها و معلمها تاثیرات عمیق و بلند مدت روی ما نداشتن و مهمترین چیزی که توی رشد و شخصیت من تأثیر گذاشت خانواده بود وگرنه تو محیط مدرسه انواع و اقسام بچهها رو داشتیم و من با بچهها رفیق بودم خیلی دیوارکشی خاصی نداشتم ولی متاثر نبودم البته اون زمان شخصیت خیلی تاثیرگذار جدی هم نداشتم.😅
سال ۷۷ رشتهی روانشناسی دانشگاه گیلان قبول شدم. بعد از ورود به دانشگاه با بچههای فعال مذهبی آشنا شدم که خیلی
مقید بودن کنار درس دانشگاه، فعالیت فرهنگی داشته باشن.
اعتقاد به تکلیف، اعتقاد به جبهه حق و باطل داشتن... و آشنا شدن با اونها مسیر زندگیم و نگاهم به زندگی رو عمیقا تغییر داد و مسیر جدید و روشنی برای من شکل گرفت.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_دوم
دوران دانشجویی بسیار فعال بودم. فعالیت صنفی و تشکلی داشتم و دوران پرثمری بود.
در انجمن علمی هم با دوستانم همایشهای علمی برگزار میکردیم.👌🏻
فعالیتهایی که دوران دانشجویی داشتم در ضمن این که مسیر زندگی من را مشخصتر کرد، توانایی و مهارتهام رو خیلی افزایش داد.😊
خودمون مدیر اجرایی خیلی از برنامهها بودیم. بچهها را میبردیم اردو و اونجا فعالیتهای مهمی انجام میدادیم.
با همسرم هم در خلال همین فعالیتها آشنا شدم.
ایشون دانشجوی رشتهی الکترونیک دانشگاه گیلان و یک سال از من بزرگتر بودند.
یک روز همسرم برای انجام کارهای فارغالتحصیلی اومده بودند دانشگاه و از قضا من هم برای انجام کارهای فارغالتحصیلی دوستم رفته بودم که خیلی ناگهانی دیداری داشتیم و ایشون همون موقع به نظرشون اومده بود که برای ازدواج، بین من و ایشون تناسبی برقراره.😉 و جالب بود که قبل از اون دیدار، هیچ کدوم اصلا به این مسئله فکر نکرده بودیم!
خلاصه خواستگاری توسط واسطهای از دوستانمون مطرح شد.
صحبت کردیم و نوع نگاه ایشون به زندگی من رو بسیار به این ازدواج مایل کرد.😁
سال ۸۰ عقد کردیم و سال ۸۱ عروسی.
نه یه عروسی پرتکلف و تشریفات! یه مراسم ساده و معمولی.👌🏻
بعد از ازدواجم هنوز دانشجو بودم. یه ذره از درسم مونده بود ولی ایشون همون سال فارغالتحصیل شدند.
از اونجا که کارشناسی رتبهی اول کلاس بودم و معدل خوبی داشتم، انتظار و توقع از من بود که بلافاصله ارشد بخونم اما ادامه ندادم و خواستم یه مدت کار تو حوزهی فرهنگی رو تجربه کنم.👌🏻
روز خواستگاری گفته بودند که تصمیم دارن حوزه برن و بلافاصله بعد از عقدمون هم شروع کردن به درس خوندن و یکی دو سال طول کشید تا رسماً وارد حوزه بشن و پس از ازدواج راهی قم شدیم.
چون محیط زندگیم به شدت تغییر کرده بود، یه سال اول بیشتر در حال سازگار شدن با محیط جدید بودم.😅
همسرم منو با یه مجموعهای آشنا کردن که به عنوان ارزیاب کلاسهای مرکز معارف میرفتم به دانشگاههای مختلف و استاد رو ارزیابی میکردم. صرفاً برای اینکه با مجموعههایی که توی قم هستند آشنا بشم که یه محیط جدید رو برای کار پیدا کنم. یه مدت هم با جامعة المصطفی همکاری کردم.
ولی
اون هم چیزی که دنبالش بودم نبود.
کمکم همسرم وارد تبلیغ در حوزهی دانشجویی شدن. مثل سفر با دانشجوها و تبیین فرهنگی، سیاسی و... برای اونها.
من هم با ایشون میرفتم و این خیلی راضیم میکرد.🤩
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_سوم
کمی بعد از فارغالتحصیلی، همراه همسرم وارد فضای تبلیغ و امور فرهنگی دانشجوها شدم.
در واقع کار فرهنگی دانشجوییمون شکل دیگهای به خودش گرفت.
یک سال بعد ازدواجمون به لطف خدا باردار شدم و فاطمه سادات وارد زندگیمون شد.
توی بارداری هم مشغول فعالیتهام همراه همسرم بودم تا اینکه فاطمه سادات سال ۸۳ به دنیا اومد.
متأسفانه دخترم مشکلاتی از جمله کمبینایی مادرزادی داشت.😔
حتی به ما گفتند ممکنه نابینا باشه!
ولی نبود الحمدلله.
یا مثلاً فاطمه سادات سه سالگی راه افتاد!
چون هیچ نسبت فامیلی هم نداشتیم وجود این اختلال خیلی عجیب بود!
در هر صورت میدونستیم کار خدا بیحکمت نیست و راضی بودیم.
برای اینکه بچه از پس زندگی بربیاد باید براش وقت بیشتری میذاشتم.
تمام تلاشمو کردم که فاطمه سادات با وجود نقصی که داره بتونه یه زندگی عادی داشته باشه.
بازم خدا بهم لطف کرده بود و بچهی بسیار خوش اخلاقی بود و اذیت نمیکرد.😇
با فاطمه سادات سفرهای دانشجویی رو میرفتیم و تا ۳-۴ سالگیش فعالیتها به همین شکل ادامه داشت.
تا اینکه همسرم حوالی سال ۸۴ وارد فضای تبلیغ برای دانشآموزان شدن و من هم یه مدت کارورزی برای کار با دانشآموز رفتم و وارد اون فضا شدم.
حوزهی فعالیتمون قم نبود و گیلان مشغول تبلیغ بودیم و خیلی در سفر بین قم و گیلان بودیم.
همهی تعطیلات تابستان و عید و... رو گیلان مستقر میشدیم.
یه موردش سه ماه زندگی در حوزه علمیه خواهران رودسر بود.😊
همونجا مستقر شدیم برای اینکه کار دانشآموزیمون در رودسر پا بگیره.
حدود سال ۸۵ به لطف خدا مؤسسهی یاران سبز موعود رو که یه مؤسسهی فرهنگی ویژهی دانشآموزان ممتاز بود تاسیس کردیم.
من هم مسئول بخش دانشآموزان دختر موسسه بودم.
این مؤسسه بعدها یک بنیاد فرهنگی شد و الحمدلله فعالیتهاش خیلی مفصل شد.👌🏻 از دورههای تربیت مربی تا برنامههای تربیتی فرهنگی برای دانشآموزان و اردوهای دانشآموزی و نمایشگاه و...
چون خانوادهم گیلان زندگی میکردن، در نگهداری از فاطمه سادات خیلی برای من کمک بزرگی بود.
البته خیلی وقتا فاطمه سادات همراه من توی جلسات حاضر میشد و یه گوشه بازی میکرد.
و با هم دیگه تو این مسیر رشد کردیم و کار من برای فاطمه سادات یه خوراک خوشمزه از تجربه و خاطره شد.☺️
فاطمه سادات، میون دانشآموزا بزرگ شد و از بچگی آرزو میکرد که زودی بتونه توی کلاسا شرکت کنه.👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_چهارم
قبل از به دنیا اومدن فاطمه سادات، من و همسرم دوست داشتیم فرزندان زیادی داشته باشیم.
اما چه کنم که به خاطر مشکلات فاطمه سادات چشمم ترسیده بود و حتی راحت نمیتونستم به بچهی دوم فکر کنم.😔
تا حدودای سال ۸۷ بود که بحث فرزند دوم مطرح شد.
همسرم برای آرامشم، من رو چند جا برای مشاوره ژنتیکی برد.
که مطمئن بشیم واسه دومی احتمال اینکه مشکل ژنتیکی پیش بیاد خیلی بعیده و با اینکه پزشکها تأیید کردند که خطر خیلی کمه، بازم مضطرب بودم.
اما چون با فعالیتهای فرهنگیم همزمان بود، به این موضوع کمتر فکر میکردم.
الحمدالله گذشت و بچهی دوم به دلایلی با جراحی سزارین به دنیا اومد و شکرخدا سالم بود.😊
خیلی روزهای خوبی بود.😍
یه فاطمه خانومِ کلاس اولی داشتم یه ساره خانومِ نوزاد.
اونم نه یه کلاس اولی معمولی❗️
فاطمه مدرسهی عادی میرفت اما چون کمبینا بود به معلم رابط نیاز داشت.
سال اول خودم معلم رابط بودم واسهش!
سه روز در هفته یا بیشتر ساره رو میذاشتم محل کار پدرش، میرفتم مدرسه کمک فاطمه و دوباره میرفتم ساره رو برمیداشتم و میرفتم خونه تا فاطمه برسه.
سال دوم، حضورم در مدرسه کمتر شد و معلم کمکش میکرد.
کلاس سوم خیلی کمتر.
اون روزا ساره رو هم همراه خودم میبردم مدرسه.
اما کلاس چهارم دیگه باهاش نمیرفتم و معلم رابط داشت و البته از کلاس هفتم کاملا مسقل شد.👌🏻
سخت بودن شرایط رو الان که فکر میکنم حسش میکنم ولی اون زمان نه، احساس سختی خاصی نداشتم و این از عنایت خدا بود.
به دنیا اومدن ساره برای فاطمه هم خیلی جذاب بود!
خیلی ذوق داشت و تلاش میکرد خواهرش رو بخوابونه و باهاش بازی کنه.😍
ساره مثل فاطمه آروم نبود!
برعکس خواهرش خیلی پر جنب و جوش بود و من انگار که تازه مادر شدم.😅
کلاً شرایط جدیدی رو تجربه میکردم.
با تیپ شخصیتی و نیازهای متفاوتی مواجه بودم🤪
همزمان کارام رو هم بیشتر به صورت دورکاری و تلفنی انجام میدادم. اما برای اینکه فاطمه سادات در مدرسه خیلی به من نیاز داشت، فعالیتهای اجراییم رو کم کردم و سمتم از مسئول واحد خواهران به مشاور تغییر کرد.
دوباره وقتی به کارهای اجرایی برگشتم
که فاطمه کلاس سوم بود و ساره حدودا ۳ ساله.
رفت و آمدمون دوباره به گیلان زیاد شد.
همون زمان به فرزند سوم هم فکر میکردیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_پنجم
سال ۹۲ سید علی به دنیا اومد.😍
تو دورهی بارداری، مثل زمان بارداری ساره اردوهای تربیتی فرهنگی برای دانشآموزها برگزار میکردیم و مدیریت اردوها با من بود.
گاهی در حد دو سه تا اتوبوس دانشآموز رو مشهد میبردیم و براشون برنامههای متنوع فرهنگی تربیتی اجرا میکردیم.👌🏻
بعد از تولد سید علی هم، کارم رو به همون روال ادامه دادم.
وقتی قم بودیم، از راه دور با تلفن، کارها و مربیهای مؤسسه رو مدیریت میکردم.
وقتی هم میاومدم گیلان، اگر نیاز بود برم محل کارم، بچهها پیش خانوادهم بودن یا کوچیکترها رو همراه خودم میبردم، که این مدل هم مقطعی بود. برای ایامی مثل تابستونها و تعطیلات مذهبی که واسه تبلیغ میرفتیم گیلان.
توی اردوها هم بچهها همراهمون بودن.☺️
هیچ وقت اینجور نبود که من مثل یه کارمند مرتب از صبح برم بیرون و بچهها رو بسپرم و بعد برگردم❗️
برای همین نیاز نشد از مهد کودک استفاده کنم.
خلاصه دوران طلاییای رو با فعالیت توی مؤسسه ی یاران سبز موعود گذروندم و خدا توفیق خدمت رو اونجا بهم داد. خیلی تجربهی لذت بخش و شیرینی بود.🤩
تا اینکه...
سال ۹۶ فرزند چهارمم دنیا اومد.😍
رفت و آمد برامون سخت شده بود.🤪
درسهای بچهها جدیتر شد. فسقلیها هم کوچیک بودن و فاصلهشون کم بود و البته من احساس نیاز میکردم به اینکه یه کم مطالعاتمو در حوزهی زنان سر و سامون بدم😊
چون بچههای مؤسسه درگیر یه سری شبهاتی بودن، که به نظرم نشأت گرفته از سرمایهگذاری دشمن روی خانمها بود.
کاملا مشهود بود که جبههی دشمن، جنس زن و قدرت تأثیرگذاری زنان رو در جامعه بیشتر از ما باور داشته و روی این قشر خیلی برنامهریزی کرده.😞
متوجه شدم نیاز دارم این جریانات رو درست بشناسم و تفکراتشون رو تجزیه و تحلیل کنم.👌🏻
حجم کاریم رو کم کردم و به طور کامل مسئولیتهام رو تحویل دادم.
اما سریع فهمیدم که برنامه نداشتن برای ساعات اضافیم، خیلی داره اذیتم میکنه.
گشتم و دیدم شاخهای هست به اسم مطالعات زنان که مرکز تحقیقات زن و خانواده ارائه کرده.
اون دورهی ۱۰۰ ساعته رو گذروندم و استفاده کردم.
اما کافی نبود. 😉
امکان ادامهی تحصیل تو حوزه هم نبود. باید حتما مدرک حوزوی میداشتم تا میتونستم این شاخه رو فراتر از اون دورهی ۱۰۰ ساعته بخونم.
برای ادامه تحصیل ناچار دانشگاه رو انتخاب کردم.
سال ۹۸ کارشناسی ارشد مطالعات زنان دانشگاه الزهرا قبول شدم.
ترم اول خیلی سخت گذشت...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله)
#قسمت_ششم
همون سال ۹۸ به خاطر شرایط شغلی همسرم، از قم به تهران نقل مکان کردیم.
با این حال کنکور رو شرکت کردم و انتخاب رشته هم کردم.
چند ماه با انگیزه و علاقه خوندم و رتبهی ۲۱ شدم.☺️
ترم اول حضوری بود و سید مهدی ۲ ساله!
مهد دانشگاه که نمیموند!
دوستان، همسرم، خواهرم و حتی بچههای بزرگتر برای نگه داشتن سید مهدی کمک میکردن.
راستی از خواهرم بگم که ۱۰ سال از من کوچیکترن و از دوران مجردیشون خیلی به من کمک میکردن و بچهها هم بهشون علاقه زیادی دارن.😍
بعد هم که ازدواج کردن ساکن قم شدن و حضورشون کنار ما موهبت الهی و دست یاری خدا بود.😍
معتقدم اگه ما قدمی برای خدا برداریم خدا خودش اسباب کار رو جور میکنه و یاری میرسونه.👌🏻
گاهی پیش میاومد که من و همسرم سفرهای کاری استانی میرفتیم و بچهها یک شب منزل خواهرم میموندن. الان هم که ما ساکن تهران شدیم، باز اگه کاری داشته باشم هم خودش و هم همسرشون دست یاری میرسونن.
در کل هم خواهر برادرها خیلی به داد هم میرسیم.😉
از ترم دوم دانشگاه مجازی شد و من تازه فهمیدم که چقدر مجازی میشه درس خوند و موقعیت خوبیه.😃
کنار بچهها کلاسهای آنلاین رو شرکت میکردم و هر جا لازم بود برای فهم مطالب درس بعد از نماز صبح بیشتر وقت میذاشتم.
من باز هم با فعالیتهای همسرم که در شرایط شغلی جدید قرار گرفته بودن، همراه شدم و کمکم متناسب با رشتهی تحصیلیم و تجربیاتم پروژهای رو هم شروع کردم.👌🏻
در حال حاضر تو مجموعهی فرهنگی متعلق به سازمان تبلیغات در کنار همسرم به صورت پاره وقت در حوزهی مسائل زنان، فعالیت میکنم.
صبحها بعد از نماز مشغول پروژهها میشم و عمدهی وقتم رو توی خونه با بچهها هستم و البته همزمان مشغول کارهای پایاننامه هم هستم.
الان هم که بچهها دیگه بزرگ شدن و این خیلی کمککننده ست.
در طول روز کار زیادی با من ندارن و توی کارهای خونه هم خیلی کمک میکنن.
دخترها که از سن ۹ سال گذشتن دیگه با بچههای کوچیکتر گاهی تنهاشون میذارم و مواظب پسرهان و الحمدلله مسئولیتپذیرن و بچههای با اعتماد به نفس و توانمندی شدن.💪🏻
غذا درست میکنند، خونه رو مرتب میکنند، ناهار میدن، ناهار خودشون رو میخورند، به مسائل درسی کوچکترها میرسند...👌🏻
در مجموع از اول هم سبک زندگیم اینطور نبود که مجبور باشم هر روز ۸ صبح از خونه بیرون برم و پیش بچهها نباشم.
همین حد از مشغلههای فعلی هم به زندگیم معنا میبخشه و اثرات و برکات این نوع از فعالیتها رو توی زندگیم میبینم.😊
چون احساس میکنم از جنس تکلیفه!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سیدمهدی ۵ ساله)
#قسمت_هفتم
وقتی که بچهها کوچیکتر بودن و نیاز به حضور من داشتن، طوری فعالیت میکردم که کمتر نیاز به بیرون رفتن داشته باشم و چون کارم استان گیلان بود از حمایت خانوادهام برخوردار بودم.😚
مثلا تابستونا، تو یه سوئیت مستقر بودیم، مواقعی که میخواستم برم بیرون یا خواهرم میاومدن پیش بچهها، یا بچهها رو میبردم پیش مادرم میذاشتم.
با این حال سعی میکردم جلسات با مربیامون توی خونه خودمون انجام بشه و از طریق تلفن کارهارو پیگیری کنم.
وقتایی هم که میخواستم برم میدانی از کارها بازدید کنم جوری برنامه ریزی میکردم که بتونم از کمک خانواده استفاده کنم.👌
الان هم الحمدلله بچهها بزرگتر شدن و از طرفی به خاطر کرونا شرایط مجازی ایجاد شده.
بچهها که آموزششون مجازیه و داخل خونه هستن و میتونن از همدیگه مراقبت کنند☺️
ما هم خیلی از جلساتمون رو توی فضای مجازی برگزار میکنیم و پیگیریها به همین صورت انجام میشه.
با این حال بازم سعی میکنم تا جاییکه بشه از دوستان دعوت کنم بیان منزل ما و با هم در مورد کار مباحثه کنیم.
در کل همیشه متناسب با شرایطم فعالیت داشتم،
یعنی همیشه من یک مادر هستم و دارم بچه داری می کنم، مسائل تربیتی و درسی بچهها رو پیگیری میکنم، کنار اینها فکر میکنم تواناییها و انرژی اضافه دارم که میتونه تو جبهه حق خرج بشه.👌
جایی که باید انرژی اضافیم خرج بشه رو پیدا کردم و متناسب با شرایط خرجش میکنم. 😊
یک مدتی پرفشار کار میکردم🤪
دوره ای سِمَتَم رو مشاوره کردم.
مدتی دوباره برگشتم.
یه مدت کلا کنار گذاشتم
و ...
خلاصه مثل جنگهای نامنظم و چریکی هست.😁
الان که بچهها بزرگتر شدن من امکان این رو دارم که حتی سفر برم!
گاهی شده صبح تا غروب بچهها رو تنها بذارم برم جایی.
چون بچهها دیگه توانمند شدن.
سعی میکنم صبح ها نخوابم، اول وقت بیدار میشم تا بچه ها خواب هستن یه سری از کارها رو انجام میدم.
مخصوصا کارایی که نیاز به سکوت داره مثل درس خوندن و نوشتن مطلب.
بچه ها بیدار میشن به صبحانهشون میرسم بعد مسائل درسی شون.
تا جایی که بتونم توی کاری نیاز به همراهی داشته باشند همراهی شون میکنم، اما از طرفی سعی میکنم در این دوران مجازی بچهها کارهاشون رو مستقل انجام بدن و وابسته نشن👌
و اون ساختاری که در مدرسه وجود داشت خیلی دستکاری نشه.
۴ تا بودن بچهها هم توی برنامه ریزیهام خیلی کمکم کرده، بچه ها به هم کمک میکنن و وقتشون رو پر میکنن.😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمهسادات ۱۷ساله، #سیدهساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله)
#قسمت_هشتم
بارداری فاطمه سادات بسیار دلچسب و راحت بود.😍
احتمالا به خاطر سبک زندگیای بود که قبل از ازدواج داشتم. همیشه خونهی پدری غذاهای سالم میخوردم و بنیهی قوی داشتم.😊
زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم.
اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم!
قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شده بودم که به نور واکنش کمی نشون میده.😔
بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳
خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کمبینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢
یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونهی پدرم) بودم و همسرم نبودن.
با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و زار زار گریه میکردم.😭
پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همونقدر که تو از وضعیت فاطمهسادات ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه میخوریم!
من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم...
اونجا بود که به خودم اومدم.
دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتیشون میشم.
کمی خودم رو جمع کردم!
بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم.
اصلاً مشکلی نیست و غصه خوردن هم نداره.
ما هر کاری از دستمون بر بیاد میکنیم
اما ناشکری نه!
محکم بودن ارادهی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻
بعدها هم که فاطمه رو دکتر میبردیم و شرایط خیلی سختتر بچههای دیگه رو میدیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچهها دعا میکردیم.
و اما بارداری دومم😍
اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم.
اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمیگذشت!
حس میکنم هر چقدر مشغلهی ذهنی بیشتر باشه ناراحتیهای جسمی کمتر اذیت میکنه.
خانوادهی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم.
زایمان دوم مجبور به سزارین شدم!
۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم.
خانوادهی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم.
بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن.
بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانوادهی ۴ نفره.😍
خداروشکر دلدردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچههای خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همهشون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن.
بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت!
تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif