eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
165 ویدیو
28 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«ما از کودکی، جهاد رو زندگی کردیم» (مامان ۵ و ۱ ساله) -مامان! میای بازی؟ با چشم‌های مشتاق روبه‌روم ایستاده و منتظره تا با جوابم خوشحالش کنم. +چی بازی کنیم؟ -جنگ بازی.🔫 این همون بازی محبوب همیشگیه. قبل از بازی، گل پسر تجهیزات نظامی خودش رو به ردیف چیده. با لگو و چوب و ماشین و سرباز و خلاصه هر چیز که به نظرش خوب اومده، یه سنگر محکم ساخته و منتظره که دشمن رو نابود کنه.👊🏻 دشمن کیه؟ مثل همیشه مامان خانوم! با یه جعبه مقوایی کوچیک در نقش سنگر. البته پسرم لطف کرده و سنگر مامان رو با یه سرباز دست‌وپا شکسته و چند تا دونه اسباب‌بازی بی‌استفاده، مجهز کرده (که گاهی وسط بازی به همونا هم دست‌برد می‌زنه!)🤭 - مامان می‌خوای کدوم کشور باشی؟😁 + من می‌خوام ایران باشم که خیلی قویه و برنده بشم🇮🇷 - نه مامان! پس من ایران می‌شم، تو اسرائیل باش!😳 این سرباز هم مثلاً حاج قاسمه.💪🏻 الان با این هواپیمای جنگنده بهت حمله می‌کنم. الله اکبر. الله اکبر.😅 با صدای الله اکبر گفتن‌هاش، قند تو دلم آب می‌شه. یعنی می‌شه یه روز تو لشکر صاحب الزمان (عجل‌الله‌تعالی) این‌طور الله اکبر بگه؟😍 + پسرم می‌دونی چرا ایرانی‌ها قوی‌تر از دشمن هستند؟ - چرا؟🤔 + چون هم خیلی ورزش کردند و هم مهم‌تر این‌که دوست علی مولا هستند. هرکس دوست علی مولا باشه، خیلی قوی و شجاعه و خدا هم کمکش می‌کنه.💪🏻 ولی اسرائیلی‌ها بچه‌های مرحب هستند. همون‌ آدم بده تو جنگ خیبر، علی مولا خیلی قوی‌تر از مرحب بود و اونو شکست داد، ایرانی‌ها هم که دوستای علی مولا هستن، بچه‌های مرحب رو شکست می‌دن👏🏻👏🏻 - الان بهت حمله می‌کنم، حملههههههه الله‌اکبر الله‌اکبر اسرائیل نابود شد🥳 تو دلم می‌گم: ان‌شاءالله یه روزی به همین زودی‌ها این جمله رو بشنویم: الله‌اکبر الله‌اکبر اسرائیل نابود شد. پ.ن۱: پسرم مثل بیشتر بچه‌ها، دوست داره خودش برنده بشه. معمولاً کشور ایران رو انتخاب می‌کنه که خیلی قوی و برنده باشه.💪🏻🇮🇷 سعی کردم تو بازی مکالماتمون طوری باشه که افتخار به وطنش، شهدا و ارزش‌هایی که باید براش هدف باشه، آروم آروم تو وجودش بشینه ان‌شاء‌الله.🤲🏻 پ.ن۲: مسلماً نباید عادت کنه همیشه فقط خودش برنده باشه. یه وقتایی هم ممکنه دشمن حمله کنه و خساراتی رو وارد کنه، ولی در هر حال، ایران دست برتر رو داره✌️🏻. پ.ن۳: برای حفظ روابط حسنه مادرفرزندی و برای انتقال مفهوم اتحاد بین کشورهای مسلمان، گاهی هر دو در جبهه مقاومت قرار می‌گیریم (مثلاً یکی ایران🇮🇷 می‌شه و یکی لبنان🇱🇧) و با کمک هم دشمن فرضی یعنی اسرائیل رو نابود می‌کنیم.😍🥳 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
خیال کردیم که خدا همینطوری بدون امتحان رهامون می‌کنه؟ نه! یه کاری می‌کنه مشخص بشه کیا اهل جهاد هستن و اهل پیروی از خدا و رسولش و از مومنان. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامانای عزیز😃 خداقوت همگی💪🏻 امروز میخوام یه کوچولو از پستای کانال و ادمین‌ها بگم🤭 پست‌های مادرانه‌ای که ما می‌ذاریم، بعضی‌‌هاشون تک‌قستی ان و در مورد همه‌ جور مسائلیه که ممکنه برای یه مامان پیش بیاد. همشونم مسئله‌های واقعی‌ ان که خودمون یا شما مامان‌های عزیز، تو زندگی تجربه‌ کردیم🙂 و حالا در موردشون مینویسیم.😉 این پست‌های تک قسمتی رو با هشتک‌های (نوشته خود ادمین‌ها) و (نوشته‌ی شما دوستان عزیزمون) می‌ذاریم. مدل دیگه پست‌های مادرانه‌مون، همون قصه‌های پرطرفدار 😍 زندگی مامان‌هاست که تو چند قسمت (عموماً بالای ۱۰ قسمت) با هشتک می‌نویسیم. این پست‌ها داستان زندگی یکی از مامان‌های چند فرزندی هستن که در جامعه هم اثرگذار هستن. 😇 👈🏻تو این پست‌ها با هم قصه‌شونو می‌خونیم تا ببینیم چه جوری تونستن از عهده‌ی مادری چند فرزند بر بیان؟ 👈🏻چه سبک تربیتی داشتن؟ 👈🏻چه جوری سرگرمشون می‌کردن یا از پس ریخت و پاش‌ بچه‌ها برمیومدن؟ 👈🏻مدیریت اقتصادی و روابط همسرانه‌شون چطور بوده؟ 👈🏻چه فراز و نشیب‌هایی تو زندگی‌شون داشتن؟ 👈🏻و چرا تصمیم گرفتن در کنار فرزندان فعالیت دیگه ای رو هم آغاز کنن؟ 👈🏻اون فعالیت چیه و چه‌جوری در کنار همسر و مادر بودن، تونستن مدیریتش بکنن؟ و ... 👇🏻👇🏻
اما پست‌های رو چجوری آماده می‌کنیم؟!😋 به جز موارد معدودی‌شون که خود صاحب قصه‌ها زحمت نوشتنشون رو کشیدن، بیشترشون رو خودمون باهاشون مصاحبه صوتی می‌کنیم و بعد اینکه گروه پیاده‌سازی‌مون تبدیل به متنش می‌کنن، شروع می‌کنیم و در یه فرایند ده بیست روزه، چکش 🔨⛏⚒ کاریشون می‌کنیم و سوالات و ابهاماتش 🤔 رو از صاحب قصه می‌پرسیم؛ تا بالاخره تبدیل به پست‌های خوشگل و تمیز💎 بشن و با سلام و صلوات برن رو کانال.🥳 پست‌های رو معمولاً با فاصله ۱، ۱.۵ ماه میذاریم. (فاصله آخرین قسمت یکی با اولین قسمت اون یکی)😉
از آماده کردن پستهای پیش رو🤭 هر بار یکی از ما مسئول اصلی آماده کردن قسمت‌ها میشه، و چند نفر دیگه میخونیم و سوالات و ایراد و ابهاماتش رو درمیاریم.🔍 گاهی یه نفر هم مسئول بازنویسی میشه و از لحاظ ادبی و جمله بندی، قشنگترش میکنه.
مادران شریف ایران زمین
«۱. گفتگو‌های ۴+۱، روش تربیتی مامانم» #ز_متقیان (مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵،
آخرین تجربیات تخصصی که گذاشتیم یادتونه مال کدوم مامان بود؟ خانم مامان ۵ فرزند😍 همون که مدتی تو ونکوور کانادا زندگی کرده بودن و حالا معلم تو یکی از مدارس دولتی هستن. و حالاااا😍 ان‌شاءالله از امشب میخوایم پست‌های جدید از یه مامان دیگه رو بذاریم🤩🌱✨ معرفی‌شون کنم؟😍
مادران شریف ایران زمین
آخرین تجربیات تخصصی که گذاشتیم یادتونه مال کدوم مامان بود؟ خانم #ز_متقیان مامان ۵ فرزند😍 همون که مدت
ان‌شاءالله از امشب میخوایم قصه‌ زندگی خانم رو با هم بخونیم.🌺 ایشون مادر ۴ فرزند و ساکن قم هستن. کنار بچه‌ها، تحصیلات سطح ۲ حوزه و کارشناسی ارشد رو گرفتن. و الان معلم هستن👩🏻‍🏫 و تو مقطع دکترا تحصیل میکنن.
«۱. دنیای گرم بچگی» (مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مشهد به دنیا اومدم و فرزند ارشد خانواده هستم و دو برادر کوچک‌تر دارم، از یک برادرم چهار سال و از برادر دیگه‌م شش سال بزرگترم. پدر و مادرم هر دو پاسدار بودن. پدرم در ۱۹سالگی، لباس مقدس پاسداری رو به تن کردن و از اولین روزهای جنگ‌تحمیلی وارد جبهه شدن. بسیار انقلابی و معتقد به مبانی اسلام و انقلاب بودن و به خاطر توانمندی‌شون و شرایط خاص کشور و جنگ، به سرعت از یک سرباز ساده به یک فرمانده‌ در جبهه‌ها تبدیل شدن💪🏻. مادرم در یک خانوادهٔ معمولی با ده فرزند بزرگ شدن. بین این ده فرزند، مادرم و دایی شهیدم، اهل درس خوندن و مسائل اجتماعی و سیاسی بودن. اصلاً آشنایی پدر‌ و مادرم هم به واسطهٔ شرکت مادرم در کلاس‌های مکتب اسلام‌شناسی مشهد بود🥰. در سال‌های کودکی تا حدود ده سالگی، پدرم به خاطر حضور در جبهه‌ها، کم پیش ما بودن و حتی تا مدت‌ها بعد از جنگ هم ماموریت می‌رفتن🥺. به‌ خاطر همین شرایط، بیشترین اثر رو مادرم روی ما می‌ذاشتن. من تا یک سالگی پدرم رو نمی‌شناختم و وقت مرخصی‌شون غریبی می‌کردم، به همین دلیل مادرم تصمیم گرفتن چند سالی برای زندگی بریم اهواز😍. با اینکه خیلی بچه بودم ولی از اون زمان خاطراتی از بمباران‌ها و تنهایی‌ها دارم. حس و حال فیلم ویلایی‌ها شبیه به خاطراتم هست و دیدن این فیلم برایم جالب بود. با این تفاوت که ما و بقیهٔ خانواده‌ها تو آپارتمان زندگی می‌کردیم نه ویلا🤭. مادرم استخدام سپاه بودن و در اهواز سرکار هم می‌رفتن. شرایط سخت زندگی تو مناطق جنگی و داشتن بچه و کار رسمی فشار زیادی داشت اما مادرم با این‌ وجود خیلی محکم و قوی بودن و با پدرم همراه بودن. به همین خاطر من از شرایط اون‌موقع هیچ ترس و اضطرابی الحمدلله به‌ یادم نمونده🤲🏻. بعد‌از شهادت سردار سلیمانی ماجرای رحلت امام خمینی (رحمةالله علیه) برایم یاد‌آور شد😭. یادمه پدرم خیلی‌وقت بود که به خونه‌مون در اهواز نیومده بودن. زمانی‌که قطعنامه امضا شده‌بود، ولی مرزها هنوز درگیر جنگ بودن. شاید برای امثال پدر من، این جنگ جدی‌تر هم بود، چون هر‌‌ لحظه آماده‌باش بودند. یه شب پدرم ناگهانی و با حالت آشفته وارد خونه شدن‌، من از خواب بیدار شدم. به وضوح یادم هست که پدرم به مادرم گفت: دعا کنین، در محل کار شایعات و خبرهای بدی از رحلت امام‌خمینی‌‌ (رحمةالله علیه) هست، دعا کنین که ان‌شاءالله شایعه باشه. بعد از احساسات همکارانشون برای مادرم تعریف کردن. مثلاً می‌گفتن بعضی از سربازها و پاسدار‌ها از شدت ناراحتی از حال‌ رفتن و یا سکته کردن😢. صبح روز بعد با شنیدن صدای گریهٔ مادرم، آشفته از خواب بیدار شدم ولی مادرم علت گریه را توضیح نداد. اداره مادرم محیطی برای نگهداری بچه‌ها داشت، و اکثر خانم‌ها مثل مادرم بچه‌هاشون رو می‌آوردن. حاضر شدیم و رفتیم سوار سرویس اداره شدیم. راننده و هر کدوم از همکارا که وارد می‌شدن گریه می‌کردن😭. ما بچه‌ها نگران ‌شده بودیم. دور هم جمع شدیم و دربارهٔ ماجرا کنجکاوی می‌کردیم، که البته کم‌کم متوجه موضوع شدیم و همون روز به سمت مصلی شهر اهواز رفتیم. این خاطرات رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم و همین اتفاقات در ظاهر تلخ، اعتقادات من رو در آینده محکم ساخت💪🏻. شاید فکر کنین مادر تو اون لحظه‌ها باید علت اتفاقات و گریه‌ها رو توضیح بده، اما به‌ نظر من خود دیدن این صحنه‌ها و علاقهٔ پدر و مادرم به امام ضامن آیندهٔ من شد😇. توی اهواز تفریحات جذابی داشتیم! خاطراتم به رود کارون ختم می‌شه که خیلی خوش می‌گذشت😍. هر پنج شش ماه یک بار که پدر یکی دو روز خونه بودن، ما رو می‌بردن سمت کارون و سوار قایق‌های تندرو می‌شدیم🚤. قسمت‌های دورتر رودخونه، از نیزارهای خیلی بلند شبیه به جزایر شکل می‌گرفت. گاهی پشت اون نیزارها غذا می‌خوردیم و گاهی محلی‌ها برامون خیارچنبر می‌آوردن که هنوز مزه‌شون زیر زبونم هست😋. اکثراً هم با یکی دو تا از دوستان پدر و خانواده‌شان بودیم و تنها نمی‌رفتیم😎. هوای اهواز خیلی گرم بود. طوری‌که یادم هست مردم به اردیبهشت می‌گفتن اردی‌جهنم🤭. گرمای زیاد باعث پیدا شدن جک‌وجونورای عجیب غریب هم می‌شد🕷. یادمه داخل آپارتمان که اکثراً همه زن بودن همسایه‌ها می‌اومدن در خونه رو می‌زدن تا مامان شجاعم بره و حساب اون جونورهای موذی رو برسه👊🏻. اهواز با همهٔ خوشی‌ها و سختی‌هاش تموم‌ شد و حوالی سال ۱۳۶۸ برگشتیم مشهد پیش امام رضا (علیه السلام). 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱. دنیای گرم بچگی» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مش
چه جالب که پدر و مادرشون هر دو سپاهی بودن!🤭 مدتی هم خودشون تو اهواز و مناطق جنگی زندگی کردن😮 شبیه خیلی از فیلم و سریالهای دفاع مقدسی که تا حالا دیدیم... و اما ماجرای رحلت امام (رحمة‌الله علیه)... 🥺 و بچه‌هایی که تو این مکتب بزرگ میشن❤️