eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«متولدِ ماه ربیع» (مامان ۹، ۶ و ۳ ساله) سیزدهم ربیع‌الاول ،همان روزها که شما تازه ردای امامت را بر‌ تن کرده بودید، دوباره بهشت زیر پاهایم کشیده شد🥹، به یُمنِ آن روزهای خاص نامِ مهدیار را انتخاب کردیم. هرسال این روزها خاطرات آن ربیعِ شیرین را مرور می‌کنم... وقتی که در اتاق عملِ سرد، دندان‌هایم به هم می‌خورد و پرستار صورت داغش را روی گونه‌ام گذاشت، مثل برادرهایش او را هم نذرِ قدم‌های شما کردم. بارم سنگین‌تر شده بود و دلم شادتر، حالا برای روزهای ظهور سه نهال داشتم که پیش‌کش کنم. خیلی زود بساط ولیمه را برپا کردیم، نه برای تولد نوزاد، که برای جشنِ امامتِ شما، وقتی مولا جشن مهم‌تر وپرشورتری دارد، سرباز که جشن تولد نمی‌گیرد!☺️ اما خیلی زود کاممان تلخ شد به سرفه‌های ممتد و کبودی نوزادِ ده روزه...😭 کار پسرم به بیمارستان کشیده شد و دلشورهٔ دو کودک سه ساله و شش سالهٔ تب‌داری که با پدرشان در خانه مانده بودند، رهایم نمی‌کرد، انگار اعضای بدنم را در خانه جا گذاشته بودم😢. مادر چند فرزند که باشی، انگار قلبت تکه تکه شده و هر تکه دستِ یکی از بچه‌ها مانده، فقط وقتی سرحال و کوکی که تکه‌های این جورچین همه کنار هم باشند. بیمارستان برای بستری نامهٔ متخصص را نمی‌پذیرفت، می‌گفتند: «باید از فوق تخصص آسم و آلرژی نامه داشته باشید» به درمانگاه همان بیمارستان رفتم، بخت با من یار بود که فوق تخصص آلرژی آن روز می‌آمد، وقت گرفتم و در حالِ انتظار، اشکم جاری😭 و دوباره سر درد دلم با شما باز شد: «این بچه نذر شماست، من قول دادم او را بزرگ کنم و به شما تحویل بدهم. کمک کنید تا بتوانم نذرم را تمام و کمال ادا کنم» منشی صدایم زد، اشک‌هایم را پاک کردم و وارد اتاق شدم. خانم دکتر با موهای قهوه‌ای و چشم‌های روشن لبخندی زد: «بفرمایید دخترم، چی شده؟» دوباره بغض کردم: «سیزده روزشه، ان‌‌قدر سرفه می‌کنه تا کبود می‌شه و بالا میاره» دکتر اسکن ریه و آزمایش‌ها را دید، انگار ذهن مرا می‌خواند، همهٔ سوالات نپرسیده و حرف‌های نگفته را می‌دانست و حین معاینه با حوصله توضیح می‌داد. دکمه‌های لباس بچه را بست و توی بغلم گذاشت: «خوب می‌شه ان‌شاءالله چیزی نیست، بستری هم نمی‌خواد، ببر خونه و مرتب شیرش بده» انگار لرزش چشم‌هایم را دید که گفت: «من تا ساعت هفت اینجام، برو بیرون بشین، هر وقت سرفه کرد بیار من ببینم دوباره» دوبارِ دیگر مهدیار را معاینه کرد و به من اطمینان خاطر داد که بچه خوب است و نیاز به بستری و حتی دارو ندارد😇. به خانه برگشتم کناره پاره‌های تنم، حالا جورچین قلبم تکمیل بود🧩. روزهای سختی را گذراندم اما فکر اینکه دارم نهال‌های امانتِ شما را باغبانی می‌کنم، آرامم می‌کرد. حالا کوچک‌ترین نهال سه ساله است. وقتی نگاهم به چشم‌های گرد و سیاهش گره می‌خورد یا زمانی که انگشت‌هایم بین موهای فرش گیر می‌‌کند، تجدید عهد می‌کنم: «نذرم را قبول کنید آقا... این سرباز نشانه هم دارد. او متولدِ ربیع‌ست...» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif