#ف_اردکانی
(#محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹، #محمدسعید ۴.۵ ساله)
تو زائرسرا آبرو برامون نذاشت.😢
صدای جیغاش کل طبقات رو که از وسط سالن به هم ارتباط داشتن پر میکرد... به این راحتیهام ساکت نمیشد.
دیگه از خرابکاری و قلدر بازی و... نگم براتون.
یا تو حرم که از کنترل خارج میشد و برای خودش میاومد، میرفت، مهرها رو برمیداشت، پرت میکرد.😰
یه بارم از وسط صحن جامع تا خود خیابون خسروی چهار دست و پا اومد.🤦🏻♀️😑
من و همسرم و بچهها خودمونو زدیم به اون راه که الکی مثلاً ایشون بچهٔ ما نیست.🤪😂
نمیدونم چرا تو مشهد یهو اخلاقای سعید ۲.۵ ساله از این رو به اون رو شد.
باید درد رو پیدا میکردیم تا درمون کنیم.
وقتی از چند نفری که فرزند همسن سعید داشتن پرسیدم، اونا هم به همین درد مبتلا بودن، حالا با یهکم شدت و ضعف.
پس احتمال دادیم که اقتضای سنش باشه و هر چی کمتر دعواش کنیم و سعی کنیم محبتمون رو بهش بیشتر کنیم، احتمال اینکه از این خان به سلامت بگذریم زیاد میشه. حداقلش اینه که بدتر نمیشه.😬 پس با راهکار همسرم، زدیم بر طبل بیخیالی و در موقعیتهای تنشزا به جای اعصاب خوردی، سعی کردیم آرامشمون رو حفظ کنیم.
خیلی سخت بود و گاهی هم کنترل از دستمون خارج میشد و کار به دعوا میکشید.🤦🏻♀️
اما سعی کلیمون بر این اساس بود که درکش کنیم و سعی کنیم انرژیش رو به طریقی تخلیه کنیم. پیاده تا حرم میبردیمش و دفتر بهش میدادیم تا پاره کنه و کاری به دفتر و مداد بچهها نداشته باشه و...
احتمال دیگه این بود که آهنش کم باشه. مکمل آهن هم با مشورت پزشک براش شروع کردیم.
احتمال سوم این بود که چون من و همسرم درگیر کارهای مسافرت بودیم، توجهمون بهش کم شده و درصدد جلب توجهه. پس سعی کردیم بیشتر بهش محبت کنیم، بیشتر بغلش کنیم و تماس پوستی و چشمی برقرار کنیم.
احتمال چهارم این بود که همبازی نداره، از بچهها خواستیم که نوبتی باهاش بازی کنن.👌🏻
احتمال پنجم این بود که چون از دنیای نوزادی وارد کودکی شده و فهمش از دنیای اطراف بیشتر شده ولی درعینحال نمیتونه خوب حرف بزنه و بیان کنه، کلافه میشه. سعی کردیم بیشتر درکش کنیم با عباراتی چون: چی شدی؟
خسته شدی؟ چیزی اذیتت کرده؟ و...
برای خط خطی کردن دیوارها و... هم هر ترفندی به کار بردیم فایده نداشت. پس تا اونجاییکه تونستیم سرشو به کار دیگه گرم کردیم و هر جا هم نتونستیم گذاشتیم راحت باشه.😭😏
چون میدونستم در این سن، این ادا اطوارها طبیعیه و از طرفی تجربه کرده بودیم که «این نیز بگذرد...» تحملش برامون راحت تر شده بود.
به لطف خدا اون صبوریها و محبتها و بازی کردنها و نابود شدن وسایل و دیوارها😜 کمکم نتیجه داد و الان که حدود چهار سالشه خیلی آرومتر و منطقیتر شده.😊
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«اصلاً مامان باید مهندس باشه.😜»
#ف_اردکانی
(#محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹، #محمدسعید ۴.۵ ساله)
ای بابا قیمتها که سر به فلکن!
یه کف دست لباس، پونصد تومن... ششصد تومن حداقل🙁
نفری یک دست لباس بیرونی برای پنج تاشون هوار تومن درمیاد.🤦🏻♀️
بچهها هم که تو رشد!
هر چی لباس میخری یا زود کوچیک میشه یا لباسه خودشو از دستشون پاره میکنه.😁
دیگه وقتشه که پا روی علایقم بذارم و برم دورهای رو ببینم که هیچ وقت علاقهای بهش نداشتم، ولی نیاز خیلی!!!
دورههای (مهندسی پوشش(kht))!😃
نمیدونم حوصلهم میکشه یا نه
ولی به امتحانش می ارزه!
گشتم و گشتم و گشتم تا جایی رو پیدا کردم که...
هم شهریهش پایین باشه،
هم امکان بردن بچه داشته باشه،
و هم ساعت کلاسش رو خودم بتونم انتخاب کنم. زمانی باشه که همسرم خونه باشن تا بچهها تنها نمونن.
به لطف خدا جوینده یابنده بود.😍
خداروشکر مربی دوره هم خودشون بچه داشتن و اجازه میدادن که بچهها رو در صورت نیاز با خودمون ببریم.
بر خلاف تصورم، متوجه شدم که حوصلهم میکشه و واقعاً سرگرم کننده است.😍
خیلی لذت داره آدم محصولی رو تولید کنه و بعد تو تن بچههاش ببینه.👌🏻
دوره طوری بود که زود هم بازدهی داشت.
یعنی برای اولین کارمون، سوئیشرت دوختیم.
و با حدود دویست تومن سعیدآقا سوئیشرت دار شد و بنده کلی به اقتصاد خانواده کمک کردم.😎
چند تا شومیز برای خودم و دخترا و بلوز شلوار و...
هم محصولات بعدیم بود.
خلاصه که به شدت توصیه میکنم تو این دورههای مهندسی پوشش شرکت کنید و در مصرف لباس صرفه بجویید.
چند تا حسن داره که میگم براتون:
👈🏻 اول اینکه با اینکه پارچه هم گرونه، ولی باز هم دوخت لباس به صرفهتر از خریدشه.
👈🏻 دوم اینکه به شدت سرگرم کننده است و آقایون از اینکه همسرشون چند ساعتی از غر زدن فارغ میشه، بسی خوشحال و خرسند میشن.😜
👈🏻 سوم اینکه دخترها هم تشویق میشن که این مهارت رو بیاموزن.
پ.ن: شاید بپرسید فرق دورهٔ مهندسی پوشش با طراحی دوخت چیه؟!
عارضم خدمتتون که هیچ فرقی نداره و خودم دلم خواست اسمشو بذارم مهندسی پوشش.😁
چون یه جور مهندسیه! هم اندازهگیری داره هم نقشهکشی و هم عملیات اجرا.😉
پ.ن۲: گذاشتن چرخ خیاطی اسباببازی دخملا در اختیار سعید خان، تا حد زیادی سرگرمش میکنه و لطف فرموده به بنده اجازه میدن به کارهای مهندسیم برسم.🤪
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دههٔ کرامت،دههٔ خواهربرادری»
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱, #زینب ۹، #محمدسعید ۵ ساله)
بعضی خواهر برادریها قدمت دارن
قدمتی به بلندای تاریخ پیدایش اسمهاشون
مثلاً حسینها و زینبها
یا رضاها و معصومهها
ترکیب قشنگی میشن وقتی به عنوان خواهر و برادر کنار هم میشینن...
روانشناسا میگن اگر خواهر و برادر دعوا نکنن نمیتونن تو اجتماع از خودشون دفاع کنن، یعنی اگر فرزندانتون در کمال صلح و صفا و آرامش در کنار هم زندگی میکنن، تشریف ببرید خدمت مشاور تا بفهمن عیب کار کجاست.😄
اصلاً کار خداست که اونا باهم دعوا کنن تا رفتارهای محبتآمیزشون هرازچندگاهی نسبت به همدیگه بیشتر مزه بده.😋
مثلاً یکبار که حسین شش سالهٔ من به خاطر مریضی خواهر کوچولوش بغض کرده بود و یواشکی اشک میریخت.😍
یا یکبار که پسر کوچولوی همسایه، زهرا رو اذیت کرد و به داداشهاش برخورد،
رفتن اون آقا رو چسبوندن به دیوار
یه گوشمالی حسابی بهش دادن که دیگه به آبجیشون چپول مپول نگاه نکنه!🥷🏻🥷🏻
چه کیفی کرده بودم.😅
یا وقتی همه متحد میشن که نامه بنویسن و درخواستشون رو مطرح کنن،
متحد شدناشون برای غافلگیری مامان و بابا روز مادر یا پدر.😌
غیرت برادرا رو خواهرا... که موهات بیرونه... چادرت کجه... خودم میرم درو باز میکنم...🤨
و هزاران هزار خاطرهٔ قشنگ که تا ابد توی ذهنمون میمونه و آدم رو در دوراهی باور دمخروس یا قسم حضرت عباس قرار میده.😁
پس به دعوای خواهر برادری از زاویهٔ قشنگش نگاه کنید.
اصلاً هم نمایندهٔ ستاد روحیهدهی نیستم.😂😂
راستی
شماها چه خاطرههای قشنگی از تعاملات و محبتهای خواهر برادری فرزندانتون دارید؟!!🤔
چشمهاتونو ببندید و برید از صندوقچهٔ خاطرات مادرانهتون، خاطره خوشگلهای خواهر برادری بچهها رو در بیارید و بفرستید اینجا.
👇🏻
@moh255
#دهه_کرامت
#خواهربرادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بچهٔ پنجم و اینهمه چسب؟!»
#ف_اردکانی
(#محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹، #محمدسعید ۴.۵ ساله)
برعکس بقیهٔ بچهها، موقع خرید کیف و کفش و نوشتافزار هم چندان ذوقی نداشت.
این بیذوقی حامل خبر خوبی نبود.😶
نشان از وجود چسب مادر و فرزندی فرد اعلی، درجه یک و تضمینی بین من و پسرجان بود.👌🏻
پیشبینی من درست از آب دراومد.
روز اول پیش دبستانی، چسبید به پاهام و اشکریزان وارد کلاس ....... نشد!😱
تو دلم میگفتم یک بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، سه بار جستی ملخک، چهار بار جستی ملخک، پنجمی...
وایسا وایسا
فسقلی مگه یکی یه دونهای انقد وابستهای!؟😏
بچهٔ پنجم و اینهمه چسب؟!!!
بیشتر از اینکه کنجکاو باشم بدونم، این چسب کی منقضی میشه، کنجکاو بودم بدونم خودم تا کی تحمل بستتشینی در مدرسه رو دارم...🧐
خلاصه روند انقضای چسب سریعتر از چیزی بود که فکرشو میکردم.😄(الحمدلله)
روز دوم راضی شد به نشستن تو دفتر، به جای حیاط.
روز سوم رفت تو کلاس به شرط اینکه روی ماه مامان از قاب پنجره پیدا باشه.
روز چهارم نشستم تو یه اتاق دیگه.
روز پنجم به بهانهٔ آوردن شارژر یک ساعتی برگشتم خونه.
روز ششم جیم زدم.
روز هفتم بهش گفتم آخرین روزیه که باهات میام تا دم کلاس.
روز هشتم دم در مدرسه پیاده شد و رفت.
روز نهم کچلم کرد از بس پرسید کی باید بریم مدرسه؟!!!😄
و احساس پیروزی عظیمی داشتم نسبت به مادرانی که هنوز گوشهٔ حیاط نشسته بودن.😂😎
سازندگان چسب، یا باید ضمانتنامهشون رو بررسی کنن یا در بالا بردن کیفیتش تجدید نظر!
مسئولین رسیدگی کنن🤭
والا
با این چسباشون.😂
پ.ن: با تشکر از:
- معلم مربوطه که نهایت همکاری رو در روند برطرف شدن چسبندگی چسب داشتن.
- همسرجان که بعد از مدرسه پسرجان رو با یک عدد خوراکی تشویق میکردن.
- فرزندان جان که مدام در باب فضائل مدرسه برای برادر کوچیکشون سخنرانی میکردن.
- آقایان پلیس و آتشنشان که با حضور در مدرسه، در علاقهمندی ایشان به مدرسه نقش عظیمی ایفا کردند.
- خانوادههای محترم رجبی، احمدی، کاظمی و جعفری!😅
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتگو درباره پیشدبستانی و مدرسه.mp3
29.72M
🔸 گفتگوی دورهمی مامانا
با موضوع پیشدبستانی و مدرسهی بچهها
❓از چه سنی فرزندتون رو فرستادید پیش دبستانی یا کلاس اول؟
❓چه مدل مدرسهای انتخاب کردید؟
❓توی این مدتی که از مهر گذشته، چه چالشهایی داشتید؟
💭 مامانایی که توی این گفتگو شرکت کردن:
#ف_اردکانی مامان ۵ فرزند
#پ_بهروزی مامان ۳ فرزند
#ا_باغانی مامان ۲ فرزند
#ف_جباری مامان ۳ فرزند
#ز_سلیمانی مامان ۳ فرزند
#پ_شکوری مامان ۳ فرزند
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چطور گشنه نمونیم؟ .mp3
33.9M
🔸 گفتگوی دورهمی مامانا
با موضوع چطور گشنه نمونیم و چی بپزیم؟ 🙃
❓شما چطور خونوادتون رو سیر میکنید؟ 😀
❓چه چالشهایی برای غذا دادن به بچهها دارید؟🤪
❓وقتی بچه میگه این غذا رو نمیخورم، چیکار میکنید؟🥴
❓چه میان وعدههایی توی خونه و مدرسه به بچهها میدید؟😋
❓چندتا غذای فوری و ساده برای لحظات بغرنج گرسنگی نام ببرید.🤓
💭 مامانایی که توی این گفتگو شرکت کردن:
#ف_اردکانی مامان ۵ فرزند
#ز_شفیعی مامان ۵ فرزند
#ز_سلیمانی مامان ۳ فرزند
#پ_شکوری مامان ۳ فرزند
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ملوانان زبل خونهٔ ما»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹ و #محمد سعید ۴.۵ ساله)
دستم زیر چونه و چشمم بیحرکت به دیوار زخم خوردهٔ روبهرو، تو افکار خودم غرق بودم که چطور شیر به خوردش بدم.🤔
یه راه ساده و راحت که زحمت نداشته باشه و با وقت کم من بخونه.
پسر بزرگم متوجه شد و ازم پرسید.
منم شرح دادم براش که داداش کوچیکه شیر نمیخوره. دنبال راهحلم.
رفت و بعد از چند دقیقه با محمدحسین برگشت.
شروع کردن به کتک کاری!
هنگ کردم اینا یهو چهشون شد؟😳
وقتی دقیق شدم دیدم این تو بمیری... اتفاقاً از اون تو بمیریهاست! مهربانانه دو داداشی دارن همدیگه رو میزنن اونم به قصد... نوازش.😉
بعد از حدود یک دقیقه ولو شدن رو زمین.
بعد بلند شدن و یه جوری که سعید متوجه بشه، گفتن بریم شیر بخوریم قوی بشیم باز بیایم باهم کشتی بگیریم.😉
رفتن یه لیوان شیر خوردن و برگشتن سر کشتی و وانمود کردن که خیییییلی قوی شدن.😁
سعید تعجب کرده بود.🧐
پرسید:
«منم شیر بخورم قوی میشم؟»
گفتن معلومه، اما نه با یک بار خوردن، چند ماه و چند سال باید مرتب بخوری.😌
در کمال تعجب در خواست شیر و خرما کرد و نشست به نوش جان کردن
و تا امروز مدام درخواست شیر و خرما میکنه.😁
به همین راحتی با خلاقیت پسر بزرگم یه دغدغهٔ ذهنیم حل شد.👌🏻
پسرای من
کاجهای باغ زندگی😜
ملوان زبل کی بودین شماها؟!!!!!!😁
پ.ن: ملوان زبل اسم پویا نماییایه که دههٔ شصت و هفتاد میدیدیم. ملوانی بود که با خوردن یه قوطی کنسرو اسفناج، قدرت زیادی پیدا میکرد. احتمالاً پنجاه درصد کودکان دنیا پس از دیدن این پویانمایی عاشق اسفناج شدن.😂
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بهانهای برای یک آغاز»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۵، #محمدحسین ۱۳.۵، #زهرا ۱۲، #زینب۹.۵ ، محمدسعید ۵ ساله)
یکی از آفتهایی که چند سالیه گریبان خانوادههارو گرفته، سبک زندگی تجملگرایانه است.🙄
تجملگرایی باعث شده خانوادهها زیر بار انواع قسط و قرض و وام و... کمرشون خمیده بشه و البته شبکههای اجتماعی با به نمایش گذاشتن سبک زندگیهای اشرافی، روزبهروز بر این مسئله دامن میزنن.
و من فکر میکردم زنان ایرانی تا چه اندازه در سوق دادن خانواده به سمت تجملگرایی و برعکس، اصلاح سبک زندگی و داشتن زندگی به دور از تجملات نقش دارن.
دوست داشتم قدمی هر چند کوچک، در این راه بردارم که تولد فرزند پنجم بهانه خوبی شد برای یک آغاز.
وقتی فرزند پنجم به دنیا آمد، خونه برامون تنگ شده بود. بچهها تو تبلیغات تلویزیون دیده بودن که یه خانواده دیوارای خونه رو هل میدن و خونه بزرگ میشه.😅 چند باری به شوخی باهم امتحان کردن تا شاید خونه دلش بسوزه و دیواراشو ببره اونورتر.😄 اما خونهٔ بیرحم از جاش تکون نمیخورد. شاید نمیشد دیوارای خونه رو هل داد اونطرف تر! ولی میشد وسایل خونه رو هل داد بیرون.😉
بنابر این تصمیم گرفتیم وسایل اضافی و غیر ضروری رو حذف کنیم و با این کار یک تیر و دونشون بزنیم؛ هم بچهها جای بیشتری برای بازی داشته باشن و هم به سمت سادهزیستی قدم برداریم.😉
بوفه خانوم رو فروختیم، راستشو بخواید از اولم باهاش حال نمیکردم.🤭 بیخاصیتترین و پر افادهترین وسیلهٔ خونه بود که همهش افه میاومد: نگاه کنید من چه ظرفایی دارم! دلتون بسوزه! شماها ندارید.😏
و سالی چندبارم دستور میداد بیا تمیزم کن!
مدام هم باید مواظب سرکار علیه بودم که بچهها توپ نزنن توش، جای دستاشون نمونه رو شیشههاش.😶
مبلا هم اهدا شدن.
تا هشتاد سالگی که جوونیم و الحمدلله زانودرد و پادرد نخواهیم داشت😁 و بهش احتیاج نداریم، بعد از اونم خدا بزرگه.😅
وسایل تزیینی و دکوری هم حذف شدن.
تعداد قابهای بشکن رو دیوار هم به حداقل ممکن تقلیل پیدا کردن.
و اینگونه زمین بازی چمن ورزشگاه آزادی خونه ما آماده شد.😍😍
بعد از مدتی الحمدلله به برکت بچهها منزل بزرگتری نصیبمون شد، اما باز هم خونه رو با مبل و وسایل اضافی پر نکردیم که هم بچهها راحت بازی کنن و هم سادگی زندگیمون حفظ بشه.
البته منکر فواید مبل نیستم و احتمالاً در آینده تهیه کنیم اما مبل ساده.
چون اصولاً وسایل باید در خدمت نوع انسان باشن، و با رویهای که خیلی از ما طی چند سال اخیر در پیش گرفتیم، مدام در خدمت وسایل هستیم. مدام تلاش میکنیم فلان وسیله و بهمان ظرف و پرده چنین و مبل چنان و... رو بخریم و بعد از خرید دائم باید مراقبش باشیم🙄 که بچهها کثیفش نکنن و گوشبهزنگ که خط و خش روش نیفته و...
اما بعد از حذف تجملات و وسایل اضافه هم من به آرامش رسیدم و هم بچهها...
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
#وسایل_خونه_فدای_سر_بچهها
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«به همین سادگی! به همین خوشمزگی»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹ و #محمد سعید ۴.۵ ساله)
ساعت هشت است که به خانه میرسم.
از ساعت سه که از خانه بیرون رفتهام، بچهها را ندیدهام. دلم برایشان تنگ شده🥹 و همزمان خستگی امانم را بریده.
کلید را میچرخانم و در را که انگار مثل من خسته است، به سختی هل میدهم و باز میکنم.
از حیاط نگاهی به پنجره میاندازم تا اوضاع را بررسی کنم، نور کم خانه مثل خبرچینی میگوید که بچهها تا ساعتی قبل خواب بودهاند.😴
وارد خانه که میشوم، همه چیز بیروح است. بچهها سلامم را با اکراه پاسخ میدهند😕 و باز چشمشان را به تلویزیون میدوزند... تنها کسی که استقبال گرمی میکند، پسر کوچکم سعید است. بعد شروع میکند به شکایت که حوصلهام سر رفته، حسین نگذاشته پویا ببینم،🥲 زهرا به من آدامسش را نداده😒 و...
خسته نگاهش میکنم، بغلش میکنم و چند بوس آبدار از لپهایش میکنم تا تلافی چند ساعت دوری را درآورده باشم.😍 دلم میخواهد یک ساعتی بخوابم😴 اما ناگاه دلم از بیروحی خانه ملال میگیرد.😞 به خودم یادآوری میکنم که مادر باید شادیبخش باشد...
با خستگیام چه کنم؟
یک ساعت دیرتر خوابیدن تا حالا کسی را نکشته.😉
فکری به ذهنم میرسد!
با خوشحالی رو به بچهها میگویم:«کی پایهست کیک درست کنیم؟»
چشمها از تلویزیون کنده شده و به سمتم میچرخد.👀 برق شادی در صورت دخترها نمایان میشود، حسین دلش را صابون کیک خانگی میزند😅 و سعید هورا گویان در بغلم میپرد و میگوید: تبلُّب بگیریم؟
تبلُّب بابا؟
تا حالا دلم رضا نداده تلفظ درست تولد را به او یاد بدهم!😅🤭
سری به نشانهٔ تایید تکان میدهم و به دنبال دستور کیکی راحت در پیامهای ذخیرهشده برای روز مبادا میگردم. در دلم خدا خدا میکنم که همهٔ مواد موجود باشند و خداوند پاچه خواری محمدحسین برای خرید رفتن را به من تخفیف دهد...😅
بساط کیکپزی حاضر میشود. تخممرغها و شکر را زینب و سعید نوبتی با همزن برقی هم میزنند، زهرا مسئول مخلوط و الککردن مواد خشک میشود و من مسئول گرمکردن شیر نسکافه
و در عرض تقریباً یک ربع و بعد از یک همکاری دلچسب، کیک داخل فر قرار میگیرد...😋
ساعتی بعد هم با ورود بابا، یک دورهمی و تَبَلُّب! صوری به صرف کیک و شیر و میوه برگزار میشود و شادی همهجا را فرا میگیرد.
🌸به همین سادگی🌸
پ.ن: چون کیک خوشبافت و خوشطعم و راحت و سریعی بود، توی پست بعدی طرز تهیهشو براتون میفرستم:😋😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
نمیدونم از شوق گریه کنم
یا به خاطر انتخاب کاغذ مافوق شیکش گریه کنم
یا به خاطر املاش بزنمش بعدش دوتایی باهم گریه کنیم.
#پسرم_ممنون
#کادو_نمیخوام_درستو_بخون
#مزه_های_زندگی
#ف_اردکانی
پ.ن:
خط اول اسمشو نوشته؛ سَید یا همون سعید. 😂
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چالش یاد دادن الفبا به بچههای امروزی»
#ف_اردکانی
(مامان سه پسر ۱۶، ۱۴.۵ و ۶ ساله و دو دختر ۱۳ و ۱۰.۵ ساله)
من اگر به جای آموزش و پرورش بودم از مامانای چند فرزندی دعوت میکردم بیان معلم کلاس اول بشن🥰.
چون چندین بار تجربه گذروندن کلاس اول رو دارن و تمام زیر و بم این پایه پرحاشیه رو بلدن.
بخوایم چالشهای اساسی بزرگ کردن فرزند از بدو تولد رو بشماریم میشه:
دندان درآوردن، از شیر گرفتن، از پوشک گرفتن، احتمالاً مأنوس شدن با مدرسه، گذروندن کلاس اول🤦🏻♀...
و برخلاف نسل ما که عاشق مدرسه و معلم بودیم، برای بعضی بچهها آنقدر جذابیتهای پیرامونی و سرگرمیهای مختلف وجود داره که جایی برای عشق به معلم و مدرسه تو قلبشون باقی نمیمونه...
اینها مقدمه بود که بگم با این تکنولوژی که در دست ما و در دسترس بچههامونه، دیگه باید روشهای آموزش هم کمی متحول بشن..
تو بعضی مدارس ویدئو پروژکتور (معادل فارسیش رو پیدا نکردم) و... وجود دارن که تا حالا شخص بنده استفاده خاصی ازشون ندیدم (شما رو نمیدونم).
آقا پسر منم چندان علاقهای به درس و مشق نشون نمیداد و روزی صدتا درد مصلحتی برای فرار از مدرسه میافتاد به جونش و مستحق نام نامی پسر گریز پای از مدرسه میشد😅..
من هم برای اینکه گریز پایتر نشه چندان بهش سخت نمیگرفتم اما در تقلا بودم که راهی پیدا کنم.
تا اینکه یکی از مادران محترم کلاسشون که نمایندگی مادران رو بر عهده داشتن، برای جشن یلدا هدیه جالبی برای بچهها تهیه کردن🎁.
هدیهای که به نظر میرسه برای آموزش این نسل پیوند خورده با تکنولوژی، الگو و آغاز خوبی باشه.
این هدیه یک کتاب بود که با نصب یک برنامک (اپلیکیشن) روی گوشی و باز کردن و گرفتن دوربین گوشی روی صفحات، یک شخصیت کارتونی به صورت واقعیت افزوده، شروع به آموزش حروف الفبا و شعرخوانی میکنه.
کتاب مذکور بسیار به من کمک کرد.
آقا سعید علاقه داشت بشینه و با اون برنامه و کتاب کار کنه و درس یاد بگیره.
منم با شرط انجام درست تکالیف و با تعیین وقت معین گوشیم رو بهش میدم که در حین سرگرمی، الفبا رو هم مرور کنه و یاد بگیره...
الحمدلله لی لی خانوم خیلی بهم کمک کرد و سعید جان در درساش پیشرفت خوبی داشت و علاقه اش به درس و مدرسه بیشتر شد🥳...
پ ن: لی لی نام شخصیت کتابه که شعر میخونه و الفبا رو به بچهها یاد میده😍.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تقسیم کارهای خونه به سبک مامانجون»
#ف_اردکانی
(مامان پنج فرزند ۱۶، ۱۴.۵، ۱۳، ۱۰ و ۶ ساله)
«دخترانم
دسته چوبی بیاورید تا شما را چیزی بیاموزم که پس از من احدی نتواند گزندی به شما برساند»😌
- دسته چوب از کجا بیاوریم؟🤔
اگر با ماکارونی کار درست میشود بیاوریم🤓.
-باشد بیاورید تا پندی دهم که جمله عرشیان و فرشیان انگشت حیرت به دهان برگزند.🥸
- ماکارونی کجاست تا بیاورم؟
- مادرجان ماکارونی در قوطی چای که رویش نوشته شکر، در کابینت ظروف چینی است.😜
- نمیبینمش، پس کو؟
- مادر کمی دقت کن همانجاست.😒
- نیست!
- اصلاً نخواستم پند بدم.😡
پاشید برید خودتون پند بگیرید...چند روز دقت کنید، ببینید مامان جون چیکار میکنن آنقد همیشه خونهشون مرتب و تمیزه!!
اینو در جواب سوال دخترا گفتم وقتی چند روزی مهمان مادرم بودیم شهرستان و برای دخترا سوال شده بود که مامان جون چیکار میکنن که همیشه، حتی وقتی همه فرزندان و نوههاشون دورهم جمعن، خونهشون تمیز و مرتبه.
لازم به ذکره که ایشون شاغل هم هستن،
راستش خودم هم چند وقتی بود که یه مسئلهای برام دغدغه شده بود.
هم اینکه کارهام زیاد بودن و دخترا که الان تو اوج نوجوونی هستن برعکس قبل، خیلی تمایل و انگیزهای به کمک تو کار خونه نداشتن، هم اینکه دخترای نوجوونی رو تو فامیل و اطرافیان میدیدم که دست به سیاه و سفید که نمیزنن هیچ،... بگذریم!
و خیلی ذهنم مشغول بود که این نسل چطور میخوان از پس مسئولیتهای زندگی در آینده بر بیان!
و احساس میکردم باید به ترفندی دوباره دخترا رو وارد حال و هوای کار خونه کنم تا هم یاد بگیرن و هم فشار کار از روی من برداشته بشه. (البته واقفم که کار خونه فقط یکی از چندین مهارتیه که هر دختری باید یاد بگیره)
اون روز خیلی موقعیت خوبی پیش اومد که ذهنشون رو قلقلک بدم. بهشون گفتم امروز مامانجون رو تحتنظر بگیرید و بعد بیاید باهم صحبت کنیم.
نتیجه این شد که:
مامان جون فرز هستن و کارهاشون رو تند تند انجام میدن.
برنامه دارن و کارهاشون رو سر ساعت مقرر انجام میدن.
زیاد تو گوشی نمیچرخن و چند مورد دیگه
اما نکته اصلیتر از همه همکاری بود. کار گروهی!!!
وقتی همه جمعیم کارها رو تقسیم میکنیم:
یکی جاروبرقی میکشه،
یکی گردگیری میکنه،
یکی مرتبکاری.
و اینطوری هم کارها خیلی سریع پیش میره و فشار روی یک نفر به تنهایی نمیاد (مامانجون مدیریت خوبی هم دارن).
و همون موقع یکم شروع کردم به گفتن این مطلب (بخونید غر زدن) که اگر کارها رو با همکاری پیش نبریم، تو آینده هم شما دچار مشکل میشید و هم من زود پیر و از کار افتاده میشم🧐.
خداروشکر از اونروز همکاری و کار گروهی تو خونه ما رنگ و بوی خیلی خوبی گرفته🤝.
با این حال گاهی وقتها هم وقتی بعضی از مادرا رو میبینم که میگن، ما نمیذاریم دخترامون تو خونه کار کنن، به خودم شک میکنم که نکنه روح خانوم تناردیه در جسم من حلول کرده!!!!😶🌫
ولی وقتی یاد حرفهای کتابهای آقای عباسی ولدی میافتم، میبینم که نه تنها ظلم نمیکنم، بلکه این وظیفه من هست که کار خونه رو ( علاوه بر مهارتهای دیگه) به دخترام یاد بدم.
پن ۱: تمام سعیمو میکنم که شرایط دخترا رو هم موقع کار در نظر بگیرم، اگر درس داشته باشن یا حال خوبی نداشته باشن، اجازه نمیدم کمک کنن.
پن ۲: مسئولیتی که بهشون میسپریم نباید طولانی یا سخت باشه که زده بشن.
مثلاً پهن کردن سفره مشارکتیه.
جمع کردن و نپتون کشیدن کار دختر دومی و خودم،
مرتبکاری آشپزخونه با دختر اولمه و خودم،
جاروبرقی رو هم قسمت کردیم، اتاق خواب و آشپزخونه با من، نصف کمتر هال با دختر دومی، نصف بیشترش با دختر اولی.
پن ۳: یه نکته مهم داره کار گروهی! اونم اینه که مادر هم پابهپای بچهها مشارکت کنه و هم اینکه کار رو با صحبت و شوخی و مسخره بازی و... شیرینتر کنه. اگر هم امیدی به مشارکت پدر خانواده داره اوشون رو هم همراه کنه!🤭
پن ۴: گاهی هم پیش میاد که ذوق کار گروهی ما رو به سرد شدن میره، اونوقته که یکبار دیگه سرزدن به خونه مامانجون باز موتورمون رو روشن میکنه.🤗
پن ۵: دو تا پسر بزرگام طلبه هستن و ساکن حجره و حوزه، به همین خاطر توی تقسیم کارها نیستن عملاً.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif