#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ ساله)
#قسمت_دوم
مهاجرت، همیشه یکی از گزینههای روی میز دانشجوهای شریف بوده و هست.🛫
مخصوصاً سالهای قبل که در مقطع دکتری، خصوصاً دانشکدههای علوم پایه، ضعف علمی هم وجود داشت، خود اساتید توصیه به مهاجرت میکردند تا دانشجوهایی که بهخوبی تا مقطع ارشد رشد کردهاند، بروند به دانشگاههای برتر دنیا.🎓
من هم که مدال نقرهٔ مسابقات جهانی دانشجویی را داشتم، به مهاجرت فکر میکردم؛
البته مهاجرت به شرط بازگشت.👌🏻
اما خدا برنامهٔ متفاوتی برایم تدارک دیده بود.
هجرتی متفاوت با آنچه در ذهن داشتم...✨
کارشناسیام تمام نشده بود که بحث خواستگاری و ازدواج پیش آمد.💐
همسرم هم دانشجوی کارشناسی شریف بودند، ولی برخلاف جو رایج میخواستند بعد از اتمام کارشناسی، به قم بروند و دروس حوزوی را شروع کنند.
فکر میکردم که من الان با یک دانشجو ازدواج میکنم، ولی بعدا باید با یک روحانی زندگی کنم!
شاید نتوانم!
اما با تفکر و مشورت و نهایتاً توکل به خدا تصمیم گرفتم وارد این مسیر شوم.😌
زندگی مشترکمان را در تهران آغاز کردیم.❤️
از همان ابتدا، جلسات دعای کمیل و ندبه را شروع کردیم.
این جلسات تا مدتها ادامه داشتند و بعداً جایشان را به جلسات حدیثخوانی دادند که هنوز هم ادامه دارند.
تا قبل از ازدواج، تمام تلاشم این بود که پایهٔ ریاضی خیلی خوبی برای خودم دست و پا کنم و قدرت حل مسألهام را بالا ببرم و دروس دانشگاهی را خوب و عمیق بفهمم.
پس از ازدواج، تا خودم را در نقش جدید پیدا کنم، مدتی درسم تحت تاثیر قرار گرفت و این فرصت فهم عمیق از من گرفته شد.
اما خیلی زود شرایط عوض شد و با آرامشی که از ازدواج نصیبم شده بود،🥰 مشغول درس و دانشگاه شدم و کارشناسیام را سه سال و نیمه تمام کردم.😃
اواخر دورهٔ لیسانس باردار شدم.
علیرغم حال نامساعدی که ارمغان بارداریام بود، کنکور ارشد دادم.🙇🏻♀️
در همان رشتهٔ ریاضی...
راستش را بخواهید، ابتدا به رشتهٔ ریاضی به عنوان ابزاری شیرین و دوست داشتنی نگاه میکردم تا بتوانم با آن مهارتهای ذهنم را پرورش بدهم،💡
و بعد تغییر رشته بدهم و کاری را انجام بدهم که دردی از جامعه را دوا کند...
اما با درگیر شدنم با فضای خانوادگی، راحتترین کار برای منی که بین همسرداری و حل مسائل ریاضی در رفت و آمد بودم و با چالش ویار بارداری دست و پنجه نرم میکردم، ادامه دادن همین مسیر ریاضی بود.👌🏻
چون به اندازهٔ کافی در آن مهارت و اعتبار داشتم.😌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ساله)
#قسمت_سوم
شهریور همان سالی که ارشد قبول شدم، فرزند اولم بهدنیا آمد.
مرخصی گرفتم تا بهتر بتوانم به دخترکم رسیدگی کنم.🥰
اما...🥺🥺
کوچولوی من فقط یک ماه مهمان ما بود و مهرماه به خاطر بیماری از دنیا رفت.😭🖤
حالم خیلی بد شد...
مرخصی را پس گرفتم و برگشتم سر کلاسهای دانشگاه...
تا کمتر به طفلکم فکر کنم.😓💔
از نظر روحی نیاز داشتم که زودتر بچهدار شوم...
ولی به توصیهٔ پزشک صبر کردیم...😔
در این فراغت اجباری، ارشد را یکساله تمام کردم و برای ادامهٔ زندگی مشترک به قم مهاجرت کردیم.
مهاجرت به قم، حالم را بهتر کرد.
آنجا را دوست داشتم.🥰
یک جور صمیمیت و یک رنگی و سادگی در اهالی آنجا حس میکردم.
تهران که بودیم، حس میکردم بین یک مسابقه محصور هستم!
همه دارند میدوند تا هر سال مدل فرش و پرده و وسایل زندگیشان را ارتقا دهند!
ولی در قم این فضا کمرنگتر بود.❤️
همیشه دوست داشتم ساده زندگی کنم.
و اتفاقاً با همین روحیه بود که پذیرفتم شریک زندگی یک طلبه بشوم...
بدون فاصله از ارشد، وارد مقطع دکتری شدم.🎓
در همان دانشگاه شریف.
که البته سختیهای رفتوآمد بین قم و تهران را داشت...
از همان ابتدا باید موضوع رسالهٔ دکتری را انتخاب میکردیم.
استاد راهنمایم، موضوعی را به من پیشنهاد دادند که با شرایط تحصیلی همسرم مرتبط بود.
فرمالسازی منطق اصول فقه!
موضوع سختی بود.
برای نوشتن پایاننامه، هم در کلاسهای اصول شرکت میکردم، و هم درسهای دکتری.😁
از طرفی در دانشگاه قم هم چند واحد تدریس گرفتم.👩🏻🏫
حسابی سرم به درس و بحث و نگارش پایاننامه گرم بود که دوباره باردار شدم.😍
به خاطر حال خراب بارداری، برنامههایم را متوقف کردم.
بعد هم تولد دخترکی که بعد از تجربهٔ تلخ قبلی، خیلی بیشتر قدرش را میدانستم.🥰
و میخواستم از همهٔ لحظههای حضورش لذت ببرم.💓
به یکباره، سرم خیلی شلوغتر از قبل شد!
با کمک همسرم، فقط میتوانستم به ضروریات خانه و دخترم برسم.
گاهی بدون حضور ایشان، نماز هم نمیشد بخوانم!🤷🏻♀️
تا قبل از مادر شدن چیزی از نکات تربیتی و فرزندپروی نمیدانستم.
ولی با تولد او احساس نیاز کردم تا این مسیر را هم مثل مسیر درس و دانشگاه، با آگاهی پیش ببرم.💗
کتاب میخواندم،
با افراد مطلع صحبت میکردم،
و در صورت نیاز از مشاورهای مورد اعتماد مشورت میگرفتم.☺️
حتی مدتی تصمیم گرفتیم در جلسات حدیثخوانی هفتگی که در خانه برگذار میکردیم، احادیث تربیتی مربوط به فرزندپروری را بخوانیم.👌🏻😃
فضای کاری همسرم هم الحمدلله درباره مسائل تربیتی بود و این باعث میشد که ایشان به مسائل تربیتی بچهها اهمیت بدهند.✨
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ساله و ۷ساله )
#قسمت_چهارم
دخترم داشت بزرگ و بزرگتر میشد.😃
بیشتر ساعات روز را با همدیگر و مادر و دختری سپری میکردیم.
با هم بازی میکردیم.
برایش کتاب میخواندم.
مسجد میرفتیم.
و قرآن میخواندیم.😌
در کنارش سعی میکردم کارهای خیلی پیچیدهٔ پایاننامه را هم پیش ببرم.🤕
ولی موفقیت چندانی کسب نمیکردم.
نیاز به وقت و تمرکز زیادی داشتم که پیدا نمیکردم.
نزدیکیهای دوسالگی دخترم بود که مجددا باردار شدم و در دوسال و هفت ماهگیاش، دختر دومم هم به دنیا آمد.
خوشحال بودم از اینکه دوباره توفیق مادر شدن پیدا کردم.😍
ولی دیگر از اتمام دکتری ناامید شدم.🤷🏻♀️
با خودم میگفتم وقتی با یک بچه نتوانستم رسالهام را تمام کنم، با دو بچه که قطعا نمیشود!
اما از آنجایی که گمانش را هم نمیکردم، رزق خدا سر راهم قرار گرفت.❤️✨
یکی از دوستانم پیشنهاد داد پرستار بگیرم تا با تمرکز بتوانم روی رسالهٔ دکتری کار کنم.👌🏻
و قرار شد هزینهٔ پرستار را ایشان فعلا به ما قرض بدهد.
دختر دومم ۵ ماهه بود که پرستار مطمئنی پیدا کردیم و کار رساله به سرعت پیش رفت و یک سال و نیم بعدش از پایان نامه دفاع کردم و فارغالتحصیل شدم.😃🤲🏻
هر چند بعد از به دنیا آمدن دختر دومم، کارهای مادرانهام تا مدتی بیشتر شده بودند، اما دختر کوچولوهای من، خیلی زود همبازی شدند و نیازشان به من کمتر شد.
و من وقت کمتری را با بچهها میگذراندم.😊
این روند با آمدن بچههای بعدی هم ادامه پیدا کرد.
هرچه تعدادشان بیشتر میشد نیازشان به من هم کمتر میشد.😁
همبازی شدن با خواهرها و برادرهایشان را بیشتر دوست داشتند😄
دخترها بزرگ میشدند و به برکت حضور آنها کارهای من، اگرچه کند، ولی پیش میرفت.😌
میتوانستم برای پست داک (پسادکتری) دانشگاه شریف اقدام کنم.
ولی با توجه به شرایط خانوادگیام تصمیم دیگری گرفتم.👇🏻
قبلاً سابقهٔ تدریس در دانشگاه قم را داشتم.
آنجا مورد پسندم بود.🙂
دخترها و پسرها جدا از هم بودند و لازم نبود من دانشجوی پسر داشته باشم.
به همین خاطر بعد از فارغالتحصیلی درخواست دادم که هیئت علمی همان جا شوم.👌🏻
دوسالی طول کشید تا رسماً هیئت علمی شوم و در این مدت در کنار دخترها چند واحد حقالتدریسی در دانشگاه قم رفتم.
بازهٔ کوتاهی دختر دومم را مهد گذاشتم.
اما تجربهٔ خوبی نبود.😕
در سرما و گرما، صبح زود باید بیدارش میکردم،
صبحانه و ناهار و میان وعده میگذاشتم،
و میبردم و تحویل مهد میدادم.
شرایط تربیتی آنجا هم با استانداردهایی که در ذهن داشتم خیلی فاصله داشت و باعث شد دیگر هیچوقت به مهدکودک فکر نکنم.🙁
تصمیم گرفتم باز هم از پرستار کمک بگیرم.
زمانهایی که تدریس داشتم از پرستار میخواستم کنار بچهها در خانه باشند.
برای انتخاب پرستار، ملاک مهمی که داشتم این بود که بچهها بتوانند رابطه عاطفی با او برقرار کنند.👌🏻
پرستار هم بتواند در نبود من نیاز بچهها به توجه و محبت را تامین کند.
پیدا کردن این پرستار هم رزق بچهها بود و سالهاست که ایشان در نبود من، برای بچهها مادری میکنند.❤️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ساله )
#قسمت_پنجم
مسائل تربیتی بچهها، از ابتدا هم برای من و هم همسرم مهم بود.
ممکن بود در بعضی مسائل اختلاف نظری بین ما وجود داشته باشد، اما حفظ احترام و صمیمیت از همه مهمتر بود.🥰❤️
مهم بود که بچهها ببینند ما احترام یکدیگر را حفظ میکنیم؛
نه اینکه کدامیک درست میگوییم و کدام نادرست!
البته از آنجایی که همسرم مباحث تربیتی را دنبال میکردند، معمولاً حرف ایشان را درست میدانستم.👌🏻
خیلی به خودمان سخت نمیگرفتیم که نظریات مختلف تربیتی را بخوانیم و بررسی و انتخاب کنیم!
چند اصل کلی را مد نظر داشتیم و سعی میکردیم آنها را با دقت اجرا کنیم.
مثلاً تا وقتی بچهها زیر ۷ سالشان بود، حواسمان بود که آنها باید سروری کنند!😌
و سعی میکردیم بکن نکن و امرونهی بیجا نداشته باشیم.🙃
یکی از اقداماتی که در این زمینه انجام دادیم این بود که خانه را برای بچهها مناسبسازی کردیم!
مادر من خانهدار بودند و کدبانو.👩🏻🦱 بههمین دلیل اوایل برای خودم هم نظم خانه اصالت داشت!
ولی به مرور پذیرفتم که بهتر است خودم را از این زندان ذهنی رها کنم.😏
تصمیم گرفتیم خانه را طوری طراحی کنیم که مناسب حضور آزادانهٔ بچهها باشد.🏃🏻
وسایل خانه را طوری چیدیم که هم بچهها و هم ما راحت زندگی کنیم!
وسایل دکوری و خطرناک نداشتیم. چون خانهٔ ما نمایشگاه نبود!
قرار بود در این خانه با تعدادی بچه زندگی کنیم!🥳
با آزادی دادن به بچهها، طبیعتاً خانهٔ ما نسبتاً بینظم میشد!!😁
اینکه همه چیز سر جایش باشد،
ساعت خواب و بیداری و غذا خوردن مشخص باشد،
و همه جا تمیز باشد،
خیلی وقتها با سبک زندگی پرمشغلهٔ ما ممکن نبود.🤷🏻♀️
من هم ذهنم را از این قوانین خالی کردم💆🏻♀️ و اجازه دادم بچهها آزاد باشند.
نه اینکه من خیلی متمدّنانه بخواهم آزادی را به فرزندانم هدیه دهم!😁
بلکه این حالت اقتضای سبک زندگی پرمشغلهٔ ما بود.
مخصوصاً با بیشتر شدن بچهها، اساسا وقت اینکه بخواهم درگیر امرونهی جزئیات شوم را نداشتم!🙃
همین که بچهها خودشان مشغول کاری میشدند که زشت و خطرناک نبود، برای من قابل قبول بود.👌🏻😊
در این مسیر بچهها تجارب ارزشمندی هم به دست میآورند که شاید اگر من فراغت بیشتری داشتم، با کنترلگری مادرانه، آنها را از کسب این تجربهها محروم میکردم.😅
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ساله )
#قسمت_ششم
موقع اذان که میشد، خیلی وقتها با هم به مسجد محل میرفتیم.
برایمان مهم بود که بچهها، مفاهیم دینی را هم یاد بگیرند و مسجد رفتن را بهترین راه برای این کار میدیدیم.
مساجد اطرافمان خدا را شکر، مساجد فعالی بودند و امکانات تفریحی و آموزشی خوبی برای کودکان داشتند.😄
طوری که مسجد رفتن، یکی از تفریحات خانوادگی ما به حساب میآمد!😁
بچهها با انس با مسجد، خیلی از مفاهیم دینی را میفهمیدند و انجام میدادند.
و این برای من خیلی دوستداشتنی بود💖
درحقیقت، اتصال بچهها به مسجد، نعمت خیلی بزرگی بود.👌🏻
برنامهٔ بعدی ما خواندن قرآن برای بچهها بود.
این را وظیفهٔ شرعی خودم میدانستم که به آنها قرآن را یاد بدهم.
هر چقدر هم که مشغله داشتم، این را کنار نگذاشتم.👌🏻
از فرصتهای کوتاه با هم بودن استفاده میکردیم و قرآن میخواندیم.
مثلاً اوقاتی که در ماشین با هم بودیم.😃
دخترها بزرگ و بزرگتر میشدند.
دختر اولم به سنین مدرسه رسید.😍
باید برایش یک مدرسه انتخاب میکردم.
اصراری نداشتم که همهٔ همکلاسیهایش مذهبی باشند،
ولی او را جایی ثبت نام کردم که قرآن هم در حاشیه نباشد!
و آموزش قرآن را جدی بگیرند.😌
دختر کوچولوی من، حالا بزرگ شده بود.💕😍
دوست داشتم از همان ابتدا، در کارهای درسیاش مستقل بار بیاید و بدون نیاز به سرکشی من، بتواند کارهایش را انجام دهد.
طبیعتاً چند ماهی کاملاً به من وابسته بود، ولی کمکم مستقل شد و توانست از پس کارهای خودش بربیاید.😃
با ۷ ساله شدنش✨، کمکم مسئولیتهای مختلف را بر عهدهاش گذاشتیم.
یکی از مسئولیتها، جمعوجور کردن وسایل خودشان و کمک در تمیز کردن خانه بود.
بله!😌
در خانهٔ ما، کوچولوها آزاد بودند و بزرگترها خودشان نیروی کمکی محسوب میشدند.😄
مخصوصاً با بیشتر شدن بچهها، این نیروی کمکی قابل توجهتر میشد.😉
از آنجایی که سعی کرده بودیم در سنین خردسالی، احساس آزادی داشته باشد، حالا میدیدیم که به لطف خدا، خیلی راحت نظم و قانون را میپذیرد و از پس مسئولیتهایش برمیآید.🥰😙
یکی از قانونها و مسئولیتهایی که برایش تعیین کردیم، نماز خواندن بود.☺️
طبق روایات، از ۷ سالگی بچهها از آنها میخواستیم نماز بخوانند.
چه دختر و چه پسر.
اینجا هم مسجد رفتن کمک خیلی خوبی بود.
چون نمازشان را در حلقهٔ دوستانشان میخواندند و نیازی به تذکر ما نبود.😄
دختر دومی چهار سال را رد کرده بود که من دوباره باردار شدم.😊
حدوداً سال ۱۳۹۰ بود.
آن موقع یک ترم بود که هیئت علمی دانشگاه قم شده بودم.
پسر کوچولوی من که به دنیا آمد،👶🏻 مرخصی گرفتم.
ولی دوران آن خیلی زود گذشت و پسرم ده ماهه که شد باید دوباره برمیگشتم سرکلاس!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ساله )
#قسمت_هفتم
بعد از ده ماهگی پسرم، دوباره به دانشگاه برگشتم.
راستش روزهای سختی بود...
برای منی که همیشه با عشق و حال درس میخواندم،
و اصلاً خودم را در چهارچوبهای سخت نمیگذاشتم،
فضای صلب هیئت علمی شدن، آن هم با سه تا بچه خیلی پرمشقت بود.🤕
فضای کاری منظم و سنگین، با بچهداری که نیاز به انعطاف زیاد دارد، مرا به شدت آشفته و سردرگم کرده بود!😟
همیشه خسته بودم و کمبود خواب داشتم.
از همه بدتر اینکه فکر میکردم که چون دارم سومین تجربه مادریام را طی میکنم، باید خودم بتوانم به تنهایی از پس کارها بربیایم!
و زشت است اگر از دیگران کمک بخواهم!!🤯
به خاطر این تصور، فقط وقتی مجبور به حضور در دانشگاه بودم، از پرستار کمک میگرفتم.
آن روزها همهٔ تلاشم فقط این بود که بتوانم بچهداری و تدریس دانشگاه را پیش ببرم!
ساعت ۴ صبح بیدار میشدم تا کارهای بچهها را رتق و فتق کنم و ساعت ۸ بتوانم سر کلاس حاضر باشم!😐
به اندازهٔ یک مادر خانهدار کار کرده بودم که باید در هیئت یک مادر شاغل به دانشگاه میرفتم!
خودم را فراموش کرده بودم.🙍🏻♀️
اساساً وقتی برای بازیابی جسمی و روحی خودم باقی نمیماند!
اصلاً فراموش میکردم که این زمان را باید برای خودم ایجاد کنم!!😬
همسرم اهل کمک بودند.
ولی مشغلههای خودشان زیاد بود، و من هم درخواست کمک نمیکردم...
یک بار همایشی در دانشگاه برگزار شد که مخاطبش بانوان شاغل در دانشگاه بودند.
من تنها استادی بودم که شرکت کردم.😁
اینجا بود که تازه به خودم آمدم!!
فهمیدم اگر میخواهم مادر خوبی باشم، اول باید حال خودم خوب باشد.
باید جسم و روحم را دریابم.
اصلاً بچهها هم مادر سالم و سرحال میخواهند!😏
نه مادری که در فرم مشخصات مدرسه با افتخار بنویسند شغل مادر: استاد دانشگاه!
ولی ظاهر و باطنش آشفته است و پریشان!
بعد از فرزند سومم به این فکر افتادم که باید به خودم هم برسم!
یک مادر اگر بعد از زایمانهایش به خودش نرسد، حتماً بعد از چند زایمان، بالاخره کم میآورد.
مخصوصاً اگر زایمانهایش سزارین باشند!
به پیشنهاد یک دوست به دکتر مراجعه کردم و تغییراتی در رژیم غذایی ایجاد کردم.👌🏻
دکتر به من گفتند یکی دو هفته، هر روز صبح باید حلیم بخورم.
ظهرها، یک روز کباب، یک روز آبگوشت، و یک روز متفرقه.
در وعده شام هم باید یک عالمه مغزیجات بخورم!!
یعنی یک تغذیه خیلی گران!
اما خدا را شکر، حال من را خیلی خوب کرد.
بعد از اینها بود که فهمیدم بخش بزرگی از خستگی و فشاری که از کار دانشگاه تحمل میکردم، به خاطر شرایط بد جسمیام بود.
بدن من مرکب من است!
اگر میخواهم کاری کنم که تا پایان عمر از عملکردم رضایت داشته باشم، باید هوای این مرکب را داشته باشم.😊
همینطور، تصمیم گرفتم قهرمانبازی هم درنیاورم و از دیگران هم در انجام بعضی کارها کمک بگیرم.
برای همین (به جز زمان دانشگاه رفتن)، زمانهایی که در خانه بودم هم، از یک پرستار یا کارگر، برای انجام کارهای خانه کمک گرفتم.
بعد از آن، همیشه به مادرهای جوانتر از خودم توصیه کردم که کاری که میتوانی به دیگران واگذار کنی، حتماً این کار را بکن.😌
حتی اگر وقت اضافه داری، آن زمان را در کنار بچههایت باش،🥰
یا کمی بخواب و به این مرکب تنت قدری استراحت بده.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵، ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله)
#قسمت_هشتم
از همان ابتدای ازدواج، با همسرم دربارهٔ زیاد بودن تعداد بچهها صحبت میکردیم.😁
من میگفتم ۶ تا🙋🏻♀️
و همسرم ۸تا🙆🏻♂️
شوخی یا جدی میخواستیم دور و برمان شلوغ باشد.😄
ولی راستش اگر به خواست خودم بود، شاید بچهدار شدن را طوری برنامهریزی میکردم که تداخل کمتری با شرایط تحصیلی و کاریام داشته باشد.🧐
ولی...
آنچه دلت خواست، نه آن میشود
آنچه خدا خواست، همان میشود.
گاهی که تصمیم میگرفتم جدی و با سرعت کاری را پیش ببرم،
سرعتگیر بارداری و بچهداری سر راهم قرار میگرفت.
امتحان بود یا خیر و نعمت، هر چه بود لطف خدا بود و من پذیرای تقدیر خدا،
و راضی و شاکر💕😌
هر چه بود خدای مهربانم، صلاح و خیر آیندهام را بهتر از من میدانست...❤️
پسرم را از شیر گرفته بودم و برای دو ماه تعطیلات تابستانی دانشگاه، برنامه پژوهشی در دست داشتم تا کمی عقب ماندگیهای علمیام را جبران کنم.👩🏻💻
برای خودم چندین طرح و برنامه ریخته بودم و حسابی سرم را شلوغ کرده بودم.✍🏻
اما عرفت الله بفسخ العزائم...
دو ماه تابستان را در بستر بارداری بودم...!
مهرماه سر کلاس رفتم ولی ترم بعد به خاطر تولد پسر دومم دوباره مرخصی گرفتم.
همان خدایی که آن فسخالعزائم کرد، خودش هم از راه دیگر، کارها را جفت و جور کرد.
۳ ۴ ماه بیشتر طول نکشید که دوباره کارهای پژوهشیام را از سر گرفتم.
پرستار در انجام کار بچهها کمک حالم بود؛
و همسرم هم بیش از پیش همراهی میکردند...
دختر بزرگم هم حالا یک نیروی پای کار توانمند شده بود.🤩
آشپزی میکرد و از پس کارهای خواهر و برادرهای کوچکش برمیآمد.
چقدر به او افتخار میکردم.🥰
از بچهها مراقبت میکرد تا بعد از ظهرها کمی بخوابم!
چیزی که سالهای قبل، برایم مثل یک آرزو بود😁
با فرزند چهارم تا حدی به ثبات رسیدیم.😌
کار تدریسم را ادامه دادم...
از طرف دانشگاه متعهد شده بودم که صد ساعت در ماه، ساعت کاری داشته باشم.👌🏻
هر روز صبح تا ظهر، پرستار میآمد و من دانشگاه میرفتم.
و بعدازظهرها برمیگشتم و در خانه و پیش بچهها بودم.🥰
بیشتر از این صد ساعت، در دانشگاه نمیماندم و اگر کاری باقی میماند، در خانه انجام میدادم.✍🏻👩🏻💻
هر چند همچنان مترصد فرصت و فراغتی برای پژوهشهای جدیتر بودم...
اول همسرم، و بعد بچههایم برایم اولویت داشتند.
همسرم بالاترین اولویتم بود، چون حال خوب ارتباط با همسرم مهمترین دغدغهٔ زندگیام بود.❤️
کارهای تدریس و دانشگاه را در اولویت بعدی قرار داده بودم.
همیشه تلاشم را میکردم به طور شایسته آنها را انجام دهم.
ولی مدام این پس زمینه را داشتم که هر جا این دو با هم جمع نشد، آنچه کنار میگذارم درس و شغلم است، نه خانواده و فرزندان.
هر چند همیشه بالاخره بعد از تلاطمهای موقت به آرامش رسیدم و پیش رفتم.😌
با آمدن هریک از بچهها، در تلاطم رنجهای طبیعی مادر بودن غوطه میخوردم و دوباره آرام میگرفتم.⛵
شاید بتوانم بگویم مهمترین تلاش زندگی من در طول این سالها همین بوده و هست!
جمع مادری و تحصیل!🧐
چالشی که من را حسابی آبدیده و توانمند کرده است.💆🏻♀️
هیچ وقت نمیگویم مادری با سایر فعالیتها در تزاحم نیست!
مادری حتی با همسری هم تزاحم دارد!!
ولی من در دل این تزاحمها رشد کرده ام.
با هر بچه انگار خودم هم دوباره بزرگ شدم،
اشتباهاتم را فهمیدم و جبران کردم.
این رشد، فقط برای من مادر نبود!!
همهٔ ما به برکت حضور بچهها رشد کردیم.
مثل دخترم، که توانمندتر از همسن و سالهایش شده بود.💪🏻😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله )
#قسمت_نهم
در تکاپوی از شیر گرفتن چهارمی بودم.
خوشحال بودم که پسرم کمی از آب و گل درآمده و میتوانم با قدرت کارهای پژوهشیام را پیش بگیرم.
اما باز نوبت شگفتانهٔ خدا بود!
دوست نداشتم ناشکری کنم، ولی یاد بازی مار و پلهٔ بچگیهایم افتادم.🙁
هربار به خیال خودم چند پله بالا رفته بودم، نیش میخوردم و دوباره از اول...
چندین سال بود که مشغول به کار بودم، ولی کار پژوهشی قابل توجهی نداشتم.
پژوهش آن هم در رشتهای مثل ریاضی نیاز به تمرکز زیادی دارد.
هر بار که با بارداری و شیردهی مدتی از فضای علمی دور میشدم، برگشتم به حال و هوای ریاضی، زمان میبرد...
نگرانیها و حال ناخوش بارداری را پشت سر گذاشتم و دخترم، که پنجمین فرزندمان بود بهدنیا آمد.
روز بعد از زایمان دیدم خیلی احساس ضعف میکنم.
نمیدانم به خاطر سنم بود،
یا زایمانهای متعدد...
تصمیم گرفتم دوباره از همان رژیم آبگوشت و کبابی دکتر استفاده کنم و به لطف خدا، سر ۱۰ روز کاملاً سرپا و سرحال شدم.😃
تازه بعد از آن، شروع کردم به لذت بردن از نوزاد داریام.😍
حضور نوزاد در خانه را خیلی دوست داشتم.
حال و هوای خیلی خوبی پیدا میکردم😊😃
روزها پیش میرفت...
همیشه سختترین قسمت کار، جایی است که وارد دنیای جدیدی میشوی و هنوز نتوانستی خودت را با شرایط تازه، تطبیق بدهی.
انقدر بالا و پایین میشوی تا بالاخره به ثبات برسی.
دوباره بعد از تلاطمهای موقت، به ثبات و آرامش رسیدم.
رشد کردن و قوی بودن، همیشه برای من محبوب بود.
از همان نوجوانی میخواستم هم از نظر تحصیلات، و هم از نظر معنوی رشد کنم و قوی باشم.👌🏻
ولی حالا که مادر پنج فرزند شده بودم، با تمام وجودم رشد و قوت را در خودم حس میکردم.
رشدی که در طبیعت مسیر مادری وجود داشت، بینظیر بود.💪🏻
دخترم ۱.۵ ساله بود که کرونا آمد.😷
اوایل همگی در قرنطینهٔ کامل به سر میبردیم.
برای تهیهٔ آذوقه خیلی ضروری از سنگرهایمان خارج میشدیم و دوباره سریع برمیگشتیم.🤺
مدارس و دانشگاهها هم به امید رفع دو سه هفتهای کرونا تعطیل شدند.
راستی چقدر خوش خیال بودیم که دو سه هفتهای رفع شود...😁😁
خدا را شکر که این بلا را از سرمان کم کرد.
به خاطر کرونا، مدتی بود که دیگر پرستار نداشتیم.
ولی بچههای بزرگم خانه بودند و میتوانستم بخش زیادی از کار را به آنها بسپارم.
حتی غذا را به کمک هم درست میکردیم.
بیشتر کارهای مراقبت از بچههای کوچکتر را هم، خواهر و برادرهای بزرگترشان انجام میدادند.
این وسط دختر کوچولوی دو سالهام را هم از شیر گرفتم.
مهرماه شد و دردسرها شروع شد.😩
درسها آفلاین شدند.
کلاس آفلاین چیزی حدود ۴ برابر کلاس حضوری زمان میبرد.😱
این درحالی بود که خودم را نیمه وقت کرده بودم تا کمی به کارهای پژوهشیام برسم؛
اما عملاً، آن ترم خیلی بیشتر از کار تمام وقت مجبور بودم برای درست کردن ویدیوها و مدیریت کردن کلاسها زمان بگذارم!!😨
بعدتر، کلاسها آنلاین شدند و کار من هم تا حدی راحتتر شد.
مسئلهٔ دیگر بچهها بودند که مدرسهشان تعطیل شده بود و باید در خانه درس میخواندند!
دخترها که الحمدالله از ابتدا در درس خواندن مستقل بار آمده بودند و نیازی به سرکشی من نداشتند.
مسئله، پسرم بود که تازه میخواست به کلاس اول برود!
بچهای که هیچ همکلاسی و انگیزهای ندارد و باید مجبورش کنی چیزی یاد بگیرد.
واقعاً کار وحشتناکی بود.
روزی ۳ - ۴ ساعت باید برای پسرم معلمی میکردم!!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله)
#قسمت_دهم
وقتی تازه دختر اولم به دنیا آمده بود، غصه میخوردم که این کِی هجده سالهش میشود برود دماغش را عمل کند!!😅
نوزاد که بود، دماغش بزرگ بود!
ولی بعد، خوشگلتر و متناسبتر شد.
حالا بچهٔ دومم دماغش خیلی گندهتر بود!!😂
ولی من اصلاً به این موضوع فکر نمیکردم.😁
کاملاً تعدیل شده بود و میدانستم هر چقدر هم دماغش زشت باشد، بعداً عادی میشود.
با دیدن تفاوت بچهها، دیدم به مسائل خیلی منطقیتر و واقعبینانهتر شد.
بچهها با هم تفاوت دارند.
هر بچهای ممکن است در یک چیزی قوی و بااستعداد باشد،
و در یک چیز دیگر ضعیف به نظر بیاید!
مثلاً یکی از دخترهایم، ذهن خیلی فلسفی دارد و خیلی به مسائل عمیق فکر میکند!🤔
وقتی یک سوال ازش میپرسی، جوابش خیلی دقیق است.
حتی آدم گاهی احساس کوچکی در برابرش میکند!!😧
ولی یک دختر دیگر دارم، ذهن ریاضیاش خوب است و خیلی سریع راهحلهای خوب به ذهنش میرسد.💡
ولی ذهن فلسفی و عمیق را ندارد و گاهی در بحثها مغلطه میکند و حرفهای بیربط میزند!
به مرور یاد گرفتم به جای غصه خوردن، تفاوت بچهها را بپذیرم.
گاهی هم تفاوتها به خاطر جایگاه سنیشان هست و با بزرگتر شدن، تغییر میکنند.
مثلاً یکی از بچههایم حافظهاش چندان قوی نبود.
من به مدت دوسال، هر صبح سوره کوثر را برایش میخواندم و حفظ نمیشد.😨
خیلی غصه میخوردم که چرا حافظهاش ضعیف است...😢
ولی خدا را شکر، بزرگتر که شد، دیدم خیلی حافظهٔ خوبی دارد و از پس حفظ کردن قرآن خوب برمیآید.😏
در عوض یک بچهٔ دیگرم، حافظهٔ خیلی خیلی خوبی داشت.
دو بار قرآن را میخواندم، سریع حفظ میشد.😍🤩
همینطور شعرها را.😃
جالب است او که بزرگتر شد، به نظرم حافظهاش کمتر شد و دیگر به اندازهٔ بچگیاش نیست!
یا مثلاً دختر اولم، مدتی برایش غصه میخوردم که چرا وقتی سوار سرسره میشود، اگر کسی پایین سرسره، پایش را روی آن بگذارد، میترسد دیگر پایین بیاید...😢
درحالیکه فهمیدم علتش احتیاط اوست، نه ترسش.
و چه بسا کارهای خیلی سختتری را با جسارت انجام میدهد.
روند رشد بچهها خیلی باهم متفاوت است.
یکی از دخترها، دو سال بعد کلاس اولش، یکی از همکلاسیهایش را دیدیم،
من گفتم إ...، این همکلاسیت بود.
ولی خودش یادش نبود!😯
علتش هم این بود که در عالم خودش بود و به اطرافش توجه نداشت.🙃
ولی بعد دو سه سال از لاک خودش بیرون آمد و به اطرافیانش توجه پیدا کرد.
ممکن است یک بچهای دیگر، روابط اجتماعی اش خیلی بالاتر باشد و حتی دوست خواهرش را هم ببیند، برود سلام علیک کند.🙋🏻♀️
گاهی تفاوتها، به خاطر شرایط محیط هم میتواند باشد.
مثلاً بچهٔ دوم من، نسبت به اولی، عرضه و جسارت بیشتری از خودش نشان میدهد.😁
چون همیشه خودش را در رقابت با بچهٔ اول میدیده و همیشه ناتوانتر بوده، با تمام وجود تلاش میکرد و دلش را به دریا میزد و جسارت بیشتری به خرج میداد.
در دعوا و کتککاریها هم معمولاً بچهٔ دوم، با همهٔ توانش میزند.😂
اغلب مامانها، این تفاوتها را دیدهاند.
یعنی بچههایی که یا به خاطر جایگاه سنیشان تفاوت دارند، و یا ذاتاً مدل توانمندیهایشان فرق دارد.
گاهی یک مامانی خودش در یک زمینهای مثلاً نقاشی، خیلی قوی است، و وقتی میبیند بچهاش مثل خودش قوی نیست سرخورده میشود.🥺
ولی در واقع آدمها با هم تفاوت دارند.
باید تفاوتها را پذیرفت.
شاید آن بچه، بزرگتر که شد نقاش ماهری شد.
شاید هم نشد!
ولی فیزیکدان خوبی بود!!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان ۳ دختر ۱۷ساله، ۱۵ساله و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ساله و ۷ساله )
#قسمت_پایانی
این روزها ما یک خانوادهٔ ۷ نفره هستیم و در کنار هم زندگی میکنیم.🥰😍
نماز صبح که بیدار میشوم، دیگر سعی میکنم نخوابم.
بیداری بینالطلوعینها و اذکار مربوط به آن، در آرامش و تنظیم وقت و افزایش کاراییام، خیلی تاثیر دارد.
صبحها پرستار می آید و من تا ظهر در دانشگاه حضور دارم.
و بعد از آن برمیگردم و در کنار خانواده و بچهها هستم.
بچهها که از مدرسه برمیگردند، حداقل دوتایشان اندازهٔ یک ساعتی حرف برای گفتن دارند.
پسر بزرگم هر روز گزارش لحظه به لحظهٔ فوتبالی را که بازی کرده به من میدهد.😄
و دخترم، شروع میکند به تعریف جزئیات همهٔ کارهایی کرده است و اتفاقاتی که آن روز افتاده است.
اگر هم وسط حرفش کاری برایم پیش آید، یادش نگه میدارد و دوباره وقتی مجدد مرا گیر آورد ادامه میدهد.😁
بعدازظهرها دورهم چایی میخوریم، گپ میزنیم و چیزهای جالبی که دیدهایم برای هم تعریف میکنیم.
مخصوصاً سعی میکنم حال و هوای دو تا دخترم را که نوجوان و جوان هستند، داشته باشم.👭🏻
بچههای کوچکتر هم نیازهایی دارند که تلاش میکنم کنارشان باشم و به نیازشان برسم.💕
تقریباً درگیر بازی و اینها نمیشوم.
معمولاً خودشان این لذت دور هم بودن را دارند.
گاهی خواهر بزرگترشان بازیهای دسته جمعی تعریف میکند و همگی باهم خوش میگذرانند.😄
در روز چند نوبت هم رانندهٔ بچهها هستم و آنها را اینطرف و آنطرف میبرم.
همین خودش واقعا یک کار است و بخش بزرگی از وقت و انرژیام را میگیرد.
گاهی حساب میکنم میبینم من امروز، ۵ - ۶ سرویس اسنپ بردهام.😁
لابهلای مشغلههای کار و درس و تحصیل خودم و همسرم، حتماً زمانهایی را برای تفریح خالی میکنیم.🙃
این فراغتهای هر چند کوتاه را در حکم روغن کاری چرخ خیاطی بعد از هر دوخت و دوز میدانیم که برایمان ضروری هستند.😌
معمولاً روزهای جمعه اگر قم باشیم، دعای ندبه میرویم و بعدش هم حرم.
و بعد هم احتمالاً رفتن به دل طبیعت و بساط آتش و خوش و بش با خانواده.😌
گاهی هم آخر هفتهها تهران، خدمت پدر و مادرها میرویم.😃
ما تلویزیون نداریم.😎
برای همین، لازم است من وقت زیادی برای تامین تفریح و سرگرمی بچهها صرف کنم.
گاهی دوستانشان به خانهٔ ما میآیند و گاهی من بچهها را به خانه دوستانشان میبرم.😚
گاهی هم پارک یا کلاس...
سالی یک بار هم مشهد، شمال و کربلا میرویم.
و گاهی اصفهان که فامیل همسرم آنجا هستند.
بچهها همگی در کارهای خانه، سهمی دارند.
با اینکه معمول وقتها به خاطر بازی بچهها خانه نامرتب است،😅
وقتهایی که قرار است مهمان بیاید، آژیر اضطرار به صدا درمیآید و همه مشغول میشویم تا در سریعترین زمان ممکن خانه مهیای حضور مهمان شود.😄
از آنجایی که هر هفته در منزل ما جلسهٔ حدیثخوانی برگزار میشود، پس حداقل یک بار در هفته این اتفاق میافتد!😁😁
هرکدام از این نقشها (همسری، مادری، تدریس و پژوهش) بخشهایی از زندگی من را گرفته اند.
نمیتوانم بگویم در آنها کامل هستم.🤷🏻♀️
یک وقتهایی متوجه میشوم زیادی درگیر کارهای دانشگاه شدهام و دارم برای همسرم و بچهها کم میگذارم.😟
گاهی خودشان هم شاکی میشوند که همهاش ذهنت مشغول کارهای دانشگاه است...🙋🏻♂️
اما سعی میکنم اینها را تعدیل کنم و خودم را بهتر کنم و بیشتر با بچهها باشم و کم کاریهایم را جبران کنم...🥰❤️
در واقع کار استادی دانشگاه، کار بیش از ۴۰ ساعت در هفته است.
یعنی آدم بخواهد کارهایش پیش برود، طبق آن چیزی که استاندارد یک استاد دانشگاه است، خیلی بیشتر از اینها باید وقت بگذارد.🙂
این چند ترم خدا را شکر، درسهای دانشگاه روی روال افتاده. چون مباحث تکراری بوده و به سختی گذشته نیست.😊
مخصوصاً که اوضاع جسمیام هم نسبت به قبل بهتر شده.🤲🏻
قبلاً که شرایط جسمی خوبی نداشتم، مخصوصاً در دوران شیردهی که خواب شبم هم نامرتب بود، اگر در روز دو تا کلاس داشتم خیلی خسته میشدم؛
اما ترم گذشته حتی روزهایی بود که ۳ کلاس داشتم و خدا را شکر انجام میشد.👌🏻😌
الان دختر کوچکم ۴ سال ونیمه است.
واقعا این ۲ سال و نیم اخیر، اوضاع خیلی بهتر و قابل کنترلتر بود.😊
این مدت، الحمدلله کارهای پژوهشیام هم پیشرفت قابل قبولی پیدا کردهاند.👌🏻
البته نمیگویم عالی اند.
اخیراً توی تیمهای پژوهشی عضو شدهام که کمک میکند کارها با سرعت بیشتری انجام بشود.😊😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
#مامان_ریاضیدان (مامان ۳ دختر ۱۷ساله، ۱۵ساله و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ساله و ۷ساله ) #قسمت_اول تهران به
سلام دوستان😃
امروز میخوایم قصه زندگی یک مامان دهه پنجاهی، پنج فرزندی، عضو هیئت علمی و همسر طلبه رو مرور کنیم.😃
بریم بخونیم و ببینیم چطور تونستن این همه چالش و مسئولیت رو پشت سر بذارن؟!🧐
#مامان_ریاضیدان مدال آور المپیاد بودن. ریاضی رو تا مقطع دکترا در دانشگاه شریف خوندن و به جای مهاجرت، بعد ازدواج با همسر شریفی شون به قم هجرت میکنن و چندسالیه که عضو هیئت علمی دانشگاه قم اند.
🔴ایشون چالش های مختلفی رو پشت سر گذاشتن از جمله:
_فرزندداری در کنار تحصیل و کار
_درگذشت فرزند اول در نوزادی
_کمک گرفتن از پرستار به جای مهدکودک
_کرونا، تدریس در دانشگاه و بچه داری
🟠هم چنین برنامه های تربیتی خوبی داشتند:
_طراحی خانه متناسب با شرایط زندگی
_جلسات خانگی حدیث خوانی
_انس خانوادگی با مسجد و قرآن
_سفر و گشت و گذار
مابقی چالش ها و تدابیر مادرانه رو از زبان خودشون بخونید😉
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif