eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
165 ویدیو
28 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
صحبت‌ها تمام شد. پر از نکته بود. مثل همیشه. فعالیت اجتماعی، با حفظ اولویت خانواده و بچه‌ها. همان‌قدر که حفظ جان بچه برای مادر اولویت دارد، تربیت صحیح او هم مهم است. البته گاهی عرصهٔ اجتماع چنان اهمیت پیدا می‌کند که جان بچه هم باید داد در قبالش. از حسینیه آمدم بیرون، شیرکاکائو و کیک برداشتم. ولی در کیفم گذاشتم تا برای پسرها ببرم، سوغاتی از خانهٔ امام خامنه‌ای.🥰 کفش‌‌هایم را تحویل گرفتم. بسته‌های فرهنگی قشنگی به مهمانان دادند. همه خوشحال بودند. مثل اول صبح ولی هیجان صبح به آرامش تبدیل شده بود. دریای مواجی که حالا زیر نور طلایی آفتاب، آرام گرفته. با دوستم همراه شدم تا برایم تاکسی اینترنتی بگیرد و برگردم خانهٔ مادرم. ولی تاکسی لا موجود😐 هر چه صبر کردیم خبری نشد. پیاده راه افتادیم به سمت مترو. خیلی وقت بود هیاهوی متروی تهران را ندیده بودم. هر چند نگران آیه بودم که در سه ماهگی، ریه‌اش با چنین غلظتی دود تهران را تجربه می‌کند، ولی آرامش حسینیهٔ امام خمینی هنوز همراهم بود. وارد واگن خانم‌ها شدم. خانم‌هایی که رهبرم آن‌ها را پیروز میدان اغتشاشات اخیر نامیدند، همین به اصطلاح ضعیف الحجاب‌هایی که دشمن روی آن‌ها حساب باز کرده بود! ولی اشتباه کرده بود. حتی دختری که روسری از سرش افتاده بود، با دیدن من و آیه لبخند می‌زد. و دشمن همین را نمی‌خواهد! می‌خواهد منِ چادری و اویِ بدحجاب را در مقابل هم بگذارد. ولی هر چه کند نمی‌تواند! چون ما دخترهای ایرانی، پدری داریم که حواسش به ما هست. پدری داریم که تمام قد از آزادی همهٔ دخترانش، در میدان‌های مختلف حمایت می‌کند. از مدال آوری دخترانش در میدان‌های بین‌المللی ورزشی تمجید می‌کند. به پیشرفت علمی دخترانش مباهات می‌کند. ارزش و اهمیت کار دخترانش، در عرصهٔ خانواده و فرزندآوری را بزرگ‌ می‌شمارد. پدری که مهربانانه دخترانش را به پیشرفت در عرصهٔ معنویت دعوت می‌کند، و نمی‌خواهد دخترانش مثل دخترها و زنان غربی، کالایی برای التذاذ جنسی مردان باشند! یادم نیست از چه سنی، ولی مطمئنم هویت زنانه‌ام را از حضرت پدر گرفتم. و درست از همان موقع بود که به زن بودنم مفتخر شدم. باور نمی‌کنم، دختری در هر کجای دنیا باشد، که اندیشهٔ امامم درباره زن، که همان نگاه اسلامی اصیل است، را بخواند و با همهٔ وجودش نخواهد که دخترِ چنین پدری باشد.🥰 در راه برگشت به خانه سوار تاکسی‌ای شدم که راننده‌اش یک‌ خانم بود. از همان به اصطلاح ضعیف‌الحجاب‌ها! گفت که امروز قرار بوده به زیارت امامزاده صالح برود، ولی نشده و آمده سرکار. گفتم «اتفاقا منم امروز همسر شهید شهریاری رو دیدم و خیلی دلم تنگ امامزاده صالح شد، اگر رفتید نائب‌الزیاره من هم باشید.» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام موسی صدر 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه پسر ۶ساله، ۳ساله و ۳ماهه) هوا خیلی سرد بود. مطمئن بودم برف میاد و ذوق زده از اینکه بچه‌هام برف بازی می‌کنن.😊 شب چله گفته بودم اول زمستونه و بچه‌ها خوشحال شده بودن که قراره برف بیاد و من ته دلم نا امید که برف کجا بود مادر.😭 سه ساله‌مون تا حالا برف بازی نکرده بود. برف اومد و در عین ناباوری نشست رو زمین.😳 کودک درونم یه جوری فعال شد که نزدیک بود بچه‌ها رو بذارم و خودم برم برف بازی.😂 پسر بزرگم که بیدارشد، بالا سرش نشسته بودم. چشماشو باز کرد و گفت مامان چی شده؟ گفتم یه خبر با چشمای گرد شده🤩 گفت چی؟😜 گفتم برف اومده چه‌جورمممم.😁 بعد از کلی بپربپر و خوشحالی، منتظر شدن که بابا بیاد و ببردشون برف بازی همه‌ش پنجره رو باز می‌کردن که برف داره تموم می‌شه و بابا نیومد... و من پشیمون از خبر دادن.🙈 زنگ زدم به همسرم که برای بچه‌ها دستکش بگیرن. بزرگه برای دزد بازی دستکش‌هاشو سوراخ کرده... کوچیکه هم دستکش نداره... در واقع داشت ولی من طی عملیات دور ریختن وسایل غیرضروری (رفع انباشتگی) که از یه کانال نظم یاد گرفته بودم، رد کرده بودم رفته بود و با خودم گفته بودم کاموا دارم خودم براش می‌بافم.😎 اما نرسیده بودم ببافم.😔 اگه نگه می‌داشتم می‌تونستم اون روز رو باهاش راه بندازم حداقل.😑 آخه دختر نونت نبود آبت نبود، رفع انباشتگی‌ت چی بود؟!😂😉 همسرجان گفتن من دارم میام خونه و چون شب شیفتم دیگه نمی‌تونم برم خرید. میام بچه‌ها رو ببرم یه دستی به برف بزنن و سریع برگردیم. گفتم دستشون یخ می‌زنه که...🤔 و از اونجایی که ما خیلی خلاقیم، همسرم گفتن جوراب تمیز بکش دستشون.😂😂😂 کوچیکه رو جوراب کشیدم دستش. و بزرگه زیر بار نرفت و دستکش‌های سوراخشو پوشید و راهی شدن. بچه به بغل پنجره رو باز کردم که توصیه‌های ایمنی رو بکنم. مواظب باشید! لیز نخورید! و... که با صحنه‌ای مواجه شدم.😂 همکار شوهرم هم که یه دونه دختر دارن، با بچه‌های ما راهی شده بودن برای برف بازی. و من فکر این بودم که آخ آخ کاش همدیگه رو نمی‌دیدن.😒 بچه‌ها دستکش ندارن، زشته... آخه نی‌نی‌مون که به دنیا اومد، به همسرم گفته بودن نگران خرجشون نیستین؟ پوشاکشون چی؟ و همسرم گفته بود تا حالا نه لنگ خوراکشون بودیم نه پوشاک. ما خودمون هم از صدقه سر این بچه‌ها روزی می‌خوریم.😊 با خودم گفتم الان می‌گه دستکش ندارن بچه‌هاش...😕 حدود یک ساعت بعد برگشتن. پرسیدم چطور راضی شدن برگردن بچه‌ها؟ گفتن دستشون یخ زد، خودشون گفتن بریم. دختر همکارمم دستکش نداشته!! تازه گفته خوبه خانوم شما خونه بوده یه جوراب بکشه دست بچه‌ها. همسر من که سرکار بود. و بچهٔ اون بیشتر یخ زده بود طفلک... من که به فکر و خیال خودم خنده‌ام گرفته بود، خوشحال شدم که بچه‌هام تنها نیستن و حداقل لباس ارثی دارن.😂 حتی همین دستکش‌های سوراخ، می‌رسه به برادرها.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۰/۵ ساله، ۷ ساله، ۵/۵ ساله، ۲ ساله) چند روزی بود که دعوای بچه‌ها و حرف بد زدناشون خیلی اذیتم می‌کرد. از مامانم پرسیدم: «وقتی قاطی می‌کنن دیگه حواسشون به حرفایی که می‌زنن نیست. چی کار کنم؟» مامانم گفتن: «بهشون بگو به جای حرف بد بگن گوجه، خیار» رفتم تو فکر. طرح خوبی به نظر می‌رسید.👌🏻 اما برای ماندگاری‌ش باید یه کار اساسی می‌کردم. اولین باری که بعد از این سوال و جواب عصبانی شدم بدون هیچ خویشتن داری داد می‌زدم: «سیب، خیار، هلو» بچه‌ها با چشمای گرد نگاهم می‌کردن و احتمالاً پیش خودشون می‌گفتن مامان چی داره می‌گه؟😳 که علی گفت: «مامان حالت خوبه؟» منم خیلی راحت گفتم: « اصلاً از دست شما بچه‌های خیار حالم خوب نیست»😜 بعد که دید الان سوال پرسیدن فایده نداره بی‌خیال شد. اما مگه من بیخیال می‌شدم!؟ گفتم: «ازین به بعد شما هم به جای حرفای بد فقط می‌گین :سیب، خیار، گوجه» اونا هم حرفمو جدی نگرفتن و از خنده روی زمین پهن شدن.😂 بالاخره نوبت دعوای بچه‌ها رسید. علی بدون اجازه مداد ریحانه رو گرفته بود و تو دفترچه‌ش تمرین حروف الفبا کرده بود. و حالا با فوران آتشفشان ریحانه، گدازه‌های حرفِ زشتی، نوک زبونش بود که گفتم:« خیار، گوجه» اونم ادامه داد: «خیار، گوجه، کیوی، آلوچه» علی هم پشت سرش ادامه داد: «گوجهٔ گندیده، خیار گندیده...»🤭 من که از این ابتکار خنده‌م گرفته بود نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. از خندهٔ من بچه‌ها هم خنده‌شون گرفت و همین به یه بازی لفظی تبدیل شد. پ.ن۱: شاید نشه جلوی بعضی رفتارها سد زد، اما می‌شه هدایتشون کرد به یه مسیر دیگه. پ.ن۲: ناگفته نماند که بعد از هر دعوا محمد حسین و سجاد دم یخچال صف می‌کشیدن و گوجه می‌خواستن.🤦🏻‍♀️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif