#روایت_درمتن
شب قبل تمام توانم را جمع کردم تا هم بتوانم راهپیمایی روز قدس را بروم که این بار عجیب عزمم را جزم رفتن کرده بودم و هم بتوانم برای میهمانان افطارم تدارک لازم ببینم. خانواده با قاطعیت میگفتن که نمیشود و خسته میشویم و نمیتوانی افطار آماده کنی. اما خواست الهی با خواست توست اگر ارادهی قوی را چاشنیاش کنی. و زمانی که قبل افطار ظرفهای نذری علاوه بر سفره افطار، به خانهی همسایگانم میرفت این پیام را هم با خود برد «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین». و لبخند رضایت اهل خانه که امروز هر چه خواستی شد و دعاي من که إنشاالله هر چه خدا بخواهد در حق مظلومیت مظلومان عالم و رهایی از ظلم و کفر و نجات ابدی.
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_شمالغرب
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
(کتاب ماه مادرانه، به روایت من)
پدرم خیلی اهل مطالعه بودن و همیشه شبها وقتی که همه خواب بودن در سکوت مطالعه میکردن. گاهی انقدر جذب کتاب میشدند که تا صبح بیدار میموندن و کتاب رو کامل میخوندن. گاهی اوقات خلاصهای از یک کتاب و یا نکات ناب یک کتاب رو برامون میگفتن. یه بار در مورد یکی از علمای دین گفتن که وقتی خردسال بوده و میره پدرش رو بیدار کنه، از سر مهر و محبت دلش نمیاد پدرش رو بیدار کنه و برمیگرده اما مادرش اصرار میکنه که پدرت رو بیدار کن، به ذهنش میرسه که صورتش رو کف پای پدر بکشه و مستقیما پدرش رو بیدار نکنه. وقتی پدر از خواب بیدار میشه براش دعا میکنه که از علمای دین بشه. یه بار دیگه هم از شهریار گفتن که قبل از خوندن شعرش یکی از علما خواب میبینن که شهریار در حضور حضرت علی(ع) داره شعر همای رحمت رو میخونه. همیشه برام سوال بود که کدوم عالم دین بودن و باز هم برام سوال بود که واقعا چرا گاهی اوقات پدرم شبها تا صبح بیداره برای خوندن یه کتاب. هر بار که پدرم رو میدیدم انقدر حرف تو حرف میشد که یادم میرفت سوالاتم رو بپرسم تا اینکه پدرم از دنیا و رفت و من موندم و سوالات بی جوابم. حدود یک سال گذشت و توی یکی از گروههای مجازی فرصت کتابخوانی برام پیش اومد. کتابهایی معرفی شدن و من هم تو گروه، کتابها رو خریدم و همراه گروه پیش میرفتم تا نوبت به کتاب این ماه رسید. کتابی که جواب سوالاتم در اون بود، چه کتاب زیبایی. شبها فقط میخواستم هر چه زودتر بچهها رو خواب کنم و برم سراغش. همچون شهاب درون آسمان شب برایم جذابیت داشت و مرا از رختخواب بیرون میکشید تا بیشتر از زندگی او بدانم و الگو بگیرم. جایی از کتاب نوشته بود که شهابالدین برای خواندن کتاب، شبها به دستشویی میرفته و ساعتها زیر نور چراغ اونجا مطالعه میکرده و با سختی و گرسنگی و پول نماز استیجاری، کتب شیعه را از چنگال مزدوران انگلیسی بیرون میکشیده تا منابع دینی ما از بین نروند. واقعا که شهابالدین برازنده اوست.
🖊بتول بابایی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
ما مادرها همیشه در حال مراقبت چشمهای بچههامون هستیم. نگرانیم که تصاویر و انیمیشنهای نامناسب روی زوایای روح و ذهنشون اثر مخربی نداشته باشه.
هربار که به تصاویر زنده و دردناکی که اون بچهها تو بیمارستان دیدن فکر میکردم، تمام بدنم میلرزید و از خودم میپرسیدم که چه بلایی به سر روح و آینده اون بچههای معصوم اومده. ما مادرها اینسوی دنیا برای فرزندانمون در سرزمین زیتون اشک میریختیم و دلهامون از اینهمه ظلم سخت گرفته بود. پویش این ماه مادرانه حکم مُسکن داشت. اینکه قراره دست جمعی یه کاری بکنیم که بقیه آدمها تو مسیر ظلمستیزی و دعا برای کودکان فلسطین شرکت بکنن، برامون مثل آرامبخش عمل کرد. دلمون میخواست قبل از روز قدس یه افطاری ساده با دستنوشته «دعای مستجاب افطارم، نذر کودکان مظلوم فلسطین» پخش کنیم تا شاید یه تلنگر کوچیکی برای همبستگی بیشتر جهت حضور تو راهپیمایی روز قدس باشه. تو محله که راجع به پویش گفتم دوستان پیشنهاد توزیع افطاری تو صف نونوایی رو دادن. پیشنهاد جذابی بود، توی صف همه جور آدمی هست. یکی با کمک مالی، یکی با درست کردن پک و فرستادنش کمک میکرد و همسر همیشه همراه برام وسایل درست کردن افطاری گرفت. برای افطار کلی مهمون داشتم و کمر درد امونم رو بریده بود. اما با مدد حضرت صاحب پسرک به کمکم اومد. تمام بستهبندیها رو آماده کرد و همسر دستنوشتهها رو نوشت و چسبوند. دست پسرکم رو گرفتم و بستههای افطاری رو تو صف نونوایی محله تقسیم کردیم. حالا کمی آرومم، ما اینجا دعاهای مستجاب افطارمون رو نذر مقاومت و فرج کردیم.
🖊سمیه رضایی
#سلاحنا_دعانا
#محله_دریاچه
#مادرانه_شمالغرب
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#روایت_در_متن
چند روزی بود خیلی ذهنم درگیر بود تو این چند روز آخر مونده به ماه رمضان بتونم کاری انجام بدم. تا اینکه به پیشنهاد خواهر شوهر گرامی ایستگاه سوم رو پیشنهاد دادیم توحید شهر باشه. روز موعود فرارسید. وسایل مورد نیاز توسط یکی از خواهرها و البته همسرش که خدا خیرش بده و پای کار بود آماده شد. سر ساعت یکییکی خانمها و دخترخانمهای نوجوانمون برای کمک اومدن پای کار. بساط درست کردن ساندویچ فلافل پهن شد. ساندویچها آماده شد و البته که چقدر با برکت بود این ساندویچها و کتریهای آبجوش هم آماده چای دم کردن برای افطار. یکی دو ساعت زودتر دوتا از خانمها و نوجوانها برای واحد کودک و تبیین راهی پارک شدن و در این بین همسایهی عزیز همیشه پای کار، خودش و ماشینش زحمت ایاب و ذهاب رو کشیدن. فضای پارک خیلی خوب بود. بچهها همراه مادرها یکییکی جمع شدن و پرچم اسرائیل رو به کف کفش چسبوندن که انشاالله برای همیشه نیست و نابود بشه و در این بین یکی از خواهرها هم زحمت تبیین رو کشیدن. نزدیک اذان و صدای دلچسب ربنا و اذان توی پارک حس و حال عجیبی داشت. ساندویچها و چای بین مردم پخش شد و البته از کاسبهای روز شنبه بازار هم پذیرایی شد که کلی دعا کردن. خداروشکر همه چیز عالی پیش رفت. خدا خیر بده بانیان و همهی کسانی رو که پای کار بودن. به امید آزادی قدس شریف و مردم فلسطین.
🖊اعظم جلمبادانی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_سبزوار
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
برای ماه رمضان منزل خودمان نبودم و قرار بود به مدت یک ماه کنار پدر و مادرم باشم. با بچهها و شرایط بارداری، تصور اینکه بخواهم در این شرایط فعالیت فوق برنامهای هم داشته باشم، برایم سخت بود چون زحمت پدر و مادرم مضاعف میشد. اما ناراحتی و درد همکیشانم در فلسطین رهایم نمیکرد. اینکه در آستانه ظهور باشیم و من قطرهای از دریا نباشم، عذابم میداد. دلم میخواست حرکتی، تجمعی، شوری به پا کنم و هموطنان پاک فطرتم را به مسئله قدس حساس کنم اما در توانم نبود. تا با پویش مادرانه مواجه شدم. دیدم بهترین و امکان پذیرترین پیشنهاد است. بالاخره با پدر و مادر مطرح کردم، بسیار استقبال کردند و به لطف خدا کار در سطحی فراتر از تصورم انجام شد. شلهزردی تهیه کردیم و طوماری از «وظایف در قبال فلسطین» به آن چسباندیم و «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین» را بر آن نوشتیم. بین همسایگان و فامیل از دیدگاههای مختلف توزیع کردیم. به امید گسترش گفتمان حق.
🖊نجمه نصر اصفهانی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانــه_قم
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
با بچهها دور هم نشستیم، هم روزه اولی میانمان بود، هم طفل خردسال. یکی خرماها را داخل بستهها میگذاشت، دیگری برگهها را با قیچی برش میداد. یکی نانها را داخل کیسه میگذاشت و دیگری برگه را روی بستهها میچسباند. و من در دلم غصهدار مادرانی بودم که کفن فرزندانشان را به آغوش میکشند، شاید فرزندانی با همین سن و سال و قد و بالا و همین شیرینزبانیها. وقت اذان که شد، بستههای آماده شده را به مسجد سادات اخوی بردیم و پس از اتمام نماز میان نمازگزاران توزیع کردیم؛ به این امید که شاید در میان این جمع دعای یکی مستجاب شود.
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_جنوبشرق
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
با اتفاقهایی که افتاد (حمله به کنسولگری ایران در سوریه) دلم نمیاومد کاری انجام ندیم، میخواستم یک کاری هرچند کوچک انجام بدم. از دوستان ایده خواستم ایده رو که دادن با دوستان مسجدی مشورت کردم قرار شد با هم جمع بشیم و اون جملات رو به صورت دست نوشته روی کاغذ بنویسیم و روی ظرفهای غذا که قرار به عنوان سحری به نمازگزاران بدن قرار بدیم. بعد چون مشکلی برای دوستم پیش اومد نتونستیم بنویسیم و یک متن پیدا کردیم و دادیم به تعداد سیصد تا چاپ کنند. علاوه بر اون به یکی از همسایهها که خطش خوبه زنگ زدم و گفتم که میخوام برام چیزی بنویسی، اون بنده خدا هم با وجود اینکه افطار مهمان داشت قبول کرد، مقواها رو برداشتم و بردم خونهشون و نوشت اومدم خونه با وقت کمی که داشتم یک تزیین کم کردم و رفتم مسجد و زدم به دیوار. خانمهایی که اونجا بودن هی میپرسیدند این چیه من هم براشون توضیح میدادم و اونها هم دعا میکردن.
🖊ملیحه حسین زاده
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_مشهد
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
چند ساعتی به اذان مغرب مانده بود. روایت دوستان از افطاریهایی که نذر کودکان مظلوم فلسطین پخش کرده بودند توی سرم میچرخید و حس جاماندن از قافله بهم میداد. سری به یخچال زدم، دیدم پنیر و سبزی دارم ولی نان ندارم. همسرم بنا بود امشب افطار سرکار بمانند و امیدی به خرید نان هم نبود. به همسایه مهربانم پیام دادم و درخواست نان قرضی کردم که از قضا نان همسایه هم تمام شده بود. داشتم به بیتوفیقیم فکر میکردم و زندگی پس از زندگی میدیدم. نیم ساعت به اذان همسرم زنگ زدند و گفتند دارند به منزل میرسند! سریع سفارش خرید نان را دادم و شروع به نوشتن کاغذهای کوچک «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان مظلوم فلسطین» کردم. فرصت چندانی نداشتم و تا سه دقیقه به اذان موفق شدم حدود پانزده لقمه آماده کنم. همراه دخترم کوچه را دویدیم و وسط اذان، به پارک رسیدیم. توفیق پیدا کرده بودم؛ هر چند خیلی کم...
🖊عارفه آقازاده
#سلاحنا_دعانا
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مادرانه_کوی_دانشگاه_و_شهرک_امام_خمینی
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
▫️دیروز برای همایش مقلوبه به یکی از بوستانهای شهرمون رفتیم. من و دوستان مادرانه قسمت کودک رو قبول کرده بودیم. اونجا مشغول رنگآمیزی پرچم با کمک بچهها و بادکنک بازی و... بودیم. دختر بزرگم در حال کمک به ما بود و در این بین به قسمت اصلی همایش رفت. وقتی اومد ازم پرسید مامان مقلوبه چیه و میشه واسه سحر درست کنیم؟ گفتم آره و بعد اومدن به خونه با همدیگه درست کردیم خیلی خوشش اومد. مخصوصا اون قسمتش که من مقلوبه رو برگردوندم و با صدای بلند گفتم به نیت سرنگونی اسرائیل، بعد دخترم گفت نه مامان بگو «دعای مستجاب سحرم نذر کودکان مظلوم فلسطین»، منم گفتم إنشاالله.
▫️دوست قدیمیای دارم که هر ماه یک بسته غذایی به خیریه مون تقدیم میکنه. این ماه که بسته رو به دستم رسوند بهش گفتم ما یک پویش داریم به نام غزه و براش کامل توضیح دادم و گفتم اگه شما موافقی من قبل اینکه بسته روبه خانواده نیازمند برسونم، روی یک برگه بنویسم این بسته غذایی و دعای مستجاب شما خانواده محترم نذر کودکان مظلوم فلسطین، یهو دوستم گفت آخرشم بنویس و تعجیل در فرج. خلاصه که منم نوشتم و امیدوارم با ظهور مهدی فاطمه همهی مشکلات جوامع اسلامی برطرف بشه و نابودی اسرائیل رو ببینیم.
🖊سیده حمیده فاطمی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_بیرجند
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
روز موعود فرارسید. بیست و هشتم ماه مبارک رمضان، با اعضای محله برنامه ریخته بودیم که در مسجدی دورهم جمع بشویم و یک جز قرآن بخوانیم. کتاب «تفسیر سوره جمعه» و «شهاب دین» کتابهای ماه اسفند و فروردین مادرانه را از شب قبل در کیفم گذاشته بودم تا فراموشم نشود. صبح برای بچهها تغذیه آماده کردم و آنها را در حالی که خواب بودند بیدار و آمادهشان کردم و به مسجد محله رفتیم. هممحلهایها رسیده بودند. حتی افرادی که مادرانهای نبودند. دوستی رحل و قرآنها را پخش کرد. ابتدا کتاب «تفسیر سوره جمعه» را به دوستان معرفی کردم و مامان دیگری بخشی از کتاب را خواند. جز بیست و هشت را باز کردیم و نفری یک سوره برای قرائت قسمتمان شد، از قضا سوره جمعه هم در همین جزء بود که باعث شد لذت قرائت و فهم آیات را با هم بچشیم. بین هر سوره، صلواتی میفرستادیم. همین صلوات برای دختر سه سالهام جذاب بود، آمد و رحل و قرآنی برای خودش برداشت و نشست در کنارم. بعد از چند ثانیه گفت: مامان چرا نمیگن اللهم صل علی محمد و آل محمد؟ گفتم: الان میگن عزیزم و با هم صلوات رو میفرستیم. آخر دخترکم همین را فقط بلد بود و دوست داشت همراه ما تکرار کند. قرائت قرآن دسته جمعی چقدر برای ما جذاب و شیرین بود جوری که متوجه گذشت زمان نشدیم و زود برایمان زمان گذشت. در زمان باقیمانده باز هم بخشی از کتاب «تفسیر سوره جمعه» را خواندیم بعد از آن هم از کتاب «شهاب دین» قسمت دیدار شهاب و مولایش را در مسجد سهله خواندیم که اشک حلقه شده را میتوانستیم در چشم یک دیگر ببینیم. بعد از گفتوگویی در مورد آیتالله و مکان دفن ایشان که در کتابخانه شان بود، جلسهی ما به اتمام رسید و آمادهی رفتن به سمت خانههایمان شدیم.
🖊منصوره خالقی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
چندین بار نیت کردم که در پویش ماه شرکت کنم اما به دلایلی نمیشد. هر روز موقع افطار با یاد مردم غزه و دعا براشون افطار میکردم اما دلم میخواست کاری بکنم. بالاخره دیدم حالا که شرایطش رو ندارم، حداقل در حد وسع کاری بکنم. تصمیم گرفتم این حلوا رو درست کنم و ببرم برای جمعی از دوستان و شیعیان امیرالمومنین تا موقع افطار به یاد مردم غزه هم باشند و دعاهاشون رو سرازیر کنند برای فلسطین و غزه.
🖊اعظم یعقوبی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_مشهد
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
گزارش شُسته رُفته از یک ایستگاه افطاری! صبح بسم الله گفتیم و رفتیم دنبال لوازم و خرید برای افطاری خیابونی. قد وانت بار زدیم و بچهها رو لابهلای وسایل جا دادیم. به کمک و همت نوجوانهامون، ساندویچها رو پیچوندیم و نوشتهها رو بهشون آویزون کردیم و لوازم ایستگاه رو آماده کردیم. عصری رفتیم پارک مرکزی شهرک توحید و ایستگاه رو آماده کردیم. کمکم بچهها اومدن و به زبان دوست داشتنی ِبازی و کاردستی و نقاشی تبیین شدن. بچههای تبیین هم کنار ایستگاه و حومه مشغول صحبت با مردم شدند. کمکم وقت اذان مغرب شد. صوت ربنا و اسماالحسنی توی پارک پخش شد. با نوای اذان چای و افطار رو بین مردم پخش کردیم و کنار هم نشستیم و افطار کردیم. البته از کاسبهای شنبه بازار کنار پارک هم غافل نشدیم و براشون افطار بردیم.
🖊زهرا جلمبادانی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_سبزوار
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
باز دوشنبه از راه رسید و قرار بود در بازارچه محله میز کتاب داشته باشم اما متاسفانه به دلیل برخی مسائل بازارچه تعطیل بود. نزدیک اذان ظهر به مسجد رسیدم. خانمها حلقه تلاوت قرآن تشکیل داده بودند منم در گوشهای از مسجد آرام و بیصدا کتابها رو روی میز چیدم و و کناری نشستم. امروز اصلا انتظار استقبال از میز رو نداشتم... بعد از تمام شدن جلسه قرآن، خانمها دور میز جمع شدند و از کتابها دیدن کردند. هفتههای گذشته در بازارچه معمولا مادرهای بچههای مهد و خانمهای جوان مخاطب میز کتاب بودند و افراد میانسال اکثرا بی تفاوت از کنار میز رد میشدند، ولی این هفته در کمال ناباوری مخاطب میز کتابم اکثرا خانمهای میانسال بودند. کتاب «خانهای برای همه» رو مادربزرگ مهربونی که میگفت معلم بازنشسته ست و عاشق کتاب، امانت گرفت. امانت کتاب فرصت خوبیه برای ارتباط با دیگران و یادآوری هویت گمشدهشون و هیچ وقت برای این کار دیر نیست و مادرهای سرزمینمون در هر سنی نیاز به بازسازی این هویت دارند و میتونند نوهها و دخترانشون رو به بهترین شکل تربیت کنند. خداروشکر که مادرانه این فرصت رو در اختیار من قرار داد.
🖊 وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
نمیدونم چه جوری برای نعمت دوستان مومنی که دعوت افطاری با نیت دعا و استغاثه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نجات مردم مظلوم غزه را لبیک گفتند خداروشکر کنم. در عرض چند روز هر کدام بانی یک یا چند مورد از اقلام افطاری شدند، از صبح جمع شدند و کنار هم سبزی پاک کردند و سوپ بار گذاشتند و حلوا پختند، چند ساعت زودتر خودشون رو به مسجد رسوندند و در آوردن وسایل و انداختن سفره افطار کمک کردند. الهی که خدا به دلها و نیتهای پاکشون نگاه کنه و دعای مستجاب افطار همه ما نجات کودکان غزه هرچه سریعتر با فرج و ظهور مولا و صاحبمون حضرت بقیه الله اجابت شود.
🖊فاطمه سادات طیبی
#سلاحنا_دعانا
#پویش_فروردین۱۴۰۳
#مادرانه_شهرک_شهید_محلاتی
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
روایتهای کانال، همدلی مادرها رو نشون میداد و دلم میخواست تو این همدلی منم سهیم باشم، تا اینکه آخرین روز ماه رمضان توفیق شد در پویش این ماه مادرانه شرکت کنم و با پخش شله زرد نذری برای همسایهها سهم کوتاهی در دعا برای کودکان غزه داشته باشم.
🖊عطیه گلستان نژاد
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_شمالغرب
#محله_پونک_جنتآباد
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
*#نصرٌ_من_الله_و_فتحٌ_قریب
#وعده_صادق*
بسیجی عاشق کربلاست.
کربلا را تو مپندار که شهریست در میان شهرها و نامیست در میان نامها.
نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امامحسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست.
کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر.
ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم.🕊
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
*جانِ جهان بیا ...* 🌱
💠 [بله](https://ble.ir/janojahan) | [ایتا](http://eitaa.com/janojahanmadarane) | [روبیکا](https://rubika.ir/janojahaan) 💠
#بحث_گروهی
#سهم_من_برای_ظهور_چیست؟
🍃🍃🍃
یکشنبه ۲۶ فروردین ماه ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح تا سهشنبه ۲۸ فروردین ماه ساعت ۱۰ صبح
الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ
با تجربه دیشب و تمام احساسات ضد و نقیضی که کمابیش همه تجربه کردیم، از ترس از آینده و پاسخ احتمالی، خوشحالی از انتقام، عزت و غرور از اقتدار ملی، شادی از خوشحالی مظلومان غزه، نگرانی از اثرات اقتصادی و اجتماعی این حملات و ...
✅ اگر در آینده نزدیک، ظهور محقق شود و این احساسات متناقض سراغمان آمد باید چه کنیم؟ چطور خود را برای رویارویی با تردیدهای آن روزها آماده کنیم؟ چطور مصداق آیهی «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» باشیم؟
✅ چطور برای تحقق شعار «تربیت سرباز امام زمان» خود را آماده کنیم؟ چطور فرزندانمان را برای پارکابی و جان فدایی در سپاه حضرت آماده کنیم؟
✅ سهم من از ظهور چیست؟ در مال و جان و عزیزانم؟
بحثهای گروهی، در کانال *گفتگوهای مادرانه* @goftoguye_madarane آرشیو می شوند.
دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید میتوانید به شناسهی @azadehrahimi پیام دهید.
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
(روایتی از کتاب ماه مادرانه)
امروز کتاب شهاب دین رو به پایان رسوندم. چقدر این کتاب پر بود از نکات معنوی. واقعا آیتالله مرعشی انسان عالیقدر و بزرگی هستند. عمر خودشون رو وقف کتاب کردند. تشنهی مطالعه بودند. عدهای کتابهاشون رو میفروشند تا غذا و مایحتاج زندگی تهیه کنند، ولی این مرجع عالیقدر حاضر بودند گرسنگی بکشند، یک سال نماز و روزه استیجاری رو برعهده بگیرند تا بتونند یک جلد کتاب تهیه کنند. کاش مردم کشورم و مخصوصا ما مادران ایرانی این افراد رو الگوی خودمون در زندگی قرار بدیم و سرمایه گرانقدر عمر رو صرف خواندن و درس گرفتن از کتابها کنیم. نکتهی قابل توجه دیگری که بنظرم این کتاب داشت، توسلات آیتالله به چهارده معصوم و حضرت معصومه (س) بود. ایشون در کنار اهل بیت زندگی میکردند و برای کوچکترین مسائل زندگیشون متوسل میشدند و چون واقعا خلوص نیت داشتند همیشه اهل بیت جوابشون رو میدادند. این کتاب درسی بود برای من که اگر دعا و توسلی دارم امید داشته باشم و به خدا اعتماد کنم. امروز این کتاب رو وقف در گردش کردم و امیدوارم مادران محلهای که در اون زندگی میکنم هم از نکات خوب این کتاب درس بگیرند و از نور اون استفاده کنند.
🖊وجیهه توسلیان
#شهاب_دین
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
نشست *از امت واحده تا ظهور*
فرصتهای جنگ غزه و تحولات بین المللی با توجه به نظریهی امت واحده.
سخنران: سرکارخانم سمیه چیتی
پژوهشگر روابط بین الملل
روز چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
ساعت ۱۵ الی ۱۶
در نرمافزار قرار
لینک نشست:
https://gharar.ir/r/907b7574
#رو_به_قله_در_مسیر
#فلسطين
#غزه
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
تجدید عهد مادرانهای با سردار موشکی
صدای غیژ و غیژ پهباد که آسمان کربلا را پر کرد، بعد خط نورانیش از بالای مسجد الاقصی گذشت، دلم رفت پیش آنها که شب روزشان را گذاشتند برای ساختن این شهابهای ثاقب که حالا آمده بودند خراب شوند بر سر شر مطلق. صدای قارقار ماشینهای همسایه که به سمت پمپ بنزین از هم سبقت میگرفتند فکرم را برد سمت غرغرهای فردایشان. گفتم نکند خستگی بر تنشان بماند! کاش خانهی تک تکشان را بلد بودم و برایشان یک شاخه گل میفرستادم. راستش خانهی یکی شان را بلد بودم، خانهی پدرشان را. یک بار جلسه مادرانهیمان در حسینیه منزل شهید طهرانی مقدم برگزار شده بود. همان که روی سنگ قبرش نوشتهاند «اینجا مدفن کسی ست که میخواست اسرائیل را نابود کند». چه خوب میشد اگر حداقل رسیدن موشکهایمان به اسرائیل را به خانوادهی شهید تبریک میگفتیم. در گروه محله نوشتم: «بچه ها بیاید یه سبد گل یا گلدون قشنگ بفرستیم دم خونهی شهید تهرانی مقدم. برای سردار حاجی زاده و بقیه هم دوست داشتم اما نمیشه». گفتند گلدان بهتر است. یادگار میماند. شماره حساب بگذار. گفتم فعلاََ گل را بگیریم شماره حساب برای بعدش. چادر چاقچور کردم رفتم جلسهی ما چند نفر. آخر جلسه به یک دوست ماشین دار گفتم، وقت داری مرا برسانی گلفروشی و بعد خانهی شهید تهرانی مقدم؟ بی مکث قبول کرد. دوست دیگری هم با ما همراه شد و از او هم پرسیدم که عجله ندارد؟ و او هم باخوشحالی گفت نه. راستش دم گل فروشی باکلاس خیابان خواجه عبدالله که پیاده شدیم نگران شدم که زیادی گران نباشد! اما نبود. یک ارکیده زیبا قسمتمان شد و دوست دیگر هم یک گلدان گل خرید. دوستی که رابط ما با خانواده شهید بود تلفنش را جواب نمیداد. میترسیدم که راهمان ندهند، بخاطر مسائل امنیتی. ولی همین که رسیدیم در خانه باز شد و خانمهایی با روی خندان از آن بیرون آمدند. پرسیدم همسر شهید هستند. گفتند بله. گلدانها را برداشتیم و رفتیم تو. در حیاط میز چیده بودند و رویش عکس شهید و شیرینی گذاشته بودند. حس خوبی در خانه جاری بود. حسینیه پر از میهمان بود و خبرنگاران هم داشتند با خانواده شهید مصاحبه میکردند. خودشان آمدند دم در و پرسیدند کی هستیم. گفتم. یادشان نیامد، اما از هدیه مادرانهایمان شاد شدند و با هم یک عکس یادگاری هم انداختیم. عکس را که برای بچههای محلهی مادرانه فرستادم شماره حساب هم گذاشتم و خیلی زود صدای دینگ و دینگ پیامک گوشی بلند شد و چیزی نگذشت که مجبور شدم پاکش کنم که خودم هم در گل مادرانه سهمی داشته باشم.
#مادرانه_شمالشرق
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *