eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
𖤐⃟💛••тrυтн ιѕ вιттer вυт ιт doeѕn’т ĸιll yoυ حقیقت تلخه، اما نمیڪُشِت ك !! @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 آترین با یه نگرانی خاصی که خیلی به دلم چسبید گفت : حالت تهوع؟ واسه چی؟ از کِی تا حالا؟ جاییت هم درد میکنه؟ بریم دکتر؟ _آترین بخدا یه حالت تهوعه هاااااا! چرا شلوغش میکنی؟ خوبم بابا، فقط امشب شام رو سبک بخورم و اگر اجازه بدی زود برم بالا بخوابم. آترین : باشه بخور و برو بالا. دوست داشتم کنارمون بشینی ولی حالا که حالت خوب نیست توقعی ندارم عزیزم. لبخندی به رفتار و صحبتش زدم و بعد از تموم کردن شامم با یه عذر خواهی و خدافظی از جمعشون جدا شدم. آروم رفتم بالا و وارد اتاقم شدم. بعد از عوض کردن لباسام با تاپ شلوارک عروسکی و زدن مسواک پریدم توی تختم. امروز روز خیلی خوب و جالبی بود برام. اولین بار بود با یه نفر وارد رابطه شدم و انقدر بهم چسبید. دوست داشتم حالا حالاها ادامه اش بدم و دست نکشم. فقط نمیدونم اگر آترین بفهمه اتفاقی میوفته؟ ممکنه عصبی یا ناراحت بشه؟ ولی خودش همیشه میگه خوشبختی و خوشحالی منو میخواد! فعلا بهش نمیگم. اول از این رابطه بگذره ببینم وضعیت چجوریه! من و امیر میتونیم باهم بمونیم و کنار بیایم! بعدش تصمیم میگیرم به آترین بگم یا نه! تو همین فکرا بودم که صدای اس گوشیم بلند شد. از کنار بالشم برش داشتم و نگاه کردم. امیر بود : تابان خانم شب خوبی داشته باشی. با لبخند جواب دادم : شب بخیر امیر فعلا خدافظ. حس خوبی داشتم بهش. امیر کجا و علیرضا اقبالی کجا؟ یه درصد فکر کن! اصلا و ابدا قابل مقایسه نیستن! با همین فکرا خوابم برد. صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم. بی حوصله بدون‌ نگاه کردن به شماره جواب دادم که صدای آترین پیچید توی گوشم : صبح بخیر خوابالو، برات میز صبحانه رو آماده کردم بخور جمعش کن. بعدم یه سر برو پیش خیاط بهش پارچه و مدل دادم، سایزت رو بگیره. و اینکه امشب دیر بر میگردم یا شاید اصلا برنگردم. اگر تا دوازده شب برنگشتم یکی رو میفرستم خونه پیشت. مواظب خودت باش فعلا. نذاشت حرفی بزنم و قطع کرد . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
‌‌‌‌‌‌      ➖⃟✨••𝗡𝗢𝗧 𝗘𝗩𝗘𝗥𝗬 𝗛𝗨𝗠𝗔𝗡                 ɪs ʀᴇᴀʟʟʏ ᴀ ʜᴜᴍᴀɴ..! « هر آدمي انسان نیست..! » ‌‌‌‌ @mahee_man
When you try to control everything you enjoy nothing, be relax, breathe, let go and just live. وقتى سعى كنى همه چيز رو كنترل كنی از هيچ چيزى لذت نميبرى ريلكس باش، نفس بكش رها كن و فقط زندگى كن. @mahee_man
𖤐⃟💛••●━━━ ᴼᶰˡʸ ᵖᵃᶤᶰᶳ ᵃʳᵉ ˡᵒʸᵃˡ ━── ⇆ فقط دردها وفا دارند !! @mahee_man
Smile in front of people who hate you, your happiness kills them. • در مقابل اونایی که ازت متنفرن لبخند بزن، خوشحالیت اونا رو به کشتن میده! @mahee_man
. тo тнᴇ ɪηғɪηɪтʏ, тнɪs нᴇαʀт ßɛαтs ғoʀ ʏoυ...! تـا بی نهـایـت ایـن قـلب واسـه تـو مـیـزنه! @mahee_man
𖤐⃟💛••●━━━━─ ᴺᵒ ᶰᵉᵉᵈ ᵃᶰʸ ᴼᶠ ʸᵒᵘ ─── ⇆ㅤ - - احتیاج به هیچڪدومتون نیست! @mahee_man
true love is "a tight hug after a hard fight" عشق واقعی یعنی " یه بغل محکم بعد از یه دعوای سخت " @mahee_man
𖤐⃟💛••тrυтн ιѕ вιттer вυт ιт doeѕn’т ĸιll yoυ حقیقت تلخه، اما نمیڪُشِت ك !! @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 دو هفته گذشت. تو این دو هفته هیچ اتفاق خاصی برام نیوفتاد. دو سه بار با امیر رفتم بیرون، باهم تلفنی صحبت میکردیم یا پیام میدادیم. این دو هفته آترین خیلی سرش شلوغ شده بود و شبا دیر بر می گشت خونه. وقتی بر می گشت من خواب بودم و اصلا همو نمیدیدیم. دوبار هم که شب نتونست بیاد خونه خدمتکارو فرستاد تا توی خونه تنها نباشم ولی زیاد مهم نبود چون نمیترسیدم و مشکلی نداشتم. امروز نتایج دانشگاه میومد. از ساعت ۷ صبح بیدار شدم و هر کاری کردم خوابم نبرد. صبحانه خوردم، خونه تمیز کردم. کلی کار کردم تا بلاخره شد ساعت ۱۰. امیر زنگ زد چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و بهم انرژی داد. ولی وقتی قطع کرد باز شد همون آش و همون کاسه. وسایل ناهار آماده کردم و زنگ به آترین زدم. وقتی گفت برای ناهار میاد خدافظی کردم. شروع کردم به درست کردن ناهار و وقتی همه چی اوکی شد، گذاشتم بخار بزنه و رفتم تو اتاق. تنها راه آروم شدنم حموم بود. وارد حموم شدم و دوش چند دقیقه ای گرفتم. اومدم بیرون و موهامو خشک کردم. لباس خوب پوشیدم و رژلب زدم. رفتم پایین و میز رو آماده کردم که آترین زنگ زد : جانم؟ آترین : سلام عزیزم خوبی؟ آرومی؟ _نه آترین اصلا خوب نیستم سریع بیا تا بیست و پنج دقیقه دیگه نتایج رو میذارن. میترسم به دیدن نتایج نرسم و سکته کنم. آترین : خدا نکنه این چه حرفیه میزنی؟ درو باز کن دم درم. گوشی رو قطع کردم و بدو رفتم به طرف اف اف. درو زدم و منتظر شدم تا بیاد تو. سلام کرد و باهم وارد خونه شدیم. رفت اتاقش لباساش رو عوض کرد، دست و صورتش رو شست و با آیپد اومد سر میز. غذا رو کشیدم. عقربه ها به کندی جلو میرفتن. حالت تهوع گرفته بودم و بیتابانه به آترین نگاه میکردم. بلاخره شد ساعت ۱ و آترین سریع وارد سایت شد. چشمامو بستم و بی اختیار اشک روی صورتم جاری شد . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 استرس و نگرانی سر تا سر وجودمو گرفته بود. با شنیدن صدای آترین نه تنها چشمامو باز نکردم که با ترس گفتم : قبول نشدم نه؟ با فشرده شدن توی بغل آترین با تعجب و ترس چشمامو باز کردم که آترین با صدای خوشحالی گفت : قبول شدی تابان! قبول شدی عزیز دل من! دانشگاه ... رشته مورد علاقت ( مدیریت بازرگانی ) قبول شدی دختر. با تعجب گفتم : چی؟ واقعا؟ یعنی من قبول شدم؟ دیگه دست از پا نمیشناختم. انگار بعد از ۱۸ سال خدا بهم نگاه کرده بود. باورم نمیشد که زحماتم نتیجه به این خوبی داشت. از بغل آترین درومدم. جیغ زدم و کلی ذوق کردم. خونه رو گذاشتم روی سرم و آترین فقط میخندید. گذشت تا شب. آترین کلا موند خونه و هیچ جا نرفت. بازی کردیم، فیلم دیدیم، آهنگ گوش کردیم و تنقلات خوردیم. عصر هم که امیر زنگ زده بود بهش گفته بودم و علاوه بر خوشحال شدن گفت هدیه خیلی خوبی پیشش دارم. هدیه و این چیزا برام مهم نبود. اینکه آیندم داشت تضمین میشد، اینکه دولت بهم خونه و همه چی میداد به خاطر درس و رشته ام. اینکه قرار بود موفق شم برام مهم بود. ساعت ۹ بود که هر دو بی جون کنار هم نشسته بودیم. آترین صدام زد و گفت : تابان آخر هفته برنامه یه مهمونی میریزم. نظرت چیه؟ _مهمونی برای چی؟ چجور مهمونی ای؟ آترین : تمام دوست و رفیق و دور و بریام رو دعوت میکنم. دوستات رو دعوت کن. به مناسب قبول شدنت اونم رشته مورد علاقه ات میخوام جشن بگیرم. تمام کاراشو تا ۴ شنبه انجام میدم و پنجشنبه باهم میریم خرید. جمعه توی خونه جشن میگیریم. از شنیدن حرفای آترین خیلی خوشحال شدم. از اینکه یکی رو دارم اینجوری هوامو داره، مواظبمه و هر کاری برای خوشحالیم میکنه. خدارو هزار بار شکر میکنم واسه داشتن همچنین آدمی توی زندگیم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Love somone who makes you happy not the one who first makes you sad then tries to make you happy. عاشق کسی باش که خوشحالت میکنه نه کسی که خودش ناراحتت میکنه و بعد تلاش میکنه تا خوشحالت کنه. -@mahee_man
I miss the way you loved me :) دلم تنگ شده واسه جوری که دوسم داشتی... @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 جمعه شد. خونه پر از آدمهایی بود که حتی اسمشون هم نشنیده بودم. تو آینه به خودم نگاه کردم. موهای فر که دورم ریخته شده بود. جلوی موهام فرق وسط فر و سیلور تو موهام و روی پیشونیم بود. آرایش لایت دخترونه که چهرمو تغییر داده بود. رژلب صورتیم خیلی به چشم میومد. ناخن های کاشت شده پدیکور دخترونه صورتی سفید. لباس شب بلند. تا روی کمر تنگ و از کمر به پایین لَخت افتاده بود. به رنگ صورتی کمرنگ. روی کمر کمربند پهن و براق مشکی که بی نهایت لباس رو خاص کرده بود. باریکی کمرم رو به نمایش گذاشته بودم. لباس آستین سه ربع بود ولی سر شونه ام برهنه بود و یه جورایی با موهام پوشیده شده بود. صندل مشکی که زیاد معلوم نبود ولی حسابی قد بلندم کرده بود. ست نقره ام رو انداختم و عطرمو روی خودم خالی کردم. دلم میخواست امشب همه بهم توجه کنن و مطمئن بودم همه توجه ها به طرف منه. اول اینکه این مهمونی به خاطر منه. دوم زیبایی و خوش تیپی زیادم. این اعتماد به نفسو از وجود آترین و امیر گرفته بودم. امیری که هر لحظه بهم میگفت خیلی زیبام و خوشتیپم. روی تخت نشستم و شماره امیر رو گرفتم. جواب داد بعد از سلام احوال پرسی به خاطر صدای موزیک ملایمی که میومد بهش گفتم : امیر جان کجایی؟ امیر : بهت که گفتم، به یه مهمونی دعوت شدم ولی از اونجایی که تو امشب گیر هستی و برات مهمونی ترتیب دادن نتونستم ببرمت. _باشه پس حسابی خوش بگذرون و مواظب خودت باش خب؟ امیر : باشه عزیزم. تو کی وارد مهمونی میشی پس؟ _از کجا میدونی هنوز نرفتم پایین؟ امیر : چیز ... خب اگر پایین بودی نمیتونستی بهم زنگ بزنی دیگه! _اوم ... راست میگیا! منم الان قطع کنم میرم پایین خواستم قبلش باهات حرف بزنم. امیر : خوب کاری کردی قشنگم. خب دیگه برو خوش بگذرون فعلا. خدافظی کردیم و قطع کردم. یه بار دیگه خودمو چک کردم و وقتی کاملا مطمئن شدم تک زنگ زدم به آترین تا بیاد جلو پله ها . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Love is not a philosophy other than a hug. عشق را فلسفه اى نيست به جز آغوشت. @mahee_man
ʟɪғᴇ ɪs ᴛᴏᴏ sʜᴏʀᴛ , ʟɪᴠᴇ ᴡɪᴛʜ sᴏᴍᴇᴏɴᴇ ᴡʜᴏ ɪs ᴄʀᴀᴢʏ ᴀʙᴏᴜᴛ ʏᴏᴜ . زندگی خیلی کوتاهه ، با کسی زندگی کن که دیوونه توئه @mahee_man
Love is wide ocean that joins two shores. عشق اقیانوس وسیعی ست که دو ساحل را به یکدیگر پیوند میدهد .. @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 . آروم از در اتاق خارج شدم و رفتم به طرف پله ها. نفس عمیقی کشیدم و تمام اعتماد به نفسمو جمع کردم. آروم شروع کردم به یکی یکی پله هارو پایین رفتن. سه پله مونده به سالن سرمو آوردم بالا. آترین پایین پله ها ایستاده بود و دستشو به طرفم دراز کرده بود. دور و بر که نگاه کردم بی نهایت خونه شلوغ بود و دو نفر داشتن پذیرایی میکردن. رسیدم به پله آخر و دستمو توی دست آترین گذاشتم. حس کردم قلبم برای یه لحظه یه جوری شد. بهش بها ندادم و هم قدم با آترین به طرف مهمون ها رفتیم. انتها سالن یه میز کوچیک گذاشته شده بود. دقیقا رفتیم پشت میز و صدای موزیک قطع شد. با استرس دور و بر رو نگاه میکردم که ... برای یه لحظه حس کردم امیر رو دیدم. پلک زدم و هر چی نگاه کردم نبود. تعجب کردم. شاید من دلم براش تنگ شده ... آترین دستمو فشار داد و شروع کرد به حرف زدن ؛ ار همتون بابت تشریف آوردنتون ممنونم و خوش حالم که توی خوشحالیمون شریک هستید. نگاهی به من کرد و ادامه داد : تابان چندین ماهه کنار من داره زندگی میکنه. نمیتونم بگم فقط یه هم خونه است چون نیست. برام عزیزه و بی نهایت براش ارزش قائلم. فقط و فقط دنبال خوش بختیش هستم و حاضرم هر کاری بکنم. اگر تا الان معرفیش نکردم به خاطر یه سری مشکلات بوده ولی ... الان مشکلی نیست! آروم دستمو کشید و منو چسبوند به خودش. با لبخند بهش نگاه کردم که ادامه داد : امشب اینا دعوتتون کردم تا بگم این خانم کوچولو عزیز دل منه و احترام گذاشتن بهش احترام گذاشتن به منه. اما! دلیل این مهمونی فقط همین نیست بلکه ... دلیل اصلی قبول شدن دانشگاه ... تابانه با بهترین رشته. با لبخند و ذوق به آترین نگاه کردم. دیگه نمیفهمیدم چی میگه و فقط به تکون خوردن لباش بودم. با صدای دست و سوت به خودم اومدم. آترین همرو به مهمونی دعوت کرد. صدای موزیک بلند شد و دو دقیقه بعد آترین منو تنها گذاشت. یه گوشه ایستاده بودم که مایکل اومد به طرفم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
‌‌ ‌ ‌𝐻𝑎𝑝𝑝𝑖𝑛𝑒𝑠𝑠 𝑀𝑒𝑎𝑛𝑠: ‌𝐵𝑒𝑖𝑛𝑔 𝐻𝑖𝑚 𝑖𝑠 𝑇ℎ𝑒 𝐵𝑒𝑠𝑡 ‌𝐶ℎ𝑎𝑛𝐶𝑒 𝑜𝑓 𝑢𝑟 𝐿𝑖𝑓𝑒 "خوشبَخـــتی" یَعنی : ‌بُـودنش بهترین "شانسِ" زنـدگیتـه.. ‌‌‌ @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 مایکل : سلام بانو خوبی؟ _سلام ممنونم شما خوبی؟ مایکل : بله! خیلی زیبا شدی امشب، همه چشم ها روی تواه. _ممنونم! مایکل : موفقیتت و قبولیت رو بهت تبریک میگم امیدوارم پیشرفت کنی بانو. تشکر کردم و با یه ببخشید ازش جدا شدم. حس بدی بهش نداشتم به نظرم بد نمیومد برعکس خواهرش! رفتم به طرف مبل ها که یهو به یکی برخورد کردم. سرمو آوردم بالا. از تعجب نزدیک بود شاخ دربیارم. امیر اینجا چیکار میکنه؟ امیر دستمو گرفت و منو کنار خودش نگه داشت. با لبخند گفت : زیبا تر و ناز تر از همیشه شدی! با تعجبی که هنوز همراهم بود گفتم : مرسی امیر ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ امیر : قربونت برم، من و آترین باهم دوستیم. اگر روز اول به من گفته بودی با آترین زندگی میکنی هر روز میومدم اینجا برای دیدنت. _چی؟ دوووووووست؟ خب از کجا فهمیدی من پیش آترینم؟ امیر : شک کرده بودم آخه یه مدت بود آترین عوض شده بود، مهمونی های پسرونه تا نصف شب نمیگرفت، وقتی تو جمع بود برای مشروب خوردن مثل قبل نمیخورد، شبا زود از جمع خداحافظی میکرد، از اون ور هم تو یه مدت بود اومده بودی تو این کوچه و هر دفعه میخواستی بری خونه دقت میکردم میرفتی دقیقا قسمتی که خونه آترین بود. اما! آترین که زنگ زد گفت مهمونی گرفته، بهش گفتم چرا؟ وقتی گفت برای قبولی دانشگاه اعضای خانوادشه فهمیدم و مطمئن شدم تویی. چون میدونم آترین از خانواده طرد شده و اصلا ایران نمیره. دوستای خیلی نزدیک هستیم. تعجبم جاش رو ذوق دیدار یار داده بود. خواستم چیزی بگم که یهو گفت : لباست خیلی قشنگه ولی... _ولی چی؟ امیر : دوست ندارم اینجوری بپوشی یعنی تو چشم باشی یا اندامتو ببینن! خندیدم و گفتم : اووووه! شدی شبیه مردای ایرانی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Every night before I sleep I like to think you think of me. هر شب قبل اینکه بخوابم دوست دارم فکر کنم که تو به من فکر میکنی. @mahee_man
I wish the world would go quiet so that your laughter could echo everywhere... کاش همه‌ی دنیا پر از سکوت شه تا صدای خنده‌هات همه جا بپیچه... @mahee_man
ᵗʰᵉ ᵖʳᶤCᵉ ᵒᶠ ᵃ ᵖᵉʳˢᵒᶰ ᶤˢ ᵈᵉᵗᵉʳᵐᶤᶰᵉᵈ ᵇʸ "ᵗᶤᵐᵉ"! قیمت آدمارو “زمان” مشخص میکنه! @mahee_man
ᏆF YᎾᏌ ᏞᎾᏙᎬ ᏚᎾᎷᎬᎢᎻᏆNᏩ FᏆᏩᎻᎢ FᎾᎡ ᏆᎢ اگه چیزی رو واقعا دوست داری واسش مبارزه کن @mahee_man
𖤐⃟🧡••Enjoy life today yesterday is gone and tomorrow may never come. امروز از زندگے لذت ببر دیروز گذشت و فردا شاید هیچوقت نیاد. @mahee_man
Wait for the one who will fight with the world to end your sadness. برای کسی‌صبر کن که برای پایان دادن به غمت، با دنیا میجنگه. @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 امیر : چه ربطی داره؟ دوست ندارم اندامت رو کسی ببینه همین! _باشه باشه، اگر اجازه بدی یه چیزی بردارم برای هر دومون بخوریم. به طرف خدمتکار رفتم و دو لیوان آب پرتغال برداشتم. دوباره برگشتم کنار امیر، آب پرتغال رو دادم دستش، بی هیچ حرفی کنار هم ایستادیم و به بقیه نگاه کردیم. نمیدونم چقدر گذشت که آترین صدام زد. قبل از اینکه من برم طرفش خودش اومد به طرفم و شروع به حرف زدن و گرم گرفتن با امیر کرد. هرزگاهی نیم نگاهی به منم مینداخت. حرفش که تموم شد گفت : تابان معلومه کجایی؟ این جشن برای شماست اونوقت اومدی یه گوشه ایستادی؟ بیا بریم یه سری ها میخوان باهات آشنا بشن. آب پرتغالمو تموم کردم و بعد از نیم نگاهی به امیر همراه آترین راهی شدم. میدونستم که امیر با چشم دنبالمون میکنه. آترین منو برد کنار جمعی و شروع به معرفی کرد. همه ابراز خوشبختی کردن از آشنایی با من و من هم از آشنایی با اون ها. زیاد حرف نمیزدم بیشتر شنونده بودم. تا موقع شام کنار این جمع پیش آترین بودم. برای شام سریع از آترین جدا شدم و خودمو به امیر نزدیک کردم. غذاهامون رو گرفتیم و کنار هم نشستیم. بی هیچ حرفی شروع به خوردن کردیم. نگاهای بقیه رو حس میکردم روی خودم، سعی میکردم اهمیت ندم. امیر انگار کلافه بود. غذای تو دهنم رو که قورت دادم بهش نگاه کردم و گفتم : امیر جان؟ انگار کلافه ای! امیر : نمیدونم تابان. از نگاهای گاه و بیگاه بقیه روی تو خسته شدم. _عزیزم دارن هی به من نگاه میکنن تو خسته و کلافه شدی؟ امیر : دوست ندارم هی بهت نگاه کنن ای بابا! خندیدم و بی هیچ حرفی دوباره شروع به خوردن غذا کردم. بعد از شام خونه نسبتا خلوت شد و صمیمی ها موندن. صدای آهنگ بلند شد و یه سری ها وسط شروع به رقصیدن کردن. عجیب بود امروز مری اصلا نیومد طرفم. دلم میخواست برقصم. به امیر نگاه کردم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
İyi Şeyler Düşün Güzel Şeyler Söyle Başkaları İçin İyilikler Yap Her Şey Sana Geri Döneck "Günaydın" به چیزای خوب فکر کن حرفهای قشنگ بزن در حق دیگران خوبی کن همه چیز به خودت باز خواهد گشت...👌❤️ "صبحتون بخیر" ‌ @mahee_man
‌اون کسـی که میتونه به تُ کمک کنه تو آیینه ست🪞♥️ - @mahee_man