مجلس شهدا
برایتان اینگونه آرزو میکنم: آن زمان که در محشر، خدا بگوید چه داشتی؟ حسین سربلند کند و بگوید حساب ش
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
🎥بد نیست آنها که شعار مردم سالاری لَقلَقهی زبانشان است این کلیپ را چندین بار ببینند تا شاید یاد بگی
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
▪️دم آخر بیا بالاسرم(شور بسیار زیبا) 🎤 #حاج_مهدی_رسولی 😍 گلچین مداحی های محرم 97 👌پیشنهاد ویژه د
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
پشت هر شهید، زنی ایستاده همچون یک وطن #دیوارنوشت 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
❤🍃❤
ما هم شهید می شویم !
وقتی در #قتلگاه_دنیا ...
لذت گناهانش را
حراممان می کنیم...
و به جرم حزب اللهی بودن هم ،
سرزنش می شویم !
جهاد اکبر ... بیش از ...
جهاد اصغر ... شهید دارد ...
شهدایی از جنس ذوب شدن های ...
چندین ساله ... ذره ذره ...
اما امان از #قتلگاه_مجازی ...
چه خوب هایی آمدند و غرق شدند!
و آن هم ، ذره ذره ...
اینجا هم میتواند سکوی پرش باشد
و هم مرداب شیطان ...
#بنگر_که_چگونه_ایی؟
#مراقب_دل_هایمان_باشیم ❤ https://eitaa.com/majles_e_shohada
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_25
لبخندی زدم و گفتم: باشه چشم.
وقتی آماده شدم همراه با لادن به پایین رفتیم. رو به روی مادرم و شیرین جون و خاله فاطمه
ایستادیم. لادن رو به مادرش گفت: مامان من و مهدیس میریم کنار ساحل.
شیرین جون گفت: باشه عزیزم ولی برای ناهار زود بر گردین.
دریا آرام و کف آلود بود. صدای موج دریا آرامشی جان بخش به من می داد. از بچگی دریا را
دوست داشتم. لادن گفت: به چی فکر می کنی؟
آرام گفتم: به دریا یادمه وقتی بچه بودم به سهیل می گفتم کاش چشمای تو آبی بود مثل دریا، آبی
رنگ قشنگیه نه؟ و اون هم با لجبازی می گفت ولی من سبز و دوست دارم مثل جنگل...
لادن گفت: دیگه سعی کن بهش فکر نکنی باشه؟
لبخند تلخی زدم و گفتم: باشه.
ساعت دو و نیم بود که به خانه رسیدیم. سهیلا با دیدن ما گفت: بی معرفت ها حالا دیگه منو قال می
ذارید می رید گردش.
بعد رو به من کرد و گفت: مهدیس تو هم از لادن یاد گرفتی؟
لادن گفت: به کوری چشم بعضی ها.
سهیلا گفت: خودت کور شی بی ادب مهدیس از این کارها بلد نیست هر چی هست زیر سر توِ
مارمولکه...
لادن که از حرص دادن سهیلا لذت می برد موهای سهیلا را گرفت و گفت: بگو غلط کردم تا ولت
کنم.
سهیلا جیغ کشید و گفت: ول کن لادن موهامو کندی نمی گم تا حرص تو در بیاد..
لادن بیشتر موهای سهیلا را کشید و گفت: می گی یا نه؟
سهیلا جیغ بلندی کشید و گفت: لادن دیوونه ول کن دردم میاد خائن، بی رحم، ظالم، وحشی...
لادن گفت: بازم بگو عزیزم تا تک تک گیساتو بکنم.
خندیدم و گفتم: لادن ولش کن موهاشو کندی.
لادن گفت: فقط به خاطر تو.
بعد موهای سهیلا را ول کرد. سهیلا که حسابی عصبانی شده بود دمپایی اش را در آورد و به دنبال
لادن دوید. در حالی که می خندیدم به آشپز خانه رفتم و رو به شیرین جون گفتم: شیرین جون در
اتاق پارسا بازه؟ آخه بعضی از چمدون ها اونجاست می خوام لباس بردارم
شیرین جون گفت: آره عزیزم.
به طبقه ی بالا رفتم. در اتاق پارسا را باز کردم تا چراغ را روشن کردم سهیل را دیدم که به پشت
پنجره نگاه می کرد. به طرفم برگشت ولی چیزی نگفت. من من کنان گفتم: می خواستم لباس
بردارم الان می رم. درحالی که هول شده بودم سریع چمدان را باز کردم و لباس هایم را بر داشتم.
سهیل آرام صدایم زد: مهدیس...
نمی دانستم چه بگویم. بدون گفتن هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و به اتاق لادن رفتم. خدایا من
چقدر باید عذاب می کشیدم. پس چرا من نمی مردم. لادن نفس نفس زنان وارد اتاق شد و گفت:
وای این سهیلا ورپریده چه دست سنگینی داره نزدیک بود جوون مرگ بشم ها .
لادن که تازه متوجه من شده بود گفت: چیزی شده مهدیس باز سهیلو دیدی؟
سرم را به نشانه ی تصدیق تکان دادم لادن پرسید: چیزی بهت گفت؟
زیر لب گفتم: نه.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_26
لادن عصبی شد و گفت: آخه دختر تو مگه لالی چرا حرف نمی زنی اون از اون سهیلا دیوونه
نزدیک بود منو بکشه اینم از تو
در میان گریه خندیدم و گفتم: مگه چیکارت کرده؟
لادن مچ دستش را نشانم داد و گفت: ببین گازم گرفته بعد هم خندید و گفت چه ساعت خوشگلی
مگه دستم بهش نرسه پاشو تو هم اینقدر گریه نکن پاشو بریم با بچه ها قدم بزنیم.
مانند کودکان دست لادن را گرفتم و مثل مسخ شده ها دنبالش راه افتادم. مادرم با دیدن ما گفت:
کجا می رید؟
لادن با عجله گفت: داریم بیرون قدم بزنیم؟
مادرم آرام در گوش ما گفت: بچه ها این نیلوفر رو هم با خودتون ببرید طفلک همش یه گوشه
نشسته...
با استیصال به لادن نگاه کردم ناچار قبول کردیم. مادرم رو به نیلوفر گفت: دخترم بچه ها دارن
میرن بیرون پاشو تو هم باهاشون برو...
نیلوفر اول کمی خجالت کشید ولی بعد قبول کرد. لباسش را پوشید و همراه ما آمد. پس اسمش
نیلوفر بود. چه احساس بدی داشتم. احساس حقارت، احساس شکستگی، احساس خوار و خفیف
بودن
همان طور که قدم می زدیم لادن رو به نیلوفر گفت: نیلوفر جون ببخشید فضولی می کنم ولی خیلی
پکری چیزی شده؟
نیلوفر آرام جواب داد: نه چیزی نیست.
به لادن گفتم کاری باهاش نداشته باشد. گرچه دوست داشتم ببینم چرا اونقدر غمگین و ناراحت
است.نیلوفر دختر ساده و زیبایی بود که درسش را نصفه نیمه در رشته ی مدیریت رها کرده بود. او
برایمان به طور خلاصه تعریف کرد که مادر و پدر و برادرش را سه سال پیش در یک تصادف از...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
بهروز نعمتی پادوی لاریجانی در هیات رئیسه مجلس: مگر ما چه کمکی به تروریسم میکنیم که از تصویب FATF بترسیم؟
-آخه بیسواد! هنوز نفهمیدی تعریف تروریسم از منظر ما با اربابان FATF متفاوت است و آنها حماس و حزب الله را تروریست میدانند؟
حرف زدن بلد نیستی، حرف نزدن هم بلد نیستی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظاتی پیش؛ شعار دانشجویان و مردم در اعتراض به تصویب CFT در مقابل مجلس
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸درگیری لفظی نقوی حسینی و علی لاریجانی
🔹نقوی حسینی: برجام را ۲۰ دقیقهای تصویب کردید.
🔹لاریجانی: ۲۰ دقیقهای نبود. خودتان هم میدانید.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این #کلیپ راببینید ونشردهید..👆
▪️ #خودتحریمی وتأییداین حقارت اززبان عراقچی
▪️ماجرای(FATF)وتحریم افراد ونهادهای انقلابی
🔥لعنت برخیانتکاران داخلی😡
#دولت_خائن
#مجلس_خائن
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🚨 معترضان لایحه CFT را در مجلس پاره کردند
🔹 ☑️لحظاتی قبل از برگزاری رأیگیری برای تصویب یا عدم تصویب CFT جمعی از نمایندگان مجلس و مخالفان لایحه CFT با در دست داشتن دست نوشتههایی در جایگاه تریبون مجلس قرار گرفتند و نسبت به این لایحه اعتراض کردند.
🔹سید محمد جواد ابطحی در حالیکه متن لایحه CFT را در دست داشت در جایگاه تریبون مجلس و مقابل لاریجانی قرار گرفت و در حالیکه با فریاد نسبت به CFT اعتراض میکرد لایحه را در همان جایگاه هیأت رئیسه پاره کرد و به زمین انداخت و با اعتراض به سمت صندلی خود حرکت کرد.
🔹در همین حال جمعی از نمایندگان با احسنت گفتن اعتراض خود را مجدد نسبت به تصویب لایحه CFT اعلام کردند.
#نه_به_FATF
#خیانت_خواص
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻افشاگری نقوی حسینی از تلاشهای لاریجانی برای خسارت محضی دیگر، جلسات متعددی که لاریجانی برای تصویب FATF برگزار کرده است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استعمار فرا نو
👈🏻 صحبتهای شب گذشته علیرضا پناهیان در مورد قبول FATF
#تصویری
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#وصیت_عاشقان 📜🖋
📜 فرازی از وصیت نامه
📿شهید سرافراز ارتش محمود خوش آهنگ📿 (۱):
پدرجان! اگر در این گیر و دار جنگ توفیق شهادت یافتم، مرا شهید ننامید؛ زیرا مقام شهید در اسلام بالاتر از لیاقت امثال من است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#وصیت_عاشقان 📜🖋
📜 فرازی از وصیت نامه
📿شهید سرافراز ارتش محمود خوش آهنگ📿 (۲):
مادرجان! اگر دست غارتگر تجاوزگران به حریم اسلام، گردن مرا فشرد و نوجوانی را از دیدن این گلستان محروم کرد، گریه نکنید. بگذار دشمن اشک شما را نبیند و بر خود نبالد که شما را داغدار کرده است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌿🔳🌿
هنگامی كه شیطان به خداوند گفت:
من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم .
فرشتگان پرسیدند:
شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است ، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
خداوند فرمود : راه بالا و پایین باز است
راه بالا: نیایش
و راه پایین: سجده
بنابراین ، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد كند .
📚تفسیر موضوعی قرآن (آیت الله جوادی آملی)، مراحل اخلاق در قرآن
🌿🔳🌿
🔹بنده ی من! سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم،پس سوگند به حق من برتو، مرا دوست بدار.
#حدیث_قدسی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اختصاصی 🔴 انتشار برای اولین بار
🚨افشاگری زاکانی علیه نقش
(لاریجانی و دوستان در اداره مجلس)
#مجلس_یک_نفره
#افشاگری
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_27
دست داده است. لادن که کنجکاو بود بداند چه موضوعی نیلوفر را ناراحت کرده است گفت:
ببخشید نیلوفر جون ولی من دارم از فوضولی می میرم با سهیل خان دعوات شده که این قدر
ناراحتی؟
نیلوفر آرام راه می رفت چشمهایش را که خیس اشک بود پاک کرد و گفت:آره با سهیل دعوام
شده. سهیل دیگه نمی تونه تحملم کنه می دونه خیلی دوستش دارم و بهش احتیاج دارم اما این
طوری با من رفتار می کنه.
دیگر نمی توانستم تحمل کنم. از آن ها فاصله گرفتم و به سمت ویلا رفتم. گوشه ای از حیاط را پیدا
کردم. روی چمن ها نشستم. سرم را روی زانوانم گذاشتم و زار زار اشک ریختم. خدایا من چه
گناهی به درگاهت کرده بودم که زندگیمو ازم گرفتی. دستانم را مشت کرده بودم و به سر و صورتم
می کوبیدم. خدایا این عذاب کی قرار بود تمام شود. در حالی که احساس می کردم سرم به دوران
افتاده بلند شدم و به داخل ویلا رفتم. پکسی نبود. به سرعت به داخل اتاق پناه بردم. قرص مسکنی
خوردم و روی زمین دراز کشیدم. تنها خواب است که انسان را آرامش می دهد و او را لحظه ای از
غم و غصه ها رها می کند.
نمی دانم ساعت چند بود. چشمانم را باز کردم، چشانم از سوزش می سوخت. نگاهی به بیرون
پنجره انداختم. هوا تاریک شده بود. احساس کردم کسی کنارم خوابیده. مهلا بود دستان کوچکش
را مشت کرده بود و شصتش را طبق عادت می مکید. بعد از چند دقیقه مهناز آهسته وارد اتاق شد با
صدای آرام گفت: سلام بیدار شدی؟!
ـ آره سرم درد می کرد اومدم یه خورده استراحت کنم.
مهناز، مهلا را روی تخت گذاشت و گفت: حالا پاشو بریم پایین دارن سفره ی شامو می چینن بعد از
شام هم می خواهیم بریم کنار ساحل پاشو دیگه
به سختی از جایم بلند شدم و به همراه مهناز از اتاق خارج شدیم. شیرین جون گفت: سلام عزیزم بیا
شام حاضره.
لادن با دیدن من کنارم آمد و گفت: آره عزیزم بیا خدا امشب ما رو به خیر بگذرونه...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_28
با تعجب پرسیدم: چرا؟
سهیلا گفت: آخه این شام دستپخت آقایونه...
پارسا به شوخی اخم کرد و گفت: مگه دستپخت آقایون چشه...
لادن خندید و گفت: مگه آقایون آشپزی هم بلدن؟
پارسا گفت: بله که بلدیم حداقل بهتر از شما غذا درست می کنیم.
عمو پرویز و بابا و عمو رضا در حالی که به جمعمان اضافه می شدند عمو پرویز گفت: پارسا راست
می گه آقایون گاهی وقتها می تونن بهتر از خانم ها آشپزی کنن اصلا بیشتر آشپز های دنیا مرد
هستن نه زن.
لادن با حاضر جوابی گفت: خیر پدر گرامی اصلا خود شما کی آشپزی کردین؟ به نظر من که
آشپزی زن ها بهتر از مرد هاست.
عمو رضا در حالی که می خندید گفت: لادن جان من هم با تو موافقم من که دستپخت همسرم و با
هیچ چیز عوض نمی کنم.
عمو پرویز گفت: رضا داشتیم؟!
بابا در حالی که می خندید گفت: بیاین بریم سر سفره ی شام که هیچ کدومتون حریف این نیم
وجبی نمی شین.
بعد از شام و جمع آوری ظرفها همه آماده شدند که به دریا بروند.لادن در حالی که دکمه های
مانتویش را می بست رو به من گفت: پاشو دیگه تو که هنوز حاضر نشدی؟
ـ من نمی یام...
لادن به حرف من توجهی نکرد و دوباره گفت: بلند شو حاضر شو.
اخمی کردم و گفتم: گفتم که من نمی یام.
لادن عصبانی شد و گفت: هر وقت من مردم این طوری ماتم بگیر با این حرکاتت چی و می خوای
ثابت کنی؟ می خوای ثابت کنی که خیلی دوسش داری خیلی خوب ثابت شد پاشو برو حاضر شو تا
اون روی من بالا نیومده!
به ناچار لباس پوشیدم و با لادن همراه شدم. همه جلوتر از ما حرکت می کردند. نیلوفر هم ناراحت
و غمگین با ما قدم می زد.
الدن آرام در گوشم گفت: مثل این که موضوع این دو تا خیلی جدیه؟
نیلوفر پرسید: مهدیس جون شما رشته تون چیه؟
خودم را کنترل کردم تا صدایم نلرزد: مهندسی معماری.
نیلوفر دوباره پرسید: توی تهران درس خوندین؟
ـ نه در انگلیس.
نیلوفر آهی کشید و گفت: خوش به حالت منم خیلی دوست داشتم خارج از کشور درس بخونم ولی
نشد.
لادن گفت: نیلوفر جون شما هنوز با سهیل خان آشتی نکردی؟
نیلوفر سرش را پایین انداخت و گفت: نه مثل این که دوست نداره با من آشتی کنه.
لادن چشمکی به نیلوفر زد و گفت: الان درستش می کنم.
بعد بلند داد زد: سهیل خان... سهیل خان... یه لحظه صبر کنید...
سهیل که داشت با پارسا صحبت می کرد با شنیدن صدای لادن برگشت و به طرف ما آمد. نیلوفر از
خجالت سرخ شده بود و نمی دانست چه بگوید. لادن را به کناری کشیدم و گفتم: می خوای منو دق
بدی این کارها چیه که تو می کنی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷