eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر ایوانِ طلا چشم ترم مخصوص ِ توست جَلد خود کردی مرا! بال و‌ پرم مخصوص ِ توست ضامن آهو شدی! پشتم به عشقت گرم شد آبروداریِ روزِ محشرم مخصوص توست رو زدم بر غیر و تا درها به رویم بسته شد زائرم کردی و گفتی: این حرم مخصوص توست رد نکردی از درِ باب ٱلجوادِ(ع) خود مرا آمدم آقا! امیدِ آخرم مخصوص توست مشهدت حجّ فقیران است و اطرافِ ضریح هر چه می بینم تویی! دور و برم مخصوص توست چشم هایش قطره قطره اشک، بعد از هر نماز... دست بر سینه سلام ِ مادرم مخصوص توست لااقل ایکاش امشب زائرت بودم! ولی- نیستم...امّا حسابم کن! کرم مخصوص توست! مرضیه عاطفی امام رضا (ع) مناجات
؛ ؛ نَقل است که فَخرِ علما، شیخ بهایی شد شامل لطف و کرم خاصِ خدایی گفتند بیا فاطمه داده‌ست رضایت معمار حرم باش، علی کرده جدایت جا داشت بنازد به همه عالم امکان روزیِ کمی نیست حرم‌سازیِ سلطان آن شیر که خورده‌ست، نهاده اثرش را او خرج حرم کرد تمام هنرش را اخلاص نشان داد، خدا داد توانش فردوسِ برین کرد بنا با دل و جانش نزدیک به اتمام حرم بود که ناگاه دیدند همه روی لب شیخ نشست آه با پوزش از آقای جهان گفت به یاران باید که کنم چند شبی ترک خراسان من می‌روم اما بخرید آبرویم را اجر همه با مادرمان حضرت زهرا تا اینکه دوباره برسم خدمت آقا جز سَردَر این کعبه بسازید همه‌جا را در غیبت او گشت مهیا چه بنایی چه گنبد و گلدسته‌ی انگشت‌نمایی بَه بَه! چه ضریح و حرم و صحن و سرایی از شوقِ طوافش دل کعبه‌ست هوایی ناگاه چنین توصیه گردید ز خدام: وقتش شده معماری سَردَر شود اتمام گفتند که ما اذن به این کار نداریم تا آمدن شیخ، همه لحظه شماریم هنگام سفر شیخ به ما گفته مکرر: کار خود من هست مهیایی سَر‌دَر گفتند که از جای دگر آمده دستور فرمان امام‌ست و پُر از حکمت و منظور پس ساخته شد سَردَرِ آن روضه‌ی رضوان کم داشت فقط روح الامین، عرشِ خراسان پس شیخ بهایی ز سفر آمد و ناگاه با دیدن سَردَر ز دلِ خویش کشید آه شد غوطه‌ور حسرت و غم، حال و هوایش تا داشت توان، کرد گله از رفقایش گفتند مُکدر نشو این امر امام‌ست سرپیچی رعیت ز شهنشاه حرام‌ست یک خادم خوش‌روزی این روضه‌ی اعلا دیدار نصیبش شده در عالم رؤیا کرده‌ست چنین امر، به او قبله‌ی عالم بر شیخ پس از اینکه رساندی تو سلامم گو: مرد خدا، پیرِ هنر، دست مریزاد معمار کرمخانه‌ی ما، خانه‌ات آباد در خانه‌ی اُمید! تو در فکر طلسمی؟ ما کار نداریم، که آمد! به چه اسمی! بسپار حرم‌ را به طلسمِ کَرَم ما بگذار بیایند همه در حرم ما ای شیخ بِدان ما پدر هر بد و خوبیم ما طایفه ذاتاً همه ستارُ العیوبیم ما چشم به راهیم‌ گنه‌کار بیاید با هر چه که آورده، خریدار بیاید باید به حرم پاک شود زائر ما تا، گیرد صله‌ی تذکره‌ی کرببلا را
عشق یعنی تپشِ این دل بارانی من لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من و خدا خواست که از دست تو درمان برسد خواست تا عطر علی، تا به خراسان برسد یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره‌ها چه خبرها که رسید از دل این پنجره‌ها یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم به هوای دلِ پاکِ تو به دریا بزنم عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو بدهم دل به صدایِ خوشِ نقاره‌ی تو عشق یعنی به هوایت، گذر از دامن و دشت عشق در شوق سلامی‌ست، سرِ ساعت هشت عشق در قلب قطاری‌ست که از قم برسد در نمازی‌ست که تا رکعت هشتم برسد
مثل یک خواهشِ لبریزِ حیا آمده بود از هیاهوی فراگیر، رها آمده بود با دل ساده و باران‌زده‌اش نجوا داشت که چرا دیر به حج فقرا آمده بود رعیت سوخته از غم به پناهندگیِ سایه‌ی چتر مُعین الضعفا آمده بود گره زد زلف دلش را به ضریح خورشید "هر چه دردست به امید دوا آمده بود" او که با پای عصا سخت قدم بر می‌داشت حال با پای خودش رو به شما آمده بود دل ویران شده، آباد شد و بر می‌گشت آنکه چون شهرِ پس از زلزله‌ها آمده بود راه صدساله که درویشِ طریقت می‌رفت زائرت یک شبه آن‌را به‌خدا آمده بود بر لبش در دل ظُهری غزلی ابری داشت شاعری باز به دنبال عبا آمده بود صحن آزادی و لبخند تو پایان کسی‌ست که به پابوس غریب الغربا آمده بود
یاربِ وقتِ سحر، تقربِ شب‌هاست رو به کریمان زدن، عبادت لب‌هاست بستر بیمار وعده‌گاه طبیب است خیری اگر می‌دهند برکت تب‌هاست نوکر گمنام هم بنام شد اینجا آنچه مهم نیست پیش یار لقب‌هاست سِیر الهیِ اهلِ عشق، همیشه رحمت ذی‌القعده‌هاست، لطف رجب‌هاست ذکر رضا قند کرده تلخیِ مارا شهد نبات‌ست اینکه بینِ رطب‌هاست مادرم آمد مرا به دست رضا داد آبرویم را خرید، خانه‌اش آباد! محضر سلطان می آورند اگر دست می‌شکنند عاشقان به شوقِ نظر دست دست به دامان حلقه‌های ضریحم کودکم و می‌دهم به دست پدر دست بین قنوتم افاضه کرد مکرر خیر کثیرست در زمان سحر دست عقل چه‌کارست تا گدای تو هستم؟ فیض به من بیشتر رسانده ز سر... دست تر شده از دیدن حرم چقدر چشم پُر شده از محضر شما چقدر دست! سُفره‌گشا تا رضاست سُفره‌نشینم ضامن آهو نوشته روی نگینم پشت سر زائران دعاست، دعایت دلخوشی دعبل است خاک عبایت سلسله بر گردن روات کشیدی جان بفدای کلام مثلِ طلایت کعبه تویی، مسجدالحرام بهانه قبله تویی، قم شدست قبله‌نمایت قصر به هم ریخت در مناظره وقتی_ آبروی جاثلیق ریخت به پایت کن فیکونِ تو فاش شد سر سفره شیر می‌آید برون ز پرده برایت روی دو چشم ترم قدم بزن ای ماه تا که مطهر شود شبیه قدمگاه آمدم ای شاه با نشان و نشانی پیش تو باشد دلم به حکم امانی وقت نماز است، صف پُر است کمک کن کاش مرا هم کنار خود بنشانی هرچه کنی از درت جدا نشوم من خواه بخوانی مرا و خواه برانی جاروی خُدّام را ببخش به زوار تا که دراین دل کنند خانه تکانی ابن شبیب آمده‌ست دیدنت آقا موقع روضه شدست و مرثیه‌خوانی ناله‌ی ان کنتَ باکیاََ بزن آقا سینه برآن شاه بی کفن بزن آقا یابن شبیب! عمه‌ام دلش پُرِ غم شد چادر و پوشیّه بین قافله کم شد جد غریبم ز روی اسب زمین خورد پیرهنش بر فراز نیزه علم شد دامنشان گُر گرفت، صورتشان سوخت آتش خیمه بلای اهل حرم شد چرخش شلاق‌ها به بازویشان خورد قامت معصومه‌ها شکسته و خم شد بعد هزاران هزار زخم جگر سوز نوبت بازار شام و هلهله هم شد زخم غرورم ز ماجرای حجاب است گریه‌ی من بیشتر برای رباب است
. السلام علیک یا علیه السلام ای حافظ ولایت یا احمد بن موسی ای خِبره در فقاهت یا احمدبن موسی ای دُرّ بحر موسی ، عابدترین ِ عبّاد نوری میان ظلمت یا احمد بن موسی از بس که بود زهدت، شُهره میان مردم کردند بر تو بیعت یا احمد بن موسی بعد از قبول بیعت، گفتی رضاست الحق هشتم مه امامت یا احمد بن موسی گفتی رضاست مولا، واجب شده به امر ِ ایزد از او اطاعت یااحمد بن موسی پس تو چراغ راهی در شام ِ تار شیراز ای مظهر هدایت یا احمد بن موسی در افتخارت این بس که بعد از این هدایت کرده رضا دعایت یا احمد بن موسی آخر شدی تو نائل در راه عشق سلطان بر منصب شهادت یا احمد بن موسی آقا تو هم شبیه ِ معصومه و رضایی سرمنشأ کرامت یا احمد بن موسی شکر خدا که هستم از دلبران رویت دارم به تو ارادت یا احمد بن موسی با یک نظر دوباره، کن ای کریم شیراز روزی من زیارت یا احمد بن موسی علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. با علیه السلام میخوام از تو بگم امّا زبونم وا نمیشه روی کاغذای شعرم اسم تو جا نمیشه خودمونی حرف زدن با تو چه عالمی داره بی ادب نیستم آقا جز این دلم وا نمیشه یه دونه عاقل نمونده همه مجنون شمان با وجود تو دیگه هیچکسی لیلا نمیشه شب میلاد اومده باز این دلم تو مشهده بخدا واسه دلم هیچ جایی اونجا نمیشه هیچی مثل اینهمه زائر عاشق که داری باعث کوری چشمای حسودا نمیشه خیلی دوست دارم بیام زیارتت تو این شبا نمیدونم واسه چی قسمت ماها نمیشه هواپیما و قطار که جای خود تو ترمینال یه بلیط اتوبوس ساده پیدا نمیشه منکه ازرو نمیرم هی خونت و در میزنم با دلم مثل کبوتر تا حرم پر میزنم مثه یه آهو میام میون دامت میشینم هرجوری که هست میخوام یه بار چشاتو ببینم میگن از تموم مهربونا مهربون تری رو سیاها رو تو قبل رو سفیدا میخری آره از کعبه صفای حرم تو بیشتره آره از بهشتم آقا حرمت دل میبره آره واقع حیاط حرمت دیدینیه کاسه زردای تو سقاخونه بوسیدنیه ثربون دهاتی هایی که میان سالی یه بار زیر گریه میزنن تو حرمت بی اختیار دل من سیاهه آقا دلمو جلا بده حال بندگی ندارم به دلم صفا بده مثه اون مریضایی که همیشه شفا میدی بیا آقا به دل مریض من شفا بده ما به جز تو تو حرم یه دونه پارتی نداریم توی مهمون خونت آقا به منم غذا بده هم شنیدیم هم دیدیم که سگ میاد درخونت فکر کن آقا من سگم به من یه گوشه جا بده دم مردن کار ما آقا فقط گیر شماست واسه یه بوسه به پات آقا به ما هم پا بده من یواش یواش دارم پیرهن مشکی میخرم قبل این محرّمه به ما یه کربلا بده .
اسلام که راه و روش عابد نیست! زهد است ، ولی طریقت زاهد نیست! در قلب شکسته جستجویش بکنید ای مسجدیان خدا که در مسجد نیست
در روز جزا چه جای جبران باشد آن را که از او دلی پریشان باشد از پیرغلام صدر هیئت هیهات کز او به فغان دل جوانان باشد
از فتنه ی پیرمرد عابد هیهات از مغلطه های شیخ زاهد هیهات راندند جوان را ز حسد از مسجد از حقه و تزویر مساجد هیهات
میان این همه مخلوق برگزیده شدم برای گریه به داغ تو آفریده شدم اگرچه "وصل" نصیبم نشد، همین کافی‌ست یکی‌دوبار حوالیِ یار دیده شدم همین که اهل توأم، کار من نه، کارِ تو بود رمیده از همه‌جا سمت تو کشیده شدم اگرچه هیچ ندارم، سلاحِ گریه که هست به لطف خشکی لب‌هات آب‌دیده شدم نبود آتش داغ تو! "خام" می‌ماندم به مجلس تو رسیدم اگر "رسیده" شدم به ذکر نام شریفت گذشت عمرم و من خوشم که پیش نگاه خودت خمیده شدم
نزدیک‌تری از رگِ گردن به گدایت ماییم و طوافِ حرم کرب و بلایت هر جای جهان می‌نگرم نام تو آنجاست از هر نظر انگار شبیهی به خدایت گشتیم تمامی جهان را و ندیدیم شیرین‌تر و دلچسب‌تر از شور عزایت در روز قیامت که جهان دور تو جَمع‌ست بگذار که ما نیز بیفتیم به پایت بگذار که من نیز گرفتار تو باشم یک جرعه بنوشان به من از جام بلایت پَرسوخته چون فطرس و دل‌سوخته چون حُر من آمده‌ام باز به امید عطایت ای آن‌که جهان تکیه به دستان تو داده‌ست حالا چه شده تکیه زدی خود به عصایت؟ ** با خوود و سپر رفت به میدان علی اکبر از معرکه برگشت ولی بین عبایت دیدند ملائک همگی گوشه‌ی گودال آغوش گشوده‌ست خداوند برایت بر نیزه شدی قاری قرآن، چه شکوهی... ای آنکه دل از فاطمه می‌بُرد صدایت
معروف به عباس و مسمّی به اباالفضل عالَم به علی نازد و مولا به اباالفضل هر دفعه که هر مشکل و هر مسئله‌ای بود بردیم پناه از همه دنیا به اباالفضل بعد از "به خدا" و "به علی " بی برو برگشت در کشور ما هست قسم‌ها "به اباالفضل" صد حاجت اگر داشته هرکس طیِ یکسال ده تا به "رضا" گفته، نود تا به "اباالفضل" القاب زيادند، ولي عالم و آدم گویند فقط خوش‌قدوبالا به اباالفضل پرسید کسی وزن غزل چیست ? بگویید "لا حول و لا قوة الا به اباالفضل"
هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت خوش به‌حالِ سائلی که سائلِ عباس شد خوش به‌حال آن که از عباس نانش را گرفت روزِ محشر دست‌هايش دستگيري مي‌كند دستِ خود را داد، دستِ دوستانش را گرفت ** هيچ كس اندازه‌ي عباس شرمنده نشد كربلا بدجور از او امتحانش را گرفت از خجالت آب شد، آب آورِ كرب و بلا عصرِ تاسوعا امان‌نامه امانش را گرفت چشم‌هايش پاسبان‌هاي بَناتِ خيمه بود حرمله با تير، چشمِ پاسبانش را گرفت تيرها در پيكرش وقتِ زمين خوردن شكست بس كه خون رفت از تنش، آخر توانش را گرفت صارَ کَالْقُنْفُذ برايِ تيرها جايي نماند ناگهان سر نيزه‌اي حجمِ دهانش را گرفت قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود تیرهایی که به مشکش خورد، جانش را گرفت از بغل تا که سرش را بر سرِ نیزه زدند گریه‌های ناتمامی خواهرانش را گرفت
از فراق تو نمردیم، مسیحا نشدیم چشم ما تار نشد از غم و بینا نشدیم جای تو دست به دامان طبیبان بودیم حقمان بود اگر باز مداوا نشدیم بی تو یک عمر پی هرکس و ناکس رفتیم گم شدیم آخر ازین غفلت و پیدا نشدیم نام مجنون به‌روی ماست ولی کو مجنون؟ وقتی از هجرِ تو آواره‌ی صحرا نشدیم درد این است که ما محضِ رضایِ دل تو بی‌خیالِ خوشیِ فانیِ دنیا نشدیم خاکِ عالم به سرِ ما که دراین عمرِ دراز لحظه‌ای مشتریِ یوسف زهرا نشدیم گریه کردیم ولی گریه‌ی بی فکر چه سود؟ قطره بودیم ولی وصل به دریا نشدیم پیش ما آمدی اما همه غفلت کردیم لحظه‌ای پای قدم رنجه‌ی تو پا نشدیم قصدمان بود همه سنگ صبورت باشیم قصدمان بود که از بخت بد اما نشدیم ** همه رفتند حرم ما که نرفتیم هنوز زائر مرقد شش‌گوشه‌ی آقا نشدیم کاش می‌شد که تو ما را به زیارت ببری یک شب جمعه به پابوسی حضرت ببری
در شمسه‌ی صحن تو اذان پاشیدند عطرِ نفسِ فرشتگان پاشیدند بر گنبدِ رؤیایی‌تان انگاری... یک‌دست گلاب و زعفران پاشیدند
بر آنکه شد عشق را ملازم، صلوات بر حضرت سید الاعاظم صلوات از صبح ازل تا خود محشر یک‌ریز بر ذریه‌ی امام کاظم صلوات
به‌مناسبت ؛ بر صحن و سرای عشق، مردم صلوات بر مشهد و بر امام هشتم صلوات بر خواهر آفتاب و بر دختر آب بر فاطمه‌ی کریمه‌ی قم صلوات
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش بايد رفاقت کرد با خار بيابانش هجران کشيدن به اميد وصل ميارزد گر اولش تلخ ست، شيرين است پايانش هر کس که عاشق نيست پس اصلا چرا زنده ست يا چه جوابى ميدهد فردا به وجدانش خاکستر پروانه اى را ديدم و گفتم هر کس که عاشق ميشود اين است تاوانش آن کوچه اى که يار ما از آن گذر کرده ست عشاق منت ميکشند از سنگ طفلانش منکه چهل سال است روى خاک ميخوابم حيف است نگذارم سرم را روى دامانش اين شمعها که بر تن پروانه ميگريند زنده نميمانند تا شام غريبانش اشک جوانى بهترين سرمايه پيرى ست خوب است باشد آدمى فکر زمستانش در وقت مردن روبه قبله ميشود هر کس من وقت مرگم ميشوم رو به خيابانش در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد عبدى که سجده ميکند اول به ايوانش باران که آمد بعد از آن خيرات ميبارد خير کسى را خواستى اول بگريانش سنگينى زنجير بر گردن نميگيرد از گريه هر که خيس ميگردد گريبانش من سالها در گيسوى تو سير ميکردم سيرى که خيل عارفان خواندند عرفانش وقتى دلم را دست چشمان تو ميدادم باور نميکردم بيندازى به زندانش يک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد پژمرده ميگردد گلى که نيست گلدانش آنکه لبش را از ضريحت برنميدارد صدها گره وا ميکند از کار، دندانش . گفتم همه هستند شايد جاى من هم هست منهم يکى از اين کبوترهاى مهمانش شکر خدا اينجا کريمان سلطنت دارند دنيا به ايران نازد و ايران به سلطانش سيرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است هر کس که از قم ميرود سمت خراسانش علی اکبر لطیفیان
بدهکاری حرم آمد ، تو پر کردی حسابش را سلام گرگ گرچه با طمع ، دادی جوابش را پریشان هرکس آمد در حرم با مشکلی کاری تو با لبخند دادی پاسخ حال خرابش را خدا شاهد که هرکس خوابتان را دید ، در ساعت خودت تعبیر کردی با زیارت زود خوابش را نه این چیز عجیبی نیست وقتی لطف سرشارت نمک پرورده حتی کرده است اهل کتابش را نه تنها زیر دِینَت چند مفلس مثل من هستند که مدیون شما آقاست کشور انقلابش را میان کربلا و مشهد و قم چند روزی هست دلم با قاطعیت کرده آقا انتخابش را ... نگاهم خیره حالا بر روی انگشترم مانده همانکه قم گرفتم سنگ و در مشهد رکابش را حمیدرضا محسنات
زبان حال زائر امام هشتم علیه السلام : گفتم به زیارت تو من می آیم/ گفتی که منم به بازدیدت آیم / من منتظر توأم شب اول قبر / الوعده وفا بیا که من تنهایم /
پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی‌ست در شب‌های شهر آن‌قَدَر که در غزل‌ها صحبتی از ماه نیست گاه و بی‌گاه آمدن یا گاه‌گاهی آمدن هیچ‌کس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست" پنجره فولادِ تو طوری گره وا می‌کند که ضریحت نیز از غم‌های ما آگاه نیست اشک‌های شوق بر مژگان جارو شاهدست هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت‌نامه‌هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبیِ امین الله نیست
شب جمعه است همه زائر ارباب شویم در کنار حرمش شمع صفت آب شویم مادری آمده در کرببلا با قد خم باید از ذکر بُنّی همه بی تاب شویم
ای آن که کاروبار تو مشکل‌گشایی است در آستان لطف تو کارم گدایی است از بس که مهربان و رئوفی برای تو فرقی نکرده است که زائر کجایی است دیدیم در نگاه بلند کبوتران در این حریم اوج اسارت، رهایی است ما صاف‌و‌ساده در طلب دیدن توایم آقا قبول کن، دل ما روستایی است دل‌های عاشقان بلادیده‌ی تو را از هرچه غیر دوست امید جدایی است ما از عدم به عشق تو رفتیم تا وجود پیش از الست قدمت این آشنایی است تنها نه این که حج فقیرانی ای امام هرکس که زائر تو شود کربلایی است با دست خالی آمدم و دست پُر شدم سهم من از زیارت تو این رباعی است؛ "دل خسته و روسیاه، با بار گناه افتاده دلم به راه، با بار گناه چون ذره پِیِ کسب فروغ از خورشید رفتم به پناه شاه، با بار گناه"
جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت فوج فرشتگان به نیایش نشسته‌اند آوای «ربّنا»ست در این قطعه از بهشت آیینۀ شكوه ِ«كلیم» است و «کوه طور» آن نور و آن صداست، در این قطعه از بهشت هر دل كه زنده است به انفاس موسوی هم‌صحبت خداست، در این قطعه از بهشت خورشید شاهد است، كه نقش كتیبه‌ها «والشمس والضحی»ست، در این قطعه از بهشت عطر مدینه، نور نجف، رنگ كاظمین اشراق كربلاست، در این قطعه از بهشت هرگاه سعی در طلب معرفت كنی هم مروه، هم صفاست، در این قطعه از بهشت عشاق، در «طواف حرم» موج می‌زنند حجّ من و شماست، در این قطعه از بهشت جان ِجهان كجاست؟ در این عرش آستان محرابِ دل كجاست؟ در این قطعه از بهشت در چشم عارفان سحرخیز، آسمان آبی‌تر از دعاست، در این قطعه از بهشت صدق و صفا، خلوص و یقین، عشق و آرزو باران واژه‌هاست، در این قطعه از بهشت فولاد، پای پنجره‌اش آب می‌شود اسرار كیمیاست، در این قطعه از بهشت روشن‌تر از ستاره، به مژگان نشسته است اشكی كه بی‌ریاست، در این قطعه از بهشت جای دگر، سراب فریب و غمِ فناست سرچشمۀ بقاست، در این قطعه از بهشت در خلوتِ خیالِ خود از خویشتن بپرس از ما «رضا» رضاست، در این قطعه از بهشت؟ ما را به باغ و گلشن و صحرا چه حاجت است؟ تا حجّت خداست، در این قطعه از بهشت اذن ورود ما به حرم چیست غیر اشک؟ وقتی قرار ماست، در این قطعه از بهشت زائر در این حریم مطهر، غریب نیست بیگانه، آشناست، در این قطعه از بهشت تذهیب‌نامۀ عمل عاشقان، «شفق»! امضای مرتضاست، در این قطعه از بهشت
محضر اهل کرم حال پریشان میبرم بهتر از گریه ندارم چشم گریان میبرم لطف اینها بیشتر از دیدنی نادیدنی است من ازین در چیزهایی بهتر از نان میبرم نوح دستش را سویم اورد اما پس زدم با چه امیدی خودم را سمت طوفان میبرم؟! اینهمه گفتم رقیه اینهمه گفتم ز خار نفس را پس کی روی خار مغیلان میبرم؟! چرتکه پیش کریم انداختن دیوانگی ست چون به یک العفو صدها برگ غفران میبرم گفت هرکس که بیاید زود جایش میدهم روی خوش دیدم اگر با خویش مهمان میبرم ماه قرآن باطنا ماه علی مرتضی ست خیر مولا بوده هر فیضی ز قرآن میبرم در قیامت حکم دوزخ هم دهی اسوده ام خویش را سمت جنان با یک حسین جان میبرم چه حرم بسته شود چه باز آقایم که هست! مثل سابق حاجتم را به خراسان میبرم اینچنین دنیا نمی ماند حرم وا میشود... آب سقاخانه اش را بهر درمان میبرم ای امان از بی کسی در حجره تنها جان سپرد نام اورا با هزاران آه سوزان میبرم سید پوریا هاشمی
...حالا سکوت حنجره فریاد می کشد تصویری از نگاه تو در یاد می کشد وقتی که خسته از همه ی شهر می شوم دور از تمام همهمه ی شهر می شوم احساس می کنم که فقط با رضای تو دعبل شوم که شعر بخوانم برای تو بردی کبوترانه دلم را به آسمان یک لحظه هم ندیده حرم خواب آسمان بی اختیار سمت قدمگاه می روم حس می کنم که پشت سرت راه می روم وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت پرچم در باد می کشد پرچم که باد می خورد و روی گنبد است زائر میان ماندن و رفتن مردّد است با سر دویده ام به تماشای کودکی کودک به جای من و منم جای کودکی تصویر خاطرات سیاه و سفید شد عکسی میان قاب نگاهم جدید شد وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت صحن گوهرشاد می کشد صحنی که گوشه گوشه ی آن شور خوانده ام با هر نماز صفحه ای از نور خوانده ام یعنی نمی شود بشوم باز رو به راه از راه دور آمده ام من به اشک و آه اشکم موید دل پر آه می شود تا همنشین شاعر درگاه می شود «کوته مباد سایه ی لطفت ز سر مرا بر پای بوسیت بطلب بیشتر مرا»* وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت پنجره فولاد می کشد ایوان طلا و پنجره فولاد و خاک تو... آنان که خاک را به نظر کیمیا، که تو... هر گوشه از حرم رد پای تو دیده اند در بین جامعه چه صدایی شنیده اند خدام آمدند و شلوغ است و زمزمه حالا رضا رضا شده ذکر لب همه نقاره ها هجوم صدا را شکسته اند در صحن انقلاب تو دل ها شکسته اند دلها شکسته اند، ببار آسمان شهر کوچه به کوچه می شود این داستان شهر روزی که آخر صفر است و از این جهان تنها دل تو با خبر است و به ناگهان دردی غریب در جگرت وقت حادثه تنها عبا به روی سرت وقت حادثه حالا سکوت حنجره فریاد می کشد عاشق به سینه می زند و داد می کشد شاعر : علی پور زمان
به بارگاه تو بار اوفتاده آمده ام ز دست رفته و سرمایه داده آمده ام به سنگ خورده سرم سرشکسته سرگردان به پای بوس شما خانواده آمده ام ارادتم به شما بی اراده از طفلی است کنون که پیر شدم با اراده آمده ام نم ارادت تو صد یم آبرو بخشد کنون همه به کف خود نهاده آمده ام ببین که مات توشاهم رخم به خاک رهت سوار بودم و سویت پیاده آمده ام درت به روی کسی بسته نیست اما من به بوی روی رضا و گشاده آمده ام به میهمانی دارالضیافه راهم نیست به خاکروبی دارالسیاده آمده ام علی انسانی
صیدم و با دیدن صیاد گفتم یا رضا تا گره در کار من افتاد گفتم یا رضا آرزوی دیدن کرب و بلا را داشتم رفتم و در صحن گوهر شاد گفتم یا رضا همصدا با کل عالم ، از دم باب الجواد تا کنار پنجره فولاد گفتم یا رضا گریه و لبخند من از گریه و لبخند اوست در شهادت چون شب میلاد گفتم یا رضا عارفی درس جنون می گفت اما آخرش جای هر چیزی که یادم داد گفتم یا رضا روبه روی پنجره فولاد بودم ، ناگهان با شفای کور مادر زاد گفتم یا رضا احسان نرگسی
اقلیم آفتاب چه روضه ای ست، که دل ها کبوتر است اینجا به هر که می نگرم، محو دلبر است اینجا غریبه نیستی ای دل، در این مقام کسی ست که با تو از همه کس آشناتر است اینجا ستاره سحری از حریم شاهچراغ به آفتاب بگو مهر پرور است اینجا از این حرم طلب نور کن، در اول صبح چه احتیاج به افشاندن زر است اینجا؟ فرشتگان همه گرمِ طواف این حرم اند شکوهِ سعی و صفا حیرت آور است اینجا به صدق کوش و دو رکعت نماز عشق بخوان «حریم سوم آل پیمبر» است اینجا بِبال شیراز، «اقلیم آفتاب»! به خود که از «شهید خراسان» برادر است اینجا به نام نامی «احمد» قیام باید کرد که آب و آینه با هم برابر است اینجا به آیه آیه «والشمس والضحی» سوگند که نقش روشنِ آیات «کوثر» است اینجا به عطر گلشن یاسین، به بوی یاس قسم که از شمیم ولایت معطّر است اینجا به شوق عرض ارادت بیا و چون «حافظ» بگو که «خال رخ هفت کشور» است اینجا بیار سینه  سینا در این حرم با خود حریم «زاده موسی بن جعفر» است اینجا اگر به دیده دل بنگری، به شهپر خویش امین وحی خدا، سایه گستر است اینجا بگو بلال بیاید اذان بگوید باز که جای گفتن «اللّه اکبر» است اینجا  محمدجواد غفورزاده(استادشفق خراسانی)  پاسدار حریم