#حضرت_معصومه
آیتى از خداست معصومه
لطف بی انتهاست معصومه
جلوهاى از جمال قرآن را
چهرهاى حق نماست معصومه
عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است معصومه
پرتوى از تلألوء زهرا
گوهرى پربهاست معصومه
ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضى است معصومه
اخترى در مدار شمس شموس
یعنى اخت الرضاست معصومه
زائران! یک در بهشت اینجاست
تربتش باصفا است معصومه
در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست معصومه
از مدینه به قصد خطه طوس
رهروى خسته پاست معصومه
تا زیارت كند برادر خود
فكر و ذكرش دعاست معصومه
روز و شب عاشق بیابان گرد
خواهرى باوفاست معصومه
یا مگر اوست زینب دگرى
كز برادر جدا است معصومه
تا بدانى كه نیمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست معصومه
از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست معصومه
گر چه نشكسته سینه و پهلویش
در دلش داغهاست معصومه
داغ زهرا و داغ اجدادش
وارث كربلاست معصومه
هر حسینیه بیت اوست حسان
چون كه صاحب عزاست معصومه
#مرحوم_حبیب_چایچیان_حسان
#حضرت_معصومه
پیوسته در حوالی بامت کبوترم
سنگم زنند هر چه ، از اینجا نمی پرم
بی بی ، قسم به جان رضایت مرا ببین
در آستان عرشی ات از خاک کمترم
از قم دری گشوده به باغ بهشت ، یا
عطر بقیع مادرتان دارد این حرم
معصومه ای و فاطمه ای ، اشفعی لنا
چشم انتظار لطف تو در روز محشرم
تا شاهد ارادت و اخلاص من شود
یک بیت از قصیده ی حافظ می آورم :
" نامم ز کارخانه ی عشاق ، محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم"
بی مهر تو نفس کشیدن عمرم حرام باد
حاجت به غیر کوی تو جایی نمی برم
#کمیل_کاشانی
#حضرت_معصومه_شهادت
غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خیالِ غربتِ او می کُشد مرا ، اما
دلم زِ غصه ی زینب غمی دگر دارد :
زِ کاروانِ اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای زِ یتیمانِ در به در دارد
زِ مادری که سپر شد کبود شد خم شد
زِ مادری که زِ غم دست بر کمر دارد
زِ مادری که کنارِ سر دو طفلانش
زِ کوچه های یهودی نشین گذر دارد
زِ دختری که یتیم است و در تمامیِ راه
به سمت نیزه ی بابا فقط نظر دارد
اشاره کرد به لکنت به عمه اش میگفت
بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد
زِ صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم هایِ تر دارد
سرِ پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را زِ خاک بردارد
#حسن_لطفی
#حضرت_معصومه_شهادت
هرشب میان بستر خود گریه می کنی
با حال گریه آور خود گریه می کنی
اصلا تمام اهل جهان گریه می کنند
تا بانگاه مضطر خود گریه می کنی
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
باهر اشاره ی سر خود گریه می کنی
هرلحظه خواهرانه رضا را صدا زدی
از دوری برادر خود گریه می کنی
کشتی عمر ناب تو پهلو گرفته است
در لحظه های آخر خود گریه می کنی
وقتی که خیره بر در و دیوار می شوی
داری به یاد مادر خود گریه می کنی
آتش میان ساحت گلخانه پا گرفت
در بین کوچه ها نفس مرتضی گرفت
#اسماعیل_شبرنگ
#حضرت_معصومه_شهادت
تا کی به تو از دور سلامی برسانم
از تو خبری نیست برادر نگرانم
در میزند اینبار کسی...از هیجانم
شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم
یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده
حالا به من از سوی رضا نامه رسیده
ای کاش که از تو خبری داشته باشم
در آتش عشق تو پری داشته باشم
باید به خراسان سفری داشته باشم
در راه به قم هم نظری داشته باشم
با خاطر آسوده بمان چشم به راهم
یک قافله محرم بخدا هست سپاهم
این جادّه ها چشم به راه قدم ماست
این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست
انگار که این خاک عراق عجم ماست
حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست...
شاید که فراموش کنم دلبر خود را
باید که بسازم حرم مادر خود را
باید نرسیدن به رضا را بپذیرم
حالا به شهادت برسم یا که بمیرم
وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم
خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم
با یاد غم فاطمه هق هق بنویسم
بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم
با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد
قم کار به مهمان عزادار ندارد
در کوچه دری هست که مسمار ندارد
معصومه ی تو دست به دیوار ندارد
اینجا به عیادت همگی آمده باشند
آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند
بین نظر آن همه با این همه فرق است
بین همه در پشت در و همهمه فرق است
بین اثر هلهله با زمزمه فرق است
مابین غم فاطمه با فاطمه فرق است
نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه ها حرف کمی نیست
#مجیدتال
#حضرت_معصومه_شهادت
اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های اخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد
رضا رضا به لب و اشک نامه خوانش بود
سپرد سر به سفر تا کبوترش باشد
گذاشت پا به بیابان هجر تا شاید
فراق سر برسد تا که در برش باشد
تب فراق برادر اگرچه او را کشت
نشد که شاهد تاراج پیکرش باشد
نکشته پیش نگاهش کسی برادر را
ندیده نیزه نشین رأس انورش باشد
امام زاده ی موسی ابن جعفر است و ندید
نگاه قوم حرامی برابرش باشد
نگشته ذوب دلش در حرارت گودال
نشد که زائر رگ های حنجرش باشد
ندیده خنده ی بی شرم ساربانی را
ندیده حرمله ای سایه ی سرش باشد
ندیده کوچه ی پر کینه ی یهودی را
که با شکنجه نگهبان معجرش باشد
#حسن_کردی
#حضرت_معصومه_شهادت
رسیده ام به نفسهای آخرم دیگر
که دستهای خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگر چه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دمِ مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیش چشم یتیمان شرر به جان میزد
بر آن لبان ترک خورده خیزران میزد
#حسن_لطفی
#حضرت_معصومه_شهادت
#دوبیتی
نبودی و ندیدی کام عطشان
نبودی و ندیدی جسم عریان
ولی قربان آن خواهر که می دید
برادر را به زیر سم اسبان...
#سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_معصومه_شهادت
قم شد مسیر آخرم الحمد لله
زخمی نشد بال و پرم الحمد لله
قم احترامم حفظ گردیده که دیده
من دختر پیغمبرم الحمدلله
در کوچه ها راه عبورم را نبستند
مانند زهرا مادرم الحمدلله
با ضربه سیلی میان کوچه ای تنگ
خونی نشد چشم ترم الحمدلله
بین در و دیوار با داغی مسمار
زخمی نگشته پیکرم الحمدلله
دعوا نشد بر چادر من جای پا نیست
خاکی نگشته معجرم الحمدلله
ما خاطراتی تلخ از بازار داریم
باز است ز هر سو معبرم الحمدلله
در کوچه تنگ یهودی ها نرفتم
آتش نیفتاده سرم الحمد لله
بالای نیزه قاری قرآن ندیدم
محمل نگشته منبرم الحمدلله
حرف سنان و شمر و خولی نیست اینجا
دارم تمام زیورم الحمدلله
کنج خرابه آبرویم را نبردند
دشمن نگفته کافرم الحمدلله
دور از وطن تشییع من چه دیدنی شد
قبرم همان دم شد حرم الحمدلله
مثل رقیه بی کفن دفنم نکردند
باشد تن من محترم الحمد لله
تا صبح زینب دور قبرش گریه میکرد
همراه سر از داغ دختر گریه میکرد
#قاسم_نعمتی
#حضرت_معصومه
#دوبیتی
کرم ازدست تو ای دست عطا میچسبد
در شبستان تو قرآن و دعا میچسبد
بارها تجربه کردم به خدا در حرمت...
بیشتر از همه جا ذکر "رضا" میچسبد
#محمد_حسن_بیات_لو
#حضرت_معصومه_شهادت
هم غمِ اشک دو خواهر ، دو برادر راکشت
هم فراق دو برادر که دوخواهر را کشت
هر دو تا داغِ بزرگیست برای زهرا
وای از غصّۀ اولاد که مادر را کشت
خواهری در قُم و از هجرِ برادر جان داد
کوفه و شام هم آن خواهرِ دیگر را کشت
آه ای حضرت معصومه بمیرم بی بی
غربت تو به خدا شیعۀ حیدر را کشت
پیش چشمت به رضای تو جسارت شد ؟ ... نه
دید زینب که عدو سبط پیمبر را کشت
کرد خورشیدِ سرش بر افقِ نیزه طلوع
گیسوی درهمِ او خواهرِ مضطر را کشت
جان گرفت و به لبش آیۀ قرآن گل کرد
خیزران صوت رسای لب و حنجر را کشت
دلِ شب داخلِ ویران ، سر خونینِ حسین
در طبق آمد و این منظره دختر را کشت
#مهدی_مقیمی
#حضرت_معصومه_شهادت
قم کجا شام کجا عزت و دشنام کجا
گل اکرام کجا سنگ لب بام کجا
یاری یار کجا بارش آزار کجا
لطف ایام کجا رنجش و آلام کجا
من گرفتار شدم عمه گرفتار ولی
دل آرام کجا هلهله عام کجا
من اسیر غم یار عمه اسیر غم یار
درک آلام کجا خنده حُکام کجا
من شدم ناقه نشین عمه شده ناقه نشین
محمل بسته کجا ناقه بی بام کجا
من چنان عمه خود داغ برادر دیدم
داغ اقوام کجا تهمت بدنام کجا
فرصت آل کجا کندن خلخال کجا
آل اسلام کجا سیلی و دشنام کجا
عنبر و عود کجا آتش نمرود کجا
تن تبدار کجا شعله به اندام کجا
معجر پاره کجا دختر آواره کجا
وحشت طفل کجا حمله به ایتام کجا
سرکجا سنگ کجا کوفه گل رنگ کجا
نیزه جنگ کجا خنجر گلفام کجا
#محمودژولیده