#عموی_خوبم
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچهی شیر است پس باید که بیپروا شود
دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود
از علی اصغر چه کم دارد دلش میخواست تا
آخرین قربانی آقا در عاشورا شود
ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت
از میان اسبها شاید مسیری وا شود
گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا
رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود
دستهایش را چنان عباس وقف عشق کرد
در طفولیت دلش میخواست تا سقا شود
آی مردم حرمله با تیر آخر آمده
وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود
خلوت عشق است حتی با حضور دیگران
آرزویش بود روزی با عمو تنها شود
زیر سم اسبها حل شد در آغوش حسین
گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود
#سیدمحمدحسین_حسینی
#شب_پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_حسن_علیه_السلام
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
حرمله از همه جلو تر رفت
سر آن سر چقدر دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
ديد كودك تمام واقعه را
خواست تا پر كشد به سوى عمو
عمه اش گفت:نه!عزيز دلم
جان تو هست آبروى عمو….
گفت:عمه!بدان كه مى ميرم
من بدون عمو نمى مانم
دست من را رها كن و بگذار
تا كنم جان فداى جانانم
آن تنى كه به روى خاك افتاد
همه ى عشق و اعتبار من است
بعد بابا مرا پدر بوده
صاحب و صاحب اختيار من است
ناگهان دست عمه را وا كرد
پا برهنه…دوان دوان آمد
مات و مبهوت حال بد حالش
ضربه اى سوى او نشان آمد
دست او شد به پوست آويزان
داغ عباس تازه شد انگار
خون او بست چشم مولا را
و جراحات قلب شد بسيار…
تن او بر تن حسين افتاد
جان تازه گرفت لشكر باز
همهى اسب ها مهيا شد
تا كُند روى پيكرش پرواز…
#آرمان_صائمى
#روضه_حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم
نیست چون هیچکسی دور پیمبر زاده..
همه امید عمو کیست؟! برادر زاده!
اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز
گرچه افتاده ابالفضل، حسن مانده هنوز
یازده سال عموجان پدر من بودی
مثل پروانه فقط دور و بر من بودی
بیشتر از علی اکبر نظرت بر من بود
جای من مثل پسرهات برآن دامن بود
زودتر از پسرت لقمه به من میدادی
با تماشام سلامی به حسن میدادی
به تنم قبل همه جامه نو پوشاندی
تا که خوابم ببرد در بغلم میماندی
خاطرت هست نشستی به کنارم سحری..
قول دادی که مراهم ببری هر سفری؟
حال امروز چه رخ داده امیر دوسرا
میسپاری به حرم تا که بگیرند مرا؟!
فکر کردی بروی من به حرم می مانم؟!
بیخیال تن زخم پدرم میمانم؟!
دارم از دور به اوضاع تنت مینگرم
نیزه ای بر کمرت خورد که خم شد کمرم
صورتت زیر لگد مانده و پاخورده شده
سینه ات از اثر چکمه ای آزرده شده
مست ها دورو برت نعره مستانه زدند
نیزه ها گیسوی خونین تورا شانه زدند
نیزه را داخل پهلوی تو کج میکردند
بعد باهم به سر قتل لج میکردند
قصد دارند سرت را ز قفا قطع کنند
آمدم جای سرت دست مرا قطع کنند
حسنی ها همه یک روضه ی سنگیندارند
همه یک خاطره با بازوی خونین دارند..
#سیدپوریاهاشمی
#محرم_۱۴۰۲
#شب_پنجم_محرم
کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند
اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند
کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را
نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند
دلش آرام نمیشُد اگر از دیدن او
وا علی وا حَسنا وای حُسینا نکند
دلش آرام نمیشد اگر آنجا نرود
تا عمو را وسطِ قائله پیدا نکند
کاش میشُد که نبیند که کسی آنجا نیست
که سرِ غارتِ این سوخته دعوا نکند
کاش میشُد که نبیند ولی افسوس که دید
هیچ کَس با تَنِ این تشنه مدارا نکند
دید در پیشِ لبش آب زمین میریزند
دید میخورد زمین نالهی زهرا نکند
چه کند گر نرسد وای اگر دیر شود
چه کند عمه اگر مُشتِ دگر وا نکند
به گمانم که حسن آمد و با زینب گفت :
بگذار او برود تا که تماشا نکند
به گمانم که حسن گفت رها کن بِدَوَد
تا دریغا و دریغا و دریغا نکند
او رها شد بدود رفت به گودال که باز
با وجودش اَحدی معرکه برپا نکند
تیغی آمد به عمویش بخورد دستش بُرد
سنگی آمد به لبش خورد که نجوا نکند
او در آغوشِ عمو بود که یک نیزه نشست
دوخت او را به عمو دوخت تقلا نکند
او در آغوش عمو بود حرامی زد و گفت :
مانده سر نیزهی خود تا بکند تا نکند
حرمله دید پسر را و همه فهمیدند
نرود تا به گلویش دو سه تا جا نکند
او در آغوشِ عمو بود که دَه مرکب را
تاختند از بدش اینهمه بابا نکند
#حسن_لطفی
دودسته گل
ای یادگار مادرو جد و برادرم
هم خواهرتو هستم و، هم برتو مادرم
رخصت بده که فرصت دیدار کم شده
مهمان جان زینب تو درد وغم شده
دو دسته گل نثار تو آورده ام حسین
دوجان به کف برای تو پروده ام حسین
این دو ،شکوفه های بهشتی جعفرند
نوباوه گان فاطمه و جان حیدرند
رخصت بده که دین خودم را ادا کنم
پروردگان مکتب خود را فدا کنم
بگذار از محبت برتو اثر دهم
بگذار مثل مادرخود من پسر دهم
مانند مادرم که ولایت مداربود
درغربت پدر همه جا ذوالفقار بود
بگذار روز غربت تو مثل او شوم
تیری مهیب بردل وچشم عدو شوم
گل های گلشنم چو به روی زمین فتد
حاشا که روی چهرۀ من خط وچین فتد
پارا برون نمی نهم ازخیمه گاه خویش
هرگز رها نمی کنم از سینه آه خویش
من افتخار می میکنم آنان فدایی اند
از کشتگان راه تو وکربلایی اند
اکنون اگرفدایی ودرمحضر تواند
هردو به نیزه همسفران سرتواند
یا ایهالعزیز دوگل را قبول کن
ام الشهید می شوم آقا قبول کن
ازبس که ناله کرددلم ازنوا فتاد
خاموش شد«وفایی» ودرپای ما فتاد
#سیدهاشم_وفایی
دواسماعيل
يك نظربرخواهرخود از وفا كن ياحسين
التفاتی برمن غم مبتلا كن ياحسين
تكيه برنيزه زدی كشتی مراباغُربتت
كمتراصحاب شهيدت را صدا كن ياحسين
دوبلاگردان حضورحضرتت آورده ام
اين دوگـُل راراهی دشت بلاكن ياحسين
ديشب ازدرگاه حق فيض شهادت خواستند
بهرخواهر زاده گان خود دعا كن ياحسين
كودك ششماهه ی خود را مبرسوی منا
اين دواسماعيل را اوّل فدا كن ياحسين
تاكه عطرآگين شودگلزارسبززينبت
اين دوگل رادرمنای خودرها كن ياحسين
جان زهرادست رد برخواهرت زينب مزن
بانگاهی حاجتم راخود روا كن ياحسين
با قبول هديه های بوستان خواهرت
حق مادر بودن من را ادا كن ياحسين
قافله سالارزينب،اين دوپرچمدار را
همسفرباخود به روي نيزه ها كن ياحسين
تا«وفایی»كسب فيض ازمكتب ايمان كند
باچنين مكتب تواو را آشنا كن يا حسين
#سیدهاشم_وفایی
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
به رویم راهها را یک به یک با دست خود بستم
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمنشاد خواهم شد
ترکهای بیابان راوی دلشورههای من
بخندد آسمان، با خندهاش آباد خواهم شد
سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم میگفت با آزادهها همزاد خواهم شد
به اذن عشق نامم در دل تاریخ میماند
میان توبههای توبهکاران یاد خواهم شد
تجلی میکند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد
بگو با حنجر خونین رقم خوردهست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد
کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لالهای که از تو دور افتاد، خواهم شد
#عباس_همتی
#حضرت_عبدالله
ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان
من بی زره یاد جمل را زنده کردم
مانند بابایم هنر دارم عمو جان
درد یتیمی را کنارت حس نکردم
پیش خودم گفتم پدر دارم عمو جان
از سر گذشتن سرگذشت عاشقان است
شرمنده ام پیش تو سر دارم عموجان
دست بریده حاصل دست شکسته است
این ارث را از پشت در دارم عمو جان
تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت
خیلی برایت دردسر دارم عمو جان
اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است
از تنگی جایت خبر دارم عمو جان
با خنده من را بدرقه کن جای گریه
حاال که من شوق سفر دارم عمو جان
#یامظلوم
#امام_حسین_مناجات
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید
به شوق پادوییِ روضه، جمع نوکران جمع است
محرم هیچکس ما را پی حاجت نخواهد دید
همان خادم که کفش سینهزن را جفت میکرده
شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید
خدایا! شاکرم از این حسینی که بهمن دادی
گمانم جز محبش، بندهای رحمت نخواهد دید
دم عیسیٰ به یُمن خاک کویات مُرده را جان داد
مسیحا هم شِفا را جز در این تربت نخواهد دید
بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضههایت نیست
بدون نذرِ هیئت، کاسبی برکت نخواهد دید
فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمیبینی
کسی فرزند را هم شانهی رعیت نخواهد دید
اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده
کسی ما را سر این سفره بی دعوت نخواهد دید
به جز روزی که بین دستهها زیر عَلَم رفتم
پدر دیگر مرا اینقدر باهیبت نخواهد دید
لباس مشکی ما دستبافِ زینب کبراست
جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید
هزاران بار کج رفتم..، ولی زهرا برم گرداند
پسر از مادر خود لطفِ بامنت نخواهد دید
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیءِ کمقیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
#بردیا_محمدی
#حضرت_عبدالله
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچهی شیر است پس باید که بیپروا شود
دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود
از علی اصغر چه کم دارد دلش میخواست تا
آخرین قربانی آقا در عاشورا شود
ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت
از میان اسبها شاید مسیری وا شود
گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا
رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود
دستهایش را چنان عباس وقف عشق کرد
در طفولیت دلش میخواست تا سقا شود
آی مردم حرمله با تیر آخر آمده
وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود
خلوت عشق است حتی با حضور دیگران
آرزویش بود روزی با عمو تنها شود
زیر سم اسبها حل شد در آغوش حسین
گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود
#زخم_حسینی
#حضرت_عبدالله
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر.. عمو
من ز تو تنهاتر و از من تو تنهاتر عمو
نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی
هست اما غیرتم مثل علی اصغر عمو
به سکینه گفته ام غصه نخور از رفتنم
دستهای من فدای معجرت دخترعمو
زمزمِ خون راه افتاده ست دست و پا نزن
میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو
دور خواهم کردشان با دست خالی یک تنه
دوره ات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو
جایِ بابایم پدر بودی برایم سالها
ای عزیزِ مهربانتر از پدر مادر، عمو
آمدم یک ثانیه زنده بمانی بیشتر
عمه رویت را ببیند دفعه ای دیگر عمو
گیسویی که عمه ام دیروز میزد شانه اش
آه افتاده ست دستِ شمر خیره سر عمو
بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکشی
زحمتت دادم حلالم کن دم آخر عمو
نیزه خورده پهلویت افتاده ای روی زمین
آمده انگار مادر باز پشت در عمو
حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته
بر نمیدارم اگر از پیکرت پیکر عمو
من ندارم دست اما برندارم از تو دست
تا دم جان دادنم مانند آب آور عمو
بین مقتل بدتر از شمشیرها دشنام هاست
تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر عمو
چون تمام کودکی حالا در آغوشِ توام
نیست پایانی برای من از این بهتر عمو
#یامظلوم
#حضرت_زینب_مدح
شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است
آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است
راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست
افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است
با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند
چون که رمز اقتدار ما دم یا زینب است
چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید
روشنی ما “رأیت الاّ جمیلا” زینب است
هالهای از نور دورش را همیشه میگرفت
آری آن مستورهی دور از تماشا زینب است
آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف
چشم همسایه ندیده سایهاش را زینب است
خم به ابرویش نیاوردهاست درطوفان غم
آنکه صبر از دست او افتاد از پا زینباست
آنکه با آن خطبهی غرّای خود یکباره کرد
مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است
حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد
آنکه با احیاگریاش کرده غوغا زینب است
آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز
دشمنان را برد از رو ماند برجا زینب است
#محمدحسن_بیات_لو
#امام_زمان_محرم
عُمری ست در هوای خودت گریه می کنی
با نوحه و نوای خودت گریه می کنی
گاهی کنار تربتِ مَخفیِ مادرت
بر خاکِ آشِنای خودت گریه می کنی
یک شب کنارِ پنجره فولاد می روی
با حاجت و دعای خودت گریه می کنی
شب های جمعه زائرِ شش گوشه می شوی
با یادِ کربلای خودت گریه می کنی
با خواندنِ زیارتِ ناحیّه تا سَحر
با سوزِ روضه های خودت گریه می کنی
لایق نبوده ایم اَنیسِ غمَت شَویم
با درد و غُصّه های خودت گریه می کنی
ما که اَهمّیت به غیابَت نمی دهیم!
از غُربَتَت، برای خودت گریه می کنی!
هر هفته نامه های مَرا می زنی وَرق
بر حالِ این گدای خودت گریه می کنی
کَس تابِ آن نداشته هم گریه اَت شود
تنها... تو پا به پای خودت... گریه می کنی...
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_مناجات
ایکهشد آبازلبت مَحروم
اَلسَّلامُ عَلیکَ یا مَظلوُم
ما و تو غیرِ ممکنُ التَّفریق
آن چنانی که لازم و مَلزوم
ماهمه بنده و تو بنده نواز
ماهمه خادم و تویی مَخدوم
دشمنان تو یک به یک ملعون
دوستان تو یک به یک مرحوم
نگران بودی و تورا کُشتند
با دلی خون و خاطری مغموم
موجمیزد غمیعجیبوغریب
در نگاه تو اَیّـها المَهـموم
آنقدر تشنگی کشیدی که
جُـملاتِ تو بود نامَفهوم
بغضِکوفی بهحضرتحیدر
از جراحاتِپیکرت،معلوم
آه؛ با قتلصبر کُشته شدی؟
بود اینکار اگرچه نامرسوم
آه؛دیدم که مادرت غش کرد
چون به گودال شمر بُرد هجوم
آه؛در لابلای گیسوی تو
پنجهانداخت تا که دشمنِ شُوم
همه دیدند خواهرت هم دید
اُستخوانهات نرم شد چون مُوم
زیر سُمّ سُتور جان دادند
بعد تو چند کودک معصوم
#محمد_قاسمی
#اصحاب
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
یک به یک امدند کرب و بلا
دور ارباب عشق جمع شدند
مثل هفتاد و دو گل عاشق
همه پروانه های شمع شدند
زینب آرام میشد ان وقتی
یار سوی غریب می امد
ان طرف سی هزار می رفتند
این طرف هم حبیب می امد
با حبیبان که راه می افتی
عشق را انتخاب باید کرد
مسلم عوسجه به ما اموخت
ریش با خون خضاب باید کرد
زن و فرزند را رها کرد و
رفت با عشق اشنا بشود
عشق یعنی زهیر عثمانی
خواست صد مرتبه فدا بشود
زندگی مرگ دارد و آدم
با شهادت پر از حیات شود
عامر از نسل نوح آمده است
ساکن کشتی نجات شود
بیست سال تمام هر شب و روز
از اجل خواست تا امان بدهد
ارزوی بریر این بوده است
در رکاب حسین جان بدهد
تیزی تیغک مغیلان را
کودک خردسال می داند
راز ان خار کندن شب را
نافع ابن هلال می داند
تیر باران شروع شد بعدش
شد فدایی حجیر با پدرش
دست در دست هم شهید شدند
ای به قربان جندب و پسرش
شاهد زخم های پیغمبر
از احد آمده است کرب و بلا
چه کسی جز کنانه جنگیده است
در رکاب دو سید الشهدا
در میان سواره های یزید
این دلاور پیاده می جنگید
بوی صفین داشت شمشیرش
مثل حیدر جناده می جنگید
رفت عابس برهنه در میدان
مست مست از می سبوی حسین
ما همه عاشقیم اما اوست
شاه دیوانگان کوی حسین
ان زمانی که عشق می اید
هیچ چیزی مقابلش سد نیست
رو سفیدی جون میگوید
رو سیاهی همیشه هم بد نیست
کم کمک ظهر شد اذان گفتند
شد فدای نماز خواندن او
تیر ها را به جان خرید سعید
تا نباشد گزند بر تن او
کربلا ظهر روز عاشورا
یک دم انگار روز محشر گشت
نام زهرا دوباره معجزه کرد
اخرین لحظه بود حر برگشت
کشتگانش اگرچه کم بودند
سهم دارد در ان میان ایران
خوش بحال غلام ترک حسین
پسر فاطمه سن قوربان
وای بر من که در تمام عمر
گریه کم کرده ام برای شما
ای شما ای فداییان حسین
پدر و مادرم فدای شما
#زخم_حسینی
#حضرت_عبدالله
یا اینکه باید در میان غم بیفتم
یا که در آغوش عمو محکم بیفتم
با نیزه ها رفتند در گودال من نیز
رفتم که روی جسم آقایم بیفتم
پهلوش زخم و سینه و پیشانیاش زخم
بر زخم هایش کاش چون مرهم بیفتم
دستم که میافتاد گفتم وای مادر
باید به یاد داغ زهرا هم بیفتم
فرزند انسیهست پس طاقت ندارد
باید که در گودال چون شبنم بیفتم
عریان به روی خاک افتادهست باید
روی تنش یک عمر چون پرچم بیفتم
چیزی نمیماند ز من در بین گودال
باید که با جسم عمو درهم بیفتم
#زخم_حسینی
#امام_حسین_مناجات
#اصحاب
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو
چه کیمیای عجیبی است در محبت تو
خدای عزوجل بوده است مشتاقت
کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو
مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری
که روزی ام بشود افتخار خدمت تو
خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش
که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو
تمام زندگی ام را به آه خواهم داد
که آه را بکنم خرج در مصیبت تو
شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت
که کنده میشود از جا به یاد غربت تو
چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر
سرم به روی تنم باشد از خجالت تو
به زیر چکمهی دشمن تلاش می کردی
مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو
چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند
حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو
#محسن_حنیفی
#اصحاب
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
یک به یک امدند کرب و بلا
دور ارباب عشق جمع شدند
مثل هفتاد و دو گل عاشق
همه پروانه های شمع شدند
زینب آرام میشد ان وقتی
یار سوی غریب می امد
ان طرف سی هزار می رفتند
این طرف هم حبیب می امد
با حبیبان که راه می افتی
عشق را انتخاب باید کرد
مسلم عوسجه به ما اموخت
ریش با خون خضاب باید کرد
زن و فرزند را رها کرد و
رفت با عشق اشنا بشود
عشق یعنی زهیر عثمانی
خواست صد مرتبه فدا بشود
زندگی مرگ دارد و آدم
با شهادت پر از حیات شود
عامر از نسل نوح آمده است
ساکن کشتی نجات شود
بیست سال تمام هر شب و روز
از اجل خواست تا امان بدهد
ارزوی بریر این بوده است
در رکاب حسین جان بدهد
تیزی تیغک مغیلان را
کودک خردسال می داند
راز ان خار کندن شب را
نافع ابن هلال می داند
تیر باران شروع شد بعدش
شد فدایی حجیر با پدرش
دست در دست هم شهید شدند
ای به قربان جندب و پسرش
شاهد زخم های پیغمبر
از احد آمده است کرب و بلا
چه کسی جز کنانه جنگیده است
در رکاب دو سید الشهدا
در میان سواره های یزید
این دلاور پیاده می جنگید
بوی صفین داشت شمشیرش
مثل حیدر جناده می جنگید
رفت عابس برهنه در میدان
مست مست از می سبوی حسین
ما همه عاشقیم اما اوست
شاه دیوانگان کوی حسین
ان زمانی که عشق می اید
هیچ چیزی مقابلش سد نیست
رو سفیدی جون میگوید
رو سیاهی همیشه هم بد نیست
کم کمک ظهر شد اذان گفتند
شد فدای نماز خواندن او
تیر ها را به جان خرید سعید
تا نباشد گزند بر تن او
کربلا ظهر روز عاشورا
یک دم انگار روز محشر گشت
نام زهرا دوباره معجزه کرد
اخرین لحظه بود حر برگشت
کشتگانش اگرچه کم بودند
سهم دارد در ان میان ایران
خوش بحال غلام ترک حسین
پسر فاطمه سن قوربان
وای بر من که در تمام عمر
گریه کم کرده ام برای شما
ای شما ای فداییان حسین
پدر و مادرم فدای شما
#زخم_حسینی
#حضرت_عبدالله
یا اینکه باید در میان غم بیفتم
یا که در آغوش عمو محکم بیفتم
با نیزه ها رفتند در گودال من نیز
رفتم که روی جسم آقایم بیفتم
پهلوش زخم و سینه و پیشانیاش زخم
بر زخم هایش کاش چون مرهم بیفتم
دستم که میافتاد گفتم وای مادر
باید به یاد داغ زهرا هم بیفتم
فرزند انسیهست پس طاقت ندارد
باید که در گودال چون شبنم بیفتم
عریان به روی خاک افتادهست باید
روی تنش یک عمر چون پرچم بیفتم
چیزی نمیماند ز من در بین گودال
باید که با جسم عمو درهم بیفتم
#زخم_حسینی
#امام_حسین_مناجات
ای تکنواز نابغهی نینوا، حسین
وی تکسوار واقعهی کربلا، حسین
ای از ازل نوشت سواد سرشت خویش
با سرنوشت غربت خود آشنا، حسین
هم جان فدای راه وفا کرده،هم جهان،
هم جانو همجهانبه وفایت فدا،حسین
از امن و عافیت،به رضایت جدا شدی
چونگشتی از مدینه جدت،جداحسین
یک کاروان ذبیح، به همراه داشتی
از فطرت خجسته شیر خدا، حسین
یک کاروان اسیر به همراه داشتی
از عترت شکسته دل مصطفا، حسین
جانبازیات به منزل آخر رسیده بود
در کربلا که خیمه زدیّ و سرا، حسین
وز آستین لعنت ابلیس رسته بود
دستیکهرگ گسیختزخون خدا،حسین
شستهاستخون پاک تو،چرک جهان همه
تا خودجهان چگونه دهد،خونبها،حسین
در پیش روی سبّو ستم،خیزران چه کرد
با آن سر بریده به جور از قفا، حسین
کامروز هم تلاوت قرآن رسد به گوش
زانسر که رست چونگلخون بر جِدا، حسین
□
چاک افق رسید به دامان آسمان
وقتی فلک گرفت به سوکت عزا، حسین
حتّا کویر تف زده را ، اشک شسته بود
وقتی جهان گریست، عزای تو را، حسین
سوگ تو کرد زلزله، چندان که خواهرت
زینب فکند ولوله از «وا اخا» حسین
من زین عزا چگونه نگریم که در غمت
برخاست ناله از جگر سنگ ها، حسین
«آزاده باش باری اگر دین نداشتی»
زیباترین سفارش مولای ما، حسین
کز بعد قرن های فراوان هنوز هم
ما راست رهشناسترین رهنما، حسین
تو کشتی نجات و چراغ هدایتی
دریابمان در این شب تاریک، یا حسین
#حسین_منزوی
#امام_حسین_مناجات
#اصحاب
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو
چه کیمیای عجیبی است در محبت تو
خدای عزوجل بوده است مشتاقت
کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو
مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری
که روزی ام بشود افتخار خدمت تو
خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش
که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو
تمام زندگی ام را به آه خواهم داد
که آه را بکنم خرج در مصیبت تو
شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت
که کنده میشود از جا به یاد غربت تو
چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر
سرم به روی تنم باشد از خجالت تو
به زیر چکمهی دشمن تلاش می کردی
مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو
چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند
حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو
#محسن_حنیفی
#امام_حسین_مناجات
گفتم حسین و حال دلم رو به راه شد
شال عزای روضه ی او تکیه گاه شد
شاه و گدا چه فرق کند هر کی بی حسین
روزش به شب رسد به خدا بی پناه شد
یک لحظه آه سرد کشیدم به روضه اش
گفتند نامه ی عملت بی گناه شد
پای حسین هر نفسم هم حساب بود
هر لحظه بی حسین ز عمرم تباه شد
فهمیده ام اگر ز غمش سینه می زنم
حتمأ ز سمت مادر او یک نگاه شد
من در حرم نفس نکشم هرز می شوم
روزم ز دوری حرم آقا سیاه شد
دیدم که صبح مرد فقیری حرم رسید
شب از حرم نیامده دیدم که شاه شد
#حسن_کردی
#امیرالمومنین
#حضرت_عبدالله_ابنالحسن
برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست
جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست
در سجده و بر خاک افتادن زبان سر
وقت قنوت و ربنا گفتن زبان دست
در پهنه تاریخ اگر کنکاش باشد
دارد برای ما هزاران داستان دست
خیبر برای خود دژ مستحکمی بود
تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست
اسلام را پیروز میدان کرد حیدر
حق زد برای قدرت این بازوان دست
جانها به قربان مرام آن که از لطف
در اوج قدرت میگرفت از ناتوان دست
با دست پر برگشته مسکینی که حتی
یکبار برده بر در این آستان دست
با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز
انداخت بر دستان مولا ریسمان دست
یک روز در جنگ احد آقای عالم
تهدید را از جانب مولاش رانده است
یک روز حیدر در دفاع از پیامبر
امروز عبدالله پای کار مانده است
تا گفت پیر کل عالم ینصرونی
در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست
راه گلو را داشت طی میکرد خنجر
سد کرد راه حمله اش را ناگهان دست
مانند ابراهیم شد در آزمونش
چون سربلند آمد برون از امتحان دست
آمد به مهمانی آغوش عمویش
هدیه چه آورده برای میزبان؟دست
زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا
میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست
.
.
هر قدر کمتر در غم او زد به سینه
روز قیامت بیشتر بیند زیان دست
#عباس_جواهری_رفیع
#امام_حسین_علیه_السلام
در گوشههای غربت این دنیا با یاد کربلای تو میگریم
غم دارم از ستاره فراوانتر اما فقط برای تو میگریم
مانند بومیان قسمخورده مانند مردمان دلآزرده
مانند مادران جوانمرده ای شاه! در عزای تو میگریم
طوری که دستههای عزادارت طرزی که دوستان گرفتارت
شکلی که شیعیان وفادارت آنگونه در هوای تو میگریم
با تُرکهای نوحهگرت گاهی مجروح میکنم سر و رویم را
آنگاه تکیهداده به دیواری با ذکر "لایلای" تو میگریم
گفتم به شمر تعزیهات امسال آتش به خیمهگاه نیندازد
خود را در این گناه نیندازد.... [این روضه را به جای تو میگریم]
روزی به احترام شهیدانت، ای آفتاب مکه به قربانت!
با حاجیان به سوی تو میآیم با کعبه در منای تو میگریم
تیر از قفای تیر رها میشد پیراهنت دچار بلا میشد
ای تشنهلب به مقتل خون رفته! چون رود در قفای تو میگریم
دستار بر حریم سرت یعنی پوشیده باد راز مُعَلّایت
آری تو راز بودی و تا محشر بر راز برملای تو میگریم
حتی همین که اسم تو میآید چیزی مرا به گریه میاندازد
ای آسمان گریسته بر جسمت! بر جان پارسای تو میگریم
زخمی نباش اینهمه ای زیبا! ای دستههای نی کفنت! مولا!
من دستمال گریهی عشاقم از داغ بوریای تو میگریم
#سعید_مبشر
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#بحر_طویل
🔹عصر یک جمعۀ دلگیر🔹
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدهست؟
چرا آب به گلدان نرسیدهست؟
چرا لحظهٔ باران نرسیدهست؟
و هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیدهست
به ایمان نرسیدهست و
غم عشق به پایان نرسیدهست
بگو حافظ دلخسته ز شیراز
بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیدهست؟
دل عشق ترک خورد
گل زخم نمک خورد
زمین مرد
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
فقط برد
زمین مرد
زمین مرد
خداوند گواه است
دلم چشم به راه است
و در حسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است و
همین آه خدایا برسد کاش به جایی
برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعهٔ دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفسهای غریب تو
که آغشته به حزنیست ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته
در سوگ کدامین غم عظمی
به تنت رخت عزا کردهای؟ ای عشق مجسم!
که به جای نم شبنم
بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت
نکند باز شده ماه محرم
که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و
این مجلس و این روضه و این بزم تویی
آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفسهای غریبت
دل من بال کبوتر شده
خاکستر پرپر شده
همراه نسیم سحری
روی پر فطرس معراجنفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی
به همان صحن و سرایی
که شما زائر آنی و
خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت
پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی
به خدا در هوس دیدن ششگوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شدهام باز هوایی
شدهام باز هوایی...
گریه کن، گریه و خون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیدهست
شما دیدهای آن را و
اگر طاقتتان هست کنون من نفسی
روضه ز مقتل بنویسم
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است
به گستردگی ساحل نیل است
و این بحر طویل است
و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است
که این روضهٔ مکشوف لهوف است
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سینهزنان کشتی آرام نجات است
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است
ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است
ولی حیف هنوزم که هنوز است
حسین بن علی تشنهٔ یار است
و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی
الف قامت او دال و
همه هستی او در کف گودال و
سپس آه که «اَلشّمرُ...»
خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...»
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم
میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی
تو خودت کرببلایی
قسمت میدهم آقا به همین روضه
که در مجلس ما نیز بیایی
تو کجایی... تو کجایی...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#غزل
🔹لحظۀ ناب شهادت🔹
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بستهست چشمهای مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
ای مرحبا به این همه عرض ارادتم!
خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟
من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست
خیری ندیدهای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز!
حالا که سویت آمدهام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشهچشم خود بِرَهان از اسارتم
آن روز میرسد که فدایی تو شوم؟
من بیقرار لحظۀ ناب شهادتم
#یوسف_رحیمی
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#غزل
🔹چشمهای مهربان🔹
شهیدی در میان کاروانت میشوم یا نه؟
غبار رهگذار عاشقانت میشوم یا نه؟
دلم سنگ است میدانم، دلم تنگ است میدانی
نمیدانم که خاک آستانت میشوم یا نه؟
مرا با گوشهچشمی خواندی اما کاش میگفتی
فدای چشمهای مهربانت میشوم یا نه؟
فدای تو چه جانهای جوانی شد بگو آیا
فدای آن شهیدان جوانت میشوم یا نه؟
سرم را کاش بر زانو بگیری یوسف زهرا
بگو وقت شهادت، میهمانت میشوم یا نه؟
#میلاد_عرفانپور
آن روز کجای داستان خواهم بود؟
در لشکر صاحبالزمان خواهم بود؟
امروز هر آنگونه که هستم، بیشک
فردای ظهور هم، همان خواهم بود
#عباس_همتی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹کوه صبر🔹
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیدهاند
«آیینهای که آه نسازد مکدّرش»
واحیرتا که این دو جوانان زینباند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟
با جان و دل، دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیهگاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
::
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شدهست
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
::
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
#سید_حمید_رضا_برقعی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹آرزوی مادر🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
#سیدمحمدجواد_شرافت