eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.9هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۸۰ رفتی و بعد تو ای یار خدا رحم کند شام، قلبم شده خونبار خدا رحم کند سایه ام را که ندیده‌ست کسی تا حالا مانده ام بر سر بازار خدا رحم کند محملم پرده ندارد همه غارت شده ایم وای از اینهمه آزار خدا رحم کند بود ناموس تو در کوچه و بازار حسین وسط دیده‌ی انظار خدا رحم کند سنگ برداشت یکی تا که به سرها بزند هدفش راس علمدار خدا رحم کند دسته بسته به سوی بزم شرابم بردند چه شود عاقبت کار خدا رحم کند مجلس مِی خوره‌گی شان، چقدَر طول کشید خواهرت گشت گرفتار خدا رحم کند
۷۷۹ شامیان خون به دل عترت طاها نکنید خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید ما عزادار عزیزان خداییم ولی پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید پای سرهای بریده همگی رقصیدید لااقل سنگ،نثارِ سر بابا نکنید گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید سر بازار اگر قافله را هو کردید عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید ****
۷۷۸ وای از شام اسیران غم بی حد دیدند خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند بر غم و غصه ی اولاد علی خندیدند پای سرهای بریده همگی رقصیدند بغض دیرینه ی خود را به علی نو کردند بی حیاها همه ی قافله را هو کردند **** پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند دختران را به سر کوچه و بازار زدند سخت تر از همه در پیش علمدار زدند دختر فاطمه را جا ملاعام دهند دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند **** شامیان ظلم به ذریه ی طاها کردند خنده بر بی کسی زینب کبرا کردند خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند اسرا را سر هر کوچه تماشا کردند خون عباس سر نیزه بجوش آمده بود دور ناموس خدا برده فروش آمده بود ****
هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد سائل این طائفه باشی فراوان میرسد رزق ما ایرانیان دست امام هشتم ست کربلا میخواهم از شاه خراسان میرسد قول داده لحظه ی مرگم به دادم میرسد قبل از آنی که به گودی گلو جان میرسد صحبت از حبّ ست در خانه , عرب یا که عجم اتفاقاً واژه ی “منّا” به سلمان میرسد هر گدایی که غم نان میخورد کاهل ترست آب و نان ما که از سمت حسن جان میرسد عالمی در مجلس روضه دم در می نشست بیشتر انعام شاهانه به دربان میرسد روضه خوان می گفت که :موی سه ساله سوخته چون پریشان ست بابا هم پریشان میرسد زجر و موهای رقیه ,خیرزان,موی حسین وای ازآن لحظه که چوب از مو به دندان میرسد عمه باقی مانده ی از چادرم را پهن کن سفره دارم امشب و از راه مهمان میرسد امیر حسین آکار
🥀 | | 🥀 ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد ▫️ جودی خراسانی
. شمعِ جمع... مانده بودم چه‌کنم بینِ تن و بینِ‌سرت بر سرت نوحه‌ کنم یا که بمانم به‌ برَت هرچه کردم که فراموش‌کنم وقتِ فراق لحظه‌ی دیدنِ عباس و دو چشمانِ ترت چشم بستم که‌ نبینم سُمِ اسبانِ‌چموش بر تن‌ِ بی‌سر و صد پاره‌ ی رعنا پسرت آه ! از آن همه بی‌غیرتی و ددمنشی برده بودند لباسِ تن و حتی سپرت باچه‌ روئی خبرت را ببرم کنجِ خراب تا که از یاد برَد خاطره های سفرت سخت شد بی‌تو سخن‌گفتن و فریادشدن عاقبت ماندم و بردم همه‌جا این‌خبرت این‌حسین است که عالَم همه دیوانه‌ی اوست شمعِ‌ جمع‌است که‌ جانهاهمگی‌ دربه‌درَت سید محمد جعفری مرداد ۱۴۰۱ السلام علیکِ یا عقیله بنی هاشم
. *نائبه‌ی عشق* او بود که صد حادثه را دید ، نترسید در تاب و تبِ آن‌ همه پیکار ، نلرزید او در سفرِعشق ، بغل‌ دستِ دو خورشید تابید ، و در محضرشان خوب درخشید در واقعه‌ی کرب و بلا ، زینب کبری صد حادثه را یک‌تنه بر جانِ بشر دید چشمِ همه پُرخواب ، ولی دیده‌ی زینب در حصر نخوابید ، و تسلیم نگردید از بیمِ‌ نگاهش همه دیدند ، "علی بود" آن‌مجلس و آن‌معرکه را یک‌شبه‌ برچید تاریخ ، شبی نیست که این‌را ننویسد با نائبه‌ی عشق ، چه‌کردید! چه‌کردید! السلام‌علیکِ یاعقیله بنی‌هاشم یا زینب کبری. سید محمد جعفری بهمن ۱۴۰۱
. سال قمری هر سال ، برای خود ، بهاری دارد سالِ قَمَری ،،،، عجب نگاری دارد شبهای مُحرّمَش هوا بارانی‌است فصلِ صفَرَش ، چه‌ گلعذاری دارد خورشید در آسمانِ هفتم با ماه با هیئتی از عشق ، قراری دارد هرجا که شود ذکرِ حسینش برپا سرتاسرِ کوچه اعتباری دارد از حنجره‌های بلبلانش پیداست در نوحه‌گری،،،چه ابتکاری دارد! چشمانِ فرات ، بی‌صدا می‌گریَد ساقی به لبش چه‌ روزگاری دارد! آن برکه‌ی آب ، بی‌گمان می‌میرد یک عمر ، گناه بی‌شماری دارد صحرای پُر از شور، پُر از تنهائی در آتشِ عشق ، یادگاری دارد عشقی که به دنبالِ خدا می‌گردد در پشتِ‌سرش ، گرد و غباری دارد او آمده بود ، تا که مهمان باشد با قافله‌اش ، ایل و تباری دارد تاریخ ، درونِ سینه‌ی تاریکش فریادِ بلند و ناگواری دارد سید محمد جعفری تیر ۱۴۰۲
  بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است  كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است  حسين مظهر آزادگي و آزادي است  خوشا كسي كه چنينش مرام و آيين است  نه ظلم كن به كسي ني به زير ظلم برو  كه اين مرام حسين است و منطق دين است  همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافي است  اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است  ببين كه مقصد عالي وي چه بود اي دوست  كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكين است  زخاك مردم آزاده بوي خون آيد  نشان شيعه و آثار پيروي اين است علي اكبر خوشدل تهراني
بسم الله الرحمن الرحیم برای سخت‌است ازشراب ازل روی پا شدن از ابتدای مستی‌اش عاقل‌نما شدن سخت‌است بعد دعوت ساقی، چو شیخ‌ها در مسجدی به ذکر و دعا مبتلا شدن سخت‌است سخت، راحت جان را گذاشتن در کوی دلبران به‌عذاب آشنا شدن سخت‌است با کهولت جسمی،به وقت وصل چون آهوان دشت ختا تیز پا شدن سخت‌است از غریب رسد نامه بر حبیب وآنگه چو کوفیانِ وفا بی‌وفا شدن... اما چه‌راحت است ز خانه به‌شوق وصل آواره‌تر ز باد رحیل صبا شدن برخیز ای حبیب! که بهتر نبوده از چوب درخت پیر برای عصا شدن فارغ ز کار ساحر شامی و مارها در دست یک کلیم‌ِغریب اژدها شدن ای پشت شاه گرم ز تو نيست کم مقام همچون عبا به خامس آل‌عبا شدن ای نوح عاشقان حسینی مبارک است اصحاب را در این یم‌ِخون ناخدا شدن وقتی هدف نشانه گرفتی، چه‌غم ز عمر؟ قلب کمان هراس ندارد ز تا شدن از هو شدن به‌معرکه دل را غمین مساز! آیینه را چه غم بنشیند ز "ها" شدن فهمید شأن احمد مرسل ز سختی‌اش هرکس که کرد عزم حبیب خدا شدن شمعی چنین نبوده که بعد از خموشی‌اش آتش به سر گرفت برای فنا شدن کار تو بود مردن از بام عشق و بعد یک "یاحسین" گفتن و از جای پا شدن آموخت با دومرتبه جان دادن خودش یک‌مرتبه که سخت نباشد فدا شدن فرق سرش شکافت ز عشق حسین، چون کعبه که قبله گشت از این فرق وا شدن چون راز سر به مُهر بخندید تا که دید دارد زبان نیزه سر برملا شدن ای پیرمرد باده‌پرستان کربلا این خاک از تو داشت‌طلب کیمیا شدن ای مرد، زیر قبّه‌ی ارباب یافتم از نقره‌ی ضریح تو راه طلا شدن سخت‌است بین اهل‌ِریا بی‌ریا شدن از برکت وجود گلی لاله‌ها شدن عشاق را چه حاجت طی منازل است در نیم‌روز می‌شود از انبیا شدن رفتند از جفای سم اسب تا به‌عرش گندم به‌سفره می‌رسد از آسیا شدن ای مدعی ز لاف حذر کن، که خاک نیز خون‌ها خورد به مرتبه‌ی کربلا شدن اصحاب شاه کرببلا را چه‌حاجت است از غیرت مداد سیه‌رو ثنا شدن سخت است سخت ساحل آرام دیدن و در موج خون تپیدن و مرد شنا شدن مانند حر قبول گنه‌کاری و سپس چون کهنه‌خانه‌ای ز خرابی بنا شدن همچون زهیر بی‌غم مال‌وعیال خویش از خوف خود گذشتن و در او رجا شدن در عهد دوست مثل سعید ایستادن و چون تیرهای خورده به‌جسمش رها شدن چون عابس از حفاظت جان بگذر و بگیر از جسم خویش مانع حاجت روا شدن مانند جُون ناز بکش تا رسی به‌جان ای ناسزا بکوش برای سزا شدن خندان چنان بریر بخوان این ترانه را باید فدای بوسه‌گه مصطفی شدن ای نوعروس امت عیسی مبارک است داماد را به‌خیمه‌ی گل پاگشا شدن ننگ است پس گرفتن هدیه، نشان بده ام‌وهب، به‌سر ره و رسم عطا شدن ای مسلم‌بن‌عوسجه باشد مبارکت همراه باحبیب در این ماجرا شدن ای منبر محاسن مردان کبریا خون از رگش گذشت به شوق حنا شدن تنها خداست لایق کار شما و بس کز بیم زرد گشته زر از خون‌بها شدن برخیز ای ، تو را لذتی‌ست در با زور در مناسک عشاق جا شدن عشق حسین را چو صحابه به‌جان بخر ای دل بکوش بهر شبی بوریا شدن گفت آرزوی ماست؛ - به‌خواب کسی حبیب - در بزم روضه مثل تو اهل بکا شدن
.... روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر زگیسویِ دختر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر و تشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام لعنتی در کنارِ سر میریخت میِ باقیِ جام وای از شام سرخ موئی اشاره کرد و یزید گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم سرت افتاد و افتادم  روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم