eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
11 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بس احترام دیدیم آن هم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته با اشک خو گرفته یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی بعد از تو ای حبیبم شد درد و غم نصیبم حتی نه آشنایی  ، حتی نه التیامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی از کوچه‌ها و بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت، مجروح از جسارت من این چنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته‌ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته‌ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی شاعر:
تا میدید یه ظرف آب گریه میکرد پای روضه رباب گریه میکرد خواب و بیداری براش فرقی نداشت توی بیداری و خواب گریه میکرد هزار و نهصد و پنجاه زخمش و تا که میشمرد بی حساب گریه میکرد موقع غروب فقط آه میکشید از طلوع آفتاب گریه میکرد همه هستیش زیر نعل اسبا رفت چکمه می دید و رکاب گریه میکرد گل پرپر شده رو تا که می دید می شنید بوی گلاب گریه میکرد آروم آروم میزدش سینه ولی خیلی تند تند با شتاب گریه میکرد خیلی راحت بریدن سر از باباش خیلی دادنش عذاب گریه میکرد دست بسته که می دید بهم می ریخت رو زمین می دید طناب گریه میکرد موقع وضو گرفتنش همش یاد اون بزم شراب گریه میکرد کربلا و کوفه کم روضه نداشت بیشتر از شام خراب گریه میکرد شاعر:
منم قاهر، منم والی، منم غالب منم لحظه به لحظه درد را طالب حسین بن علی را اولین نائب علی بن حسین بن علی بن ابیطالب منم دریای بی ساحل منم پیغمبری که کربلا بر او شده نازل نه یک بخشش،تمام بخش هایش کاملاً کامل تمام کربلا با سوره های قاسم و عون و علیِ اکبر و آیات کوتاه علیِ اصغر و آیات مکی ابوفاضل منم آنکه سنان و ازرق و خولی و شمر و حرمله با هم مرا گشتند هی قاتل همین که چشم وا کردم خودم دیدم علیِ اکبر ارباب پیش چشم بابایم قدم میزد قدم میزد، دل بابا و نظم شانه های محکم عباس و سقف آسمان را با قدم هایش به هم میزد برای قدِّ بابایم خمیدن را رقم میزد همین که چشم بستم در میان دشت غوغا شد همین که چشم وا کردم بمیرم قاتلش از پیکرش پا شد نفهمیدم چه شد از حال رفتم تا صدایی آمد از دشمن چرا ساکت نشستید آی فرزند رشیدش در میان خاک صحرا ارباً اربا شد دوباره چشم وا کردم هراسان نجمه را دیدم که بالای سرِ نعشی کشیده گوییا داغ امام مجتبی دیده که قاسم هست اگر چونان جگر گوشه برایش مثل آن روزی که می آمد جگرهای حسن در طشت و حالا پیکر قاسم میان دشت روی خاک پاشیده دوباره چشم بستم ناگهان تسبیح خاک کربلا افتاد از دستم صدای داغ هل من ناصرً در گوش من پیچید پدر بر روی دستش برد اصغر را دل خانم رباب آشوب شد ترسید گمانم قاتلش را که کمان برداشت بین آن جماعت دید نمیگویم چه شد اما پدر خون علیِ اصغرش را در هوا پاشید نمیگویم چه شد اما پدر در موقع برگشت میلرزید نمیگویم چه شد اما پدر گم کرد دست و پای خود را و عبایش را به سرعت دور او پیچید همین که رفت پشت خیمه من هم رفتم از حال و همین که حال من آمد سر جایش خودم دیدم که دارد می رود با چکمه هایش شمر آنجا توی گودال و دوباره رفتم از هوش و صدای شیحه ی اسبی که خون میریخت از زین و تن و سم و سر و یال و دهانش باعث این شد بفهمم که پدر هم بی گمان رفته و با علم امامت خود ببینم که پس از شمر لعین در گودی گودال با نیزه سنان رفته و از بس لطمه دیده سر به نوک نیزه با زحمت که نه با یک تکان رفته و زینب بعد از آن که نیزه و شمشیرها را پس زده سمت حرم لطمه زنان رفته منم من حضرت سجاد راوی هزاران روضه ی مکشوف آنجا که خودم دیدم سر بابا ز روی نیزه اش افتاد منم اصلا خود روضه که هی مجلس به مجلس می رود از کربلا تا شام منم آن مجلسی که سوخت زیر آتشی که ریختند از بام منم آن مجلسی که آخرش از اول لبریز اشکش می شود پیدا منم آن مجلس کنج خرابه آه وقتی روضه خوانی میکند طفل سه ساله با سر بابا منم آن مجلسی که روضه اش پایان نمی گیرد در این مجلس رقیه تشنه است اما چرا باران نمی گیرد منم آن مجلسی که دعوتی هایم برای خواندن روضه، سر بر روی نی مانده ست منم آن مجلسی که عمه جانم هم به روی منبر زانوی من هی روضه ی گوش خودش را تا سحر خوانده ست منم بی تاب و دلخسته منم غمگین منم والی منم غالب علی بن حسین بن علی بن ابیطالب
دم دروازه ساعات گرفتار شدم هدف ساز و دف مردم بی‌عار شدم دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود من که رفتم به خدا رونق بازار شدم هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید که ز ابرارم و بازیچه‌ی اشرار شدم یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند من کلافم جگرم بود و خریدار شدم سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم دختر فاطمه را بزم شرابش بردند هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم خیزران خورد به لبهات  دلم هُرّی ریخت خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم شاعر:
هم موی مرا شمر به اصرار کشیده هم گوش مرا زجر به اجبار کشیده چون مادر تو گونه ی من موقع سیلی از دست گذر کرده به دیوار کشیده عمه نشده خوار به چشم همه ی ما هرچند که از پای همه خار کشیده چشمی که شده تار پی دیدن رویت از عضو به عضوم همه شب کار کشیده بر کار دو ابروی عمو خورده گره باز تا کار من ‌و عمه به بازار کشیده یکبار نوشتند که زجر آمده پیشم اما ننوشتند که صدبار کشیده گفتند کشیده شده مویم وسط دشت اما ننوشتند چه مقدار کشیده شد خواهر تو چونکه سپر یاد گرفتم من هم بخورم بعد تو ناچار کشیده حسین اوتادی حضرت رقیه (س) روضه
پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم سند غربت من این حرم آبادم خاک فرش حرم و گنبد من تکهٔ سنگ صحن من پر شده از غربت مادر زادم عزت عالمیان بسته به یک موی من است کی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادم شاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست... زهر با سوز تمام آمده بر امدادم هر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان تا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم* هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند چون که در یاری افتاده ز پا استادم هر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم گر چه شد حائل ضربه سه حجاب صورت خون دیوار در آورده چنان فریادم یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه صحنه بردن مادر نرود از یادم عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم قاسم نعمتی امام حسن (ع) روضه
باباببین رویم شده نیلوفرانه لطف یتیمی بود و لطف تازیانه طرح ضریح پیکرم بلکل عوض شد از بس کتک ها خورده ام با هر بهانه روی سرم یک تار مو سالم نمانده وقتی که برگشتی نزن بر موم شانه من در دهان دندان سالم هم ندارم خونی شده کل دهانم این نشانه یک جای سالم هم ندارم روی پیکر از بسکه خوردم ضربه های وحشیانه من مثل زهرا مادرت میمیرم آخر بابا بیا شد روی لبهایم ترانه بابا بیاور با خودت آب و غذایی بوی غذا پیچیده از هر آشیانه در انتظارت مینشینم تا بیایی برگرد برگردیم با هم سوی خانه بابا بیا گهواره را هم پس بگیریم لالایی خود را بخوانم عاشقانه بابا به من سوغات یک معجر بیاور سخت است بی معجر شدن ُاف بر زمانه محمد حبیب زاده حضرت رقیه (س)
من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم یک اربعین گذشته و من آب رفته ام یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم من زینبم بگو که مرا می شناسی ام من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر چون شمع ، آب ، بی تو به شام و سحر شدم سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد از مردن دو طفل دگر با خبر شدم از کوچه های شام چه گویم برای تو آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم هر جا که تازیانه به اطفال می زدند با یاد مادرم تن شان را سپر شدم شاعر : رضا رسول زاده اربعین حسینی (ع) روضه
شبی که نور زلال تو در جهان گـم شد سپیده جامه سیه کرد و ناگـهان گم شد ستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتاد فلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شد به باغ سبز فلک ، مــــهر و مــــاه پژمـــــردند زمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شد دوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـی صـــــدای روشن خورشید مهربـان گم شد پس از تـــو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاند به ذهــــن جــاده ، تکاپوی کـــاروان گم شد بهـــــار، صید خزان گشت و باغ گل پژمـــرد شبی که خنده ی شیرین باغبـــان گم شد ترانـــــــه ار لب معصوم « یــــاکریــم » افتاد نسیم معجـزه ی گل ، ز بوستان گم شد شکست قلب صبـــــور فرشتگـــان از غـم شبی که قبـله ی توحید عاشقان گم شد رسید حضـــــــــرت روح الامین و بر سر زد کشید صیحه ز دل ، گفت : بوی جــان گم شد نشست بغض خدا در گلوی ابراهـیـم شبی که کعبه ی جان ، قبله ی جهـان گم شد غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید نمـاز و قبله و سجاده و اذان گـم شد « ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق ! ز چشم زخم شب فتنه ، ناگهـان گم شد به عـزم وصف تو دل تا که از میان برخاست قلـم به واژه فرو رفت و ناگهـان گم شد به هفت شهر جمــال تو ای دلیل عشق ! شبیه حضــرت عطار، می توان گم شد به زیــر تیغ غمت، در گلـوی مجنونــم ز شوق وصل تو، فریـاد « الامان » گم شد از آن دمی که دلــم خوش نشین داغت شد به مرگ خنده زد و از غم جهــــــــان گم شد شاعر : رضا اسماعیلی پیامبر اکرم (ص) روضه
بس کن یزید؛ شعله به هفت آسمان مزن دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن از سلسله، کبود شده جسم ما ولی زخمی بزن به پیکر و زخم‌زبان مزن رأس بریده، گریه به حال سه‌ساله کرد بس کن یزید؛ طعنه به اشک روان مزن این لب، ترک‌ترک شده و سنگ‌خورده است ای بی حیا! دگر به لبش خیزران مزن بس کن یزید؛ دختر او نیمه‌جان شده بردار چوب و در بر این نیمه‌جان مزن هرجا که رفت سر، پی سر، مادرش رسید در پیش چشم مادر قامت‌کمان مزن ****
در مجلس یزید هیاهو به پا شده زهرا خدا کند که نبیند چها شده وضع سرت توان حرم را ربوده ست خیلی یزید خون به دل ما نموده ست می خورد آب و در طفلانت آب ریخت ای خاک بر سرم به سر تو شراب ریخت از شدت عطش لب تو چاک خورده است با من بگو رخ تو کجا خاک خورده ست برخواستم چو،چوب به لبهای تو نشست دندان تو مقابل چشمان من شکست وای از دل رباب به پا گشت هلهله با نیش خند-آمده از راه حرمله ناموس تو به حلقه ی نامحرمان حسین شد آستین،حجاب رخ کودکان حسین ای وای مطربان همه در مجلس آمدند بر اشک غربتم همه ساز و دهل زدند من آبله به پا و ستادم به پا حسین اما حرامیان همه بنشسته یا حسین در پرده جای داده عیال خودش،ولی در بین ازدحام بوَد،دختر علی سربسته گویمت وسط مجلس یهود دور و برم حسین پر از چشم هیز بود ****
شام خاکت به سر،ای کاش که گردی تو خراب ده نفر را همه بستی به سر و دست طناب فاطمه چشم تو روشن،وسط بزم شراب خنده کردند به لیلا و عروس تو رباب جای دارد که بمیرد ز همین غم آدم که بوَد گرد نوامیس خدا نامحرم چشم ها از همه سو،تا که به زنها افتاد زین محن ولوله در عرش معلی افتاد بین آن بزم دگر، زینب کبرا افتاد مادرش فاطمه در پای سر از پا افتاد تا به لبهای حسین چوب به شدت می خورد دستها رفته به بالا و به صورت می خورد خواهرش دید و صدا زد که حرامی زاده بزن آهسته،نبی بوسه بر این لب داده بزن آهسته که آن سوی علی استاده بزن آهسته،سکینه به زمین افتاده به لب خشک حسین خنجر تیزی می زد وای من سرخ مویی حرف کنیزی می زد ****