eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. گفته نبیِ ما که سلمان ، ز خاندان اهل بیت است فقط نه سلمان که ابوذر ، ز دودمان اهل بیت است فقط نه سلمان و ابوذر ، پیمبر این گونه بفرمود همه بدانید که مقداد ، ز آستان اهل بیت است فقط نه سلمان و ابوذر ، فقط نه مقداد که عمار بگفته ی پیمبر ما ، ز بیکران اهل بیت است کسی که پیرو ولایت ، به محور فاطمه باشد ز خاندان اهل بیت و ، ز عاشقان اهل بیت است کسی که در روضه نشسته ، ساکن روضه ی حرم شد هر که به کربلا سفر کرد ، ز کاروان اهل بیت است قسم به زینب صبورش ، که هر شهید خان طومان ستاره ای به زینبیه ، ز کهکشان اهل بیت است خون دل و این همه داغ و ، در حرم شاهچراغ و خون نشسته بر ضریحش ، چو ارمغان اهل بیت است چو قلب عاشقان ایران ، همت و آوینی و چمران به سینه ی سرخ شهیدان ، داغ گران اهل بیت است قسم به انگشتر و دستی ، که همچو علقمه جدا شد به جای جای کشور ما ، نام و نشان اهل بیت است نام سلیمانی عارف ، چه جاودانه می درخشد قسم به حق که هر شهیدی ، چه میهمان اهل بیت است از حججی سری بریدند ، که حجتی بر همگان شد ستاره ی سرخ ولایت ، به آسمان اهل بیت است قسم به خون آن شهیدی ، که روحش از روح خدا بود اگر چه بود از عجمیّان ، ز خاندان اهل بیت است شبیه ارباب غریبی ، که بی کفن مانده به صحرا به قتل صبر می کشندش ، کسی که جان اهل بیت است اشاره ی پیر خرابات ؛ حوادثی که گشته ظاهر طلیعه ی عصر ظهور و ، زمان زمان اهل بیت است ۲۷ محرم ۱۴۴۵ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ .
. وقتی نهاد نام شما را خدا حسن گفتند عرش و فرش همه یکصدا حسن در اوج تلخ کامی و آوار غصه ها طعم عسل دهد به دهان ذکر یا حسن دریای لطف و معدن جودند اهل بیت اهل کرامتند همه منتها حسن... تقسیم مال و بخشش آن کار کوچکی است وقتی فقط کریم گره خورده با حسن اوج هنر نمایی تان بوده در جمل وقتی نشانده شور و شر فتنه را حسن از آن زمان چه سخت برایت گذشت عمر آنهم جوار زور و زر و کینه ها حسن حرفی گزاف نیست که تاریخ گفته است از تو کلید خورده اگر کربلا حسن حتی بدون گنبد و گلدسته و ضریح داری گره گشایی و دارالشفا حسن .
. قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم به انتظار قسم، تاب انتظار ندارم به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت اجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم ز بس گریستم و دیده­ام ندید رخت را گمان برند گروهی به من که یار ندارم اگر بهار شود چار فصل سال برایم خدا گواست که بی­روی تو بهار ندارم به سلطنت ندهم رتبة گدایی خود را که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرم چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم چو دُور غیبت یارم بود دیار ندارم به اشک دیده بیارم مگر به دست، دلت را عزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم اگر تو اشک ­دهی غیر گریه کار ندارم به دار عشق تو "میثم" مگر قرار بگیرد وگرنه تا به تنم جان بود، قرار ندارم *استادحاج غلامرضاسازگار*✍ .
. تا آخرین حجم نفس در سینه باقیست تا دامن میهن پر از یاس و اقاقیست من هم برایت خون خود را می‌فشانم اصلا مگر امنیت ما اتفاقیست؟!
. حریم احمد موسی پرازخون شددگر باره دلم درموج خون همرنگ مجنون شد دگرباره به دست داعشی نامرد نااهل ستمکاره حرم در خون نشست این گونه گلگون شد دگرباره به یاد کربلای تشنه کامان بلا دیده نگاه زائران آن لحظه محزون شد دگرباره خشاب ازکینه وجهل ونفاق وناکسی پر شد به قصد قتل دلداران چه بیرون شد دگرباره حرم می گرید از این داغیاد زائران اینک ز دیده جاری غمگین کارون شد دگرباره بگو هیهات من الذله از کرب و بلا باشد که بااین انقلاب عشق مقرون شد دگرباره الهی اشک می باریم و میگویم به غمناله حریم احمد موسی پرازخون شددگر باره .
. ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بنده گـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـهء تو با خــدا شدیم وقتی که جاه ومال وهوس راهمان گرفت با رمز یاحسین(ع) ز شیطان جدا شدیم ذکر حسین(ع) اشرف اذکار عالم است گفتیــم و همـدم همهء انبیــا شدیم مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم ما را خدا برای غمت برگزیده است با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم شبهای جمعه مادرتان روضه خوان ماست با ناله های دل شکنش هم نوا شدیم شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست با یک سلام ، راهی کرب و بلا شدیم مصطفی هاشمی نسب✍ .
. شراره بر دل ناموس مصطفی نزنید نمک به زخم عیالات مرتضی نزنید سر پدر که به نی شد،زپی دگر سیلی به روی دختر غمدیده، بی هوا نزنید برای خاطر زهرا و مصطفی و علی کلوخ و سنگ و لگد بر زنان ما نزنید تو را قسم به خدا،سنگ کینه خود را ز بام خانه به سقای خیمه ها نزنید اگر چه با رخ ما آشنا شده سیلی دگر به اهل حرم تازیانه ها نزنید به پیش دیده سقای خیمه ها،مردم زنان و دخترکان را به هر کجا نزنید قسم به حق،که به حق،مازآل طاهاییم برای خاطر او سیلی از جفا نزنید ✍ .
. وقتی که در آغوش تو آرام گرفتند ازجام شهادت همگی کام گرفتند باشوق رسیدند به پابوس ضریحت از زلف پریشان تو الهام گرفتند گلهای شقایق همه درگلشن شیراز از خون شهیدان وطن وام گرفتند آن ساقی لب تشنه خودش مرحمتی کرد این بار که از دست شما جام گرفتند جمهوری اسلامی ایران حرم توست مردان حق ازدست توپیغام گرفتند توشاهچراغی وکنارحرم تو یاران شهیدت همه آرام گرفتند در محکومیت حمله تروریستی به .
. غم روی غم آمده تلنبار شده وای از غم مهلکی که تکرار شده در آتش فتنه ایم وبا عکس شهید هر روز مزین در و دیوار شده... .
. بگذار تا برایِ تو باشم عزیزِ من مجروحِ های هایِ تو باشم عزیزِ من از دست پختِ مادرتان لقمه‌ای خورَم پاگیرِ قند و چایِ تو باشم عزیزِ من بگذار تا‌ که ریشه بگیرم در این دَهه تا ریشه‌یِ عبایِ تو باشم عزیزِ من فرموده است حضرتِ صادق به گریه‌ام مشمولِ ربنایِ تو باشم عزیزِ من کاری اگر که هست بگو کار می‌کنم تا پیشِ چشمهایِ تو باشم عزیزِ من بگذار کفش جفت کنم یا غذا کِشَم یا خرجِ کربلای تو باشم عزیزِ من با دیگ شُستَنم به تو نزدیکتر شوَم بی منت آشنایِ تو باشم عزیزِ من پیشِ سماوری که زِ غَم جوش میزنَد ماندم که در هوایِ تو باشم عزیزِ من این استکانِ چای مرا قُرب می‌دهد تا عاشقِ خدایِ تو باشم عزیزِ من پا منبری بزرگ شدم لطفِ مادرم تاکه فقط گدایِ تو باشم عزیزِ من مانندِ پیرهای جوانمُرده می‌شوم بگذار همصدایِ تو باشم عزیزِ من پیراهنی که غرقِ بخون است دستِ توست امشب شود که جایِ تو باشم عزیزِ من سر را گرفت کنجِ خرابه به گریه گفت : در فکرِ بوریایِ تو باشم عزیزِ من .
آمدی جانم به قربان شما بابای من مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم می آید از طشت طلا بابای من من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش از گلویم در نمی آید صدا بابای من باورش سخت است اما راه رفتن های من سخت گردیده برایم بی عصا بابای من ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است چشم های بی حیا کشته مرا بابای من تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من حسن کردی حضرت رقیه (س) روضه
دست شکسته ام را در حنجر تو بردم دیدم هنوز آثار، از دشمن تو مانده انگشتهای دستم دانی چرا بریده چون خرده های خنجر در گردن تو مانده