eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
امسال بهار با علی گل دارد آوای غم از دهان بلبل دارد نوروز هم امسال به عشق مولا هر لحظه به آلِ او توسل دارد
نوروز که از گذشته تا امروز است  امسال مصادف غمی جانسوز است شادی مکن ای بهار از این غم، زیرا  نوروز به حرمت علی نوروز است
ای نام تو شَهد سخنم یا الله! آرام دل و جان و تنم یا الله! ای لطف تو چاره‌ساز هر بیچاره بیچاره‌تر از همه منم یا الله! مرحوم
عصیان مرا تو تا نبخشی چه کنم؟! این کوه گناه را نبخشی چه کنم؟! نزدیک شده موسم ماه رمضان شعبان برود، مرا نبخشی چه کنم؟!
ای دوست! زِ رحمت دلِ آگاهم ده در ماه دعا، سیرِ الی اللهم ده ماه رمضان و ماه مهمانی توست در محفلِ مهمانی خود راهَم ده مرحوم
از اشک، ترم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله! شوقم، شررم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله! گفتند "پذیرایی" و مهمان داری من پشت درم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله!
چون روح که در قالبِ جان می‌آید باران به کویرِ تشنه‌گان می‌آید ای آن‌که وصالِ آسمان می‌خواهی برخیز صدایِ رمضان می‌آید
آوای خوشی از آسمان می‌آید مهمانی یارِ مهربان می‌آید برخیز که با نسیم جان‌افزایی بوی خوش ماهِ رمضان می‌آید
به‌مناسبت حلول آمد رمضان و نور، راه افتاده افطار و سحر، حالِ دعا، سجاده این‌ها همه آماده که بالا برویم اما چه کنیم نیستیم آماده
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچون تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و، من هم نروم
ای سرّ تو در سینه‌ی هر محرم راز پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز هر کس که به درگاه تو آورد نیاز محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟
ای آن‌که فراتر از حضور نوری! با این همه کی ز دیده‌ام مستوری؟! نزدیک‌تری از رگ گردن، ای دوست! احساس نمی‌کنم که از من دوری! مرحوم
به‌مناسبت حلول باز هم بارانِ بسم الله الرحمن الرحیم سفره‌ی احسانِ بسم الله الرحمن الرحیم خواندن آیات سرخ گل ز قرآنِ چمن در بهارستانِ بسم الله الرحمن الرحیم لقمه‌ای نان و نیایش در حضور آسمان بر لب ایوانِ بسم الله الرحمن الرحیم خوردن سیبی بهشتی از درختِ باغِ نور با لب و دندانِ بسم الله الرحمن الرحیم شب‌نشینی با ملائک در شبستان دعا خواندن قرآنِ بسم الله الرحمن الرحیم همنشینی با خدا در زیر نور ماهِ عشق در شب چشمانِ بسم الله الرحمن الرحیم :: تو شب قدری و شیطان می‌شناسد قدر تو بندگی کن! جانِ بسم الله الرحمن الرحیم بندگی کن! تا بمیرد در تو شیطان رجیم تا شوی انسانِ بسم الله الرحمن الرحیم
سلام! سفره‌ی گسترده‌ی خدا، رمضان سلام! ماه سحرهای آشنا، رمضان سلام! رویش باران، سلام! جوشش رود سلام! شهرِ غزل‌های روشنا رمضان سلام! لحظه‌ی افطار و شورِ فیض غروب درود! فصل مناجات و ربنا، رمضان چه مهربان و صمیمی رسیده‌ای از راه خوش‌آمدی و گل آورده‌ای، بیا رمضان بیا و در ضربانم اذان نور بریز بهار آینه‌خیزِ پر از بها، رمضان به حقّ اشهد ان لا اله الا الله که نیست جز تو کسی میزبان ما، رمضان سلام! ماه ابوحمزه و تبِ شب قدر درود! ساعت غم‌های باصفا رمضان سوار بال ملائک مرا ببر تا اوج مرا ببر به ملاقات ابرها رمضان مرا ببر به جهانی پر از نگاه و... سکوت مرا ببر به تماشای ناکجا رمضان مرا ببر به زلالی، مرا ببر به حضور مرا ببر به سحرهای بی‌ریا رمضان مرا ببر به زمانی ورای وقت زمین مرا ببر به شبِ رویش صدا، رمضان گلوی زندگی‌ام خشکِ درد بی‌نفسی‌ست ببار در ریه‌هایم کمی هوا رمضان تمام هستی من در مصاف تیر غم است بدوز بر دل من جوشنِ دعا رمضان خوش‌آمدی و صفا کرده‌ای، بیا ای خوب! سلام! سفره‌ی گسترده‌ی خدا رمضان
امشب پناه داده، بر جمع ما رقیه ما آمدیم یا رب، همراه با رقیه حس کرده‌ایم جودت، بیش از همیشه بوده هر بار در مناجات، گفتیم یا رقیه بخشیدن گناهِ، ما را به او سپردی امشب تمام ما را، کرده سوا رقیه با پای لنگ لنگان، در راه مانده بودیم ما پا شکسته‌ها را، داده عصا رقیه دردیم و اوست درمان، کفریم و اوست ایمان ما را ز دام شیطان، کرده رها رقیه دلتنگ های صحنِ، کرب و بلا کجایید؟! امشب دهد براتِ، کرب و بلا رقیه یک یا علی بگو تا، دست تو را بگیرد از بس که دوست دارد، این ذکر را رقیه غیر از حسین نامی، روی لبش نیامد این است "عشق" این است، صد مرحبا رقیه بعد از حسین او شد، بیگانه با محبت با زجر و ضرب دستش، شد آشنا رقیه در گوشه‌ی خرابه، حق داشت جان سپارد سر را که دید بینِ، ظرف غذا رقیه
گفتم که خطای من عظیم است عظیم در حشر سزای من جحیم است جحیم ناگاه سروش غیب در گوشم گفت: یادت نرود خدا کریم است کریم مرحوم
از درد غربت داشت کوثر گریه میکرد زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد خاک مزار مادرش را میگرفت و با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد یاد گذشته یاد آینده برای این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد گرم تماشای عزاداری آنها یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد تکرار شد این قِصه اما در دل شب این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد بر روی قبر مخفی مادر به یاد آن شعله ها و یاس پرپر گریه میکرد وقتی که خون تازه از مسمار میریخت انگار بر حال علی در گریه میکرد دست خدا را دست بسته میکشیدند زهرا به مظلومی شوهر گریه میکرد صیادها با تازیانه حمله کردند کوچه قفس بود و کبوتر گریه میکرد یک روز هم زینب به زیر تازیانه در قتلگه پیش برادر گریه میکرد وقتی که طفلان بین آتش میدویدند بر نیزه چشم آب آور گریه میکرد شاعر : علی صالحی
در میزبانیِ تو اگر میل و رغبت است مِهمانی‌ام برای تو اسباب زحمت است ما در مُضیف خانه‌ی تو قد کشیده‌ایم این سرگذشتِ اکثر اولاد رعیت است ما نان خور توأیم و توأم نان‌رِسان ما نان خوردنِ به نرخ شما هم سعادت است «ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در محضر کریم تمنا چه حاجت است؟ درمانده ایم، آخر سالی مدد بده چشم گدا به دست امیرِ سخاوت است فکری برای این شب عید گدا کنید دخلم کم است و خرج ولی بی نهایت است مردم همه پیِ سفر و ما نشسته‌ایم ما را سفر خوش است که قصدش زیارت است بالای پشت‌بامم و رو سمت کربلا آقا مگر نه اینکه عمل ها به نیت است؟ فطرس پرش شکسته و من هم دلم شکست دستی بکش که درد سرم این جراحت است این منزلت کجا و جدال تو با سنان گودال قتلگاهِ تو عصرِ قیامت است ای قتل‌صبرچشیده میان دشت هنگام احتضار تو هم چند ساعت است مَعْطل شدی چقدر، تو را راحتت کنند این زجر، روزی تو زمان شهادت است روز ولادتت شرف عرش بوده‌ای بر خاک ماندنِ بدن تو مصیبت است روز تنور خانه‌ی خولی چه سخت بود بر ساحتی که اشرف اولاد خلقت است بوسد پدربزرگ لبت را و غم همین … چوبِ یزید بر لب و دندان حضرت است ( خیال)
🤦🏻😭 دلتنگ حضرت زهرا (س) و امام رضا (ع) دست قنوت ................. دست قنوتم خشکِ خشک و غرق پینه حال دلم شب های سنگین مدینه دلتنگ زهرا می شوم، دست خودم نیست! از کودکی بیماری ام دارد زمینه نوبت گرفتم از مطب؛ دکتر حسینی! بلکه بگیرد سینه ام قدری سکینه دکتر به جای نسخه، مشهد کرد تجویز هر هشت ساعت یک «رضا» از عمق سینه از چشم هایش فاطمه می ریخت؛ گفتم: ای جان! مگر هست از حرم، بهتر گزینه!؟ بیمار بعدی داخل آمد، پا شدم من گفتم که دکترجان: چقدری شد هزینه!؟ لبخند زد گفت: «ای پسر من رو همین بس که مادرم زهرا، قنوتم رو ببینه!» قم المقدسه
خالق مرا از اول کِی آفرید بی تو عالم به عالم ذر من را ندید بی تو با اولین گناهم دستم رها شد از بس شیطان مرا به سویش دائم کشید بی تو یک سال آب و جارو کردم مگر بیایی یک بار دیگر آمد سال جدید بی تو من خسته از زمستان چشمم به سال نو بود دیدی ؟ بهار آمد ، اما رسید بی تو مردم تمام خوشحال از دیدن شب عید من که بدم می آید از روز عید بی تو ابر بهار هر سال با چشم تر می آید از چشمهای من هم باران چکید بی تو پا در رکاب کردم تا در رهت بمیرم دیدم نمی توانم باشم شهید بی تو عید است و کعبه دارد رخت سیاه بر تن می شد مگر بپوشد ؟ رخت سفید بی تو دل بود و عقل بود و اُمّید بود و شادی این ماند غرق اندوه آن نا امید بی تو « یابن الحسن کجایی؟ مُردم از این جدایی» آخر نیامدی و قدّم خمید بی تو
ز قبل وحی، تو بانو ز مسلمین هستی زهی کمال که با احمد همنشین هستی به وقت شِعب، ابوطالب و تو از دل و جان ز حامیان رسول و تو رکن دین هستی خدا جواب فداکاریت چه زیبا داد تو مام فاطمه ای کوثر آفرین هستی علی و ختم رسل گر به مسلمین پدرند خدیجه جان تو فقط ام مؤمنین هستی
بسم الله الرحمن الرحیم زنی فراتر از ادراک و برتر از اوهام که جلوه کرده در او شأن زن به معنی تام زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام که بوده است مسلمان جلوتر از اسلام کسی به درک مقامش نمی‌رسد هرگز به درک معنی نامش نمی‌رسد هرگز "فَأيَنَ مِثلُ خَدیجَه؟" نبود در عالم خدیجه کیست؟ بپرس از پیمبر خاتم گدای سفره‌ی اکرام اوست صد حاتم از او اگرچه نوشتند عالم و آدم ولی مدارج شأنش هنوز ناپیداست همین مقام بس او را که "مادر زهراست" امینه بوده اگر همسر امین شده است تمام ثروت او خرج راه دین شده است که جزء چار زن برتر زمین شده است به امر حضرت حق "ام‌مومنین" شده است تمام ثروت اسلام در خزانه‌ی اوست چرا که عرش خداوند فرش خانه‌ی اوست کسی که در عرب و در عجم مثال نداشت فضائلش همه رو بود، پس سوال نداشت که درک نور نیازی به قیل و قال نداشت "خدیجه بیشتر از بیست‌و‌هشت سال نداشت" به جهل و کینه از او خط به خط غلط گفتند "صحیح"های دروغین فقط غلط گفتند کنار نام رسول خدا و شیر خدا نوشته است خدا نام نامی او را چنان که بین رجزهای ظهر عاشورا حسین‌ گفت؛ "أناابْنُ خَدیجَةَ الغَرّاء" چرا که قبل همه بوده از غدیر آگاه و گفته: "أَشْهَدُ أَنَّ عَلی وَلیُ الله" چه بانویی که چنان ترس از خدا دارد که از رسول خدا خواهش دعا دارد و برخلاف بقیه چنان حیا دارد که از گرفتن حتی عبا، إبا دارد! ولی به خواسته‌ی خود رسید آخر سر شفیع مادر خود شد شفیعه‌ی محشر رسید روح‌الامین در دقایق آخر گرفته بود ولی پنج‌تا کفن در بر یکی برای خدیجه، یکی به پیغمبر... به گریه گفت: قرار است این سه‌تای دگر برای فاطمه و حیدر و حسن باشد ولی حسین قرار است بی‌کفن باشد...
اولین بیت شد این مصرع بسم الله است قلم از آنچه در افکار من است آگاه است پُر مضمونم و بیت الغزلی در راه است صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است باز کرده ست اذان حنجره ی مأذنه را تا شب و روز بخوانم پسر آمنه را باغ در رویش خود فصل بهاری دارد عشق در اوج جوانی است، قراری دارد نور در حجله ی عشق آمده کاری دارد پسر آمنه تنهاست؟ نه، یاری دارد بَه به این وصلتِ فرخنده پی و ختم به خیر در خورِ همسری عشق، خدیجه ست نه غير همسر بی بدل حضرت طاها او بود لایق مادری اُمِ ابیها او بود نور را آینه هرآینه تنها او بود مصطفی آن همه تنها شد اما او بود با وجودش به نبی هیچ غمی غالب نیست تا خدیجه است غم از شعب ابیطالب نیست السلام ای که در این شعر سرانجام تویی مصطفی را تو دلارامی و آرام تویی دینم از اوست ولی پایه ی اسلام تویی ای غریبی که پر از نامی و گمنام تویی به مقام تو چه اندازه حسادت بردند لقب خاص تو را نیز به سرقت بردند ما کجا و سخن از مدح تو با این دل پُر شرمگینم که نداریم کلامی در خور ما که گوهر نشناسیم چرا سُفتنِ دُر خرج دین شد همه ی مال تو اُشتر اُشتر وای برما و بر این شیوه ی مهمانی ما شده سرمایه ی تو خرج مسلمانی ما گفتم از مدح تو از روضه ات اما کمتر رفتی و ماند غمت روی دل پیغمبر دخترت فاطمه جان داد پسِ آتشِ در مجتبی آه کشید از دلش از سوز جگر آمد از عرش برای تو کفن، طیب و پاک نوه ات کرببلا بی کفن افتاد به خاک
سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد حق مسلمانی ما با تو ادا شد دستت کلید قفل های بسته بوده پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد دین خدا با همتت دین خدا شد تو اجر زحمت های احمد بودی اما مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد مادر بزرگی مثل تو دارد,جز این نیست زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته بی تو درون قلب زهرا غم نشسته در عفتت مریم کنیز صبح و شام آسیه خدمت می کند, هاجر سلامت مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام احمد به حیرت مانده در نوع مرامت زهرا فقط در دامن تو رشد کرده ای مادر زهرا همین بس در مقامت طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو خلق خدا ماندند در نوع قیامت حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم دین خدا یکجا سند خورده به نامت با این که بر عرش خدایت پا نهادی رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی
مثل من حال کسی حال اسف باری نیست غرق بیچارگی ام چاره بجز زاری نیست قلم عفو بکش روی خطایم بگذر گرچه همچون من آلوده خطاکاری نیست غم من را تو فقط میخوری ای رب کریم مهربان تر ز تو بر بنده که غمخواری نیست پرده انداخته‌ ای روی گناهانم باز تا بفهمند همه مثل تو ستاری نیست خواستی چوب بزن خواستی از من بگذر تابع خواسته ات هستم و اصراری نیست بعلی بعلی بعلی العفو به همان کس که جز او حیدر کراری نیست باز گفتم علی و مست شدم طوری که در سرم تا به ابد میل به هوشیاری نیست راز زیبایی ایوانِ طلا ، ذکر علی است بخدا جذبه ی ایوان به طلاکاری نیست به ضریح تو زدم بوسه و فریاد زدم عطر انگور تو در دکه ی عطاری نیست هر چه بر من رسد از دوست یقیناً نیکوست شک ندارم که به غیر تو مرا یاری نیست بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم تا گرفتار تو ام حرف گرفتاری نیست روزه اش روزه ی مقبول نباشد هر کس یاد لبهای حسینت دم افطاری نیست پسرش را به روی دست گرفت و فرمود طفل را با کسی اصلا سر پیکاری نیست شیرخواره ست دو سه قطره به او آب دهید تازه شش ماهه شده طفل دهان داری نیست حرمله خیر نبینی جگرم می سوزد مثل داغ علی اصغر غم دشواری نیست پدر و مادر و فرزند به یک تیر زدی تا که دیدی علم افتاده علمداری نیست سه سر تیرِ سه پر از سه طرف بیرون است با چنین وضع مرا فرصت دلداری نیست گردنی مانده مگر تا که نیفتد سر او بازویم را بکشم هیچ نگه داری نیست چه کنم هر چه کنم باز پرش میفتد بازویم را بکشم زود سرش میفتد
اگر عبد گنه‌کارم، تو را دارم چه غم دارم اگر مرغ گرفتارم، تو را دارم چه غم دارم اگر آلوده و پستم، وگر خالی بُوَد دستم و گر سنگین بود بارم، تو را دارم چه غم دارم اگر آتش برافروزی، تن و جان مرا سوزی چه باک از شعلۀ نارم، تو را دارم چه غم دارم هم از لطفت بُوَد هستم، هم از جام تو سرمستم هم از شوق تو سرشارم، تو را دارم چه غم دارم چه در صحرا، چه در دریا، چه در پایین، چه در بالا به هر جانب که رو آرم، تو را دارم چه غم دارم کی‌ام من عبد شرمنده، سیه روی و سرافکنده که با این جرم بسیارم، تو را دارم چه غم دارم تهی از برگ و از بارم، میان لاله‌ها خارم نباشد کس خریدارم، تو را دارم چه غم دارم قرار من، شکیب من، طبیب من، حبیب من دوایم ده که بیمارم، تو را دارم چه غم دارم تو ستّار العیوب استی، تو غفّار الذّنوب استی الا ستّار و غفّارم! تو را دارم چه غم دارم سیه رویم، سیه بختم، بدین پروندۀ سختم بدین اشکی که می‌بارم، تو را دارم چه غم دارم نه آبی در صبو دارم، نه نائی در گلو دارم نه بر رو آبرو دارم، تو را دارم چه غم دارم منم (میثم) که پیوسته، به احسان تو دل بسته بغیر از تو که را دارم؟! تو را دارم چه غم دارم
ما پی خواسته ی حضرت مادر هستیم جیره خوار کرم ساقی کوثر هستیم در طبیعت به پی شادی و لذّت نرویم ما عزادار غم حضرت حیدر هستیم ای که عشق و آرزویت کوثر است آرزوی تو رضای مادر است در طبیعت در پی شادی نباش چون طبیعت غصّه دار حیدر است شیعه را خواسته ی حضرت زهرا هدف است هم نوا بودن با حضرت مهدی شرف است روز شادی نبُوَد سیزده سال جدید بلکه روز غم جانسوز امیر نجف است
حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است او که هر جا که بر آن می نگری موجود است گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است آخر کبر، تباهی است، گواهش این بس پشه ای قاتل خودکامگیِ نمرود است دل اگر نشکند و اشک مهیا نشود توبه و ذکر و دعا بی ثمر و بی سود است آخر سال، همه خانه تکانی کردند دل من مانده که بدجور غبارآلود است برسانید مرا زود به ایوان نجف طفلِ آواره کنار پدرش خشنود است بارها با مددش پا شدم از روی زمین در همه زندگی ام لطف علی مشهود است کاش تا هست زمان، کرب و بلایی بشوم که اجل پشت سرم هست و زمان محدود است روزه و ذکر و مناجات بهانه است رفیق گریه بر تشنه لبِ کرب و بلا مقصود است دید زینب بدن زخمی و بی جان حسین... ته گودالِ بلا، بین سنان مفقود است تشنه لب رفت به گودال و یقین دارم که خونِ جاری ز تنش بر عطشش افزوده است گیسویش هست معطر به شمیم مادر شمر بس کن، مبر آخر سوی آن گیسو دست
بسم الله الرحمن الرحیم گواه چنان‌که سر نزده هیچ جز گناه از من نمانده است به‌جز نامه‌ی سیاه از من اگرچه ظاهر شاد و خیال خوش دارم ولی ندیده کسی حال روبه‌راه از من به فکر این‌که زرنگم، جهان اهل فریب هزار مرتبه برداشته کلاه از من هزار توبه شکستم، خدای توبه‌پذیر همیشه بوده گذشت از تو، اشتباه از من خوشم که بنده‌ی تو بوده‌ام در اوج گناه که برنداشته‌ای لحظه‌ای نگاه از من هزارشکر که آغوش گرم تو باز است اگرچه سر بزند جرم گاه‌گاه از من اگرچه جاده پر از پیچ‌وخم شد اما تو محافظت کردی در تمام راه از من به خویش آمدم و هاتفی ندا آورد: به حکم آینه‌ی "سَلْ، تُعِطْ" بخواه از من کرامت تو چنان شد که یک عبادت را قبول کرده به جای هزارماه از من دوقطره اشک برای حسین ریخته‌ام... به روز حشر بخواهی اگر گواه از من من از حضور تو شرمنده‌ام امام‌زمان که برنیامده در این فراق آه از من