eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
° وسط معرکه‌ی جنگ که غوغا شده صد گرد و غبار از پی هر اسب چنان پا شده هر گوش پر از بانگ چکاچک شده یک سو طرف لشکر مشرک شده سوی دگرش لشکر حلت بفنائک شده یک مرتبه فرمانده‌ی‌شان حضرت حیدر دل و دلبر سر و سرور وَ همان کس که ز جا کند در قلعه‌ی خیبر به جلو خواند محمد حنفیه پسرش را و به او نیزه‌ی خود داد ° داد دستور محمد حنفیه پسرش را که برو سمت جلو محمل آن زن ، زن فتان که شده الگوی شیطان بزن و کار شتر را به دمی یکسره کن ° رفت تا معرکه شمشیر زد و بر دل سرباز مسلمان به کج رفته به تکفیر زد و ضربه پس از شیهه‌ی تکبیر زد و یک نفس خسته کشید آه حوالی شتر تا که رسید آل بنی‌ضَبّه‌ جان بر کف زن دور شتر یکسره حائل شده بودند چنان حامی محمل شده‌بودند که او قافیه را باخت و سر را به گریبان ز روی خجلتش انداخت و برگشت عقب پیش پدر ° او که نامش حسن‌ست و صف دشمن شکن‌ست و پسر ارشد مرحب فکن‌ست و یل یل‌ها ، به دمی نیزه ز دستان برادر چو گرفت از ته دل جمله‌ی لاحول و لاقوه الا به زبان گفت ، سپس مرکب خود طاویه را با مدد از مادر خود فاطمه هی کرد ره معرکه طی کرد به میدان زد و یک نعره چو طوفان زد و در روبروی شیر چنان شیر شد و میمنه را میسره را از دم تیغش گذراند و رجز حیدری‌اش را ز ته حنجره‌‌اش خواند و پس از آن صف اول صف دوم همه را راند و چو شمشیر برای عدم آورد همانجا ملک‌الموت کم آورد ؛ حوالی جمل رفت چه مِثل و مَثَل رفت وَ تقدیر عدو سوی اجل رفت ، که از ترس ، بنی ضبّهِ جان‌برکف آن زن ، که روا نیست بیارم وسط شعر نشان و لقبش را به عقب رفت ، چو انگشت تحیر به دهان‌ها به عجب رفت ، به خون همه‌شان نیزه‌‌اش آلوده شد و ذره‌ای آسوده شد و رفت و ره معرکه را آن‌همه طی کرد ، شتر را که به یک ثانیه پی کرد ، زن فتنه‌جوی لشکر اعدا به زمین خورد ، نگون بخت شد و کار عدو سخت شد و حیدر کرار دلش تخت شد و قائله‌ هم ختم به تکبیر سپاهش وَ نبودیم ببینیم علی را و نگاهش ، و نوشتند که شهزاده رسیده‌ست به خشنودی شاهش ، پس از آن هم حسنِ شکر گذار از وسط معرکه برگشت عقب پیش پدر ° و پدر دید محمد پسرش را که عرق از سپرش ریخت که شرم از نظرش ریخت ملال از کمرش ریخت به دلداری او رفت و چنین حضرت حیدر به پسر گفت که سرخوردگی‌ات چیست و دلمردگی‌ات چیست؟ تو تنها پسر حیدری امّا حسن از آل عبا و پسر تاج نبوت ، پسر ختم رسالت وَ چنین شان ، تو را نیست ، پس اینگونه روا نیست که با خویش قیاسش بکنی
  فاعلن  باران گرفت و کوچۀ دنیا صفا گرفت             دریا به یُمن نورِ وجودش ضیاء گرفت روحِ کرم ز فیض قدومش جلا گرفت             سائل همیشه رزق خود از مجتبی گرفت زیـبـاتـرین تـرانـۀ لـب‌ها خوش آمدی اول امــام زادۀ دنــیــا خــوش آمــدی مـاهِ خـدا ز بـرکـت تو این چـنین شده             عـشـقت دلـیل هر نـفـس مـؤمنین شده زلف کمند توست که حبل المتـین شده             اصلا کـرم به نـام تـو آقا عـجـین شده عـمـری گـدایِ سـفـره و میخـانـۀ توأم عـمـری خـمـار بـاده و پـیـمـانـۀ تـوأم سنگ تو را به سینه زده جانم از ازل             ای آبروی شعر و ادب، قطعه و غزل احسانِ بی‌کـرانِ تو در هر زبـان مثل             شد قـاسـم تو وارث احـلی من العـسـل بی‌حب تو عسل به دهانم هلاهل است آخر به جز حسن چه کسی یار سائل است؟ ذکـرِ گـره‌گـشـا، حـسـن بن عـلی مـدد             فـرزند مـصطـفی، حسن بن عـلی مدد ای مروه و صـفـا، حسن بن علی مدد             ای نـورِ کـبـریـا، حـسـن بن علی مـدد هفت آسـمان به حیرتِ ذکرِ سجـود تو عزّت گـرفته‌ پـرچـم دین با وجـود تو تـنـهـا دلـیـل عــزّت مـن، آبـروی مـن             پُـر کن پیاله را که تهی شد سبوی من یک لقمه نان ز دست تو شد آرزوی من             یک بار هم نظر بنما سمت و سوی من نـورِ خـدا ز سوی تو شد منجلی حسن ای ذو الـفــقــار دوم آل عــلـی حـسـن سر تـا به پـایت آیـه به آیـه پیمبری              تـو اولـیـن ســلالــۀ آیــات کــوثـــری آقا میان معـرکه کـردی چه محشری             دیـدنـد در جـمـل کـه تـجـلّـیِ حـیدری جانم به ضربِ دستِ تو ای تیغِ صیقلی ای فـاتـح جـمـل پـسـر مـرتضی عـلی
  اگرجاری‌ام جاری از چشمه‌های غدیرم صدای غدیرم برای علی‌ام برای غدیرم من از نسل زهرایم از بچه‌های غدیرم من از امتداد بلندِ ندای غدیرم اگر می‌پَرَم در هوای غدیرم اگر واژه‌ام در رسای غدیرم ثنای غدیرم که از مرتضایم و بعد از علی زنده از مجتبایم که مدیون صلح قیام آفرینم که مدیون تدبیر دیّان دینم که مدیون مردی حق الیقینم رسیدم مگر دامنش رابگیرم اگر با غدیری اگر با غدیرم بگو شُکرِ حق شکر الطاف سبحان بگو از کریمِ کریمان بگو فاطمه شاد گردد از این روح و ریحان بگو یا حسن جان  چه غم داری امشب اگر گیرِ گیری اگر سر به زیری اگر تشنه‌ای یا ترک خورده‌ای یا کویری اگر خانه خانه پِیِ در گشایی اگر کوچه کوچه پِیِ دست گیری اگر در گره‌های این زندگانی اسیری  اگر بی نصیبی میان جوانی اگر میکشی دردها را به پیری اگر نامُرادی اگر بی نوایی فقیری چه غم داری امشب چه کم داری امشب بگو از همینجا از این خاک ایران  بگو از خزر از خلیج وخراسان بگو زیرِ ایوان‌طلا  زیرِ باران بگو یا حسن جان دل من اسیر از قدیم و ندیم است دلم یاکریم است دلم باکریم است نه دست دلم نیست تقصیر چشمی رحیم است که تفسیر رمز الف لام و میم است به هرجا دویدم فقط این شنیدم فقط این شنیدم که آقا کریم است که می‌آید و روی لبهای من تا قیامت فقط یاکریم است شنیدم حدیثی حدیث نفیسی که دیدند روزی گدایی که حیران لطفِ حسین است گدایی که می‌دید در زیر دِین است گدایی می آمد از دل دعایش که پرکردارباب ما  دستهایش گدایی که می‌گفت یکسر بیایَد پس از این فقط پشت این در بیایَد مکرر بیایَد به او گفت آقا اگرچه دراینجا کرم دیدی اما کریم غریبِ خطا پوش ما را ندیدی مرادیدی اماحسن را ندیدی که وقتی به سائل دهد بارِ دیگر نیایَد مکرر نیایَد چنان بی‌نیازش کند که به این در پِیِ کیسه‌ی زر نیاد  زِ دست کسی جز حسن این چنین بَر نیاید وشایدحسین آید اما برایم شبیه حسن جان برادر نیاید چه‌ها می‌کند او به خیلِ  گدایان  بگو یاحسن جان جهان جان گرفت و معطر شد امشب که تقدیر عالم مقدر شد امشب زمین زَر شد امشب که از کهکشانها نه از آسمانها فراتر شد امشب لبِ بامِ اینجا برای تماشا برای تمنا که جبریل آمد کبوتر شد امشب خدا مست الله اکبرشد امشب  ظهورِطهورِکمال و جمال و جلال و خصالش   به مظهر  پیمبر اسیر پیمبر  و قنبر که مبهوت حیدر شد امشب علی الغرض جان من شد پدر فاطمه وای مادر شد امشب علی نام او گفت و گفت ای مرا جان بگو ای حسن جان  سپاه علی را سپهداری آقا تو سرداری آقا جگرداری آقا تو در پیش مولا علم داری آری به میدان قدم داری آری که تیغ دودَم داری آری جلوداری آری تو مثل شهابی تو گرم شتابی تو مانند تیری  جمل را امیری شتربان آن ناقه‌ی سرخ مو دیدت اری که مانند شیری جمل نه زمین بینِ مُشتت حسین است پشتت امیری حسن گفت و نعم الامیری بگو با دلیران بگو با حسین و بگو با ابالفضل با جمع شیران بگو یا حسن جان اگرسایبانی نداری اگر زایری میهمانی نداری اگر حوض و فواره شمع وچراغی و طاق و رواقی پراز آینه یااگرخادمانی نداری اگر زائران تورا می زنندو به جز غم نشانی نداری بجانت قسم خواهم آمد برای حرم خواهم آمد که روزی به پشت امامم قدم درقدم خواهم آمد حرم سازیت کارایرانیان است وآن دم ضریح تو آماده دراصفهان است ببین کارگرهای خودرا ببین رفتگرهای خودرا که جارو به مژگان کشیم وغبار توراروی چشمان گریان کشیم و وبا روضه هایت حسن جان کشیم و دو دم می کشیم از دل وجان پریشان فراوان بگو یا حسن جان