eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز جهان شور قیامت دارد ابرِ کرمِ خدا کرامت دارد ذرات جهان به یکدگر می‌گویند: خورشید به سر تاج امامت دارد
🌷 در دستِ امامِ ما، زمامِ عصر است از حضرت او به پا قوامِ عصر است تبريک به شيعيـانِ عـالَـم گــوئيد آغــازِ امــامتِ امــامِ عصر است
🌷 در هر سُخَنی، نورِ کلامم مهدی‌ست یک عُمْر به لب، ذکر مدامم مهدی‌ست گر از نَفَسم رسیده عطر آغازِ امامتِ امامم مهدی‌ست...
. ماه وخورشید که مانند تونورانی نیست هرفروغی که چو انوار تو یزدانی نیست جزهمانی که درآئینه ی عشقت محواست هیچ کس باخبرازعالم حیرانی نیست مُلک عالم به امیری تو می نازد وبس غیرتو هیچ کسی لایق سلطانی نیست همه آفاق پر ازشعشعه ی مهر شماست گوهر مهرتو درتاج سلیمانی نیست عشق مجنون تو گردید و بیابانی شد در رهت خوشتر ازاین بی سرو سامانی نیست خواب دیدم که تو می آیی واین روًیا را هیچ تعبیر به جز آن چه تو می دانی نیست وارث عدل وامان، جان علی زود بیا! جمع مارا به خدا غیرپریشانی نیست جمعه ای را که اثراز تو ندارد سرداست دم بی یاد شما، لحظه ی روحانی نیست همگی ندبه کنان ذکر فرج می خوانند شیعه را طاقت این غیبت طولانی نیست تا که با یاد تو آقا نفسی تازه کنم مهدی آباد دلم روی به ویرانی نیست هرچه گفتم به عنایات تو،عرض ادب است هدف شعر«وفایی» که غزل خوانی نیست
آیینه ی حسن ایزدی آمده است گنجینه ی علم احمدی آمده است یک غنچه ز گلزار امام هادی با عطر گل محمدی آمده است
بانو دلم کبوتر صحن و سرای توست یعنی که زائر حرم باصفای توست گویی به سمت کعبۀ مقصود می‌رود هرکس مسافر حرم دلگشای توست آن در که بر بهشت برین باز می‌شود از گلشن مقدسۀ دلربای توست ای داستان هجرت تو عزت آفرین ورد زبان ما همه جا ماجرای توست تو خواهر امام رئوفی، رئوفه‌ای معصومه‌ای و اُسوه‌ی زن‌ها حیای توست ما را دعای خیر شما می‌دهد نجات چشمم به استجابت و حال دعای توست فردای رستخیز شفاعت کنی از او امروز هرکسی که به زیر لوای توست بر محمل نیاز رسیدم حضورتان بانو قبول کن که «وفایی» گدای توست
باغ حرم تو گلشن رضوان است قم جلوه‌ای از تجلی ایمان است بین حرم تو و امام هشتم بین الحرمین کشور ایران است
. سلام الله علیها باز اعجازآفرین درخلقتش اعجازکرد برهمه خلق جهان ازخلقت خود نازکرد بانسیم مهرخود،درگلشن پُرنور وحی غنچه ای بارنگ وبوی یاس عصمت بازکرد زینت دامان زهرا کردتااین غنچه را باغ هستی را ازاو،آئینه دار رازکرد چشم زینب رابه چشمان حسین خودگشود هردو رابا یک تبسّم مظهر اعجاز کرد در بهشت سبز عصمت ،پیش چشم باغبان زندگانی را کنار لاله ها آغازکرد نورمی بارد ، زبس ازآفتاب نام او نام اورا جبرئیل ازآسمان آوازکرد ازهمان روزنخستین این همای صبروحلم تا افق های بلند بندگی پروازکرد مکتب تقواوعصمت، این بلورنوررا درحضورنورمُطلق، بنده ای ممتازکرد دردل دریائیش غم قطره قطره جمع شد چشم اورا چون صدف پیوسته گوهرسازکرد درسرشت غرق نورش دردوغم گرریشه کرد دردخودرا باخدای خویشتن ابرازکرد بعد عاشورا همین بانودرآفاق جهان نغمۀ سرخ حسینی راطنین اندازکرد شکرلله بانسیم رحمت خود،کردگار درمدیح او«وفایی»راسخن پردازکرد
آنان که حدیث صبر او را گفتند از عشق و محبتش سخن‌ها گفتند با آمدن عقیله‌ی هاشمیان تبریک به حیدر و به زهرا گفتند
باغ را ای لاله‌ها تزئین کنید با شقایق‌های خود رنگین کنید باغ را آذین ببندید از بلور بانوی گل می‌رسد در باغ نور باغ را ای باغبان! گل پوش کن گوش شو، سرتا به پا و گوش کن این نوید از عرش اعلا می‌رسد دختر کبرای زهرا می‌رسد نغمه‌ی عشق و محبّت بر لب است ذکر خاص و عام زینب زینب است این گل زهراصفت با زیب و زین آمده پیوند بندد با حسین در ولادت گـر دلش خون رنگ بود بهر دیدار گُلش دل تنگ بـود در دلش گنجینه‌ی اسرار داشت بـا حسینش یک جهان گفتار داشت آفتاب وماه زهرا دیدنی است وصف این دیدار بس بشنیدنی است هر دو نوری کبریایی داشتند رازهایی کربلایی داشتند ناگهان ازجانب ربّ جلیل گشت نازل بر پیمبر جبرئیل داشت با تبریک پیغامی ز رب گفت این گل زینب است و زِینِ اب او بُوَد یاس بهار فاطمه او بُوَد آئینه‌دار فاطمه او به راه حق بُوَد صبرآفرین از خدا بر سعی او صدآفرین در حریمش صبر دارد اعتکاف می چکد از دامنش عطرذعفاف آمده تا صبر را معنا کند خیمۀ ایثار را برپا کند زینب آمد عشق را سامان دهد زینب آمد درد را درمان دهد زینب آمد لاله‌ی صحرا شود وارث صبر دل زهرا شود گر به زهرا نیست همتای دگر زینب او هست زهرای دگر نامی از عشق و وفا برلب نبود گر «وفایی» خلقت زینب نبـود
ثُبات شیعه ز فیض دعای فاطمه است گل مُحب علی، خاکِ پای فاطمه است خدا مرا ز در خانه‌اش جدا نکند پناه سائل و مسکین سرای فاطمه است حدیث چهره نهان کردنش ز نابینا حکایتی ز عفاف و حیای فاطمه است هرآن کسی که بُود فاطمی، به رستاخیز به زیر سایه‌ی امن لوای فاطمه است میان آن در و دیوار و آتش بیداد نوای «فضه خُذینی»، صلای فاطمه است به پاس حفظ امامش به کوچه‌ها آمد وگرنه معبر و کوچه چه جای فاطمه است اگرکه جان خودش را فدای حیدر کرد مدینه شاهد این ماجرای فاطمه است قسم به جان حسینش، که کربلای حسین حقیقتی ز غم و کربلای فاطمه است قسم به حرمت بازو و پهلویِ مجروح ظهور حضرت مهدی دوای فاطمه است همیشه دست نیازم اگر به دامن اوست نوشته‌اند «وفایی» گدای فاطمه است
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد
رفتی و دل من شده بیت الحزن تو گردیده سیه پوش محیط محن تو جزناله، نوایی زدل باغ نیاید غرق غم واندوه و الم شد چمن تو ازقصه ی غصب فدک وضربت دشمن فریاد برآورده نگاه حسن تو چندین اثر ازجلوه ی ایثار توباقی است ازضربت گلچین ستمگر به تن تو از بازو و پهلو تو نگفتی سخن ، امّا این زخم گل انداخته برپیرهن تو افکنده شراره به دل وجان ملائک دستی که برون شد زحجاب کفن تو تابوت طلب کردی ونالیدم وگفتم حجمی که نمانده است برای بدن تو پروانه ی پرسوخته ی گلشن عصمت من شمع صفت سوختم از سوختن تو ازمرحمت دم به دم توست «وفایی»  گوید به همه خلق جهان گر سخن تو
آن بانوئی که ذکرلبش یاجلیل بود دیدندسجده های نمازش طویل بود صدها فرشته محوتماشای اوشدند ازبس که جلوه های نمازش جمیل بود همتا نداشت درشرف وعصمت وعفاف قدرومقام و منزلتش بی بدیل بود خودکوثرودوچشمه ی زمزم فشان او روشن تراززلال دل سلسبیل بود تانشکند بلوردل او زسنگ غم بعدازپدرانیس دلش جبرئیل بو د فریاد خطبه خوانی آن مظهرعفاف مُهرسکوت برلب هرقال وقیل بو د عمرش پُرافتخارتراز عمر نوح  شد گرچه بسان سوره ی کوثرقلیل بود درراه حفظ کعبه ی دل، جان سپرنمود وقتی نفاق دردل اصحاب فیل بود  نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه ی صدها خلیل بود یک غنچه درتهاجم گلچین به باغ وحی درحفظ جان بانوی  گل ها دخیل بو د درروز رستخیز،پُرازحسرت و غم است چشمی که بهرگریه ی براوبخیل بود مدح کسی سرود«وفایی»که حق گواست دشمن به پیش عزّت وقدرش، ذلیل بود
  امید جان خسته ام، ازبرمن سفرمکن بمان به پیش من مرو، مرا توخونجگرمکن بی تو غریب وبی کسم ، مرومرو هم نفسم آتش سینه ی مرا ، بیا وشعله ور مکن میان سوزو ساز خود، به چشم نیمه باز خود به یاد محسنت دگر ، نظر به سوی درمکن زدل که آه می کشی، مرا زغصه می کُشی نثار قلب وجان من، زآه خود شررمکن روح من وروان من، سوخت چوشمع جان من برای غُربت  علی گریه تواز جگر مکن صبرمن وقرار من، دلبرو غم گسار من به سوگ وهجرروی خود، مرا تونوحه گر مکن بین حصار دردوغم، زسنگ هجران والم توای شکسته بال من، مرا شکسته پرمکن تو گفته ای که یاعلی ، مراکفن نما ولی نگفته ای که بررُخ کبود من نظر مکن غم دلت نهفته ای، شب وداع گفته ای هیچ کسی راتو علی، زتربتم خبرمکن   «وفایی» شکسته دل ، که گشته ای زمن خجل جز به عزای فاطمه، زاشک دیده ترمکن
اثری کاش که برآه دل ما بخشند مرهمی برجگر سوخته دل ها بخشند لاله ای باش دراین دایره کز روز ازل داغ رابرجگر لاله ی صحرا بخشند تاکه مجنون نشوی لذت غم رانچشی سعی کن تا که ازاین می به توصهبا بخشند ازخدا خواسته ام گربه مدینه بروم رنگ وبوئی به من ازگلشن طاها بخشند می وزد بوی بهشت ازدرو دیوار بقیع عطری ازمعرفت ای کاش که برما بخشند ما خرابیم نه آن تربت خاکی، ای دوست کاش یک لحظه به ما دیده ی بینا بخشند هیچ دانی چه بود اشک عزای زهرا آبروئی است که براهل تولا بخشند هرکه مسکین دراوست دو عالم  دارد چه نیازست به او دولت دنیا بخشند گنه ما به خداوند ترازو شکن است جرم مارا مگر آن روز به زهرا بخشند بذر اشکی که درامروز«وفایی» افشاند داردامید ازآن توشه ی فردا بخشند
ای شمع امید من که سوسو داری در سینه ز درد و غم هیاهو داری یک دست گرفته‌ای به پهلو زهرا یک دست به روی زخم بازو داری
دنیاست که بیت الحزن فاطمه است چون آینه غرق محن فاطمه است گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد امشب شب پرپر شدن فاطمه است
دنیاست که بیت الحزن فاطمه است چون آینه غرق محن فاطمه است گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد امشب شب پرپر شدن فاطمه است
آن بانوئی که ذکر لبش یاجلیل بود دیدند سجده‌های نمازش طویل بود صدها فرشته محو تماشای او شدند از بس که جلوه‌های نمازش جمیل بود همتا نداشت در شرف و عصمت و عفاف قدر و مقام و منزلتش بی بدیل بود خود کوثر و دو چشمه‌ی زمزم‌فشان او روشن‌تر از زلال دل سلسبیل بود تا نشکند بلور دل او زسنگ غم بعد از پدر انیس دلش جبرئیل بود فریاد خطبه خوانی آن مظهر عفاف مُهر سکوت برلب هر قال‌وقیل بود عمرش پُر افتخارتر از عمر نوح شد گرچه بسان سوره‌ی کوثر قلیل بود در راهِ حفظ کعبه‌ی دل، جان سپر نمود وقتی نفاق در دل اصحاب فیل بود نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه‌ی صدها خلیل بود یک غنچه در تهاجم گلچین به باغ وحی در حفظ جان بانوی گل‌ها دخیل بود در روز رستخیز، پُر از حسرت و غم است چشمی که بهر گریه‌ی بر او بخیل بود مدح کسی سرود «وفایی» که حق گواست دشمن به پیش عزّت و قدرش، ذلیل بود
عشق امشب کرده روشن آسمان مکه را با فروغش جلوه داده کهکشان مکه را فرش سیمین اختران درآسمان گسترده اند بسته اند آذین زانجم آسمان مکه را می رسند ازعالم بالا ملائک فوج فوج هریکی از دیگری گیرد سراغ مکه را درفلک همراه با نغمات قدسی عرشیان می شنیدند از بلال امشب اذان مکه را درکنار کعبه زیر ناودان باردگر حق زنعمت های خود گسترده خوان مکه را آفتاب شرم وعصمت کرد ازمکه طلوع جلوه داده مهر او رنگین کمان مکه را چاربانوی بهشتی درحریری غرق نور گوهری دادند بانوی زنان مکه را زمزم امشب با صفا ومروه می گوید که باز صیقلی دادند با کوثر روان مکه را برلبان باغبانش غنچه ی شادی شکفت زینتی بخشیده این گل بوستان مکه را با چنین گنجینه ای لطف خدا کرد آشکار برامین وحی اسرار نهان مکه را میزبانی کرد ازاین گلبن چمن هجده بهار فرصتی دادند کوته میهمان مکه را ای «وفایی» عاشقان را این نوید آمد که عشق بسته از دل های عاشق کاروان مکه را
نوری ازخود درشبی شورآفرين آفريد از نورخود نور آفرين در وجود ذرّه ها شوری فكند برزمين و آسمان نوری فكند نوررا بر تيره گی ها چيره كرد آسمان را مات كرد و خيره كرد قدسيان ديدند نوری منجلی است آسمان ها غرق درنوری جلی است سجده آوردند برنور مبين روی آوردند برعرش برين يك صدا گفتند ، بانورآفرين آفرين برخلقت نوری چنين سيّد و آقای ما ،اين نورچيست؟ آفرينش روشن از انوار كيست؟ وحی آمد سوی آنان ازخدا كای همه مبهوت اين نور هُدا آفريدم نوری از قدر و شرف تاكه در دل ها فتد شور و هدف در زمين و آسمان شور من است اين تجلی جلوه ی نور من است ای ملائك نور،نوری اعظم است درحريم حُرمت من مَحرم است دردل هر ذرّه ای گر همهمه است آفرينش غرق نور فاطمه است فاطمه يعنی، تجلی بخش عرش نوراو يعنی، عمود عرش و فرش فاطمه يعنی، صراط مستقيم فاطمه ،بانوی جنّات نعيم فاطمه آئينه ی تقوا بود فاطمه انسية الحورا بود فاطمه نوراست ومهر عصمت است مادر خورشيدهای خلقت است ازهمين آئينه ی غيب وشهود يازده خورشد می آيد وجود هريكی خورشيد او،نوری جلی است كزتجلايش جهانی منجلی است هريكی شمس ولايت می شود مشعل راه هدايت می شود درشب ميلاد او، با های وهو ای «وفایی» بربنی الزّهرا بگو گركه درشعرم فروغی ظاهراست اين روايت ازامام باقراست
. وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت آئینه ای ز نور تو هفت آسمان گرفت چشمت که باز شدبه خدا جز خدا ندید هفت آسمان زنور تورنگین کمان گرفت گلزار وحی با تو نه تنها بهشت شد عطربهشت از توتمام جهان گرفت کعبه زیمن آمدنت غرق شور شد بطحا زشوق ، رونق باغ جنان گرفت زیباترین پدیده ی تاریخ شد پدپد وقتی رسول نور ، تورا درمیان گرفت یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت بانوی بانوان بهشتی تو و ، ز تو مریم نشان خدمت این آستان گرفت حوا به پاس دیدن رخسارت ازبهشت دردست خویش دسته گل ارغوان گرفت جبریل آن پرستوی قدسی، به پاس تو بربام بوستان نبوّت مکان گرفت فضّه زفیض خدمت این آستان نور ازابر رحمت توبه سر، سایبان گرفت بادیدن جلال توهرگز عجیب نیست انگشت حیرتی که فلک دردهان گرفت قرآن کتاب نورخدادرمدیح توست باید تورازمصحف قرآن نشان گرفت ازسیرزندگانی غرق شکوه تو درس وفاوعشق وفضیلت توان گرفت ای آفتاب عصمت کبرای حق،دلم درسایۀ محبت توآشیان گرفت چون خط نورمی گذرد از پُل صراط هرکس که ازولای توخط امان گرفت هردل که شمع محفل زهرا وآل شد پروانۀ بهشت ازاین خاندان گرفت دیگرچه می توان به مدیحت نوشت وگفت وقتی قلم زدست فتادو زبان گرفت امشب شبی خوش است «وفایی»که می توان حاجات خویش را ز امام زمان گرفت
بازهم پیک صبا مُشک فشان آمده است برمشام همه عطری ز جنان آمده است هاتفِ غیب خبر می‌دهد از رویش گُل صحبت از بانوی گُل‌ها به میان آمده است با گُل یاس، زمین را به فلک پُل زده‌اند روی سینه به ادب، خیل مَلک گُل زده‌اند این چه شوری است که در ذکر جمیل همه است کوثری ناب روان‌گشته از این زمزمه است ابر رحمت به سر خلق دمادم جاری است همه آفاق پُر از فاطمه یا فاطمه است به فلک وادی این طور چه دیدن دارد نغمه‌ی اهل سماوات، شنیدن دارد تا که قدسی نفسان جلوه‌ی طوری دیدند در دل ختم رُسل شوق و سروری دیدند همه لبخند زنان عطرفشانی کردند روی دامان خدیجه، گُل نوری دیدند مات بودند که نوزاد چها می‌گوید که شنیدند همه، حمد خدا می‌گوید چه مبارک سحری داشت شب میلادش جبرئیل آمده ازبهر مبارک‌بادش همه جا پُرشده از زمزمه‌ی «اعطینا» دیدنی بود رسول للَه و روی شادش کوثری گشت روان، عطر حیاتی برخاست و به شادیِ دلِ او صلواتی برخاست کوثر و قدر بخوان، جلوه‌ی توحید رسید قبله‌ی جانِ همه، کعبه‌ی امید رسید باز هم زمزمه کن آیه‌ی تطهیر بخوان زُهره و فاطمه و طاهره، خورشید رسید ذرّه ذرّه همه محو گُل خورشید شوید زائر عارف این کعبه‌ی توحید شوید به فروغش، به جمالش، به جلالش به فضائل، به خصائل، به کمالش صلوات به خداوند که سادات جهان مادری‌اند به خود فاطمه تنها نه، به آلش صلوات هردل غرق غمی، نور امیدش زهراست هرکه مشتاق جنان است، کلیدش زهراست آمد او تا که بشر فانی فی‌الله شود بشر از جهل رها گردد و آگاه شود می رود زود ولی چند بهاری کافی است تاکه او بر همه روشنگر این راه شود تاکه از خواری دنیا به همه حرفی گفت عطر بیداری او خواب جهان را آشفت هر زبانی که به «یا فاطمه» تطهیر شود گوید او آمده تا نور سرازیر شود هدف آمدنش چیست؟ همین می دانم تا ولایت به خود فاطمه تفسیر شود صحبت اهل ولایت به جز این زمزمه نیست «زیر این چرخ، علی دوست‌تر از فاطمه نیست» عمر پُر برکت او از چه حکایت دارد؟ از چه از مردم این شهر، شکایت دارد؟ همه ی عمر کمش گفت، «وفایی» بر خلق که علی برهمه‌ی خلق، ولایت دارد بی علی هیچ ره سیر الی‌اللهی نیست جز از این راه، به فردوس برین راهی نیست
از آسمان قدوّسیان آواز کردند درهای رحمت را دوباره باز کردند درموسم میلاد یاس باغ عصمت درباغ جنت بلبلان آواز کردند درآسمانهاعرشیان با شور وشادی جشن سرور وشادمانی ساز کردند در وصف ومدح کوثر ختم رسولان امشب تمام قدسیان لب باز کردند اومحرم راز خدا بعد از نبی بود گر مکه را آئینه دار راز کردند امشب ملائک برنبی تبریک گفتند تا صبح گرد خانه اش پرواز کردند آن دم که سرزد آفتاب روی زهرا سادات زین مادر به عالم ناز کردند حیرت مکن ای دل اگر گویم به عالم پیغمبران با مهر او اعجاز کردند درهر گرفتاری وغم حتی امامان با ذکر نامش درد خود ابراز کردند امروز آمد ازجنان امّا «وفایی» خلق جهان رابعد از او آغاز کردند
روزی که بهشت دین شکوفائی داشت سرتا به قدم سرور و زیبائی داشت با آمدن فاطمه، پیغمبر وحی گلخنده و لبخند تماشایی داشت ..... شام غم مصطفی سحر شد، تبریک دامان خدیجه پرگهر شد، تبریک این ذکر لب است مادر گیتی را: سرحلقۀ انبیا پدر شد، تبریک
ياد تو ای تجّلی توحيد عطرناب حضور آورده نام پُرشورت ای خدا آئين بردلم شوق و شورآورده *ای كه ازسّرعشق آگاهی* *نوری ازطورعصمت اللّهی* اي كه آئينه ات پُراز نوراست آينه دارپنج معصومی دختر ماهِ ماه وخورشيدي خواهرزينب ،ام كلثومی *گوهربحر بوترابی تو* *آفتابی ودرحجابی تو* قدر تو اوج تاخدادارد گرچـه مجهول مانده شوكت تو می خروشد به روز رستاخيز چشمه ی افتخار وعزّت تو *مثل رنگين كمان خورشيدی* *چشمه چشمه زُلال توحيدی* همچو زينب درآستان شرف دختر بانوی عفافی تو مُحرم كعبه ی حيا شده ای دور اين كعبه درطوافی تو *سعی و زمزم حريم ايمانت* *هاجروساره مات وحيرانت* افترايی كه بسته اند به تو جز دروغی به سير خلقت نيست هرچه تاريخ را ورق زده ام نـور را نسبتی به ظلمت نيست *آن كه درحق توجفامی كرد* *كاش ازفاطمه حيا مي كرد* فصل فصل بهار زندگی ات حاكی ازغُربت و غم و درداست مثل زينب كه مادرغم هاست اشك توگرم وآه توسرداست *ای رسيده به عرش آوايت* *بانوی غم ، فدای غم هايت* درمدينه كنار قبر رسول شاهدمـاجرای خانه شدی همچولاله به موج آتش ودود داغدار گُل وجوانه شدی *آن كه غم در زمانه ديدتویی* *خواهرمحسن شهيد تویی* چه شبي بودآن شب دردی كه تو را درد و داغ افسردند همره داغ مادرت ماندی جسم او را به نيمه شب بردند *آسمان رفت و بر زمين چه گذشت* *برتوو زينب حزين چه گذشت* اف برآن مردمی كه ازغفلت سنگ برنخل پُرشكوفه زدند درشب قدر قدرنشناسان تيغ كين برعلي به كوفه زدند *تابه گوش توقدقتُل آمد* *ناله ی تو برون ز دل آمد* درمدينه چگونه پرپرديد چشم توياس باغ حيدر را ديدی ای پاره ی وجود علی پاره هاي دل برادر را *باز چشم توخون نگرشده بود* *دلت ازپيش پاره ترشده بود* آه بانو ببخش شعرم باز چه سفرنامه ی غمی شده است سخن ازكعبه ی وجودآمد آه چشمم چه زمزمی شده است *دل غمگين وچشم خون پالا* *برده دل رابه سوي كرب وبلا* كربلابود و صحنه ی ايثار روز عاشوربود وغوغا بود لحظه ی غرق شور رستاخيز ملكوت عروج گل ها بود *دامن آسمان زخون ترشد* *همه گل های باغ پرپر شد* آه وقتی به قتلگاه گُل شاهدجسم بی سرش بودی همره زينب و رباب آن جا توتسّلای دخترش بودی *بين دردو مصيبت واحساس* *تازيانه چه كردبا گل ياس* ای كه باخطبه ای شرار انگيز كوفه وشام را تكان دادی با كلامی به روشنایی نور راه توحيد را نشان دادی *گاه برنی نگاه مي كردی* *آسمان را پُر آه می كردی* بعداز آن درمدينه وهمه جا ازحسين غريب می گفتی ياد قرآن بر سر نيزه ذكرشيب الخظيب می گفتی *كم نشدلحظه ای غم ومحنت* *شمع گشتی وآب شدبدنت* بعد كرب وبلا به گلشن وحی بی گل و بی جوانه ماندی تو عاقبت از فراق جان دادی رفتی و جاودانه ماندی تو *بی خزان مانده تا ابد باغت* *سوخت جـان «وفایی»از داغت*
خُلق نبوی ز خُلق و خویش پیداست عطر علوی، ز رنگ و بویش پیداست با آمدن امام باقر گفتند: انوار محمّدی ز رویش پیداست
پیک قدسی به شادمانی گفت آفرینش دوباره پرشوراست درسپیده دم طلوع وظهور آسمان وزمین پرازنوراست نورصبح از سپیده ی علم است این سپیده پدیده ی علم است شب نشینان عالم ملکوت همه سوی زمین نگه کردند روی دامان مهر، مه دیدند کسب نور ازفروغ مه کردند روز میلاد ماه خورشید است روشن این مه زنورتوحیداست همه ی عرشیان به هم گفتند سید الساجدین گلی دارد تا که شکر خدا به جا آرد درمصلا نماز بگذارد همه این شوق وشور را دیدند سرّ الله ونور را دیدند ای حسن خصلت ای حسینی خو حیدری روی وفاطمی اوصاف سایه پرود سید سجاد چشمه ی جود وآیت الطاف ای جمال توبهتر ازهرماه محو روی توگشت وجهه الله شب بشکفتن گل رویت به یُطهّرقسم که ای طاهر قدسیان فلک به هم گفتند نور علم نبی شده ظاهر ای که منظومه ی نجومی تو به لقب باقرالعلومی تو همه اصحاب معرفت دارند شوق بشنیدن کلام ترا با شکوه وبه احترام و وضو روی لب می برند نام ترا ای زوصف وزمدح بالاتر گفته برتو سلام پیغمبر ای که بررهروان علم وشرف گنج علم وشرافت آوردی توبه کانون عشق ومکتب علم درفضلیت هشام پروردی مکتب توفقیه پرور بود دانشت مهر سایه گستر بود هرکه شد تشنه ی محبت تو جام عشق و وفا به او دادی به کمیت وبه حمیری نوری زسحرگاه آرزو دادی هرکه مهرشما محبت اوست سند افتخار خدمت اوست من که ازساحل محبت تو روبه دریای جود آوردم برتو وخاندان اطهر تو احترام و درود آوردم به «وفایی» تو التفاتی کن نذر مسکین خود زکاتی کن