eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام ، متخلص به «شفق» یکی از این شاعران است که در دو بیت و به اختصار چنین می فرماید: هر دل که به عشق، پایبندش کردند با مِهر حسین، ارجمندش کردند بر پای علمدار، چو بر خاک افتاد با نام «ابوالفضل» بلندش کردند و این نیز دو بیت از شاعر آئینی و مداح اهل بیت(ع)، : حرف دلِ آب را کجا می زد مشک سرتاسر کربلا صدا می زد مشک تیری آمد به قلب عباس نشست چون طفل رُباب دست و پا می زد مشک هم در بخشی از شعر زیبای خود و با تکرار معنادار واژه «آب» ، چنین به سوک نشسته است: دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت انگار نیست زخمی و انگار هست، دست از رود و چشمه ناله روان شد که آب! آب! از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست! دست! ‌ عمری به روی سینه به نزد حسین بود حالا به خاک پای برادر نشست، دست در کار عشق، عرض طلب، بی وسیله است‌ کز دست شسته بود، به بزم الست، دست در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود‌ از هست و نیست تا نکشد می پرست، دست دستی طلب که بال بهشتی شود تو را آسان به راه عشق نیاید به دست، دست سقای کربلایی و ساقی ست، نام تو تا آب هست و آینه، باقی ست نام تو و اینک شعر ، از زبان حضرت ساقی عطشان کربلا و خطاب به مولایش امام حسین (ع) : بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را         تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست، این جسارت را         مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را         بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را         خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بی قرارت را         سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را         صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را         سریعتر برو که این نگاههای حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را. اکنون شعری از را با هم مرور می کنیم: عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده  آب از هُرم ترکهای لبت آب شده        بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده         بعد افتادن عکس تو در آینه ی آب برکه از شوق رُخت، خانه ی مهتاب شده         این فرات است که از درد غمت، ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده         تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست  دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده         تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده         صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده.   سادات نیز از بانوان شاعر آئینی ماست که در شعر خود، عباس (ع) را، امام حسین (ع) می خواند: دل داده ام به نغمه ی «اَدرِک اَخا»ی تو با من چه کرد شور «برادر بیا» ی تو دست تو روی دست من و جبرئیل هم آورده است بال پریدن برای تو با تو چه کرد دیدن قد دو تای من با من چه کرد دیدن فرق دو تای تو هارون من چگونه شکافد در این دیار دریای غصه های دلم بی عصای تو دیگر بس است گفتن «روحی لک الفداء» دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو در پیش خیمه گفته ام «إرکب بنفسی انت» یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو یک چشمه آب اگر که میان خیام بود صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو از خنده ها بلند شده های های من از گریه ام بلند شده های های تو این هم بخشی از شعر  است و از زبان امام حسین(ع) :  خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست       فریادهای "اِنکسَرَ" بی دلیل نیست در اوج درد، تکیه گه آخرم شکست         از ناله های "یا ولدی" در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست         درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست         ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای، سر حیدرم شکست         تو در میان علقمه از پا نشستی و  در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست         وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت دیدی غرور ساقی آب آورم شکست         آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست.   کردی هم در این مصیبت جانکاه چنین سروده است: مشک برداشت به دریا برود برگردد پی یک جرعه تسلا برود برگردد امر این بود که شمشیر حمایل نکند با کمی صبر و مدارا برود برگردد همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط که علمدار مبادا برود برگردد پشت یک سد هزاران نفره دریا بود در خودش دید که تنها برود برگردد هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا نگذارند که سقا برود برگردد دختری فکر نمی کرد به دنبال عمو با قد خم شده بابا برود برگردد
حسین ترکان: حجت الاسلام ، متخلص به «شفق» یکی از این شاعران است که در دو بیت و به اختصار چنین می فرماید: هر دل که به عشق، پایبندش کردند با مِهر حسین، ارجمندش کردند بر پای علمدار، چو بر خاک افتاد با نام «ابوالفضل» بلندش کردند و این نیز دو بیت از شاعر آئینی و مداح اهل بیت(ع)، : حرف دلِ آب را کجا می زد مشک سرتاسر کربلا صدا می زد مشک تیری آمد به قلب عباس نشست چون طفل رُباب دست و پا می زد مشک هم در بخشی از شعر زیبای خود و با تکرار معنادار واژه «آب» ، چنین به سوک نشسته است: دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت انگار نیست زخمی و انگار هست، دست از رود و چشمه ناله روان شد که آب! آب! از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست! دست! ‌ عمری به روی سینه به نزد حسین بود حالا به خاک پای برادر نشست، دست در کار عشق، عرض طلب، بی وسیله است‌ کز دست شسته بود، به بزم الست، دست در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود‌ از هست و نیست تا نکشد می پرست، دست دستی طلب که بال بهشتی شود تو را آسان به راه عشق نیاید به دست، دست سقای کربلایی و ساقی ست، نام تو تا آب هست و آینه، باقی ست نام تو و اینک شعر ، از زبان حضرت ساقی عطشان کربلا و خطاب به مولایش امام حسین (ع) : بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را         تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست، این جسارت را         مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را         بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را         خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بی قرارت را         سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را         صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را         سریعتر برو که این نگاههای حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را. اکنون شعری از را با هم مرور می کنیم: عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده  آب از هُرم ترکهای لبت آب شده        بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده         بعد افتادن عکس تو در آینه ی آب برکه از شوق رُخت، خانه ی مهتاب شده         این فرات است که از درد غمت، ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده         تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست  دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده         تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده         صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده.   سادات نیز از بانوان شاعر آئینی ماست که در شعر خود، عباس (ع) را، امام حسین (ع) می خواند: دل داده ام به نغمه ی «اَدرِک اَخا»ی تو با من چه کرد شور «برادر بیا» ی تو دست تو روی دست من و جبرئیل هم آورده است بال پریدن برای تو با تو چه کرد دیدن قد دو تای من با من چه کرد دیدن فرق دو تای تو هارون من چگونه شکافد در این دیار دریای غصه های دلم بی عصای تو دیگر بس است گفتن «روحی لک الفداء» دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو در پیش خیمه گفته ام «إرکب بنفسی انت» یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو یک چشمه آب اگر که میان خیام بود صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو از خنده ها بلند شده های های من از گریه ام بلند شده های های تو این هم بخشی از شعر  است و از زبان امام حسین(ع) :  خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست       فریادهای "اِنکسَرَ" بی دلیل نیست در اوج درد، تکیه گه آخرم شکست         از ناله های "یا ولدی" در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست         درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست         ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای، سر حیدرم شکست         تو در میان علقمه از پا نشستی و  در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست         وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت دیدی غرور ساقی آب آورم شکست         آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست.   کردی هم در این مصیبت جانکاه چنین سروده است: مشک برداشت به دریا برود برگردد پی یک جرعه تسلا برود برگردد امر این بود که شمشیر حمایل نکند با کمی صبر و مدارا برود برگردد همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط که علمدار مبادا برود برگردد پشت یک سد هزاران نفره دریا بود در خودش دید که تنها برود برگردد هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا نگذارند که سقا برود برگردد دختری فکر نمی کرد به دنبال عمو با قد خم شده بابا برود برگرددساعتی بعد؛ علی ... آب ... سه شعبه ... بابا مانده سوی حرم آیا برود؟... برگردد؟
زهرا كه بود بار مصيبت به شانه اش مهمان قلب ماست غم جاودانه اش درياى رحمت ست حريمش، از آن سبب فلُك نجات تكيه زده بر كرانه اش شب هاى او به ذكر مناجات شد سحر اى من فداى راز و نياز شبانه اش ہلَّ ه كه با شهادت تاريخ، كس نديد ﻠﻠ آن حق كُشى كه فاطمه ديد از زمانه اش مى خواست تا كناره بگيرد ز ديگران دلگير بود و كلبه احزان، بهانه اش تا شِكوه ها ز امّت بى مهر سر كند ديدند سوى قبر پيمبر، روانه اش طى شد هزار سال و، گذشت زمان نبرد گرد ملال از در و ديوار خانه اش افروختند آتش بيداد آن چنان كآمد برون ز سينه زهرا زبانه اش آن خانه اى كه روح الامين بود مَحرمش يادآور هزار غمست آستانه اش گلچين روزگار از آن گلبن عفاف بشكست شاخه اى كه جدا شد جوانه اش! شرم آيدم ز گفتنش، اى كاش مى شكست دستى كه ماند بر رخ زهرا نشانه اش! تنها نشد شكسته دل از ماتمش، على درهم شكست چرخ وجود استوانه اش « شفق »
تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم   تو را در سجدۀ باران و بر سجّادۀ صحرا به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم   تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌‌کردی امّا من تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم   کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمۀ زمزم صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم   «تو را دیدم که می‌‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم»   تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر تو را مولود کعبه، قبلۀ اهل ولا دیدم   تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم   تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی تو را عاشق‌ترین دلدادۀ «قالو بلا» دیدم   تو افکندی حجاب از روی «کرّمنا بنی‌آدم» که سیمای تو را آیینۀ ایزدنما دیدم   تو آدم را فراخواندی به علم «علم الأسماء» تو را در کشتی نوح پیمبر، ناخدا دیدم   اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم   نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم   سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی تو را روح قناعت، اسوۀ فقر و غنا دیدم   زدی خود را به آب و آتش ‌ای شمس جهان‌آرا تو را پروانۀ پیغمبر از غارحرا دیدم   به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم   به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت جهانی را به لب «اهلاً و سهلاً مرحبا» دیدم   تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی تو را خورشید بام کعبه در «ام القری» دیدم   تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر تو را در بی ‌نهایت، در کجا، در ناکجا دیدم   چه می‌‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم   «و سبحان الّذی أسری بعبده» را که می‌‌خواندم تو را در لیله المعراج، با بدرالدجا دیدم   سراغ آیۀ «الیوم اکملت لکم» رفتم تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم   شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی! چه گویم من که روی دست پیغمبر، چه‌ها دیدم   تو را در سایۀ باغ «الم نشرح لک صدرک» شکوفا یافتم، مصداق «مصباح الهدی» دیدم   گل روی تو را در «سبح اسم ربک الاعلی» تجسم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم   تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ من الرحمن» تو را در آیۀ تطهیر و در «قل انما» دیدم   تو را در نون «الرحمن» و عین «علم القرآن» تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و‌ها دیدم   تو را در «قل کفی باالله» در «والتّین والزیتون» تو را در «لیس للانسان الّا ما سعی» دیدم   نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن» تو را در سورۀ والشمس و طور و والضحی دیدم   تو را با چهرۀ پوشیده و خرما و نان بر دوش کنار زاغه‌‌های شهر کوفه بارها دیدم   نوازش از تو می‌‌دیدند فرزندان شاهد هم تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم   به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان تو را در سورۀ انسان و متن «هل أتی» دیدم   چه می‌‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌‌های بی‌صدا دیدم   شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌‌کردی تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم   چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌‌گفتی چو نیلوفر کشیدم قد، تو را‌ ای ماه تا دیدم   تو را پشت در آتش زده، با زهره الزّهرا صبور و مهربان، در تیر باران بلا دیدم   اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را اسیر پنجۀ تقدیر، در «تبت یدا» دیدم   در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم شهادت‌نامۀ «فزت و رب الکعبه» را دیدم   پس از آن لیله القدری، که شد شق القمر، هرشب تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم   تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم   تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا تو را در سایه‌روشن‌‌های شام و کربلا دیدم   شب شام غریبان و پرستو‌های سرگردان تو را دلسوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم   اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم   تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم   کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد که در آیینۀ آیین تو مهر و وفا دیدم ()