eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یااباعبدالله؛ زمان کشتن تقریبی اش سه ساعت شد هزار و هفتصد و... این چندمین جراحت شد؟ برای اینکه سرش را چه کس جدا بکند میان اشعث و خولی و شمر صحبت شد فتاده در ته گودال دست و پا می زد و حول و حوش تنش ناگهان قیامت شد گلوش لخته ی خون و نفس نمی آمد نفس نفس زدنش سخت و با مشقت شد به خاک پنجه کشید تا کمی بلند شود ولی بدون مفاصل براش زحمت شد پس از بریدن راس اش چگونه گویم که چطور در ته گودی حسین غارت شد...؟! نیمانجاری
بزرگ هیئتیان را صدا کنید از نو بساط سینه زنی دست و پا کنید از نو ز بقچه های قدیمیِ خانه، مادرها! لباس مشکی ما را جدا کنید از نو و ان یکاد بخوانید و آیت الکرسی دو ماه بدرقه راه ما کنید از نو درون خیمه و یا تکیه ها، میان داران برای سینه زنی کوچه وا کنید از نو تمامِ دردِ بدون علاج دنیا را به چای روضه ی آقا دوا کنید از نو برای روضه نذری مادران نجیب تهیه سفره و نان و غذا کنید از نو مگر نمی شنوی کلُ یومٍ عاشورا برای گریه مبادا حیا کنید از نو ملائکه به زمین زودتر هبوط کنید وَ فکر قدر کمی بوریا کنید از نو سلام حضرت زهرا! زمین قلبم را شبیه هیئتمان کربلا کنید از نو رسید بار دگر فصل محتشم خوانی چه نوحه و چه عزا را عطاکنید از نو... علی زمانیان - مشهد
. مُسمّط مربّع مدح و مرثیه سلام اللّه علیها جبلُ‌الصّبرِ حرم قلّه‌یِ عزم و جبروت وقتِ خطبه علی وُ فاطمه هنگامِ سکوت مات وُ مبهوتِ کراماتِ تو اَرض و ملکوت مثلِ تو نیست چه بر خاک چه اوجِ لاهوت دخترِ شیرِ خدا شیرزنِ درگاهی در حیا فاطمه در خطبه ولیُ‌اللّهی تو حسینی و حسین از تو پیمبر شده‌ای سوره‌یِ کوثرِ دربارِ برادر شده‌ای مثلِ صدّیقه عفیفی و مطهّر شده‌ای خطبه خواندی همه دیدند که حیدر شده‌ای خطبه خواندی و تنِ لشکرِ کوفه لرزید چشمهایِ تو به فرمانِ خدا می‌بارید قدمت بر رویِ چشمانِ ترِ کرب‌وبلا مادرِ گریه و پیغامبرِ کرب‌وبلا خط به خط خاطره‌هایِ سفرِ کرب‌وبلا بر سرت ریخت همه دردسرِ کرب‌وبلا دردسر پایِ سرِ یار کشیدی آری پایِ سر از کفِ پا خار کشیدی آری لشکری یارِ تو را گوشه‌یِ گودال کشید مویِ دلدارِ تو را پنجه‌یِ دجّال کشید نعل‌ها هر طرفی پیکرِ پامال کشید چنگِ نامرد که آویزه و خلخال کشید بر رویِ نیزه سری قاریِ قرآن شده بود مثلِ مادر همه‌جوره بدنت بود کبود زینب اِی فاطمه‌‌یِ دربه‌درِ کوفه و شام سنگها سویِ سرت پرت که می‌شد از بام کوفه خندید و شده سهمِ تو نیش و دشنام عصمةُاللّه‌‌‌ کجا ؟! خرابه و بزمِ حرام همه جا یاورِ دین بودی و دلدارِ شهید ندبه‌خوانی برسد تا که بخواند « وَ نُرید »
اینجا که ذوالجناح زمین گیر می‌شود در خون غروب واقعه تصویر می‌شود یا رب پناه می‌برم از کرب و البلا خواب علی هر آینه تعبیر می‌شود روزی برای گفتن منزل مبارکی این دشت پر ز نیزه و شمشیر می‌شود اینجا گلوی تشنه تیر سه شعبه هم از جام چشم ساقی من سیر می‌شود ‏اینجا که حکم قحطی یک قطره شبنم است همبازی گلوی گلم تیر می‌شود ‏باران سنگ منتظر ابر کینه است اینجا حسین فاطمه تکفیر می‌شود اینجا سر حقیقت الله و اکبری بر روی نی به گفتن تکبیر می‌شود ‏در این دیار غمزده کمتر ز نصف روز از فرط غصه خواهر تو پیر می‌شود ‏جز زیر سم اسب شکستن در این زمین از نفس مطمئنه چه تفسیر می‌شود هرکس که زهره‌اش ز علمدار رفته است اینجا سر سه ساله من شیر می‌شود زینب که شرم می‌کند از رویش آفتاب اینجا اسیر حلقله زنجیر می‌شود
ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟ اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست مصیبت را خودم دارم به چشم خویش می بینم اگر دلشوره ای هم هست نقل ام ایمن نیست برایت میکنم گریه ولی این کمترین کار است برایت میکنم زاری که راهی غیر شیون نیست برایت از مدینه پیرهن باید می آوردم که آوردم دگر اینک مرا دینی به گردن نیست سپردی مردها را تا زره بر تن کنند اما میان خیمه ها اندازه ی قاسم که جوشن نیست چه خوب اینکه عنان مرکبم دست ابوالفضل است امان از ساعتی که ساربانم محرم من نیست نگاه شمر از حالا به سمت خیمه ام باشد کسی اندازه ی او با من آشفته دشمن نیست خودت فکری برای بددهانی مثل خولی کن که زینب خواهر تو اهل هر حرفی شنیدن نیست
عباس آمده است و علی اکبر آمده است وقتی رباب هست علی اصغر آمده است جمعند خانواده زهرا کنار هم اینجا برادری است که با خواهر آمده است یک سو رسیده لشکری از کوفه سی هزار یک سو عزیز فاطمه بی لشکر آمده است صفین دیده اند که با دیدن حسین آه از نهاد این همه لشکر برآمده است اکبر رسید و دشمنش از روی بهت گفت ایمان بیاورید که پیغمبر آمده است حرف از فدک که نه سخن از غصب مهریه است! با بچه های فاطمه آب آور آمده است گیرم فرات بخل کند چشم ما که هست رودی کشیده ایم که از کوثر آمده است زینب پیاده شد، وسط دشت رفت و گفت اینجا چقدر خار مغیلان درآمده است شاید به شام می رسد این ره که هر زنی در این مسیر با دو سه تا معجر آمده است
طور سینا بوده گویا سینه ی این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَرق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک می‌ساید جبین کعبه مشغول طواف خیمه گاه اقدسش با نوای "ادخلوها بسلام آمنین" فخر بفروشد زمین کربلا بر آسمان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نام هایش غاضِریه، عَقر یا کرببلا هر کدام از نام‌ها با مقتلی گشته قرین آیه ‌های قدر می‌آیند با هم کربلا کاروان آیه‌های نور قرآن مبین یک به یک حوریه‌ها مستوره و بین حجاب پرده‌دار محمل آنها یل ام البنین شد مطاف نُه فلک قنداقه شش ماهه‌اش حاجی گهواره‌ ی او آسمان هفتمین آمده زهرای مرضیه به استقبالشان پیشواز کاروان آمد امیرالمومنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسمان‌ها نیز از اندوه او اندوهگین گفت بانو این زمین بوی جدایی می‌دهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجر عزادارت شدند نوحه خوانی می‌کند زهرا برایت این چنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را داده‌ای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخساره "خدّ التریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خیمه و عمامه و انگشتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزه ها خوردی به وقت گفتن "هل من معین" خاک بر سر ریخته کرببلا وقتی شنید رو بگیرد زینب پرده‌نشین با آستین
زینب اینجا آمده یافاطمه یامرتضی السلام ای کربلا آمده تا کربلا گردد هزاران کربلا السلام ای کربلا
سرزمینِ کربلا غم در دلم انداخته آسمانش کوهِ ماتم در دلم انداخته ای عزیزِ مادرم با خواهرت چیزی بگو خاکِ اینجا...درد؛ هر دم در دلم انداخته هر چه می بینم تو را دلشوره میگیرم حسین حنجرت داغِ دمادم در دلم انداخته صحبتِ آهسته ات با خاکِ اینجا نیمه شب غصه هایِ هر دو عالم در دلم انداخته بر رقیه جان،نوازش هایِ بیش از حدّ تو غربتی پیوسته، کم کم در دلم انداخته حرف هایت با علی-اکبر ، عجب بیتابیِ إرباً إربا...نامنظم در دلم انداخته بوسه هایت بر گلویِ نازکِ طفلِ رباب حسّ بغض و اشکِ نم نم در دلم انداخته زل زدی بیتاب بر عباس و این طرزِ نگاه بیقراری هایِ مبهم در دلم انداخته این نگاهِ ممتد و پنهانی ات بر معجرم لحظه لحظه حالِ دَرهم در دلم انداخته در سرم افتاده روز و شب فقط فکرِ وداع بسکه نام ِ کربلا؛ غم در دلم انداخته!
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد غربت نا باور تو خواهرت را میکشد آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد هم جوان،هم نوجوان،هم کودک‌ و هم پیرمرد سن و سال لشکر تو خواهرت را میکشد من خودم غمگینم و لبریزم از دلشوره‌ها اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد چشم‌های اشکبارم خیره مانده بر رباب تشنگی ِ اصغر تو خواهرت را میکشد شد رکابم پای او هنگام پایین آمدن غیرت آب آور تو خواهرت را میکشد کرد اسفندی برایم دود و دستم را گرفت "عمه جانِ" اکبر تو خواهرت را میکشد باورش سخت‌است پایان قرار ما دوتاست روزهای آخر تو خواهرت را میکشد بیگمان این خاک تعبیر همان خواب منست بر فراز نی سر تو خواهرت را میکشد از همه شمشیرها سهمی به جسمت میرسد پاره های پیکر تو خواهرت را میکشد روزگاری بوسه‌اش میزد پیمبر - وای من سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد واقعا سختست فکرش را نمیخواهم کنم ناله های مادر تو خواهرت را میکشد
حسین آمد و حق را به کربلا آورد برای ناله نی غم به  نینوا آورد همین که قطره اشکش به خاک ها افتاد به خاک غم زده کربلا شفا آورد برای آن که نشیند به تخت خواهر شاه به روی شانه علمدار عرش را آورد نسیم بر سر گیسوی شیر خواره که خورد به کار بسته عالم گره گشا آورد زمان بعثت شبه پیمبرش بود و حسین اکبر خود را به این حرا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی او به جا اورد نبود شان و مقام تو ذبح اسماعیل حسین آمد و حجت  به انبیا  آورد تمام دخترکان را یکی یکی با ناز امیر علقمه از عرش کبریا آورد رقیه تا قدمش روی خاک ننشیند عمو به چشم خوداو را چو طوطیا  اورد حبیبه ای که ملک سرمه از رهش  می برد نپرس  خار مغیلان سرش چه ها آرود زکوچه ای که در آن بی هوا  زدن شد باب عدو همان روشش را به کربلا آورد یکی به پهلوی اکبر یکی به دیده ماه چنین بلا به سر هر دو بی هوا آورد حسین داشت ز طفل و تلظی اش می گفت که حرمله سخنش را به انتها آورد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد چنین سه شعبه  فلک را به خاک ها آورد ز بس که پیکر او پاره پاره شد بر خاک نسیم عطر تنش را جدا جدا آورد تنی نماند دگر تا کفن نگه دارد نداشت چاره که سجاد بوریا آورد
شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد اما رسیده مجلس ماتم بگیرد جایی که دلها را غم عالم بگیرد حق دارد این خانوم قلبش غم  بگیرد   این کیست این نامی نفس‌گیر است زینب این کیست معنای تفاسیر است زینب بالاتر از درک تعابیر است زینب او کاف و هاء و یاء تقدیر است زینب باید که شام و کوفه را باهم بگیرد با محملی که راهدار آن خلیل است با کعبه‌ای که پرده‌دارش جبرئیل است با پرده‌ای که آفتاب آنجا دخیل است بر ناقه‌ای که   تحت فرمان کفیل است بانو رسیده پهنه‌ی عالم بگیرد  تا کربلا تا کربلا را دید زینب آمد سرش از آنچه می‌ترسید زینب بعد از حسن هرگز نمی‌خندید زینب گرچه به این عالم نفس بخشید زینب می‌گفت غم راهِ نفس‌هایم بگیرد آنقدر دارد دلهره شاید بمیرد راحت نمی‌گردد فقط باید بمیرد پایش بر این صحرا اگر آید بمیرد اکبر اگر این پرده بگشاید بمیرد باید که دستش را علی محکم بگیرد عباس زانو زد رکابش را گرفته است اکبر دو دست مستجابش را گرفته است حالا حسینش اضطرابش را گرفته است با خواهرش دور رُبابش را گرفته است بابا زِ چشم دختران شبنم بگیرد عباس علم کوبید یعنی شیر اینجاست یعنی که صاحب صولتِ شمشیر اینجاست یعنی علی یعنی دَمِ تکبیر اینجاست یعنی به مرگِ بی رگان تعبیر اینجاست در پیش خانوم است تا پرچم بگیرد سینه سپر کرده سواری را نبیند قد راست کرده نیزه‌داری را نبیند تا چادر خانوم غباری را نبیند دامان طفلان ردِ خاری را نبیند با تیغ خود ذکر هوالاعظم بگیرد فرمود با بانو امیر کربلا من با مرتضی تا مرتضی یا مرتضی من پیش تو خاک و پیششان واویتلا من هرقدر لشگر هرقَدَر نامرد با من با غم بگو دارد جگر راهم بگیرد اما هزاران بار غم را دیده زینب از کودکی دست قلم را دیده زینب پیشانی و ضرب علم را دیده زینب بی او حرامی و حرم را دیده زینب پنجاه سال این نوحه‌ها را دم بگیرد در زیر لب می‌گفت با تکرار ای وای از قتلگاه و تل و چشمِ تار ای وای از ازدحام و خنده و انظار ای وای از شعله و از خیمه و اشرار ای وای دور مرا نامرد و نامحرم بگیرد دارد دعا طفلی زِ محمل تا نیافتد جسم حسینش پیش قاتل تا نیافتد این سر به دستان اراذل تا نیافتد دعوا سرش بین قبایل تا نیافتد تا در بغل آن پیکر درهم بگیرد