eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یا امام حسن(ع) زبانحال حضرت زینب(س) آنچه آمد به سرت را دیدم اشک های پسرت را دیدم ای حسن جان مگراین زهر چه بود پاره های جگرت را دیدم ابوذر رییس میرزایی
ای کاش کمی عذاب نازل می‌شد! بر دشمن بوتراب نازل می‌شد! ای کاش برای اصغر شش‌ماهه قدرِ کف دست، آب نازل می‌شد!
به‌مناسبت وفات نام تو شفا... فاطمه‌ی بنت اسد یاد تو دوا... فاطمه‌ی بنت اسد از نوکر دلشکسته‌ات یادی کن در روز جزا... فاطمه‌ی بنت اسد
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
دلتنگ دلم برای تو ای اربعین چه دلتنگ است دوباره بین من و تو هزار فرسنگ است دلم برای همان ازدحامِ پشت ضریح که دست‌های دعا با تو چنگ در چنگ است دلم برای همان قلب‌ها که بی‌رنگند دلم برای همان چای‌ها که پررنگ است دلم برای همان دسته‌های سینه‌زنی که با صدای قدم‌های من هماهنگ است! دلم برای همان آشتی، همان لبخند در این زمانه که -دور از تو- هرطرف جنگ است...
افسوس که سیدالبشر را کشتند تاریک دلان نور سحر را کشتند بیهوده نگویید که رحلت فرمود! والله قسم پیامبر را کشتند
درخت های اُمیدیم ، از دیار حسن پُر از شکوفه ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟ کدام شاه نشسته است با جذامی ها؟!... بلند می شوم از جا به افتخار حسن شنیده ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه ، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی ، حسن جلودار است قدم زدم همه ی جاده را کنار حسن حسین با همه ی دلرُبایی‌اش ، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیالبافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می شود مزار حسن . . میان معبری از نور ، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه ، چشم تار حسن؟! حرام‌لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من برخاست دود غم، دگر از دودمان من شد آشیانه‌ام قفس تنگ این جهان جغدی در این قفس شده هم‌آشیان من کامم که خود ز غصّهٔ ایام تلخ بود شد تلخ‌تر ز همسر نامهربان من هرکس به آب رفع عطش می‌کند، ولی یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من... زهر جفا ز لالهٔ رویم ربوده رنگ با خطِّ سبز آمده حکم خزان من بس ناروا شنیده‌ام و صبر کرده‌ام دردا که سخت بوده بسی امتحان من آری یتیم می‌شود امروز قاسمم گرید به نور دیدهٔ من دیدگان من در کربلا به جای من او را قبول کن مشکن حسین من، دل این نوجوان من زهرا کجاست تا که در آغوش گرم او آسان بر آید از تن مجروح، جان من :: تا بر زبان برد مگر از لطف، نام ما یک عمر «یا حسن» شده ورد زبان من صد ره مرا ز عشرت فردوس خوشتر است یک‌بار اگر که یار بگوید «حسان» من
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار اسلام در مصیبت تو می شود یتیم دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمی رفت انتظار هرچند از تو غیر محبت ندیده بود اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار گر می گرفت آتش کینه به خانه و می رفت سمت پهلوی گل دست های خار آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد انداخت دور گردن مولا طناب دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار
ای مهربان نبی که تو را زهر داده است دستش شکسته باد که قلب تو را شکست بر سینه‌ات حسین تو بود آخرین نفس اما به روی سینه‌ی او قاتلش نشست…
خوشبخت آن کسی که دارد محبتش را بدبخت آن کسی که رد کرد دعوتش را میخواست تا بفهمیم خورشید واقعی کیست مبداء برایمان کرد تاریخ هجرتش را جز پنج سال مولا دیگر ندید دنیا حسرت به دل نشستیم طرز حکومتش را گفتند او یتیم است در خاک ها مقیم است در فتح مکه دیدند آن قوم شوکتش را زهر زن یهودی یا مادر سعودی رحلت چرا بخوانیم روز شهادتش را روز عروج خورشید گفتند وا محمد یک روز بعد دادند مزد رسالتش را در صحنه ی قیامت وقتی که خلق جمعند ما ترس خویش داریم او ترس امتش را
گشته مدینه غرق عزا وامحمدا ماتم گرفته ارض و سما وامحمدا گویید روی ماذنه (حیّ علی العزا) رفت از جهان رسول خدا وامحمدا روز یتیمی همه امت است ، پس ناله زنید یاابتا وامحمدا مولا زند به سینه و زهرا زند به سر جبریل گشته نوحه سرا وامحمدا مانده سه روز پیکر پاکش روی زمین دفنش نکرده اند چرا وامحمدا ماه صفر تمام شد اما شروع شد اندوه اهلبیت شما وامحمدا دردا که جای گل همه با هیزم آمدند بر آستان شیر خدا وامحمدا دردا که جای تعزیت و عرضِ تسلیت سیلی زدند فاطمه را وامحمدا دستی که بوسگاه نبی بود بد شکست این طور اجر او شد ادا وامحمدا آن زن که زهر داد نبی را پس از نبی خون کرد قلب آل عبا وامحمدا ملعونه پیش قبر نبی بر تن حسن هفتاد تیر زد زجفا وامحمدا هفتاد زخم جسم غریب مدینه خورد اما غریب کرببلا ؟ وامحمدا بیش از هزار و نهصد و پنجاه زخم داشت از تیر و تیغ و سنگ و عصا وامحمدا زینب به گریه گفت که یاایهاالرسول یک دم به قتلگاه بیا وامحمدا ( این کشته فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست)
چگونه نوحه کنیم این عزای سنگین را شهید گشت و  نفهمید امتش این را شهید گشت کسی که به دست عاطفه اش پناه داد فقیر و یتیم و مسکین را شهید گشت امامی که فیض رحمت او گرفته تا به ابد خلقت نخستین را چگونه پیرو قرآن شوند قومی که دهند نسبت هذیان کلام یاسین را مدینه شرم نکردی به پیش دختر او که رو به قبله کنی خاتم النبیین را عجب که داغ تسلا شود به داغ دگر کشد به خنده ی مرگ آن نگاه غمگین را از این سو آتش دل ، آن سو آتش خانه بگو که صبر نماید علی کدامین را علی که غسل تن سید البشر با اوست به دوش خویش کشیده است داغ تدفین را به روی سینه ی او گوشوار عرش افتاد بغل گرفت گل سرخ  ،  برگ نسرین را به گریه گفت حسینم کجا یزید کجا به گریه دید مگر آن غروب خونین را همان غروب که شمر آمد و سنان میرفت که پایمال کنند آن سلاله ی دین را همان غروب که قرآن ورق ورق میشد همان غروب که آتش زدند آیین را که دیده قاری قرآن میان بزم شراب به گریه دید سر و چوب و طشت زرین را
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک میان ما دو امانت به یادگار گذاشت دو گوهری که عزیزند چون نبوت او یکی کتاب خدا و یکی‌ست عترت او از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود همه هدایت او نیز در ولایت بود مودتی که ز ما خواست بر ذوی القربی از او به ما کرم و عزت و عنایت بود خطاب کرد که این هر دو اعتبارِ هم‌اند هماره تا ابد الدهر در کنار هم‌اند به حق که این دو همانند نور و خورشیدند که از نخست به قلب بشر درخشیدند چهارده سده بگذشته هم‌چنان شب و روز ز هم جدا نشدند و فروغ بخشیدند چنان که نور و چراغ‌اند لازم و ملزوم یکی‌ست مکتب قرآن و چارده معصوم.. سوای قرآن، مؤمن فنا بُوَد دینش بدون عترت هرکس خطاست آیینش کسی که گفت کتاب خداست ما را بس کند هماره خدا و کتاب نفرینش به آیه آیۀ قرآن قسم، بُوَد معلوم که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم چهارده مه تابنده، چارده اختر چهارده صدف نور، چارده گوهر چهارده یم توفنده، چارده کشتی چهارده ره روشن، چارده رهبر چهارده ولی و چارده مسیحا دم که هم مؤیِد هم بوده، هم مؤیَد هم هزار حیف که امت ره وفا بستند پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند به بیت فاطمۀ او هجوم آوردند به جای گل همه هیزم برای او بردند مدینه دستخوش فتنه‌ای عجیب شده‌ست بهشت وحی محیط غم حبیب شده‌ست کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟ علی که بود وصی نبی غریب شده‌ست سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!.. چه روی داد که بستید دست مولا را؟ رها ز بند نمودید دیو دنیا را؟ چرا رسول خدا را ز کینه آزردید؟ چرا به بیت ولایت زدید زهرا را؟ طریق دوستی و شیوۀ وفا این بود؟ جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟ عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت شراره‌اش حرم‌اللهِ کربلا را سوخت نسوخت چادر دخت حسین را تنها پَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوخت بُوَد به قلب زمان‌ها فرود آن آتش بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش خلافِ خلق، همان اختلافِ اول بود که شد جدا ره امت ز خط راهبرش هماره «میثم» طیِ رهِ کُمیت کند به نظمِ تازه، حمایت ز اهل‌بیت کند
از غربت پیمبر، داور به گریه افتاد توحید روضه‌خوان شد، کوثر به گریه افتاد از داغ زهرِ آن دو ملعونه، جسم احمد‌‌‌_ می‌سوخت آن چنان که، بستر به گریه افتاد وقتی که بی حیا گفت: "إنّ الرَّجل، لَیَهجُر" جبریل ناله سر داد، منبر به گریه افتاد هم دختر نبی بود، هم مادر پیمبر بدجور مادرانه، دختر به گریه افتاد یاد "حُسینُ مِنّی..." با جدّ خویش می‌سوخت آمد حسین، نزدِ دلبر به گریه افتاد تا حکم صبر را داد احمد به مرتضایش خیره به همسرش شد، حیدر به گریه افتاد در بین کوچه کشتند، آقای ما حسن را از بعد آن دوشنبه، مضطر به گریه افتاد رفت و ندید احمد، زهرا میان آتش_ آن قدر ناله سر داد، تا" در" به گریه افتاد بعد از هجوم دشمن، تا دید میخ در را از غربت امیرش، قنبر به گریه افتاد روز دهم شد و شمر آمد میان مقتل آن قدر ضربه زد که خنجر به گریه افتاد با قد خم رسید و در بین قتلگه دید_ فرزند بی سرش را، مادر به گریه افتاد جوری در آن هیاهو فریاد زد: "بُنیّ..." تا صبح روز محشر، نوکر به گریه افتاد
شهــر مدینـه صحنــۀ صحـرای محشراست بـــاور کنیـم عمـــر جهـــان رو بـه آخر است مـلـک خـــدای عــــزوجـل خیمـــۀ عـزاست کـی صـاحب عـزاست؟ خـداونـد اکبر است در بیــت وحــــی آمــده در مـی‌زنـــد اجـــل ایــن لحظــۀ یتیـمــی زهـــرای اطهــر است جــاری اسـت اشــک دیـدۀ شیــرخدا علی انگــار آب غســل نبـی اشـک حیــدر است عتـــرت غــــریـب گشتــه و قـرآن بـه زیــر پا دسـت امیـن وحــی خــداوند بـر سر است بـــاور کنیـد بــر جگـــر شیــــر حــــق علـی داغ نبـــی فقــط نــه کــه داغ بــــرادر است رکـن علـی شکسته و از بــس شده غریب از غصه گشته مثل همایی کـه بی‌پر است یـــارب بـــر او تـو فــاطمــه‌اش را نگـــــاه‌دار زهـــــرا بــــــرای شیــرخـدا رکن دیگر است مــــویی مبـــاد کـــم ز ســـر فـاطمه شــود کــو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است «میثــم» اگــــر رســول خــدا رفت از جهان نفس نبی به خلق امام است و رهبر است
پیچیده بوی غم  همه جا وامحمدا عرش خدا گرفته عزا  وامحمدا گریان دو چشم ارض و سما ، وامحمدا امشب شده است نوحه ی ما وامحمدا بر غربت پیمبرمان گریه می کنیم محض رضای مادرمان گریه می کنیم دنیا چه کرد با زحمات پیمبرش امشب میان عرش زَنَد حمزه بر سرش ای روزگار پست ...که می گشت باورش روزی شوند قاتل آقا دو همسرش مّردم ! رسول عالم و آدم شهید شد رحلت نکرد احمد خاتم ، شهید شد اصحاب ، پشت پا به حق آسان زدند ، آه چه زود دم ز دولت شیطان زدند آه آتش به جان عالم امکان زدند آه بر روح وحی ، تهمت هذیان زدند آه ای دیده بر محمد مظلوم گریه کن با چار کعبه زاده ی معصوم گریه کن دوران حق کشی ِ زمانه شروع شد دوران کفر خانه به خانه شروع شد توهین به صد دلیل و بهانه شروع شد دوران تلخ دفن شبانه ، شروع شد ای روزشان سیاه ، نبی شد شبانه دفن یک تن نگشت یار علی ، در زمان دفن مولای ما به سوگ برادر نشسته است جایش ببین که بر روی منبر نشسته است روباه جای شیر دلاور نشسته‌ است آتش به جان حضرت کوثر نشسته است امت ز یاد برده چه راحت غدیر را دادند زود اجر رسول و امیر را چیزی نمانده تا که شود یاس بی قرار قنفذ رسد به نان و نواهای بی شمار آتش گرفت میخ در از آه ذوالفقار آمد خزان فاطمه در اول بهار چیزی نمانده تا که بماند از او خیال گردد جوان خانه ی مولا قدش ، هلال چل بی حیای پست و لعین ، آه فاطمه بی حرمتی به صاحب دین ،آه فاطمه پهلو شکسته، زار و حزین ، آه فاطمه دو گوشواره ، روی زمین  آه فاطمه چیزی نمانده تا که زند ناله از جگر : فضه برس به داد دل مادر و پسر یا ایها الرسول شود حق تو ادا گاهی میان کوچه و گاهی به کربلا وای از غروب روز دهم ، وامحمدا شمشیر ،کهنه خنجر و سر نیزه و عصا آه از دمی که ناله زند زینب حزین : "ای مونس شکسته دلان حال ما ببین
آسمان بود و زمین تشنه‌ی بارانش بود قدرِ هجده نفَسش  فاطمه مهمانش بود به همه ، دستِ خداوند شرافت دادش شصت و سه سال به این خاک امانت دادش او شرافت به رسالت به نبوت‌ها داد او شرف را به تمامیِ عبادت‌ها داد هرکجا بود بلا سینه‌ی او طالب بود خیمه‌اش گوشه‌ای از شعب ابی طالب بود جز خدا غیر علی دید که همسایه نداشت مرتضی سایه‌ی او بود  اگر سایه نداشت آسمان فتنه  زمین فتنه  ولی می‌خوابید چه غمی داشت بجایش که علی می‌خوابید شصت و سه سال فقط برکت از او می‌بارید هرکجا بود  فقط رحمت از او می‌بارید جای هر زخم که می‌خورد تبسم می‌کرد رحمتش را همه جا  قسمتِ مردم می‌کرد چهره‌اش وقتِ تبسم ملکوتِ محض است تا که او هست علی نیز سکوت محض است گرچه دنیا متوسل به عبایش می‌شد دل او شاد فقط با نوه‌هایش می‌شد کارش این بود در آغوش حسن را گیرد عادتش بود به یک دوش حسن را گیرد تا به مسجد برود نور در آغوشش بود عشق می‌کرد حسینش که قلم‌دوشش بود پشت او با حَسنین اُنس گُل‌افشانی داشت موقع بازیشان سجده‌ی طولانی داشت سر او بر روی دامان علی بود فقط مرکب بازی طفلان علی بود فقط سالها برکت باران مدینه او بود مرکب بازی طفلان مدینه او بود گرچه در خانه فقط عطرِ سلامش می‌ریخت دست ملعونه شبی زهر به کامش می‌ریخت ناکسی شب زده  دشنامِ لَیَهجُر می‌گفت او نفَس داشت که از آتش و چادر می‌گفت روضه‌ها را همه می‌دید ولی لب می‌بست دور از فاطمه می‌گفت علی لب می‌بست آنقدر فتنه و غم دید که از پا اُفتاد بسترش را علی انداخت و زهرا اُفتاد تب و لرزی به بدن داشت خدا می‌داند با علی حرف کفن داشت خدا می‌داند غش که می‌کرد علی بر  جگر خود می‌زد او نفَس می‌زد و زهرا به سرِ خود می‌زد لحظه‌ی رفتن او بود ولی غمگین بود پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود عاقبت بر جگرِ فاطمه آتش اُفتاد حسن اُفتاد بر آن سینه حسینش اُفتاد پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود محتضر بود ولی بودنشان تسکین بود خواست برداردشان گفت که زهرا جان نه صبرکن صبر من و دوریِ این طفلان نه آه امروز بر این سینه حسین است ولی.‌‌.. وای از آنروز که تشنه است ولی باران نه وای از آن روز که بر سینه‌ی او می‌آید نانجیبی که حیا دارد از آن عطشان نه زینبت هست ولی ناله‌ی او کاری نیست که رهایش بکن ای شمر ولی عریان نه می‌بُرَد تیغ ولی زیر گلو را هرگز می‌بُرَد تیغ  ولی کُند شود آسان نه
یا علی ابن موسی الرضا(ع) با گدا سلطان ما دمخورتر از این حرف هاست دست ما خالی و دستش پرتر از این حرف هاست هر گنه کاری در این صحن و سرا شد پاک پاک قطره اشکی از محبت کرتر از این حر هاست هر مریض لاعلاجی را شفا بخشیده است آب سقاخانه اش تب برتر از این حرف هاست با بهانه بی بها زوار خود را میخرد نان زاهد پیشه ها آجرتر از این حرف هاست متصل بر آستانش هر که شد قیمت گرفت سنگ فرش صحن آقا درتر از این حرف هاست کفش هایم را به گردن پیش او انداختم تا ببیند این پشیمان حرتر از این حرف هاست محسن‌ صرامی
شاه خراسان نانی نبود اینهمه احسان اگر نبود آبی نبود رحمت باران اگر نبود لطفی نداشت زندگی ما بدون اشک عشقی نبود دیده ی گریان اگر نبود سیبی اگر نبود که آدم نمیگریست عفوی نبود فرصت عصیان اگر نبود! اصلا گناهکار کجا آه میکشید آغوش باز شاه خراسان اگر نبود دنیای ما پر از غم و تاریک و سرد بود شمع و چراغ صحن و شبستان اگر نبود خورشید تا سحر هم اگر در فراز بود نوری نداشت سایه ی سلطان اگر نبود اینگونه پشت پنجره فولاد صف نداشت حاجت گرفتن از درش آسان اگر نبود دامن ز دست ما نکشید از سر کرم سائل چه داشت دست به دامان اگر نبود هر نیمه شب ز هجر حرم داد میزدم دستور دین مرنج و مرنجان اگر نبود یابن الشبیب گفت و زمین غرق ناله شد دنیا چه داشت روضه ی عطشان اگر نبود؟ کمتر به قلب مادر او داغ مینشست آن جسم پشت و رو شده عریان اگر نبود  سید صادق رمضانیان
پنجره فولاد قطره‌قطره اشک‌هایم را تو دقّت می‌کنی بی‌نهایت بر گدای خود محبّت می‌کنی آن‌قدر من آمدم پابوسی باب‌الجواد گوییا بر زائرت داری تو عادت می‌کنی من کجا و پنجره فولاد آقایم رضا بی‌لیاقت را همیشه بالیاقت می‌کنی من که با اعمال خود خار و ذلیل عالمم این تویی با جود خود از من حمایت می‌کنی با گدایت با غلامت خو گرفتی از ازل تا ابد داری مرا غرق خجالت می‌کنی کور و کر بهر شفا آید سراغت با امید باز هم مثل همیشه تو عنایت می‌کنی من یقین دارم که قبل از اربعین آقای من از نجف تا کربلا ما را تو دعوت می‌کنی تو همیشه یاور تنهایی من بوده‌ای بین قبر من می‌آیی و وساطت می‌کنی روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا مطمئنم نوکر خود را شفاعت می‌کنی  رسول ملکی
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است   گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است   گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است   گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پیمبر است   پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است   قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است   روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است   ای دل بیا و گریة زینب نظاره کن مانند پیروهن جگر خویش پاره کن   زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر   از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر   با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر   یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش محو نگاه آخر خود بود بر پدر   اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی روی حسین بر روی قلب پیامبر   دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر   زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر   هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه   پیغمبری که دید ستم های بی شمار از کس نخواست اجر رسالت به روزگار   چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار   گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل کآن را کنند در قدم فاطمه نثار   بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل رنگ شرارت از رخشان بود آشکار   بابی که بود زائر آن سید رسل آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار   بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار   سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار   آید صدای فاطمه از پشت در به گوش تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش   دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید روز ملال و غصه و رنج و محن رسید   از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسید   بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید   بر پیکری که بود پر از بوسة رسول از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید   از جامه های یوسف کرببلا فقط بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید   پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید   ((میثم)) بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت یک کربلا شرارة آتش به من رسید   مرثیه خوان خامس آل عبا منم در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم   حاج غلامرضا سازگار
در کنار غم و اندوه و عزا بهر حسین فاطمه توصیه کرده به عزای حسنش آن کریمی که زبس غربت او بسیار است مقتلش خانه شد و قاتل او گشت زنش از دهان،خون جگر بر تن سبزش میریخت مثل آن لاله که پرپر شده روی چمنش زهر گویا اثرش بیشتر از خنجر بود جگرش پاره شد و غرق به خون شد دهنش مجتبی گرچه کفن داشت ولی موقع دفن تیر ها دوخت برآن جسم مطهر کفنش پاسخ آن همه احسان و کرامت این بود جای گل ،تیر بریزند به روی بدنش جان به قربان مزاری که ندارد حرم و عقده سینه ما شد غم ویران شدنش دم آخر دل او کرببلایی شده بود روی لب جمله "لا یوم کیومک" سخنش شاعر : آقای ابالفضل نجیبی
فلک امشب نشان داده‌ست روی دیگر خود را که پس می‌گیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را... فَلَک می‌ریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را مَلَک بر اشک چشمش می‌کشد بال و پَر خود را یکی "إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون" روی لبش جاری‌ست یکی با گریه می‌گیرد سر زانو سر خود را تمام عمر رو به قبله بود و حال می‌خواهد بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را بزرگان گِرد او هستند و می‌چرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند...؛ پیغمبر_ به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را
سايهء غم افتد به سرم…چه كنم؟٢ بار سفر بسته پدرم…چه كنم؟٢ خون چكد از چشمان ترم…چه كنم؟٢ سوزد از اين غصه جگرم…چه كنم؟٢ مرو ، ماه مدينه مزن ، آتش به سينه ببين ، در موج غم ها شوم ، من بى سفينه مى روى از - دل بكشم آه يا أبتا - يا رسول الله يا أبتا يا رسول الله… بعد تو بينم جور و جفا…أبتا٢ أجر رسالت گردد اَدا…أبتا٢ آتش و دود و خانهء ما…أبتا٢ به پشت در مى زنم صدا…أبتا٢ ز قرآن كوثر افتاد گلِ ، نيلوفر افتاد ببين ، زهراى خود را كه در ، پشتِ در افتاد بسته شود - دستِ يدالله يا أبتا - يا رسول الله يا أبتا يا رسول الله… بعدِ تو سيلى قسمتِ من…أبتا٢ شود دوتا فرقِ بوالحسن…أبتا٢ پاره جگر مى شود حسن…أبتا٢ شود حسينت پاره بدن…أبتا٢ ببين ، در بين گودال شده ، دعوا و جنجال سرى ، بر روىِ نيزه تنى ، گرديده پامال رَوَد به غارت حرم الله يا أبتا - يا رسول الله يا أبتا يا رسول الله…
(ص) (به همه سبکها خوانده میشود) بابا پاره ی تَنِت فاطمه صاحب عزا شد روضه خونِ غمهای تو علیِ مرتضی شد دل من از ماتمت بابا شده پُر از مَحَن پاشو بابا تو ببین ناله ی حسین و حسن رفته سایه ی پدر پر کشیده پیغمبر رحمه لِلعالمین شده زهرا دلغمین (۴) واویلا رختِ عزا شد بر تنم اِی دلبرم یا علی جان دیدی که خاک عزا شد بر سرم زندگی بعد بابام ، علی دیگه حروم میشه از غم دوریِ او عمرِ منم تموم میشه علی کاش مُرده بودم دیگه حالا نبودم رحمه لِلعالمین شده زهرا دلغمین بابا یا رسول الله حالا که تو کردی پرواز غربت وصیِ تو از همین جا میشه آغاز بَرا غصب خلافت دست علی بسته میشه پهلوی زهرای تو همین جا شکسته میشه می زنه زهرا بر سر شده مَحزون و مُضطر رحمه لِلعالمین شده زهرا دلغمین @mortaza110shahmandi. ایتا
(ع) امام مجتبی سلام سلام آقای بی حرم سلام عاشقا به تو ای صاحب جود و کرم گدای درگهِ توئیم کریم آل فاطمه دخیل روضه ی توئیم قبله ی قلب ما همه کِی میشه آقا ، بیایم کنار حرمت سینه بزنیم ، آقا ز لطف و کرمت سیدی حسن جان (۴) من بمیرم برای اون حریم بی رواق تو برای قبر خاکی و بی شمع و بی چراغ تو مزار بی چراغ تو آقا چراغ دل ماست دست کریمانه ی تو میوه ی باغ دل ماست بوسه می زنم ، بر خاک پاک تُربتت گریه می کنم ، با روضه های غُربتت سیدی حسن جان برات بمیرم یا حسن با زهر کینه کُشتنت پیش حسین و زینبت توی مدینه کُشتنت من بمیرم برای تو همراه مادر بوده ای سیلی و دست و کوچه رو آقا فقط تو دیده ای آقا بمیرم ، با داغ مادر کُشتنت توی کوچه وُ ، در پشت آن در کُشتنت سیدی حسن جان @mortaza110shahmandi. ایتا