eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
3 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان دم در است، فقط جایمان کم است شکر خدا بساط ضیافت فراهم است این سو که استکان و سماور گذاشتیم موکب زدیم و از سرِ شب چایمان دم است آن سو کتیبه‌ای است که رویش نوشته است: باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ هرکس که آمده است به اینجا خوش آمده خوب و بد و فقیر و غنی نیست، دَر هَم است باید لباس خوب خودم را به تن کنم این بهترین لباس، سیاه محرم است...
آماده شوید فصل ماتم آمد تا کرببلا قافله‌ی غم آمد با ناله و فریاد بگوئید به هم ای اهل عزا ماه محرم آمد
بر کشته‌ی بی کفن عزا می‌گیرم هرسال براتِ کربلا می‌گیرم بیمار و گرفتار، اگر هم باشم با چایی روضه‌اش شِفا میگیرم
بر قلب تمام مؤمنین غم آمد هنگامه‌ی آن غمِ مُعظّم آمد مدّاح! بکش ز سینه مَدِّ آهی ای اشک! قیام کن محرّم آمد الاسلام_علی_مقدم(عاصی ازمشهد)
تمام دار و ندارم نثار مقدم تو فدای ماه عزایت، فدای ماتم تو هزار شکر نَمردم به زیر بار گناه هزار شکر رسیدم به زیر پرچم تو غبار فرش حسینیه آبرویم داد چکید اشک روانم ز دیده از غم تو شنیده‌ام رمضان برتر است از هر ماه قبول می‌کنم آن را ولی محرم تو ... چه ماتمی‌ست که عرش خدا سیه‌پوش است چه غصه‌ای‌ست فراتر ز داغ اعظم تو
آذین کنید خانه و پرچم بیاورید کم کم بساط روضه و ماتم بیاورید گریاندن جماعت دلداده سخت نیست کافی‌ست تا که اسم محرم بیاورید از شادی حقیر ملولم، برای من از عرشِ کردگار، کمی غم بیاورید روزی که می‌برید مرا سوی مدفنم پیراهن سیاه مرا هم بیاورید بر ما چشانده طعم غمش را برای ما از آن جناب، سفره‌ی ماتم بیاورید باید شبیه ابر برای تو گریه کرد ای چشم‌ها مباد دمی کم بیاورید!
؛ در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد   همه‌ی آنچه روضه‌خوان می‌گفت پشت این چشم بسته می‌دیدم بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد   عبد بودن، غلامتان بودن آرزوی محال و دوری بود هرکجا سر زدم نشد امّا وسط روضه‌ی تو کم کم شد   در زمین ما، در آسمان‌ها هم جمع پیغمبران عزادارت سینه زن نوح، گریه کُن عیسی روضه خوانِ غم تو آدم شد   رشته‌ی اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیأت بود من که ممنونم از علمدارت باز دستم دخیل پرچم شد   ** معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین، یعنی تو وسط روضه‌ی سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد   راستی دخترم همین امشب تشنه‌ی آب شد لبش خشکید یادم افتاد چشم نم دارت با نگاه رقیّه پر غم شد یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می‌کرد یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد از کمر خم شد
دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم به خیمه‌ی تو... نه! حتی به خویشتن نرسیدم گذشت سالی و در کاروان یوسف زهرا به چشم‌روشنی از بوی پیرهن نرسیدم به مقتل تو رسیدند و سوختند شهیدان مرا چه شد که به لبیک سوختن نرسیدم دم غروب، سراسیمه گشتم آه دوباره به آن سری که جدا مانده از بدن نرسیدم به تن لباس ریا کردم آه، یک سر سوزن به بوریای تو ای شاه بی کفن نرسیدم دوباره بر سر نی، سیب‌های سرخِ رسیده‌ست دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم
با اجازه از خداوند تعالای حسین اول ماهی زدم دل را به دریای حسین بادبانِ عشق وا شد، ناخدا آماده است باز کشتی نجاتِ شاه، راه افتاده است در غمش اهل زمین و آسمان گریان شده رخت خونین حسین از عرش آویزان شده شخص حیدر پای کارِ نصب پرچم آمده سینه‌زن‌ها! یا علی..، ماه محرم آمده کشته‌ی اشک است اربابی که شد آقای ما کیف دارد دسته‌جمعی گریه‌کردن‌های ما خالی از احساس بودم..، از غمش پُر می‌شوم مطمئنم عاقبت با لطف او حُر می‌شوم من میان هروله پرواز را حس می‌کنم رخت از تن می‌کَنَم تا یاد عابِس می‌کنم بر لبم شور شهادت را عسل کن آخرش جان جُونت نوکر خود را بغل کن آخرش حضرت زهرا خودش دنبال کار نوکر است پیرهن مشکی نوکر دست‌دوز مادر است ناله‌ی ما امتداد ناله‌های فاطمه است بانی اطعام روضه، مجتبای فاطمه است چای مجلس از فُراتِ شاه تامین می‌شود این عَلَم‌ها با پَرِ جبریل تزئین می‌شود بین هیئت کربلایش را زیارت می‌کنیم شب به شب با انبیا در روضه شرکت می‌کنیم دختری‌ شیرین‌زبان اعجاز را آغاز کرد نُطق لالِ مجلسِ ما را رقیّه باز کرد آی نوکر ! رزق اشکت را از آب‌‌آور بگیر کربلای اربعین را از علی اکبر بگیر کاش خون ما بریزد در دیار کربلا شیرخوار ما فدای شیرخوارِ کربلا ** بین آن خاکی که شاه‌ تشنه‌لب از حال رفت ناگهان از ذوالجناح افتاد..، تا گودال رفت مادر پهلو شکسته طاقت دیدن نداشت این تنِ سَرنیزه‌خورده پشت و رو کردن نداشت...
دوباره بار گناه از جهنم آوردیم به بزم روضه‌ی‌تان قامتی خم آوردیم هزار جرم نبخشودنی به شانه ولی دوباره اذن گرفتیم و شبنم آوردیم شکسته قامت ایمانمان از این سستی خلاصه این که حسابی همه کم آوردیم بیا از این همه کوه گناه، کاه بساز برای واسطه یک شال ماتم آوردیم معین آن «فَا‌‌ُطیلَ البُکا» نشد بشویم ولی بر اشک شما چند همدم آوردیم محر‌ّم است محرّم، «عزیز مصرِ» مدینه! که سمت خیمه‌ی‌تان، رو به پرچم آوردیم ببخش هیأت ما را بضاعتش این بود قبول کن کمِ ما را که دَرهم آوردیم صدای ناله‌ی ما چون نبود درخورتان از آیه‌های غم «مُقبِلَت» دم آوردیم بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو هر جا که نام توست، مکان فرشته است بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است «باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است» باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم باید در این مقام، شبی را سحر کنیم با کاروان گریه، مسافر شدم تو را امشب در این حسینیه زائر شدم تو را تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است» دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است» رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟ سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟ بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام آیین من تویی، که تویی دین راستین بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود
نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد دریای بی‌کران شهادت، که موج زد طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد باران اشک شیفتگان غم حسین «تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد» روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر لبخند باغبان و تبسم شروع شد از اشک و خون، اگرچه وضو می‌گرفت عشق از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهل‌بیت از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد با آن‌که باغِ گل به محبت نیاز داشت با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد وقتی دلِ ستارهٔ محمل‌نشین شکست با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد