eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
4 عکس
4 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا بیا دلمان را تکان بده شب اول بیا و رزق فراوان‌مان بده شب اول همیشه شرط وصال شما طهارت نفس است برای توبه نمودن زمان بده شب اول تو را به حرمت این روضه‌ها ضمانتمان کن اگر چه اهل گناهیم، امان بده شب اول محرمی که نباشی، به کار شیعه نیاید به اهل ندبه خودت را نشان بده شب اول برای این که مبادا به روضه کم بگذاریم به جمع گریه‌کنانت توان بده شب اول دو ماه مثل تو باید به گریه انس بگیریم به ما دو چشمه‌ی اشکِ روان بده شب اول دعای خیر تو بوده اگر اسیر حُسینیم دوباره گریه کن روضه‌ی سفیر حسینیم
طراوت همه‌ی روضه‌ها ! امام زمان ! شبی به روضه‌ی ما هم بیا امام زمان فقط به لطف دعای تو حالمان خوب است همیشه باخبر از حال ما امام زمان! به حال مضطر ما هیچ کس محل نگذاشت کسی بجز تو نکرد اعتنا امام زمان ! فراق توست سرآغاز درد بی درمان که جز ظهور ندارد دوا، امام زمان ! شکستن دل مولای‌مان خدا نکند خدا کند که بمانیم با امام زمان شنیده‌ایم همه بخشش از بزرگان است ببخش محض رضای خدا امام زمان ! قیامت و دل قبر و زمان جان کندن به دادمان برس این چندجا امام زمان ! سلامِ سینه زنان را به جد خود برسان اگر روانه شدی کربلا امام زمان! تو را به جان علی اکبر امام حسین بده حواله‌ی پایین پا، امام زمان ! به گریه کردن هر لحظه‌ی تو گریه کنیم به غیر تو نکنیم اقتدا، امام زمان ! کنار علقمه‌ای یا کنار گودالی کجای کرببلایی؟ کجا امام زمان ؟ امام کرببلا شد به لطف نیزه و تیر هزار و نهصد و پنجاه تا " امام زمان "
انگار در بهشت خدا پا گذاشتیم وقتی قدم به مجلس آقا گذاشتیم در این حسینیه شهدا صف کشیده‌اند اینجا مقدس است که ما پا گذاشتیم با وحدت عقیده به کثرت رسیده‌ایم اینجا بجای واژه‌ی "من"، "ما" گذاشتیم شور و شعور ناب حسینی خویش را در خیمه‌ی عزا به تماشا گذاشتیم زانو زدیم اگرچه در این روضه‌ها ولی دل را میان کرببلا جا گذاشتیم "سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است" ما نیز سر به دامن صحرا گذاشتیم "باز این چه رستخیز عظیم است" در حرم گویا قدم به محشر کبری گذاشتیم امشب هر آنکه آمده مهمان مسلم است حتی خود حسین پریشان مسلم است دلداده‌ای بخاطر دلدار می‌رود "پیک امام " و "محرم اسرار" می‌رود ترسی در او ز فتنه‌ی إبن زیاد نیست با غیرت و شکوه علی‌وار می‌رود او نیز شیر بیشه‌ای از نسل هاشمی‌ست تا قلب فتنه "مسلم کرار "می‌رود در یک نگاه کوفه ابوالفضل دیگری‌ست با شوکت و جلال علمدار می‌رود مسلم نگو بیا و بگو میثم حسین آن میثمی که خود به سرِ دار می‌رود کوچه به کوچه شهر دو صدگونه فرقه را در جستجوی یار فداکار می‌رود مثل عموش خسته از اوضاع روزگار مثل عموش دست به دیوار می‌رود بر دختران آل علی گریه می‌کند هر ساعتی که بر سر بازار می‌رود مسلم اگرچه گرم نماز عشای خویش کوفی سراغ درهم و دینار می‌رود خولی سراغ کعب نی و تازیانه و ... اشعث سراغ نیزه‌ی بسیار می‌رود تیر سه شعبه‌ی دگری می‌کند شکار بازار کوفه حرمله هربار می‌رود دارد سنان به شهر برای خریدنِ سرنیزه‌ای شبیه به مسمار می‌رود با نام و یاد حضرت زهرا توان گرفت بالای بام دارالاماره زبان گرفت جز گریه بر غریبی تو راه چاره نیست بر ظلم‌های کوفه توان نظاره نیست از این به بعد ماه تمام حمیده باش وقتی که آسمان شبش را ستاره نیست اول شهید راه توأم، راضی‌ام حسین "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست" قاضی شریح خون تو را هم مباح خواند جز حکم قتل صبر تو روی مناره نیست جز تازیانه بر کمر هر پیاده و ... جز تیغ تیز بر کمر هر سواره نیست این مسلخی که دور و بر کوفه دیده‌ام جای سپیدی گلوی شیرخواره نیست اینجا کفن برای تو پیدا نمی‌شود جز بوریا برای تنی پاره پاره نیست إرجع الی مدینه... پدر مادرم فدات إرجع الی مدینه... مجالی دوباره نیست شرمنده‌ام که نامه نوشتم بیا حسین شرمنده‌ام که نامه نوشتم بیا حسین
کوفیان! راه نبندید عذابش نکنید پسر فاطمه را تند خطابش نکنید مثل او هیچ کسی سر به بیابان نگذاشت طرد کردید بیایید عتابش نکنید وسط کرب و بلا خیمه زد از ناچاری به زور نیزه و شمشیر مجابش نکنید تیشه بر ریشه ی این شهر زند نفرینش کوفه را این همه خوش رنگ و لعابش نکنید   طلب آب اگر کرد برایش ببرید و خجالت زده از روی ربابش نکنید به علی اصغر او هم که شده رحم کنید عاطفه داشته باشید جوابش نکنید او عزیز است نباید تنش عریان گردد دیگر از زمره ی کفار حسابش نکنید سرِ بر روی نی اش هم به حیا ماخوذ است وارد مجلس ننگین شرابش نکنید نکند زینب کبری به اسیری برود کوفه تا شام گرفتار طنابش نکنید
از رو نی منو نگا کن بابایی واسه دخترت دعا کن بابایی دوباره بهم بگو "رقیه جان" دوباره منو صدا کن بابایی مثه اون روزایِ خوبِ مدینه بیا دستامو حنا کن بابایی از همون بالای نیزه هم شده یه نگاه به این پاها کن بابایی میدونی نمیتونم که راه برم پس واسم فکر عصا کن بابایی گلِ‌سَر دیگه به کارم نمیاد گره‌ی موهامو وا کن بابایی واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه مثه من خدا خدا کن بابایی دردمو به هیچکی جز تو نمی‌گم دردمو خودت دوا کن بابایی من می‌خوام فقط که باخودت باشم زود منو حاجت روا کن بابایی سرِ تو جاش توی آغوش منه هجرت از تشت طلا کن بابایی تو کفن نداشتی من می‌خوام چکار؟ یه حصیری دست و پا کن بابایی
پای درد و دل دخترت بشین با لبای پاره می خونم برات لکنتم داره اذیّت میکنه روضه با اشاره می خونم برات اینطوری دست منو گره زدن دستای عمه رو بستن اینطوری سرتو نمیتونم بلند کنم مچ دستمو شکستن اینطوری وقتی توی تب میسوزم باباجون لرزه بر تنم میفته اینطوری با ته نیزه یه جور منو زدن سر رو گردنم میفته اینطوری روز و شب یه دست سنگینی بابا روی گونه هام درازه اینطوری نمیشه که خوب ببینمت دیگه با چشی که نیمه بازه اینطوری تو محله ی یهودیا سنان خیره شد به قامت من اینطوری یکی در میون نزد سیلی بهم ضربه زد به صورت من اینطوری تو کوچه پس کوچه های شهر شام چکمه روی بالم افتاد اینطوری یکی دید رمق نمونده تو پاهام بی ادب اومد هولم داد اینطوری تا خجالتم بدن زنای شام هی به من اشاره کردن اینطوری جلوی چشم همه میون راه پیرهنم رو پاره کردن اینطوری کمرم شکسته از غصه بابا غم شده رو سرم آوار اینطوری میدونی که بدتر از اینا چی بود؟؟ هو شدم میون بازار اینطوری همه سنگ از روی پشت بوم زدن ناز دخترو خریدن اینطوری موهایی که عمه بافته بود برام شمر و حرمله کشیدن اینطوری با سر اومدی به دیدنم ولی هیچ کجا بابا نمیاد اینطوری گریه ی زیاد امونمو برید نفسم بالا نمیاد اینطوری پ.ن : با توجه به اینکه ردیف شعر تصویری است دوستان ذاکر در اجرا باید تصاویر مرثیه را به نمایش بگذارند.
بند پایانی یک وا می‌شود سمت سعادت بال هر دو جبرییل غبطه می‌خورد بر حال هر دو با یک قسم هم کار هر دو راه افتاد یک راهکاری داد مادر، مال هر دو بیرون نشد از خیمه اما راه افتاد با پای دل تا معرکه دنبال هر دو از فرط شور و شوق جانبازی، گل انداخت با اذن رفتن صورتِ خوشحالِ هر دو بر یاری مولا کمر بستند وقتی شد چادر ام المصائب شال هر دو با سال‌های دیگرشان فرق دارد تقدیرِ با خون شسته‌ی امسال هر دو دلشوره‌ی خلخال پای دختری هست در سینه‌ی از غصه مالامالِ هر دو از میمینه تا میسره هر جا که رفتند سرنیزه می‌آمد به استقبال هر دو تیر و کمان دنبال اقمارالمنیره‌اند خیلی زمان برده‌ست استهلال هر دو محکم زمین خوردند هر دو مثل زهرا بر خاک صحرا نقشی از تمثال هر دو حتی حسین بن علی هم گریه می‌کرد از معرکه تا خیمه بر احوال هر دو تا غُصه‌ی شرمندگی آقا نگیرد مادر سراغ بچه‌هایش را نگیرد
در راه دین ؛ راه خدا ؛ راه عمو جانش جان داد ؛ جان بچه های ما به قربانش دستی که آویزان شود از پوست می لرزد ما را مدینه می برد با دست لرزانش دست حسین بن علی با زحمت بسیار خون لخته ها را می گرفت از روی دندانش وقتی در آغوش امام عصر خود جان داد نقش تبسم بود بر لب های عطشانش روی تن غرق به خونش راه افتادند تکبیر گویان دشمنان نامسلمانش پیش نگاه اهل خیمه عصر عاشورا می رفت زیر سم مرکب جسم عریانش بستند با دستار عبدالله دستان را وای از دل بی تاب خواهرهای گریانش روشن کند مانند ماهی از سر نیزه شب های تار نجمه را چشم درخشانش
🔸 بْنِ عَلِی الزَّكِی لَعَنَ اللهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیهُ حَرْمَلَهَ بْنَ كَاهِلٍ الْأَسَدِی🔸 ما سائلان هرشب دربار عبدالله نان می خوریم از سفره ی پربار عبدالله مانند بابای کریمش دست و دلباز است ضرب المثل شد رافت بسیار عبدالله دستان او عطر امام مجتبی دارد ارث حسن شد گرمی بازار عبدالله در یک شب عمرش ره صد ساله را طی کرد از بس خردمندانه بود افکار عبدالله امشب بیا با من بگو وای از دل زینب آتش به جان عمه زد اصرار عبدالله سوی شهادت می دوید از جانب خیمه حکمت نهفته در دل رفتار عبدالله از " لااُفارِق عَمّیِ" او می‌توان فهمید حُسن توجه بود در گفتار عبدالله می رفت در گودال دستش را سپر سازد قیمت ندارد این همه ایثار عبدالله زیر سر تیر و کمان حرمله ها بود کلی گره افتاد اگر در کار عبدالله *** در راه دین ؛ راه خدا ؛ راه عمو جانش جان داد ؛ جان بچه های ما به قربانش دستی که آویزان شود از پوست می لرزد ما را مدینه می برد با دست لرزانش دست حسین بن علی با زحمت بسیار خون لخته ها را می گرفت از روی دندانش وقتی در آغوش امام عصر خود جان داد نقش تبسم بود بر لب های عطشانش روی تن غرق به خونش راه افتادند تکبیر گویان دشمنان نامسلمانش پیش نگاه اهل خیمه عصر عاشورا می رفت زیر سم مرکب جسم عریانش بستند با دستار عبدالله دستان را وای از دل بی تاب خواهرهای گریانش روشن کند مانند ماهی از سر نیزه شب های تار نجمه را چشم درخشانش
کشته ی نیرنگ هایی ای اسیر سنگ ها من خودم دیدم که دستت بود زیر سنگ ها سنگهایی محکم اند و سنگهایی خوش تراش دلخورم از ظلم ؛ ظلم بی نظیر سنگ ها مجتبای خیمه ام را از نفس انداختند بارش سنگین تعداد کثیر سنگ ها هر کجا شد می روم شاید تو را پیدا کنم می کشد سمت تو پایم را مسیر سنگ ها کاش تیر دشمنت می خورد قاسم جان به سنگ حیف روی صورتت میخورد تیره سنگ ها استخوان های ظریفت را به درد آورده اند ضربه های بی هوای سخت گیر سنگ ها تا دم آخر خودم دیدم که سنگت می زدند آه از احوالات سیری ناپذیر سنگ ها                                                        **** سنگ ها رفتند و می آید صدای نعل ها آه از افتادنت ...وای از بلای نعل ها ذکر یا عمّاه تو آتش به جانم می زند ناله هایت می رسد از لابه لای نعل ها تازه داماد حرم روی تو را بوسیده اند پر شده پیشانی ات از بوسه های نعل ها پاره ی جان عمو وقت مواسات من است می زنم بر صورت خود از جفای نعل ها زیر سم مرکب دشمن کش آورده تنت مانده از خون تنت بر جای جای نعل ها پای هر اسبی به خون صورتت آغشته شد سکه می گیرند اراذل در ازای نعل ها یک نفر باید بگیرد چشم های نجمه را بر تنت پیداست کلی رد پای نعل ها
تا وقت هست عاشق شب زنده دار باش می‌ارزد این معاشقه؛ چشم انتظار باش فرصت کم است عمر خودت را هدر نده هر صبح و ظهر و شام به دنبال یار باش تا می‌شود همیشه بزن قید خویش را همواره محض یار فقط مهزیار باش کاری برای خانه‌ی تاریک قبر کن قدری به فکر روشنی شام تار باش تا پای دار هم شده با پای خود برو اما سر عقیده‌ی خود پایدار باش در معرکه به قامت تیغ دو دم بایست در پیش رویِ دشمن دین، ذوالفقار باش جان را بده ولای علی را ولی مده زهرا تبار باش، ولایت مدار باش " شکر خدا که نام علی در اذان ماست" ممنون لطف حضرت پروردگار باش دست ادب به سینه ی خود آشنا نما در حلقه‌های سینه‌زنی پای‌کار باش وقتی‌که از اهالی دنیا دلت گرفت تنها به‌سوی کرببلا رهسپار باش نذر ذبیح فاطمه باید جزع کنیم نام حسین برده که شد بی قرار باش هر شب وضو بگیر و بیا بزم روضه‌اش هر شب به روی بال ملائک سوار باش هر جا که صحبت از عطش و کام خشک شد حتما بلند گریه کن؛ ابر بهار باش..
خون از لبان چاک‌چاکش پاک می‌کردم با دست خود شش‌ماهه‌ام را خاک می‌کردم شرمنده‌ی شش‌ماهه‌ام هستم خبر دارید؟ چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید؟ هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم با تکه‌ای قنداقه طفلم را کفن کردم بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم خیره به رگ‌های ظریف گردنش بودم در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم آن‌جا به تنهایی نمازش را خودم خواندم من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد بابایِ بچه‌مرده از حالم خبر دارد چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم از روز میلادش به فکر جوشنش بودم حالا تمام هستی‌ام در گور خوابیده داغش به روی خیمه، خاکِ مرده پاشیده یادم نرفته آن ترک‌هایی که بر لب داشت یادم نرفته روزهای آخری تب داشت لرز سرش، ضعف تنش، آتش به جانم زد با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد از مادرش هم نیز کاری بر نمی‌آمد از فرط بی حالی صدایش در نمی‌آمد از وصله‌ی جان دل‌بریدن گریه هم دارد از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد تیر سه شعبه عاقبت خانه‌خرابم کرد از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته آمد برای کشتن طفل زبان بسته ای کاش مثل اکبرم من را صدا می‌زد طفل عزیزم روی دستم دست و پا می‌زد دیگر رباب از فکر او بیرون نمی‌آمد راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی‌آمد در راه دین، شش‌ماهه مثل مادرم دادم در راه خیمه بود یاد محسن افتادم با حسرت دیدار او عمری برادر سوخت محسن، همان که پشت در همراه مادر سوخت