eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
در آرزوی غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا رمضان آمده و حال بکا نیست مرا روزگاری به هوای همه‌کس بال زدم پر پرواز به درگاه شما نیست مرا معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست لذتی در سحر نافله‌ها نیست مرا من از این تیرگی باطن خود دلگیرم روشنی بخش دل و دیده چرا نیست مرا؟ دست من خالی و هر بار تظاهر کردم کوله‌باری به جز از کبر و ریا نیست مرا چه کنم تا که جوابم نکنی یا الله بارالها به گمانم که بنا نیست مرا... به حسین تو قسم قافیه را باخته‌ام اقتدایی به طریق شهدا نیست مرا روزی‌ام کن سحری گوشه‌ی بین الحرمین هوسی جز سفر کرببلا نیست مرا
چنان که هر زنی صدیقه ی اطهر نمی گردد یقینا هرکسی هم سبط پیغمبر نمی گردد دوباره سوره کوثر به احمد میشود نازل کسی که مجتبایش میدهند ابتر نمی گردد شمیم اش هر سحر هوش از سر اهل محل برده حریف عطر و بویش نافه و عنبر نمی گردد ولایش کیمیا هست و خودش از کیمیاگرهاست مس جانم بدون مهر پاکش زر نمی گردد کریم بن کریم است و وجودش روح کرّمنا کسی از محضر او دست خالی برنمی گردد هر آن که با نگاه مهربان او مسلمان شد بمیرد هم برای لحظه ای کافر نمی گردد ندارد گنبدی تا جلد بام او شوم اما پری که وا نشد سوی بقیع اش پر نمی گردد اگر طعم طواف مرقد او را چشد حاجی قسم بر کعبه دور کعبه هم دیگر نمی گردد کسی که هدیه بر او میکند باران چشمش را یقینا کور فردا وارد محشر نمی گردد خبر دارد شریک اش قاتل جانش شود لکن دلش راضی به ترک خانه و همسر نمی گردد سکوت و درد و داغ و صبر و عمری خون دل خوردن... به آسانی کسی که محرم مادر نمی گردد صدای در که می آید دوباره حال آقایم میان کوچه بدتر میشود بهتر نمی گردد
شیرین تر از شکر که بر لب می نشیند بر روی لب یا رب و یا رب می نشیند الحمدلله بر لبان دائم الذکر اسماء حسنایش مرتب می نشیند توحید را باید بیاموزد به خوبی هر دانش آموزی به مکتب می نشیند باب الحسن باب الی الله است بی شک طالب برای درک مطلب می نشیند تنها به شوق فتح بابی سالک شهر پشت در این خانه هر شب می نشیند عبدم همان عبدی که با دستی به سینه در نزد مولایش مودب می نشیند اِنّی اُحِبُّک های من از دل بر آمد پس خوب بر جان مخاطب می نشیند وقت توسل نام آقایم به جای اوراد و اذکار مجرب می نشیند پس می نویسم " یا الهی" را "حسن جان" اِنّی تَوَسَلتُ بِکُم مولا حسن جان قال نبی المؤتمن اهلا و سهلا قال امام الممتحن اهلا و سهلا گرم خوش امد گویی ات هستند اقا فرمود زهرا سوما اهلا و سهلا  جمع  کسا با تو یقینا جمع تر شد ای چارمین پنج تن اهلا و سهلا عین الرسولی و به عشق تو بلند است اوایی از سوی قرن اهلا و سهلا کعبه نشسته در سر راهت بخواند دوم علی بت شکن اهلا و سهلا زهرا بپوشاند تو را و دم بگیرد با دکمه های پیرهن اهلا و سهلا هم حیدر و هم فاطمه هم مصطفایی جمع همه در یک بدن اهلا و سهلا شیرینی عمر بتول و مرتضایی ای خسرو شیرین دهن اهلا و سهلا یک زن تمام کفر مطلق بود دیروز ای خار چشم بیوه زن اهلا و سهلا اوازه ات پیچیده در جان طبیعت سر میدهد مرغ چمن اهلا و سهلا از محضرت دارم تمنایی ولیکن پیش از شروع هر سخن اهلا و سهلا من رعیتی هستم که اربابم رسیده  ای حضرت ارباب من اهلا و سهلا از عالم زر عاشق روی تو هستم ای حضرت عشق کهن اهلا و سهلا روزی می ایی دیدن قربانی خود پس مینویسم بر کفن اهلا و سهلا لبهای من از ذکر تو سیری ندارد یا نور عینی یاحسن اهلا و سهلا اهلا و سهلا یابن زهرا یابن حیدر اهلا و سهلا مجتبی یا سبط الاکبر با نور تو نور سحر از سکه افتاد تا آمدی شمس و قمر از سکه افتاد افتاده بود از سکه یوسف بعد حیدر تو آمدی و بیشتر از سکه افتاد وقتی که هستی قبله ی سیار عالم پس کعبه حق دارد اگر از سکه افتاد بوسیدن روی تو احلی من عسل بود شیرین زبان پیشت شکر از سکه افتاد بیش از طلا خاک قدمهایت می ارزد با گرد راهت سیم و زر از سکه افتاد بس بود اگر تنها تو بودی مرد خلقت بعد از هبوط تو بشر از سکه افتاد سر هم اگر نذرت کنم بی آبرویی ست ای سرورم اینگونه سر از سکه افتاد جز قبر خاکی تو من جایی ندارم در چشم من کوه و کمر از سکه افتاد خیلی حسن آمد به دنیا بعد تو لیک حسن تو اقاجان مگر از سکه افتاد ؟ بین تمامی حسن ها شاهکاری ای مجتبای حیدری همتا نداری روح زلال شبنمستان مدینه خورده گره با نبض تو جان مدینه انوار تو دنیای ما را کرده روشن ممنونتیم ای ماه تابان مدینه دیگر فراز ماذنه بر خود نبیند مثل تو داوود خوش الحان مدینه خدمتگزاران تو اهل اسمانند جبرییل و میکائیل دربان مدینه روی کرم روی سخاوت استوار است در سایه ی مهر تو بنیان مدینه بعد از امیرالمومنین سوی تو باشد چشمان پر اشک یتیمان مدینه در شهر عمری خانه ات را میشناسند بیت الکرامت بیت الاحسان مدینه از ابروی خویش حتی ابرویی دادی به مسکین پریشان مدینه دیروز در دولت سرایت سائلی بود امروز شد یکباره سلطان مدینه از برکتت هرشب تنور شهر گرم است عطر تو را دارد فقط نان مدینه پی میبرد دل کندن از خاکت چه سخت است هر کس که شد یک دفعه مهمان مدینه ما را شهید تربت پاکت نوشتند پس جان ما بادا به قربان مدینه قطعا خبرهای خوشی دارد به دنبال بیداری فردای وجدان مدینه  جای قلم تیغ دو دم باید بگوید در شرحی از ان روی پنهان مدینه روزی رسد بر گوش وراث سقیفه امواج فریاد خروشان مدینه صبح فرج ال خلیفه تار و مار است با ضربه شصتی از گروهان مدینه باشد قرار منتقم با فاطمیون  بعد از ظهورش دور میدان مدینه پر میشود از دودمان لات و عزی سلول به سلول زندان مدینه نام علی و بچه هایش را گذاریم بر هر ورودی اتوبان مدینه عالم رسد بر خانه ی زهرا اطهر وقت عبور از هر خیابان مدینه دنیا به جز اولاد زهرا شهروندی فردا نمی بیند در استان مدینه شیرین کند مانند سوهان قم اینبار کام جهان را طعم سوهان مدینه از طرح ایوان نجف الگو بگیریم در نقشه ی احداث ایوان مدینه پر میشود صحن بقیع از عطر مهدی این است فردای درخشان مدینه چشم انتظار انتقامی آتشینیم صبح فرج ای کاش باشیم و ببینیم..‌.
ﻋﻠﯽ از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد ﺧﺒﺮ زﺧﻢ ﺳﺮش ورد زﺑﺎن ﻫﺎ اﻓﺘﺎد آﺳﻤﺎن ﻫﺎ ﻟﺮزﯾﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎن وﻟﻮﻟﻪ در ﻋﺮش ﻣﻌﻠﯽ اﻓﺘﺎد روﺿﻪ ای ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ مصطفی در وسط ﺻﺤﻦ ﻣﺼﻠﯽ اﻓﺘﺎد ﺗﺎ زﻣﯿﻦ ﺧﻮرد ﻋﻠﯽ ﮐﻨﺞ ﻣﺤﺮاب دﮔﺮ ﺣﻀﺮت زﻫﺮا اﻓﺘﺎد ﯾﺎدی از فاطمه ﮐﺮد غرق خون ﺑﺮ روی ﺳﺠﺎده ﺳﺮش ﺗﺎ اﻓﺘﺎد ﺑﻪ در ﺧﺎﻧﻪ رﺳﯿﺪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎن ﺗﺮ زﯾﻨﺐ ﮐﺒﺮی اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ زﺧﻢ زﺑﺎن ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﺷﺮری در دل آﻗﺎ اﻓﺘﺎد ﻫﻤﮕﯽ دﻟﮕﯿﺮﻧﺪ ﻣﺤﻨﯽ در دل ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ درﯾﺎ اﻓﺘﺎد ﺑﺴﺘﺮی ﭘﻬﻦ ﮐﻪ ﺷﺪ ﯾﺎد ﺑﺎغ ﮔﻞ اﻧﺴﯿه ی ﺤﻮرا اﻓﺘﺎد ﻧﻪ ﻓﻘﻂ در ﮐﻮﻓﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻫﻢ ﻋﻠﯽ دﯾﮕﺮی از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد إﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ آﻣﺪ ﺣﯿﺪری در دل دشمن تک و تنها اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ ﺿﺮب ﻋﻤﻮد ارﺑﺎ ارﺑﺎ ﭘﺴﺮی در دل ﺻﺤﺮا اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ ﻓﺮق دو ﻧﯿﻢ از سر زﯾﻦ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﮐﺒﺮ ﻟﯿﻼ اﻓﺘﺎد پدر از راه رسید ﺗﺎ ﺑﻪ زاﻧﻮ ﺑﮕﺬارد ﺳﺮش اﻣﺎ اﻓﺘاد ساعتی بعد از آن سر طفلی به روی شانه ی بابا افتاد روضه در لفافه ست سیب سرخی بغل حضرت مولا افتاد ﻋﺎﺷﻘﯽ دردﺳﺮ اﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻧﺎم ﻋﻠﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎ اﻓﺘﺎد
ﻋﻠﯽ از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد ﺧﺒﺮ زﺧﻢ ﺳﺮش ورد زﺑﺎن‌ﻫﺎ اﻓﺘﺎد آﺳﻤﺎن‌ﻫﺎ ﻟﺮزﯾﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎن وﻟﻮﻟﻪ در ﻋﺮش ﻣﻌﻠﯽ اﻓﺘﺎد روﺿﻪ‌ای ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ مصطفی در وسط ﺻﺤﻦ ﻣﺼﻠﯽ اﻓﺘﺎد ﺗﺎ زﻣﯿﻦ ﺧﻮرد ﻋﻠﯽ ﮐﻨﺞ ﻣﺤﺮاب دﮔﺮ ﺣﻀﺮت زﻫﺮا اﻓﺘﺎد ﯾﺎدی از فاطمه ﮐﺮد غرق خون ﺑﺮ روی ﺳﺠﺎده ﺳﺮش ﺗﺎ اﻓﺘﺎد ﺑﻪ در ﺧﺎﻧﻪ رﺳﯿﺪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎنِ ﺗﺮ زﯾﻨﺐ ﮐﺒﺮی اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ زﺧﻢ زﺑﺎن ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﺷﺮری در دل آﻗﺎ اﻓﺘﺎد ﻫﻤﮕﯽ دﻟﮕﯿﺮﻧﺪ ﻣﺤﻨﯽ در دل ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ درﯾﺎ اﻓﺘﺎد ﺑﺴﺘﺮی ﭘﻬﻦ ﮐﻪ ﺷﺪ ﯾﺎد ﺑﺎغ ﮔﻞ انسیه‌ی حورا اﻓﺘﺎد ﻧﻪ ﻓﻘﻂ در ﮐﻮﻓﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻫﻢ ﻋﻠﯽ دﯾﮕﺮی از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد :: إﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ آﻣﺪ ﺣﯿﺪری در دل دشمن تک و تنها اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ ﺿﺮب ﻋﻤﻮد ارﺑﺎً ارﺑﺎ ﭘﺴﺮی در دل ﺻﺤﺮا اﻓﺘﺎد ﺑﺎز ﻫﻢ ﻓﺮق دو ﻧﯿﻢ از سر زﯾﻦ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ، اﮐﺒﺮ ﻟﯿﻼ اﻓﺘﺎد پدر از راه رسید ﺗﺎ ﺑﻪ زاﻧﻮ ﺑﮕﺬارد ﺳﺮش اﻣﺎ افتاد ساعتی بعد از آن سر طفلی به روی شانه‌ی بابا افتاد روضه در لفافه‌ست سیب سرخی بغل حضرت مولا افتاد ﻋﺎﺷﻘﯽ دردﺳﺮ اﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻧﺎم ﻋﻠﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎ اﻓﺘﺎد
باید شب قَدرَت مرا آدم بسازد حُر و زهیر و عابس و اَسلم بسازد باید مفاتیح الجنانِ "شیخ عباس" دل را که شد ویرانه دستِ کم بسازد یارب! به من اشکی بده سازنده باشد اشکی بده از بنده‌ات میثم بسازد چشمی بده تا خوب را بشناسم از بد تنها نگاهم را بدوزم سمت گنبد دستی بده دست از تهیدستان بگیرم دستی بده تا راه بر شیطان بگیرم پایی بده جز در ره مولا نکوبم پا جای پایی چون "ابوموسی" نکوبم میلی بده از جام همدردی بنوشم در سیل ماتم نذر هم‌نوعم بکوشم عزمی بده آماده‌ی ایثار باشم وقت ضرورت، راهی پیکار باشم نسلی بده عشق شهادت در دل آن نسلی بده "فهمیده" باشد حاصل آن جانی بده سرشار از نور ولایت لب تر کند مهدی، کنم تقدیم حضرت هرکس به نوعی می‌کند نجوا شبانه من هم بخوانم از شهادت عاشقانه زیباترین نثر مناجاتم جهاد است امروزه وقتی صحبت از "جنگ اراده "ست جزءِ مجاهدهای در راه خدایم سجاده‌ام حکم کفن دارد برایم بر نفْس سرکش راه طغیان را ببندم با معنویت در دو عالم سربلندم بیش از چهل سال گذشته پای کاریم وقتی که خرمشهرها در پیش داریم رمز بقا قطعاً به دست مردم ماست این اولین تحلیل گام دوم ماست ما را سفارش می‌کند آقا به تقوا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلومِ عَوْنا :: درس دبستان امیرالمؤمنین است گوشم به فرمان امیرالمؤمنین است نص اشداءُ علی الکفار یعنی منشور قرآن امیرالمؤمنین است حکم پدر دارد برای خاک یعنی ایران هم ایران امیرالمؤمنین است هرکس به هر جایی رسید از دار دنیا مدیون احسان امیرالمؤمنین است عمری محدث بودن و از غیب گفتن این کار سلمان امیرالمؤمنین است در کعبه مولایم علی آمد به دنیا پس صاحب خانه امیرالمؤمنین است ساعات خوب زندگی ما همیشه در زیر ایوان امیرالمؤمنین است حبل المتینم هست و فردای قیامت دستم به دامان امیرالمؤمنین است با دست او حق سفره‌اش را پهن کرده هر بنده مهمان امیرالمؤمنین است زهرای مرضیه همیشه دوست دارد چشمی که گریان امیرالمؤمنین است :: شخص پیمبر بانی بزم عزایش چشمان زهرا نیز می‌بارد برایش مرغ دلم پر می‌زند بر بام کوفه حلوای ختم مرتضی در کام کوفه می‌ریزد از غم‌های خود در جان دختر وقتی که بابا می‌شود مهمان دختر از غصه دیوارِ دلِ دختر ترک خورد وقتی که بابایش فقط نان و نمک خورد آماده دارد می‌شود بر قتل حیدر قومی که هر شب میوه از باغ فدک خورد سی سال پیش، از پا در آمد مرد خیبر وقتی میان کوچه ناموسش کتک خورد دلواپس فردای بابا اُم کلثوم باید بخواند روضه‌ها را اُم کلثوم از خانه که بابای از گل بهترم رفت گفتم که دیگر سایه‌ی روی سرم رفت دیدم به چشمم گوییا تا مسجد شهر پشت سر بابا دوباره مادرم رفت دیدم از این کوچه شروع کربلا را هجده سر بر روی نیزه، از حرم رفت..
پس از سلام و ادب نزد خالق زهرا مرا صدا بزنید از خلائق زهرا کمال بندگی ام خدمت به فاطمه است خدا کند بشوم عبد لایق زهرا به غیر غصه ندارد مخالف بانو غمی به سینه ندارد موافق زهرا برای اجر محبین او بهشت کم است چه هدیه ای ست سزاوار عاشق زهرا بجز علی به کسی رو نمیزنم هرگز  قسم به حرمت قرآن ناطق زهرا حسین فاطمه بسیار سینه زن دارد منم اسیر و عزادار صادق زهرا "بِجَعفَرِ بنِ محمد "نوای هرشب ماست چه خوب حضرت صادق رئیس مذهب ماست همینکه  ايزد منان قلم به دستش داد فقط قلم که نه بلکه علم به دستش داد خدایی اش نه ولی اختیار عالم را خدای عزوجل دست کم به دستش  داد برای اینکه ببارد مدام بر سرمان کریم خواندش و ابر کرم به دستش داد به شوق پرورش جابر بن حیان ها تمام هستی خود را عجم به دستش داد به گردنم پدرم بست طوق نوکری اش و اختیار مرا مادرم به دستش داد خوشابحال کسی که نگفته اقایش میان روضه برات حرم به دستش داد دخیل بسته ی کنج ضریح پر گره ایم نگاه حسرت افتاده پشت پنجره ایم به پا کنیم دوباره بساط هیئت را مگر صدا بزنیم اهل بیت عصت را به یمن همنفسی با امام "صادق" مان چشیده ایم همه لذت صداقت را تمام شب به تماشا نشسته ایم از شوق شکوه و منزلت کرسی فقاهت را بحق حضرت زهرا نگیرد از دل ما خدای عزوجل نعمت ولایت را اگر که دشمن او پشت گوش خود بیند به روز حشر ببیند  بهار جنت را قسم به حرمت نانش نبرده ایم از یاد نگاه محترم و دست با محبت را به آسمان مدینه دوباره پر بزنیم در آوریم ز غربت بقیع خلوت را مسلم است به اشک و به ناله سر بکنیم کنار حضرت زهرا شب شهادت را شب عزای ولی خداست گریه کنیم کنار حضرت زهرا بناست گریه کنیم شبی که سایه ی ابلیس بر حرا افتاد گمان کنم پر پروانه زیر پا افتاد امام خبره ی ما یادی از محرم کرد میان حجره عزیزش به گریه تا افتاد کسی که از نفسش عطر ربنا رویید چرا لبان ثناخوانش از نوا افتاد بزرگ شهر ، عزیز دل رسول خدا به پیش چشم همه بین کوچه ها افتاد کسی ندید میان شلوغی خانه غریب فاطمه عمامه اش کجا افتاد شبیه عمه ی مظلومه اش که خورد زمین میان کشمکش کوچه بی هوا افتاد شبیه تشنه لب نینوا گلویش سوخت نگاه مضطر او سمت کربلا افتاد به تکه تکه گلیمی که سوخت خیره شد و سپس به سینه زد و یاد بوریا افتاد دل شکسته ، قد خم ، نگاه تر دارد چقدر روضه ی گودال زیر سر دارد
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی! نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی! دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی! میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی! کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی!
خوشا بحال دلی که به دلبری برسد به سفره‌ی کرم ذره‌پروری برسد همه رعیت ارباب می‌شویم اما غلام باادب اینجا به برتری برسد کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد به یک اشاره ی آقا به سروری برسد اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست در آخرت به مقامات بهتری برسد به نیم قطره‌ی اشک محبتش ندهد اگر خوشیِ دو عالم به نوکری برسد شبیه فطرس درمانده غصه‌ای دارم نشسته‌ام که مگر پَر...نه...شهپری برسد ز "قال باقر علیه السلام " مست شود اگر کسی به فیوضات منبری برسد کسی که بر کرمش افتخار می‌کردند اگر نبود خلائق، چه کار می‌کردند!؟ :: دلی شکسته و بغضی شکسته‌تر دارد دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد؟! همیشه مجلس روضه‌ش پر تلاطم بود حسین گفتن او مزّه‌ای دگر دارد مرور خاطره‌ها کار هر شب آقاست چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد چقدر پیر شده، خم شده، شکسته شده به خاطر غم و غصه‌ست، خب اثر دارد چقدر این شب آخر به مادرش رفته میان نافله‌اش دست بر کمر دارد لهوف از غم یک صبح تا شبش گفته کجا کسی ز غم و غصه‌اش خبر دارد!؟ میان این همه ارثی که از پدر برده اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است چرا که روضه‌ی گودال زیر سر دارد غروب روز دهم را نمی‌برد از یاد شبیه خیمه شده، آه شعله‌ور دارد به یاد کودکی‌اش از رقیه می‌خواند چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد... همین که خار نشسته به پای او کافی‌ست خدا کند که دگر زجر دست بردارد میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد .
وقتش شده  ای رفیق همت بکنیم از مرتبت ولی روایت بکنیم با نشر فضائل گهربار علی تا روز مباهله عبادت بکنیم
ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟ اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست مصیبت را خودم دارم به چشم خویش می بینم اگر دلشوره ای هم هست نقل ام ایمن نیست برایت میکنم گریه ولی این کمترین کار است برایت میکنم زاری که راهی غیر شیون نیست برایت از مدینه پیرهن باید می آوردم که آوردم دگر اینک مرا دینی به گردن نیست سپردی مردها را تا زره بر تن کنند اما میان خیمه ها اندازه ی قاسم که جوشن نیست چه خوب اینکه عنان مرکبم دست ابوالفضل است امان از ساعتی که ساربانم محرم من نیست نگاه شمر از حالا به سمت خیمه ام باشد کسی اندازه ی او با من آشفته دشمن نیست خودت فکری برای بددهانی مثل خولی کن که زینب خواهر تو اهل هر حرفی شنیدن نیست
اُف به دنیا ؛ رقیه سیلی خورد بین صحرا رقیه سیلی خورد دختری را برای سکه زدند اُف به دنیا رقیه سیلی خورد نیمه شب جای عمه خالی بود تک و تنها رقیه سیلی خورد هر چهل منزل از عمو پرسید هر چهل جا رقیه سیلی خورد کمتر از گل به او نمی گفتند بعد سقا رقیه سیلی خورد پهن شد شمر سفره اش هر شب هر شب اما رقیه سیلی خورد از شبث تازیانه ها اما از سنان ها رقیه سیلی خورد با همان لکنت زبان هربار گفت: بابا ؛ رقیه سیلی خورد به زمین خورد و گوشواره شکست مثل زهرا رقیه سیلی خورد هر اسیری که در اسارت گفت زیر لب یارقیه ؛ سیلی خورد