eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به منبر می‌رود دریا به سویش گام بردارید هلا اسلام را از چشمه اسلام بردارید مبادا از قلم ها جا بیافتد واژه‌ای، اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید سلونی را هدر کردند روزی مردمان امروز بپرسیدش از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران چشمان او آرایه وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید: غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکی گام بردارید رُویَ عن إمامِِ جعفرِِ صادق (له الرحمة) به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا کج کن مسیرت را کفن باید به جای جامه احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می‌گفت می‌فرمود: که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد میان گریه ختم سوره انعام بردارید
از سوز زهر آب شد از پاي تا سرم با اشك همقدم شده ساعات آخرم پايم به سوي قبله ، لبم غرق خون شده ديگر رمق نمانده به اعضاي پيكرم آه اي بقيع باز كن آغوش خويش را من آخرين امانت شهر پيمبرم بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم يك عالَمه مصيبت و اندوه مي‌برم از غصه آه مي‌كشم و ناله مي‌زنم يا رب ببين زمانه چه آورده بر سرم دشمن شبي كه پاي برهنه مرا دواند داغ رقيه بود عيان در برابرم رحمي نكرد بر من و بر سنّ و سال من انداخت ريسمان به روي دست لاغرم ارث علي به من ز همه بيشتر رسيد سوزانده شد دو بار ، حريم مطهرم كاشانه‌ام اگرچه به آتش كشيده ‌شد امّا نسوخت چادر و گيسوي همسرم   وقتي كه دود خانه‌ي ما را گرفته بود ديدم فرار مي‌كند از شعله دخترم آنجا به ياد كرب و بلا روضه خواندم از طفل يتيم و عمّه‌ي محزون و مضطرم   طفلي كه ضجّه مي‌زد و از ترس مي‌دويد مي‌گفت پس كجاست عموي دلاورم   عمّه ! عمو كجاست ببيند كه بعد از او غارت شده‌ست زيور و خلخال و معجرم
پرورده ی دامن شقایق هستیم از خیل بلا کشان عاشق هستیم قرآن محمدی ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻝ ﻣﺎﺳﺖ در مکتب شیعیان صادق هستیم
بسكه حق بودي و از بس كه حقيقت داشتي غصب شد حق تو اما استقامت داشتي ذوالفقار تو قلم بود و به خيبر تاختي فتح دلها كرده اي از بس بلاغت داشتي تو سليمان بودي و منصور موري پيش تو پيش خيل دشمنان خود شهامت داشتي او حكومت كرد بر مردم ولي تنها به زور عكس او در قلب ها تخت حكومت داشتي بارها شد هتك حرمت بر شما با اين وجود فكر خود نه،زير لب ذكر مصيبت داشتي خانه كه مي سوخت ياد كربلا بودي فقط چون در اين روضه به جد خود شباهت داشتي كودكاني بي پناه و خيمه هائي سوخته روضه هائي اينچنين ساعت به ساعت داشتي يك به يك از پيش چشمت روضه هايش مي گذشت داغ سنگيني به دل از ظلم غارت داشتي خادمت طفلي به دستت داد روضه پا گرفت با نگاهي بر گلويش آه حسرت داشتي...
عصر تاریکی است و پیری نیست دستمان بسته ، دستگیری نیست بیشه ی علم هست و شیری نیست چشم هست و ابوبصیری نیست تا بگوید به ما جفا نکنید درِ این خانه را رها نکنید درِ این خانه مهبط نور است بیت از این خاک بیت معمور است خشت خشتش تجلی طور است هر که آمد بلا از او دور است قدرِ این در که بیت می دانند حِمیری و کُمیت می دانند ای مدینه ابوالمعالی کو؟ آه خورشید این حوالی کو؟ آن همه درس و بحث عالی کو؟ پس ابوحمزه ی ثمالی کو ؟ جای ظرف شکسته پای خم است پیش صادق ابوحنیفه گم است تشنه ماندیم و آب را کشتند عَلَم عِلم ناب را کشتند ششمین آفتاب را کشتند پدر شیخ و شاب را کشتند ای مدینه زمان قهر نبود اجر شیخ الائمه زهر نبود
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدان دین آماده می شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود هارون مکّی ها کجا بودند آن روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد آثار افتادن به روی پیکرش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت اشکش برای عمّه های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه ها هم حرف های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این ها همه ارثیه های مادرش بود
باز یک مرد در این شهر گرفتار شده حجت الله اسیر کف اغیار شده باز آتش به حرم  از ره بیداد زدند باز هم  بر سر این طایفه فریاد زدند شعله‌ی نار ، دل نور جلی را سوزاند باز آتش حرم آل علی را سوزاند حضرت صادق مظلوم  صدا می زد آه روضه می خواند فقط یک کلمه ، وا اُمّاه حرمش سوخت و خاموش شد و دیر نشد همسرش در وسط شعله زمین گیر نشد آه که مادرش افتاد و  در افتاد وَ بعد روضه سربسته بگویم پسر افتاد وَ بعد.... گفتن اینجا حرمُ اللّٰه ست ، عمر گفت وَاِنْ پشت در حضرت زهراست ، عمر گفت وَاِنْ ــــــ بین سجاده و در زمزمه دید آقا را پابرهنه ز در خانه کشید آقا را بسته بر او رَهِ چاره است،خدا رحم کند مقصدش دارالاماره است،خدا رحم کند زیر لب زمزمه می کرد ، خدایا چه کنم؟ مانده ام درکف نامرد ، خدایا چه کنم؟ مثل یک طائر پر بسته شدم ، ابن ربیع کمی آرام برو خسته شدم ، ابن ربیع بس کن اینقدر نده خون جگر ابن ربیع دیگر از مادر من نام نبر ابن ربیع ــــــــــ نفسش تنگ شد و ناله زد از سختی راه گفت لاٰ یَومْ ، کَـ ، یَومِ اباعبدالله خسته از راه شد آقا ولی از حال نرفت پیش چشم حرمش تا دل گودال نرفت به زمین خورد ولی سنگ به ابروش نخورد تا نفس تازه کند نیزه به پهلوش نخورد آه حسرت به دل و اشگ غریبی به دوعین زیرلب زمزمه می کرد ، که ای وای حسین گرگ ها پیرهنِ پیکرِ اورا بردند آه ،انگشت وَ انگشتر اورا بردند مادرش گفت بُنَیَّ قَتَلوکْ عَطشاناٰ خواهرش گفت بمیرم ، طَرَحوکْ عُریاناٰ
نه عمامه به سر و نه که عبا در بر داشت در دلش حال و هوایی ز غم حیدر داشت نیمه شب تا که به صورت به زمین خورد آقا با لب غرق به خون زمزمه ی مادر داشت
تمام عمر به لطف خدای حضرت صادق نشسته ایم به زیر لوای  حضرت صادق قسم دهیم خدا را به جعفربن محمد که اشک چشم دهد در عزای حضرت صادق رواست سر بگذارم به روی خاک بقیع و... ز دیده اشگ ببارم برای حضرت صادق فدای غربت و مظلومیَش ، که سجاده کشیده خصم ، از زیر پای حضرت صادق خدا زابن ربیع نگذرد که رحم نکرد و... نرفت چند قدم پا به پای حضرت صادق خدا ز ابن ربیع نگذرد که  بی  ادبی کرد به حال سجده و «یارَبّنا»ی حضرت صادق خدا  زابن ربیع نگذرد ، که بی ادبی کرد به نام مادر درد آشنای حضرت صادق زخانه با سر و پای برهنه می بَرد او را خدا کند که بمیرم برای حضرت صادق دوان دوان پی مرکب به سمت دارالاماره فدای غربت آقا ، فدای حضرت صادق نفس نفس زد و یک لحظه یاد مادرش افتاد چکید اشگ غم از چشم های حضرت صادق همینکه شعله‌ی آتش بلند شد ز حریمش رسید ناله‌ی واویلتای حضرت صادق به گریه گفت حسیناً و ما نَسیتُ حسیناٰ شد آستانه‌ی در نینوای حضرت صادق ــــــ شکست حرمتش اما نخورد سنگ به رویش شکست حرمتش اما  نه استخوان گلویش شکست حرمتش اما نشد شکسته جلالش نرفت دست حرامی به سمت اهل و عیالش سر مطهر اورا کسی به نیزه ندیده فدای خواهر مظلومه ای که ناله کشیده «سری به نیزه بلند است در برابر زینب» «خدا کند که نباشد سر برادر زینب»
از بسكه او از داغ مادر گريه ميكرد آن شب براي داغ او در گريه ميكرد با آتش بيت علي مي سوخت اين در در اين مصيب ها پيمبر گريه ميكرد شيخ الائمه،پا برهنه،دست بسته با اين غمش در عرش حيدر گريه ميكرد با اينكه آسيبي نديده همسر او اما امام ما مكرر گريه ميكرد ظالم سواره،مي كشيد او را پياده با روضه هاي زجر آور گريه ميكرد هر بار در كوچه زمين ميخورد حضرت با ياد يك مظلومه دختر گريه ميكرد تنها نه اين آقا كه حتي روي نيزه از كربلا تا شام غم سر گريه ميكرد در مجلس منصور ياد حضرت آمد در تشت زر راس مطهر گريه ميكرد...
از روی خاکای جاده نبرید سمت قصر جام و باده نبرید خودتون سوار مرکبا شدید امامو پای پیاده نبرید پُش سرش تموم دنیا میگه وای طناب آوردن و مولا میگه وای زیر لب خودش میگه وای مادرم وسط شعله‌ها زهرا میگه وای بذارید عمامه‌شو سرش کنه بذارید عبا به پیکرش کنه از تو شعله یه کم آهسته برید بذارید که یاد مادرش کنه پشت مرکب پشت زین نمی‌کشن روی خاکا با جبین نمی‌کشن از محاسنش خجالت بکشید پیرمردو  رو زمین نمی‌کشن طعنه‌های بی‌حساب نیاز نداشت اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت این پیرمرد که خودش داره میاد دور گردنش طناب نیاز نداشت یه چیزی میگم دلا شکسته شه چشمای همه به خون نشسته شه یه چیزی میگم شما داد بزنید کاش همیشه دست مردا بسته شه زینب و سنگای بام واویلا کوچه‌های تنگ شام واویلا ریسمان به دور دست و گردنِ زن و بچهء امام واویلا بچه‌ها خسته بودن چیکار میکرد بهم پیوسته بودن چیکار می‌کرد نمیخواست بذاره سیلی بخورن دستاشم بسته بودن چیکار می‌کرد
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد از داغ پی در پی سزاوار است شیعه با گریه مژگان ترش آتش بگیرد وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد وقتی زنی پشت در خانه ست هرگز خانه نبایستی درش آتش بگیرد سخت است پیش چشم مردی که به نیزه ست دار و ندار خواهرش آتش بگیرد گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟ فرزند ابراهیم در آتش بعید است یک تار از موی سرش آتش بگیرد مرد خراسانی! ببین هارون مکی حاشا که یکدم باورش آتش بگیرد تا پنج تن یار حقیقی نیست باید شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد
ببین مادر که یاست را به سوی خار می بردند مرا با این کهولت از پی آزار می بردند شبانه،پا برهنه،بی عمامه،در پی مرکب مرا با دست بسته با دلی خونبار می بردند کسی بر من دلش جز آتش خانه نمی سوزد مرا در پیش چشم کودکانم زار می بردند به ضرب تازیانه بین ره بر من جسارت شد حرامیها مرا در مجلس اغیار می بردند مرا شب در میان کوچه بردند و دلم سوزد که زینب را به روز روشن از بازار می بردند کسی در کوچه بر افتادنم اصلا نمی خندید ولیکن عمه را با خنده ی انظار می بردند دویدن سخت باشد بهر پیر مرد و یک دختر سه ساله عمه ام را با کتک اشرار می بردند
مائیم و هدایت امام صادق مدیون  روایت  امام صادق ای کاش  که در مدینه بودیم همه در روز شهادت امام صادق
آتش فتنه چه داغی سرِ داغت می ریخت! سر زده از در و دیوار به باغت می ریخت خانه ات بی خبر از اشک زلالت می سوخت چه بگویم!دلِ همسایه به حالت می سوخت پشت مرکب، چه غریبانه کشاندند تو را پا برهنه سرِ بازار دواندند تو را پشت مرکب، رمق اندک پایت افتاد سرشناس همه ی شهر، عبایت افتاد! ارثی از مرثیه اش بُردی و گفتی: مادر وسط کوچه زمین خوردی و گفتی: مادر هیچ کس بغض تو را، مونس و غمخوار نشد کربلا، کارِ خدا بود که تکرار نشد حُرمت مویِ سپید تو شکسته ست، قبول تو یداللهی و دستان تو بسته ست، قبول باز هم شکر! به عمامه ی تو دست نخورد حرف غارت نشد و جامه ی تو دست نخورد زخمی نیزه ی هر بی سر و پایی نشدی بی کفن مانده ی گودال بلایی نشدی باز هم شکر! به خلخال نگین باقی ماند اهل بیت حَرمت پرده نشین باقی ماند با دلی سوخته از غصه لبالب نشدند دخترانت ملأعام معذب نشدند
اگر چه سخت روز و شب چو ابری زار می گریم نه از اینکه شدم بی یاور و بی یار می گریم شده هر صحنه ای از غربتم یادآور یک غم چو جد خویش مثل حیدر کرار می گریم اگر چه خانه ام آتش گرفت از کینه،تنها من به یاد سینه ی صدیقه و مسمار می گریم به کوچه بد زمین خوردم که زهرا را صدا کردم به یاد صورتی که خورده بر دیوار می گریم مرا در کوچه گرداندند یاد شام افتادم به یاد عمه ام در کوچه و بازار می گریم شنیدم عمه ام را می زدند و خارجی خواندند چو او بوده اسیر خنده ی انظار می گریم کشیده تیغ بر رویم سه بار آن بی حیا و،من به یاد آن لب و دندان که شد خونبار می گریم دلم شد غرق خون وقتی که شد جسمم کفن،شائق بر آن جسمی که دیده زیر نعل آزار می گریم
خاکستر داغ لاله‌ها گشت بقیع مأوای عزیزان خدا گشت بقیع وقتی که جنازۀ تو را آوردند انگار زمین کربلا گشت بقیع
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله» در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست من اگر مورم اگر هیچ ولی می‌‌دانم «او سلیمان زمان است که خاتم با اوست» زندگی‌نامهٔ او سطر به سطرش روضه‌ست که مصیبات همه عالم و آدم با اوست در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد بانی روضهٔ سقاست و زمزم با اوست لفظی از کوچه در این مرثیه محزون‌تر نیست وارث محنت زهراست اگر غم با اوست   
پس از سلام و ادب نزد خالق زهرا مرا صدا بزنید از خلائق زهرا کمال بندگی ام خدمت به فاطمه است خدا کند بشوم عبد لایق زهرا به غیر غصه ندارد مخالف بانو غمی به سینه ندارد موافق زهرا برای اجر محبین او بهشت کم است چه هدیه ای ست سزاوار عاشق زهرا بجز علی به کسی رو نمیزنم هرگز  قسم به حرمت قرآن ناطق زهرا حسین فاطمه بسیار سینه زن دارد منم اسیر و عزادار صادق زهرا "بِجَعفَرِ بنِ محمد "نوای هرشب ماست چه خوب حضرت صادق رئیس مذهب ماست همینکه  ايزد منان قلم به دستش داد فقط قلم که نه بلکه علم به دستش داد خدایی اش نه ولی اختیار عالم را خدای عزوجل دست کم به دستش  داد برای اینکه ببارد مدام بر سرمان کریم خواندش و ابر کرم به دستش داد به شوق پرورش جابر بن حیان ها تمام هستی خود را عجم به دستش داد به گردنم پدرم بست طوق نوکری اش و اختیار مرا مادرم به دستش داد خوشابحال کسی که نگفته اقایش میان روضه برات حرم به دستش داد دخیل بسته ی کنج ضریح پر گره ایم نگاه حسرت افتاده پشت پنجره ایم به پا کنیم دوباره بساط هیئت را مگر صدا بزنیم اهل بیت عصت را به یمن همنفسی با امام "صادق" مان چشیده ایم همه لذت صداقت را تمام شب به تماشا نشسته ایم از شوق شکوه و منزلت کرسی فقاهت را بحق حضرت زهرا نگیرد از دل ما خدای عزوجل نعمت ولایت را اگر که دشمن او پشت گوش خود بیند به روز حشر ببیند  بهار جنت را قسم به حرمت نانش نبرده ایم از یاد نگاه محترم و دست با محبت را به آسمان مدینه دوباره پر بزنیم در آوریم ز غربت بقیع خلوت را مسلم است به اشک و به ناله سر بکنیم کنار حضرت زهرا شب شهادت را شب عزای ولی خداست گریه کنیم کنار حضرت زهرا بناست گریه کنیم شبی که سایه ی ابلیس بر حرا افتاد گمان کنم پر پروانه زیر پا افتاد امام خبره ی ما یادی از محرم کرد میان حجره عزیزش به گریه تا افتاد کسی که از نفسش عطر ربنا رویید چرا لبان ثناخوانش از نوا افتاد بزرگ شهر ، عزیز دل رسول خدا به پیش چشم همه بین کوچه ها افتاد کسی ندید میان شلوغی خانه غریب فاطمه عمامه اش کجا افتاد شبیه عمه ی مظلومه اش که خورد زمین میان کشمکش کوچه بی هوا افتاد شبیه تشنه لب نینوا گلویش سوخت نگاه مضطر او سمت کربلا افتاد به تکه تکه گلیمی که سوخت خیره شد و سپس به سینه زد و یاد بوریا افتاد دل شکسته ، قد خم ، نگاه تر دارد چقدر روضه ی گودال زیر سر دارد
در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود از بس که آب گشته تنم از جفای خصم باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود صد شکر،گرچه خانه ام آتش گرفته است ناموس من به خانه دگر پشت در نبود اطفال من چو جوجه،همه لرزه بر بدن امّا یکی از آنهمه بشکسته پر نبود با دست بسته برد مرا دشمنم ولی در بین کوچه خواهر من دربدر نبود تیع ستم کشید به رویم عدو ولی دیگر سخن ز چوب و سر و طشت زر نبود
او گریه به غصه های مادر می کرد وقتی که نظر به آتش در می کرد از خانه چو دست بسته او را بردند یاد از غم تنهایی حیدر می کرد
گر چه جز ظلم بر تو دیده نشد گل یاست به تیغ چیده نشد بین شعله دوید ناموست گیسوی دخترت کشیده نشد میخ بر سینه ای نزَد آسیب ناله ی همسرت شنیده نشد سر برهنه به کوچه ات بردند ولی از تن سرت بریده نشد پشت مرکب تو را کشاند عدو پهلویت ازسنان دریده نشد تیغ بر قتل تو کشید ولی خون ز لبهای تو چکیده نشد شکر حق خواهر عزادارت بین نامحرمان خمیده نشد
دارم هوای تربت شیخ الائمه چشمم به دست رحمت شیخ الائمه منت خدایی را که ما را خلق کرده از خاک پای حضرت شیخ الائمه اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست جانم فدای نهضت شیخ الائمه شاگردهای مکتبش روزی گرفتند از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه هرکس نمازش را سبک دارد بداند بی بهره است از رحمت شیخ الائمه کونوا لنا زینا...” ولی ای وای بر من یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است آقا شدم با عزت شیخ الائمه یک روز دسته” می برم در کوچه هایش تحت لوای `هیئت شیخ الائمه” وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم از دردها و غربت شیخ الائمه دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...‌ امروز آمد نوبت شیخ الائمه پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...‌ ...برده توان و طاقت شیخ الائمه بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست کردند هتک حرمت شیخ الائمه صاحب عزای روضه های کربلا بود در روضه خم شد قامت شیخ الائمه شکر خدا که دخترش اینجا ندیده در بین مقتل غارت شیخ الائمه شکر خدا که اهل بیتش را نبردند بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...‌
پرورده ی دامن شقایق هستیم از خیل بلا کشان عاشق هستیم قرآن محمدی ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻝ ﻣﺎﺳﺖ در مکتب شیعیان صادق هستیم
یکباره ریخت باده و ساغر شکسته شد شیخ الائمه حرمتش آخر شکسته شد آتش گرفت بار دگر خانه ی علی شاید به ضربه ی لگدی در شکسته شد بین نماز بر سر و رویش که ریختند... ... گویا نماز سبط پیمبر شکسته شد ای کاش می گذاشت که عمامه سر کند خیرالعباد بین همه سرشکسته شد یک روز بین کوچه علی را کشیده اند حالا غرور حضرت جعفر شکسته شد جز ناسزا نمی شنود از زبانشان در بین راه حرمت مادر شکسته شد باید قسم مگر بخورد؟! صادق است او در مجلسی که قیمت گوهر شکسته شد یک پیر مرد، پای پیاده، به روی خاک قدی خمیده داشت که دیگر شکسته شد سیلی به خانواده ی او خورد؟ نه نخورد اصلا سر کسی سر معبر شکسته شد؟ پای پیاده در پس مرکب دوید و گفت عمه رقیه ام چقدر پرشکسته شد در کربلا به ناله ی محزون سه ساله گفت: "سقا که رفت حرمت معجر شکسته شد بابا نگاه کن که چنان زجر زد مرا دندان من شبیه تو دلبر شکسته شد"