#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
"ای رود جاری"! سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا، امن است کوفه!
ای کاش دستم میشکست، آقا... نیایی
چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست
من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم
دندان مسلم را شکانده سنگ کینه...
دلواپس دندان زیبای تو هستم
نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر
پای دو دِرهَم آبرو را میفروشند
این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیشاند...
دین خدا را هم به دنیا میفروشند
مانند بابایت علی در هر گذرگاه
بی حرمتی از کوفیانِ پست دیدم
گفتم که ای وای از دهانت...، گریه کردم
تا نیزهای دست سنان مست دیدم
میخانهها از لاتهای مست پُر شد
دور اراذلهای مِیخوارش شلوغ است
پیران اینجا هم خیال جنگ دارند
خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است
تمرین تیراندازها با مشکِ آب است
خیلی سفارش کن یل آب آورت را
این حرمله بدجور تیرانداز خوبیست...
حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را
کوفه برای اکبرت نقشه کشیده
یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده
جانم به قربان سرت...، امروز دیدم
خولی سرِ بازار خُورجینی خریده
به همسران پابهماه خویش، مردان
با روسریها، گاهواره قول دادند
این نامسلمانها به دختربچههاشان
انگشتری و گوشواره قول دادند
فکر و خیال شهر جانم را گرفته
اندیشهی مسموم دارد کوچههایش
اهل و عیالت را نیاور کوفه آقا
خیلی نگاه شوم دارد کوچههایش
"بُغضاً لِحِیدر" این چُنین پیداست گویا
از کینهی بابات مالامال هستند
اینها برای ذبح تو برنامه دارند
اینها به فکر کَندَن گودال هستند
آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم...
از حنجرت چیزی نمیماند عزیزم
آن نعلهایی که به سُم اسب بستند...
از پیکرت چیزی نمیماند عزیزم
#بردیا_محمدی
#مناجات_روز_عرفه؛ #دلتنگ_محرم
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
#تجمع_هیئات_مذهبی_در_حرم_سیدالکریم
هواى وصل تو ما را کشانده تا اينجا
کريمِ شهر، گدا را کشيده تا اينجا
ز بسکه دست گرفتى، همين بزرگىِ تو
گداى بى سر و پا را کشيده تا اينجا
همينکه گفت گنهکار يا کريم العفو
دل شکسته خدا را کشيده تا اينجا
شميم پيرهن يوسفايد از عرفات
صداى روضه شما را کشيده تا اينجا
يقين کنم که تا دستهها به راه افتاد
نواى ما شهدا را کشيده تا اينجا
حسين گفتن ما مسلميهی هر سال
نسيم کرب و بلا را کشيده تا اينجا
صداى پاى محرم به گوش مىآيد
حسين قافلهها را کشيده تا اينجا
بُنَىَّ گفتن يک مادرى شب جمعه
چقدر اهل بکا را کشيده تا اينجا
سخن ز موى پريشان زينب کبرى
امام صاحبْعزا را کشيده تا اينجا
به يار نيزهسوارش به گريه زينب گفت
کمند زلف تو ما را کشيده تا اينجا
ز روى بام کسى ناله زد حسين ببخش
که نامههام شما را کشيده تا اينجا
عزيز من نگرانم دلم چه بى تاب است
دگر زمانۀ آوارگى ارباب است
#قاسم_نعمتی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در کوچه وقتی سنگها بر صورتم خورد
خیلی برای خواهر تو گریه کردم
در ازدحام کوچههای کوفه یادِ
اهل و عیالِ مضطر تو گریه کردم
تا مادران را در برِ اطفال دیدم
یاد رباب و اصغر تو گریه کردم
وقت اذان ظهر دلتنگ تو بودم
یاد اذان اکبر تو گریه کردم
گفتم به طوعه که نرو در پشت آن دَر
با روضههای مادر تو گریه کردم
تا کاخ آن ملعون مرا با زجر بردند
مردانه پای دختر تو گریه کردم
در زیر لب گفتم به قربان سر تو
از بام اینجا بر سرِ تو گریه کردم
اینجا میا که آب هم فکر لبت نیست
لبتشنه یاد حنجر تو گریه کردم
#محمدجواد_مطیع_ها
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه
میفرستم چه سلامی به اباعبدلله
دست بر سینه شدم، رو به بیابانم من
تو کجای سفری حیف نمیدانم من
این لب پاره فقط ذکر تو گفتهست زیاد
من گرفتار توأم! کور شود ابن زیاد!
کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست
غیر بُغض علی از چهرهشان پیدا نیست
کوفیان روی مسافر همه در میبندند
رسم دارند که خنجر به کمر میبندند
غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم
ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم
کاش که جای تو با مسلم تو بد بشوند
اسبها جای تو از روی تنم رد بشوند
کاش تا گودی گودال به زورم ببرند
سر من را بِبُرند و به تَنورم ببرند
کاش پیراهن من غارت دشمن باشد
خیزران جای لبت روی لب من باشد
دور تا دورِ منِ زار، غریبه مانده
از محبین تو یک اُم حبیبه مانده
نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلاً
زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلاً
کاش در کوفه «حمیده» بشود قربانی
تا کند از حَرَمت زود بلاگردانی...
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
بیهوده بود آن نامهها، آن ادعاها
رنگی ندارد غیرِ ننگ اینجا حناها
از هرکه زد سنگم به سینه، سنگ خوردم
ای بی وفاها، بی وفاها، بی وفاها
انگار تنها خونِ دل خوردن در اینجاست
مثل امیرالمؤمنین تقدیر ماها
هستند در کوفه همه چشم انتظارت
سرنیزه ها، شمشیرها، حتی عصاها
فکری برای فاطمههای حرم کن
قنفذ فراوان است در این بی حیاها
حالا که اسماعیل آوردی خلیلم
باید که باشد همرهت، حتماً عباها
در علقمه، در کربلا، در کوفه، در شام
این حج ندارد یک منا، دارد مناها
در پیش زهرا آبرویم رفت ای وای
من باز کردم پای زینب را کجاها
#محمدحسین_رحیمیان
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین
همهی شهر به یکباره سرم ریخت حسین
باورم نیست که آواره شدم در این شهر
نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر
تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم
تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم
باورم نیست که آوارهی صحرا شدهای
باورم نیست که تو یکه و تنها شدهای
کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است
کوچههاشان همگی مثل مدینه تنگ است
رفته از کف همهی تاب و توانم چه کنم
نامه دادم که بیا، دلنگرانم چه کنم
نگرانم نکند زینبت اینجا برسد
تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد
چقدَر نقشهی شوم است که در سر دارند
نکند دخترکان معجر نو بر دارند
وعدهی زیور و خلخال به هم میدادند
وعدهی غارت گودال به هم میدادند
نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار
آه آقای غریبم کفنت را بردار
چند تا مشک پر از آب بیاور حتماً
آه! لبتشنه شدم، آب ندادند به من
کوفه در فکر اسیرند، چه بد خواهد شد
خیزران دست بگیرند، چه بد خواهد شد
کوفه از قَهقهی حرملهها سرمست است
کمر قتلِ غریبانهی مهمان بسته است
#وحید_محمدی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
سمت هر کوچه میروم امشب
میرسد کوچه در ادامه به تو
به امیدی که دست تو برسد
مینویسم دوباره نامه به تو
پشت دیوار خانهی طوعه
اولِ نامهام به رسم ادب
السلام علیکَ یا مولا
السلام علیکِ یا زینب
گر ز حال سفیر خود خواهی
تشنه و خستهام خیالی نیست
خوب هستم اگر تو باشی خوب
غیر دوری ز تو ملالی نیست
من پشیمان شدم ولی صد حیف
بیکس و یاورم در این وادی
نامهی اولم رسیده به تو
مطمئنم که راه افتادی
صبح، هجده هزار بیعت شد
کوفیان آمدند دور و برم
وقت مغرب نماز را خواندم
یک نفر هم نماند پشت سرم
سیدی از وفای این مردم
بوی خون، بوی جنگ میآید
از روی بامها ز چار طرف
آتش و چوب و سنگ میآید
شک ندارم در این دیار، حسین
غصهها میشوند مأنوست
گر میآیی بیا ولی تنها
همره خود میار ناموست
عصر امروز بود در بازار
صحبت از گوشواره و خلخال
صحبت از جنگ و از غنیمت بود
صحبت از تیغ بود و از گودال
بهتر این است در همین کوفه
سرم از پیکرم جدا گردد
شرم دارم ز چشمهای رباب
نکند اصغرش فدا گردد
بعد از این بیوفائیِ امروز
نگرانت شدم حسین، عجیب
ترسم این است بین این مردم
تو بمانی غریبتر ز غریب
از بدِ روزگار میبینم
که تنت روی خاک عریان است
مادرت ناله میزند ای قوم
پسر من غریب و عطشان است
همهی سعیِ مردم کوفه
طرفِ کربلا کشیدن توست
از همان ره که آمدی برگرد
کوفه بیتاب سر بریدن توست
بدتر از سر بریدنت این است
زینب تو، اسارت کوفه
صدقه بر سلالهی سادات
وایِ من از جسارت کوفه
از خجالت میان این کوچه
رنگ، از صورت سفیر پرید
شاهد حرف مسلمت اشکیست
کز خجالت به روی نامه چکید
#مهدی_مقیمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
از چشمِ شورِ شهر كوفه آخرش افتاد
در كوچه اوّل پيكرش، بعدش سرش افتاد
بالَش به عشق مادر ارباب در آتش
اوّل حسابي سوخت و بعدش پرش افتاد
با اينكه میلرزيد از فرداي زينبها
لرزه به كوفه از دمِ "ياحيدرش" افتاد
"روز نُهُم" مسلم اسير خدعههاشان شد
"روز دهم" هم زير سُمها دخترش افتاد
شكر خدا او زودتر از بچّههايش رفت
ارباب ما كه پيش جسم اكبرش افتاد
از اسب خود افتاد وقتي در دل گودال
در خيمه با صورت گمانم خواهرش افتاد
#محمد_قاسمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
با قطره قطره خون، هوادار تو هستم
تا آخرین لحظه گرفتار تو هستم
این زندگانی را بدهکار تو هستم
در کربلا باشم، علمدار تو هستم
من نخلم و ترسی ز داسم نیست هرگز
از فتنهی کوفه هراسم نیست هرگز
از پا نیفتم، گرچه غرق دردم آقا
جانِ سپاهی را به لب آوردم آقا
هر کار از دستم برآمد کردم آقا
بر هم نریزم کوفه را نامردم آقا
سینه سپر، مرد نبرد هر بلایم
من از برادرزادههای مرتضایم
کوفه بهجای عهد و پیمان جنگ دارد
کوفه هزاران خدعه و نیرنگ دارد
ساز و دف و تنبور و ساز و چنگ دارد
قد تمام کاروانت سنگ دارد
خونم به جوش آمد ولی دستم به بند است
دیشب شنیدم قیمت خلخال چند است
تنها بیا بی ماه و خورشید و ستاره
تنها بیا بی اکبر و بی شیرخواره
آقا زبانم لال ... دختر! گوشواره!
ظهر دهم، چادر! لباس پاره پاره!
از من که گفتن بود، تیغ و نیزه دارند
شرمندهام! الواتهای هرزه دارند
#علیرضا_وفایی_خیال
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
من که چون روح امامم اینجا
بی جواب است سلامم اینجا
هر چه در بود به رویم بستند
کوفیان هر چه بگویی هستند
عشقِ کشتن به دل و جان دارند
من ندانم به چه ایمان دارند
کودکانش همه پر نیرنگند
فکر سوغاتی بعد از جنگند
سنگ در دست به فکر محکاند
فکر خندیدن بعد از کتکاند
شهر از مرگ نشانها دارد
خولی و شمر و سنانها دارد
کوفه تمرین علی کشتن کرد
تازه این است شروعش برگرد
لشکری تشنهی جانت شده است
اشک من نامه رسانت شده است
هیچ کس منتظرت نیست نیا
کوفه شهر پدرت نیست نیا
نیزهها بر تو ولی منتظرند
نیزهها از همه خون خوارترند
دخترت تا که نلرزد برگرد
سرت از نیزه نیافتد برگرد
پسر حضرت زهرا برگرد
حرف ناموس شد اینجا برگرد
آتش افتاد و سرم را سوزاند
فکر فردا جگرم را سوزاند
آسمان روی سرم گشت خراب
میکِشد قلبم از این فکر، عذاب
چه عذابیست به جانم افتاد
دَخَلَتْ زینب علی ابن زیاد؟
#حسن_کردی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
#محاوره
خدا شاهده به هر دری زدم
تا یه جور بهت خبر بدم: نیای
یا اگر تقدیره که کوفه بیای
دیگه با رقیه دستکم نیای
واسه مسلمت حلالیت بگیر
خیلی شرمندهی خواهرت شدم
نمیشه! چطور ببخشم خودمُ
باعث گریهی مادرت شدم
نخلای علی اسیرِ عطشن
قطره آبی به شکوفه نرسه
با دلی شکسته از خدا میخوام
پایِ بچههات به کوفه نرسه
به غم نبودن و ندیدنت
یه روزه هزار تا غم اضافه شد
به غریبْکُشی که رسم کوفیاس
رسم مهمون کُشیام اضافه شد
کاری با زخم لبم نداشته باش
باز میخوام فقط تو رو صدا کنم
غصهم اینه سر دروازه میای
نتونم توی چشات نگا کنم
خُلقشون مثل قدیمه، به سلام
یه جواب واسه ثوابم نمیدن
دینشون گمون کنم عوض شده
دیگه به قربونی آبم نمیدن
نمیرم توو بازار آهنگرا
چون سروصداش کلافم میکنه
شمرُ دیدم که داره بی حوصله
بند چکمههاشُ محکم میکنه
سرشون شلوغه خنجر فروشا
رونقی گرفته کاروکسبشون
شنیدم ده تا حرومزاده دارن
نعلِ تازه میزنن به اسبشون
داره پشت سرِ اولاد علی
حرفایی رو که نباید... میزنه
دیگه از سنان نذار بگم برات
برق نیزهش چشمامُ بد میزنه
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
#ورود_به_ماه_محرم
از سرِ شب، غربت و دلشورهام بسیار شد
غصهی یک عمر، بین سینهام انبار شد
خواب بودم، غافل از احوال خود، تا ناگهان
با صدای نالهای محزون، دلم بیدار شد
ناله میفرمود: یا عَطشان... بُنیَّ یاحسین
از همین ناله، دو چشم عرشیان خونبار شد
چشم وا کردم لباسی غرق خون دیدم به عرش
تا نظر کردم بر آن، از گریه چشمم تار شد
آی نوکرها میان سجده، شکر حق کنید
باز هم ایام خوبِ نوکری تکرار شد
پیرهن مشکیِ ما تعظیم راه کربلاست
علتش این است در چشمانِ دشمن، خار شد
نام شیرینت، رسولِ ترک میسازد حسین
گفت هرکس یا حسین، از معصیت بیزار شد
نذر کردم یک دهه فارغ شوم از غیر تو
شاید آخر چشمِ کورم لایق دیدار شد
حضرت سلطان سفارش کرده، فَابک لِلحسین
ابر چشمانم برای روضهات پربار شد
سنگ از روزی که آمد خورد بر پیشانیات
استعاره از دل بی رحم و بی افسار شد
**
راستی آقا خبر داری سفیرت تشنه است؟
مسلمِ مظلوم، آواره سرِ بازار شد
ظهر پشت مسلمت یک شهر بیرون آمدند
وقتِ مغرب بین کوفه، بی کس و بی یار شد
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود
از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود، خدایا عجیب بود
در روضهاش برای علی گریه میکنم
در مرکز خلافت مولا غریب بود
مضطر شد آنقَدَر که به دیوار سر گذاشت
“آقا میا”ی او دم اَمَّن یُجیب بود
گاهی زنان غیورتر از مرد میشوند
چون طوعهای که بین لئيمان نجیب بود
سر روی بام و تن پی مرکب به کوچهها
این هم حکایتی ز فراز و نشیب بود
دیدند روی خاک، سری غلط میخورد
این اولین سر است که خَدُّالتَّريب بود
آویزهی قنارهی قصابها تنش
عیسای کوفه آخر کارش صلیب بود
#سیدمیلاد_حسنی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در شهر نمانده اهل دردى جز تو
در جادهی عشق، رهنَوردى جز تو
در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند
اى طوعه! نمانده است مردى جز تو
چون صبح مرا به بر کشیدند همه
گفتند ز خورشید و دمیدند همه
چون سایهی هولناک شب را دیدند
ترسیده، به خانهها خزیدند همه
ظلمتكدهاى است كوفه، چون شام بوَد
با اين همه، دل به يادت آرام بود
سرمستىام از بادهی عشق است و عطش
معراج من، افتادن از اين بام بوَد!
#سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم
پژمردم و شکستم و افسرده جان شدم
کوچه به کوچه خانه به دوشم در این دیار
همچون نسیم، طائر بی آشیان شدم
افتادهام زچشم همه کوفیان حسین
در کوچههای شهر چو اشک روان شدم
هر صبح شاهد است نسیمی گذر نکرد،
از من مگر که دست به دامان آن شدم
دارد صدای قافلهات می رسد که من
با گریههای خود جرس کاروان شدم
از بس که سنگ خوردم و آقا شکستهام
سر تا به پا چو حجرهی شیشهگران شد
از بس که پارههای تنم بین شهر ریخت
چون دانههای سبحهی بی ریسمان شدم
ای کشتی نجات! به دادم نرس! برو!
آخر تو را به موج بلا بادبان شدم
ای کاش کس اسیر نیاید در این دیار
من که چنین نیامده بودم، چنان شدم
#موسی_علیمرادی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود
کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟
ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند
راضیام از تن من جامه به غارت ببرند
راضیام دختر من را به اسارت ببرند
راضیام طعنه به من عالم و آدم بزند
راضیام حرمله با تیر به چشمم بزند
در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب
بین انظار به اجبار نیاید زینب
من خجالت زدهام بابت فردا، ای داد
جگرم سوخت! جگر گوشهی زهرا ، ای داد
جگرم سوخت جگر گوشهی زهرا! برگرد
بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد
چه بلاها که سر نامهبرت آوردند !
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند
من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است
تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است
مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید
من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید
چه بگویم! که در این بُغض سخن میماند
تن عریان تو بی غسل و کفن میماند..
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در کوچه باغها خبری از بهار نیست
بر شاخهها، نشانهای از برگ و بار نیست
هجدههزار نامه برایت نوشتهاند
اما به خط هیچ کدام اعتبار نیست
هر چه نوشتهاند، دروغ است جان من!
در این بلاد، عاشق چشم انتظار نیست
نقشه کشیدهاند برای گلویتان
قتلم عزیز فاطمه پایان کار نیست
قتلم عزیز فاطمه آغاز ماجراست
برگرد از این مسیر، دلم را قرار نیست
در وا نمیکنند روی میهمان خویش
انگار قحطی است! کسی سفرهدار نیست
ای باغبان گ! عطش به کمینت نشسته است
جای شکوفههای تو این خارزار نیست
از آب هم مضایقه دارند کوفیان
بر تشنهکام دادن آب افتخار نیست
میترسم از خیانت این کوفهی خراب
در راه یاریات قدمش استوار نیست
از یاد برده است وفای به عهد را !
برگرد که مقید قول و قرار نیست
بعد از علی چه بر سر این شهر رفته است؟!
برگرد که غریبکشی ننگ و عار نیست
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
مکر کوفی نظام میگیرد
تیغ را از نیام میگیرد
آفت بی بصیرتی دارد
کشتهها از قیام میگیرد
دل دوباره به سکهها دادند!
فتنه دارد قوام میگیرد
شکم بندگان دنیا را
لقمههای حرام میگیرد
عُمرسعد از عُبیدالله
قولِ جاه و مقام میگیرد
شمر از شیخِ جاهل این شهر
حُکم قتلِ امام میگیرد
نیزهسازی حریص، مزدش را
نرخِ بازار شام میگیرد
حرمله بین حُجرهها قیمت
از کنیز و غلام میگیرد
زخم صفین و نهروان انگار
کربلا التیام میگیرد
کوفه با کشتن سفیر تو
از علی انتقام میگیرد
کاش میشد مدینه برگردی!
دل به یادت مدام میگیرد
غصهی خواهرت به جانم ریخت!
کوچه را ازدحام میگیرد
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
مکر کوفی نظام میگیرد
تیغ را از نیام میگیرد
آفت بی بصیرتی دارد
کشتهها از قیام میگیرد
دل دوباره به سکهها دادند!
فتنه دارد قوام میگیرد
شکم بندگان دنیا را
لقمههای حرام میگیرد
عُمرسعد از عُبیدالله
قولِ جاه و مقام میگیرد
شمر از شیخِ جاهل این شهر
حُکم قتلِ امام میگیرد
نیزهسازی حریص، مزدش را
نرخِ بازار شام میگیرد
حرمله بین حُجرهها قیمت
از کنیز و غلام میگیرد
زخم صفین و نهروان انگار
کربلا التیام میگیرد
کوفه با کشتن سفیر تو
از علی انتقام میگیرد
کاش میشد مدینه برگردی!
دل به یادت مدام میگیرد
غصهی خواهرت به جانم ریخت!
کوچه را ازدحام میگیرد
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
اگرچه بر سر دارم، ،میا به کوفه حسین
هنوز زمزمه دارم، میا به کوفه حسین
سلام من به تو ای آفتاب هستیبخش
چراغ محفل تارم، میا به کوفه حسین
نوشتهام که بیایی، ولی به صفحهی خاک
به اشک خود بنگارم، میا به کوفه حسین
میان کوفه غریبانه میزنم فریاد
امید و صبر و قرارم، میا به کوفه حسین
به سنگساری مهمان به کوفه میکوشند
امام آینهدارم، میا به کوفه حسین
دراین دیار، به سرنیزه لاله میچینند
گل همیشه بهارم، میا به کوفه حسین
برای آن که نگردی تو بی علی اکبر
دمادم است شعارم، میا به کوفه حسین
نشسته حرمله درانتظار اصغر تو
ببین که واهمه دارم، میا به کوفه حسین
پیام آخر مسلم برای تو این است
گذشته کار زکارم، میا به کوفه حسین
به گریه گفت «وفایی» زمسلم بن عقیل
به درد و غصه دچارم، میا به کوفه حسین
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
از سر دارالاماره روی بام
میدهم بر محضرت مولا سلام
چشم بد از دورِ چشمان تو دور
سایهات بر اهل عالم مستدام
کار تو با اهل کوفه شد شروع
کار من در شهر کوفه شد تمام
شرح حال یار تو در این دیار
شد زبانزد بر زبان خاص و عام
هر چه گشتم ذّرهای پیدا نشد
در وجود کوفیان یک جو مرام
در نگاه بی بصیرتهای شهر
نیست فرقی بین عامی و امام
شب همه در حال بیعت با مناند
صبح در بازارِ شمشیر و نیام
از زبان تُندشان فهمیدهام
نیست اولاد علی را احترام
"یا علی" گفتم، لبم شمشیر خورد
ناسزا گفتند بر مولا مدام
بر سرم در کوچه آتش ریختند
سنگ میانداختند از روی بام
سر به داری قسمت من میشود
قسمت تو بی سری در این قیام
من همین مقدار میگویم، تو را،
میکِشند اینجا به قصد انتقام
با لب خونین تمنا میکنم
تا کسی بر تو رساند این پیام:
بین این نامردها جای تو نیست
پای خود مگذار اینجا والسلام
#مجتبی_شکریان
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلاً آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرمش باشی
کوفه دارد دروغ می گوید
مردم کوفه اهل نیرنگند
اولش دست میدهند و سپس
همهی شهر با تو میجنگند
عهد و پیمان کوفیان، مسلم!
مثل قوم یهود میشکند
دل نبندی به مردم این شهر
بیعت کوفه زود میشکند
جمعیت آمده است و مسجد پُر
به جماعت نماز بر پا کن
مطمئن نیستم به این مردم
نیتت را بیا فرادا کن
همهی شهر را بگردی نیست
یک نفر مردِ مرد در کوفه
جز خودت که غریب ماندی، نیست
هیچ کس کوچهگرد در کوفه
مثل هانی یکی دو تا شاید
دیگران برق سکه را دیدند
به بهای سرت طمع کردند
آمدند و تمام جنگیدند
اولین روضهخوان خودت هستی
داری از بوی سیب میخوانی
روی دارالاماره هم بروی
از امام غریب میخوانی
#محسن_ناصحی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
انگار در بهشت خدا پا گذاشتیم
وقتی قدم به مجلس آقا گذاشتیم
در این حسینیه شهدا صف کشیدهاند
اینجا مقدس است که ما پا گذاشتیم
با وحدت عقیده به کثرت رسیدهایم
اینجا بجای واژهی "من"، "ما" گذاشتیم
شور و شعور ناب حسینی خویش را
در خیمهی عزا به تماشا گذاشتیم
زانو زدیم اگرچه در این روضهها ولی
دل را میان کرببلا جا گذاشتیم
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
ما نیز سر به دامن صحرا گذاشتیم
"باز این چه رستخیز عظیم است" در حرم
گویا قدم به محشر کبری گذاشتیم
امشب هر آنکه آمده مهمان مسلم است
حتی خود حسین پریشان مسلم است
دلدادهای بخاطر دلدار میرود
"پیک امام " و "محرم اسرار" میرود
ترسی در او ز فتنهی إبن زیاد نیست
با غیرت و شکوه علیوار میرود
او نیز شیر بیشهای از نسل هاشمیست
تا قلب فتنه "مسلم کرار "میرود
در یک نگاه کوفه ابوالفضل دیگریست
با شوکت و جلال علمدار میرود
مسلم نگو بیا و بگو میثم حسین
آن میثمی که خود به سرِ دار میرود
کوچه به کوچه شهر دو صدگونه فرقه را
در جستجوی یار فداکار میرود
مثل عموش خسته از اوضاع روزگار
مثل عموش دست به دیوار میرود
بر دختران آل علی گریه میکند
هر ساعتی که بر سر بازار میرود
مسلم اگرچه گرم نماز عشای خویش
کوفی سراغ درهم و دینار میرود
خولی سراغ کعب نی و تازیانه و ...
اشعث سراغ نیزهی بسیار میرود
تیر سه شعبهی دگری میکند شکار
بازار کوفه حرمله هربار میرود
دارد سنان به شهر برای خریدنِ
سرنیزهای شبیه به مسمار میرود
با نام و یاد حضرت زهرا توان گرفت
بالای بام دارالاماره زبان گرفت
جز گریه بر غریبی تو راه چاره نیست
بر ظلمهای کوفه توان نظاره نیست
از این به بعد ماه تمام حمیده باش
وقتی که آسمان شبش را ستاره نیست
اول شهید راه توأم، راضیام حسین
"در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"
قاضی شریح خون تو را هم مباح خواند
جز حکم قتل صبر تو روی مناره نیست
جز تازیانه بر کمر هر پیاده و ...
جز تیغ تیز بر کمر هر سواره نیست
این مسلخی که دور و بر کوفه دیدهام
جای سپیدی گلوی شیرخواره نیست
اینجا کفن برای تو پیدا نمیشود
جز بوریا برای تنی پاره پاره نیست
إرجع الی مدینه... پدر مادرم فدات
إرجع الی مدینه... مجالی دوباره نیست
شرمندهام که نامه نوشتم بیا حسین
شرمندهام که نامه نوشتم بیا حسین
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
یک سلامِ گرم از این بی سرو سامان شده،
به همان آقا که در کوه و کمر حیران شده
عید قربانت مبارک ای به قربان سرت
کوفیان با کشتن من عیدشان قربان شده!
نه غذایم میدهند اینها؛ نه آبم میدهند
غم مخور! گفتم بدانی که چه با مهمان شده
گیسوانم دستپیچ بچههای کوچه شد
پیکرم بین گذر بازیچهی طفلان شده
کار من بر عکس شد با سَر، زمین افتادهام..
بعدِ آن هم پایم از آویز آویزان شده
صحبت از سر میکنند و حرف خنجر میزنند
مسلم تو شمر را دیده اگر گریان شده
چوبْدست ابن مرجانه لبم را پاره کرد
حرف چوب و لب که آمد در دلم طوفان شده
از لباسی که به تن دارم خجالت میکشم
سوختم با روضهی آن پیکر عریان شده!
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
در نگاهش كوفهكوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهاییاش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
میچكید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت
روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
#یوسف_رحیمی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاهالرجالند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زنهـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بامها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم
صید بـه خـون غلطیدهی بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای لارا دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار میبینم جراحـات تنـت را
خونین به چنگ گرگها پیراهنت را
انگـار بینـم لالههای پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را
انگار میبینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران میشوی، هم سنگ باران
انگـار مـیبینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را
انگار میبینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دست بریده
انگار بینم غرق خـون آیینهات را
جای سم اسبان و زخم سینهات را
انگار بینم شمـر مـیآید بـه گودال
انگار بینم میزنی در خون پر و بال
...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ایـن نامرد مردم میکُشندم
در کـوچههای شهر کوفه میکِشندم
«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دلها را به بحر خون نشاندی
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود
از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود، خدایا عجیب بود
در روضهاش برای علی گریه میکنم
در مرکز خلافت مولا غریب بود
مضطر شد آنقَدَر که به دیوار سر گذاشت
“آقا میا”ی او دم اَمَّن یُجیب بود
گاهی زنان غیورتر از مرد میشوند
چون طوعهای که بین لئيمان نجیب بود
سر روی بام و تن پی مرکب به کوچهها
این هم حکایتی ز فراز و نشیب بود
دیدند روی خاک، سری غلط میخورد
این اولین سر است که خَدُّالتَّريب بود..
#سیدمیلاد_حسنی