eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
11 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
جوشن به خاک خورد، سپر تکه تکه شد بابا قدش خمید ، پسر تکه تکه شد هر ضربه که زدند به جان پدر زدند اولاد تیغ خورد پدر تکه تکه شد حکم پسر برای پدر دیده و دل است یعنی که چشم دید جگر تکه تکه شد از باغ ، میوه‌ را به درستی نچیده‌اند بلکه چنان زدند ثمر تکه تکه شد با احتساب این که علی در نماز بود طوری به سر زدند که سر تکه تکه شد طوری ز روی اسب به روی زمین فتاد گفتند زانوان پدر تکه تکه شد گریان گذاشت صورت خود را به صورتش دیگر به پا نخواست ، کمر تکه تکه شد تشییع او کسای یمانی نیاز داشت یک تن به قدر پنج نفر تکه تکه شد عمه رسید تا به پدر کم نظر کنند عمه که سر رسید نظر تکه تکه شد
برا من بعد اکبر حاصلی نیست جهان هیچه برام وقتی علی نیست شاید عیب از نگاهم باشه زینب همه صحرا رو می گردم ولی نیست همه سعی می کنن اما نمیشه میون هیچ عبایی جا نمیشه ندارم غم از این که تاره چشمام با چشم سالمم پیدا نمیشه شبیه من کسی تنها نمیشه قدش اندازه ی من تا نمیشه نکش بیهوده زحمت زینب من! علی بیشتر از این پیدا نمیشه از این لحظه کارم جز بیدلی نیست جوونم رفت و واسم حاصلی نیست علی از یک طرف خیلی زیاده ولی از یک سو حتی یک علی نیست
آسمان تیره شد از بس قمرم ریخت به هم چقدر بسمل بی بال و پرم ریخت به هم قامتش بود قیامت، صف مژگان محشر چشم خورده پسرم ، چشم ترم ریخت به هم یا علی گفته ام از بسکه علی دیدم من تا نجف رفت صدایم، پدرم ریخت به هم به خدا هر که پسر داشت به من می خندید بین لبخند پسرها ، پسرم ریخت به هم بسکه من تیر کشیدم ، جگرم تیر کشید جگرم سوخت ، چو دیدم جگرم ریخت به هم کس ندیدست پسر را پدرش بشمارد دانه دانه شد و بر دور و برم ریخت به هم رو به قبله نشد از بسکه به هم ریخته بود قبله هم سوخت ز سوز جگرم ریخت به هم یک عبا دارم و صد تا علی اکبر، چه کنم؟ تا عبا دید که من در به درم ریخت به هم کرده ام جمع اذان گوی حرم را اما باز دیدم نرسیده به حرم ریخت به هم همه با کشتن اکبر ، پدرش را کشتند قبل گودال ، ز پا تا به سرم ریخت به هم از غم یوسف لیلا ، به چه روز افتادم پیش چشم همه شمع سحرم ریخت به هم
چه حال و روز عجیبی، گذشت بر تو حسین جان که همچو بازِ شکاری، تو آمدی سوی میدان علی مقابل چشمِ تو پاره پاره بدن بود میان گرد و غباری تنِ جوان تو پنهان در آن زمان که به زانو، کشیده ای بدنت را کنار پیکر اکبر، امان ز حال پریشان در احتضار، علی میکشید پا به زمین و نفس نفس زدنش در شماره بود فراوان ز لَخته خونِ گلویش، دلت به تاب و تب افتاد فغان کشیدی و گفتی: خدا کند ندهد جان صدا زدی وَلَدی! خواهرم رسیده کنارت ز جا بخیر و ببر عمه را ز دیده ی عدوان مَخواب راحت علی جان! حرم پناه ندارد مرو که بعدِ تو دنیا، چه جای ماندنِ یاران؟ مَبند دیده بُنَیَّ، سخن بگو دمِ آخر پس از تو چون رود عباس، وای بر دل طفلان اگر که چشمِ عمو را سپاه دور ببیند که رحم می‌کند آندم بدون تو به یتیمان خدا کند نرود معجری ز حمله به غارت خدا کند نشود هجمه ای به خیمه ی نسوان صدای هلهله ها را مگر نمی شنوی که... تمامِ جبهه شده پر ز پایکوبیِ آنان؟! اگر به خیمه هجومی شود پس از تو و عباس نَه گاهواره بماند، نَه زیوری ز عزیزان پس از شهادتِ یاران، نَه محرمی نَه پناهی مگر خدا بکند رحم بر سپاهِ غریبان اَمان ز حالِ رباب و اَمان ز حالِ سکینه که خاک بر سر دنیا پس از عروجِ شهیدان
گرفته بر سر دامن سر جوانش را و داده است ز کف طاقت و توانش را برای این‌ که پدر را پسر صدا بزند پدر گرفت دمی خون در دهانش را صدای خنده‌ شان تا رسید نفرین کرد ز  آه  سینه‌ی خود جمع دشمنانش را خلیل وعده نمود و پس از هزاران سال حسین آمد و پس داد امتحانش را دوباره حرف علی کوچه باز شد این‌بار کشاند تا وسط دشت عمه جانش را مردّد است که تا خیمه‌ها که را ببرد تن جوانش را ...  یا  قد کمانش را ؟ وساعتی پس از‌این روی نیزه خواهدگفت موذن حرم کربلا اذانش را
دل زِ قُرصِ قَمَرِ خویش کشیدن سخت است نازها از پسرِ خویش کشیدن سخت است سَرِ زانو کُمَکَم کرد که پیدات کنم وَرنه کار از کَمَرِ خویش کشیدن سخت است مشکل این است؛ بغل کردنِ تو مشکل شد تکّه‌ها را به بَرِ خویش کشیدن سخت است خواستی این پدرِ پیر خَضابی بکند خونِ دل را به سَرِ خویش کشیدن سخت است نیزه بیرون بکشم از بدنت می‌میرم خار را از جگرِ خویش کشیدن سخت است گر چه چشمم به لبِ توست ولی لخته‌یِ خون از دهانِ پسرِ خویش کشیدن سخت است تکّه‌های جگرم هر طرفی ریخته است همه را دور و برِ خویش کشیدن سخت است بِه، که از گردنِ من دفنِ تو برداشته شد دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست هر کس که بویی از تن تو برده گفته است در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود «مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود» روح او از همه دل کنده، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته.. آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را بی‌امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید زیر پایش همۀ کون و مکان می‌چرخید بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله مست از کام پدر، زادۀ‌ لیلا، مجنون به تماشای جنونش همه دنیا مجنون.. آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است بیت در بیت - خدا - واژه به وجد آمده است :: رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست «دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست» آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری زخم‌ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده‌ای پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا گوش کن! خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان پسرم وا پسرم می‌آید باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این‌بار چرا دست به پهلو داری؟ کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟ مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ من تو را در همهٔ کرب‌و‌بلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟ باید انگار تو را بین عبا بگذارم باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم، پسرم
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده است چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست حرکات و سکنات و وجناتش طاها مادرش آمنه بوده‌ست مگر یا لیلا؟ با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد این پیمبر چه‌قدَر تازه مسلمان دارد ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست" سنگ در دستش از اعجاز، قمر می‌گردد گر به خورشید بگوید نرو، برمی‌گردد جان علی، جسم نبی، جلوه‌ی کوثر بوده سرّ لولاک، از اوّل علی اکبر بوده هر زمان عطر حضورش به هوا برمی‌خاست نفس پنج تن آل عبا بر می‌خاست ذاتش آئینه در آئینه پیمبر گشته بارها از شب معراجِ خودش برگشته قاب قوسینِ خداوند خمِ ابرویش زد قدم زینب کبری به سر زانویش بی نقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است به ابالفضل قسم! قامت او دیدنی است چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم خواجه‌ی شیراز نوشت:‌ "شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان" زلفش آن‌روز که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر مؤذن زاده کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود تشنۀ صوت اذانِ علی اکبر شده بود أشهدُ أنّ به این مرد ولی باید گفت اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است باد آورده به همراه، شمیم صلوات می‌وزد بر سر کوی تو نسیم صلوات ابر رحمت تویی و تشنه‌ی الطافِ تو دشت مشک از چشمه‌ی چشمان تو پُر برمی‌گشت کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات چشم دنیا به تنت جامه‌ی احسان دیده‌ست حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیده‌ست؟ رحمت واسعه‌ای، اسب تو از روی کرم وسط لشکر دشمن زده ناگاه قدم می‌روی پشت سرت باد شده پا به رکاب نام اسب تو عقاب است، عقاب است عقاب می‌شود صید نگاهت دل میدان حتی باز شد روی تو آغوش بیابان حتی رفتی آنگونه که شد دشت پر از عطر تنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شده‌ی پنج تن است بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم رفتن تو قاسم را کشت داغ تو جوانان بنی هاشم را
چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟ به خیمه‌ها برساند تن جوانش را شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا... همین که غرق به خون دید پهلوانش را علی، همان که جهان محو در شمایل اوست ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را همان که در شب میلاد او پدر فهمید پیمبر آمده زیبا کند جهانش را به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است بگو نظاره کند ابروی کمانش را میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد، جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را :: چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید خبر دهید ندارد دگر توانش را... به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را
بی تو اینجا دل‌ما لک زده از تنهایی تو شبیه ضربان زمزمه‌ی دل‌هایی گرد اندوه و ستم را بتکان از دل‌ها که تو آرامش هر ثانیه‌ی دنیایی ای که لبخند تو صبح است و نگاه تو سحر همچنان نوری و روی سر ما پیدایی کربلا گریه کنان در بغلت می‌سوزد بی گمان مرهم غم‌های دل مولایی با نگاهت دو سه خط گریه‌ی جانکاه بخوان ای که دلسوخته‌ی غربت عاشورایی اربا اربا تن دریا به زمین ریخته است روضه خوان بدن تشنه‌ترین دریایی بدنش را تو مگر روی عبا می‌چینی؟ که چنان شعله‌ی آتش به نظر می‌آیی
پای ما تا راهِ دُشوار فراقش را گرفت در میان هر حسینیّه سراغش را گرفت عالَمِ ذر هر کسی ارثیّه از دلدار بُرد این دل ما هم خدا را شکر، داغش را گرفت خانه‌ی تاریک قبرش، روزِ روشن می‌شود هر که روی شانه‌ی خود چلچراغش را گرفت پیش پایش پادشاهان نیز سَر خَم می‌کنند نوکری که دامن شاهِ عراقش را گرفت پرده‌ی کعبه مُرید این سیاهیِ عزاست از لوایِ روضه‌ها سبک و سیاقش را گرفت رفته رفته گرم شد بازار دُکّان‌داری‌اش دست آن کاسب که کتریِ اجاقش را گرفت گریه بر خونِ خدا، شیرین‌ترین رُخدادِ ماست خوش‌بحال هر که شورِ اتفاقش را گرفت مادرم آن‌قَدْر روی مُهرِ تربت اشک ریخت عاقبت عطر حرم کل اتاقش را گرفت دست از عالَم کشیدن، اصل رُکنِ عاشقی‌ست طالبِ معشوق، از دنیا طلاقش را گرفت عشق تعریفی ندارد جز حسینِ فاطمه از نخستین روز، قلبم اشتیاقش را گرفت :: پیش چشمِ باغبان، آتش به محصولش زدند نیزه‌ای بی رحم آمد... سروِ باغش را گرفت صحن اکبر زیر پای شامیان تخریب شد با عبا بابا بقایای رواقش را گرفت