#حضرت_ابالفضل_شهادت
#دوبیتی
به یاد مشک و دریا روضه ی ماست
غمش امروز و فردا روضه ی ماست
قیامت هم ، دو تا دست بریده
به روی دست زهرا روضه ی ماست
امید خیمه های نا امید است
بریده دست و پای این شهید است
بگو با زائران این قبر کوچک
مزار یک علمدار رشید است
عطش ، آتش به جان خیمه ها زد
بزرگ و کوچک این قوم را زد
بریده دست و پا ، جان داد عباس
علی اصغر به جایش دست و پا زد
سرش با تیغ تا ابرو شکسته
دلش مانند فرق او شکسته
شکسته استخوان بازوی او
شبیه مادر بازو شکسته
چه گرم است این عزا با العطش ها
گرفته خیمه ها را العطش ها
خدایا با دل سقا چه کرده
نوای العطش ها العطش ها
خمیده آسمان در حیرت افتاد
به خاک گرم کوه غیرت افتاد
ندارد دست پیش رو بگیرد
ندارد دست ، پس با صورت افتاد
بیا زائر بیا با اشک و احساس
بپرس از برگ برگ شاخه ی یاس
فدای قد و بالای رشیدت
چرا یک قبر کوچک داری عباس
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_ابالفضل_شهادت
ميان غُربت وغم بي برادرم كردند
كنارت ای گل پرپر چه پرپرم كردند
به جای آن كه رسد مرهمی به زخم دلم
چقـدر هلهله برديدة ترم كردند
كجاست دست علم گيرتو علمدارم
چه با اميروسپه دار لشگرم كردند
پس ازشهادت اكبر ،كنارپيكرتو
اسير پنجه ی درد مكررّم كردند
زبارداغ گرانت شكسته شدكمرم
به جسم پرپرتو چون برابرم كردند
نديده بود كسي اين چنين شكسته مرا
كنون نظر به دل درد پرورم كردند
همين كه چشم به چشم تودوختم ديدم
ميان موجه ی غم ها شناورم كردند
حضور فاطمه درعلقمه گواهی داد
كه خون به جان ودل پاك مادرم كردند
خلل نيافته ره درعقيده ام هرگز
اگرچه بعد تو بی يارو ياورم كردند
نوشت كلك «وفایی»كه باشهادت تو
شبيـه آينه های مكدّرم كـردند
#سیدهاشم_وفایی
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_علی_اکبر
رحمت واسعه حی تعالاست حسین
سایه رحمت او بر سر دنیاست حسین
ماهمه عبد خدا اوست اباعبدالله
ما عبیدیم همه سرور و مولاست حسین
زینت دوش نبی نور دو چشمان علی
ضربان دل صدیقه کبراست حسین
تا دم آخر خود فکر گنهکاران بود
ایهاالناس ببینید چه آقاست حسین
همهی خواسته اش بود که دستی گیرد
ورنه از دست کسی آب نمی خواست حسین
چون پدر داغ پسر دید خودش میمیرد
کشتنش نیزه و شمشیر نمی خواست حسین
#عبدالحسین
#حضرت_ابالفضل_شهادت
به مانند سر زلف پریشانت، پریشانم
زجابرخیز علمدارم، ز جا برخیز ای جانم
اگر درخیمه باشم پس که جمعت میکند عباس؟
بمانم گر کنار تو به یاد خیمه گریانم
کنار پیکر پاشیدهی تو زار میگریم
برایت روضهی ناموسی و بازار میخوانم
بلندی قدت را دید و با نیزه بلندت کرد
امان از دست این خولی، که کاری کرده حیرانم
به تو حق میدهم که میزنی بازو به روی خاک
که تیری مانده بین استخوان چشم، میدانم
تویی در بین گرما و به تن، یک پیرهن داری
ولی من یک دو ساعت بعد، روی خاک عریانم
اگر تو برمگردی خیمه، جسمم زیرورو گردد
اگر پیشم بمانی زیر ده مرکب نمی مانم
سرت درهم شد اما باز پیداشد خدارا شکر
ز بعد تو منم که زیر ابر نیزه پنهانم
#محمود_اسدی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
آن قمر که هرکسی تحت لوایش بیمه بود..
قدّ و بالایش کنار نهر نیمه نیمه بود
عبد را با دوری از ارباب کشتن راحت است
ساقی بی آب را با آب کشتن راحت است
بخت آل الله با افتادنش برخواب رفت
مشک آبش تا به خاک افتاد جسمش آب رفت
تیر و گرز آهنی.. ماندم کدامش قاتل است
یک نفر بی دست از مرکب بیوفتد مشکل است
چشم او را با هزاران تیر بستند و سپس
تیر ها را در تنش یک یک شکستند و سپس
روی جسمش نیزه ها کار زیادی میکنند
لااُبالی های کوفه رقص شادی میکنند
مادرش کو تا ببیند چشم عباسش تر است
پیکر عباس حالا از علم کوچکتر است!
علقمه! در ساحل تو برگ برگِ لاله است
این قد و بالا برای کودک شش ساله است
گریه ی آقا بلند و خنده ی لشکر بلند
طبل کوفی ها بلند و ناله ی مادر بلند
کاش زهرا زخم ابرو را ببندد زودتر
با همان چادر سر اورا ببندد زودتر
نه علی اکبر نه عباس و نه قاسم نه کسی
یک حسین ماند و هزاران غصه و دلواپسی
خیمه بی عباس شد حال عقیله مضطر است
اولین بار است زینب غصه دار معجر است
ساقی بی دست پاشو خواهرت آشفته است
با رباب و ام لیلی از اسیری گفته است
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
آب شد بیآبرو، اما تو سقایی هنوز
رود شد مرداب و مُرد، اما تو دریایی هنوز
دخترانم با خدای آب، فکرش را نکن
غرقِ دریای عطش هم فکر آنهایی هنوز
بیعلَم، بیدست، بیسر هم علمدار منی
گرچه افتادی، ستونِ خیمهی مایی هنوز
شیرِ زخمی باز هم شیر است، حتی در حصار
غم مخور کرَارِ در خون، مثل بابایی هنوز
هر کسی یک شاخه از سروِ تو را برداشت برد
گرچه غارت شد تنت، خوش قدّ و بالایی هنوز
چشمها را خیره کردی با خسوفِ سرخِ خویش
ماهِ در حالِ غروبم!، بسکه زیبایی هنوز
جانِ بر لب را ببین، برگرد راهِ رفته را
یک نفس خرجِ برادر کن، مسیحایی هنوز
مادرم آمد تو را یک سر به داغِ کوچه برد
اشکهایت روضه میخوانند، آنجایی هنوز
ای مزارِ کوچکت صدها سوالِ بیجواب
چارده قرن است در مقتل معمّایی هنوز
#رضا_قاسمی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
به زیر نیزه ها پنهان شدی ای ماه تابانم
ببین ای شمع خیمه پیش تو چون شمع سوزانم
خدا داند بعد از تو ، من هم رفتنی هستم
کنار پیکر تو فاتحه بر خویش می خوانم
بود پیدا ز چشم تو که با صورت زمین خوردی
چسان بیرون کشم من تیر از چشم تو ؟ نتوانم
تویی قربانی و با نوک نیزه قسمتت کردند
نشد یک قسمت از تو قسمتم ، سر در گریبانم
چسان با پیکر بی دست دست و پا زدی عباس
چرا بر نیزه ها چسبیده ای سقای عطشانم
خودم ماندم علمدار منی یا شیرخوار من
تمام پیکر تو جا شده بر روی دامانم
چرا ای ساقی بی دست از دستم تو می ریزی؟
چسان جمعت کنم من از زمین مبهوت وحیرانم
تو گر در آفتابی ، لااقل یک پیرهن داری
بدان پیراهن من، یک دو ساعت هست مهمانم
مشو راضی که من در گودی گودال برگردم
نمانی پیش من ، من زیر سم اسب می مانم
مشو راضی به روی سینه ی من شمر بنشیند
مشو راضی ببیند مادر من ، جسم عریانم
بدان که شمر تا شب گیسویم را ول نخواهد کرد
نشان مادر من می دهد ، موی پریشانم
مشو راضی که من تنها به سوی خیمه برگردم
چه آید بر سر هر خیمه ، بعد از تو ، نمی دانم !
تو برگردی، ز سیلی روی طفلم بر نمی گردد
همه رفتند سوی دخترم ، ای ماه تابانم !
#سیدمحسن_حسینی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
بعدِ تو خیمه ی ما غرق عزا شد، بد شد
کمر شاه که از داغ تو تا شد، بد شد
لشکر نیزه و شمشیر و عصا ریخت سرت
از تنت دست جدا... دست جدا شد، بد شد
بین ابروی تو را فاصله انداخت عمود
فرقت ای ماه بنی عشق دو تا شد، بد شد
شاهِ تنها شده بعد از تو، زمین گیر شد و
وسط گودی گودال چه ها شد... بد شد
شمر فهمید که عباس ندارم... شر شد
قائله دور و بر خیمه به پا شد، بد شد
رفتی و بعد تو ای سرو دل آرا، به حرم
پای شمر و شبث و حرمله وا شد، بد شد
احترامم سر جا بود ولی بعد از تو
این اسارت که چنین قسمت ما شد، بد شد
سر تو رفت به نیزه، سر ما داد زدند
به خدا خون به دل آل عبا شد... بد شد
#وحید_محمدی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
بی تو برگشتن به خیمه ای برادر مشکل است
کار من با رفتنت چندین برابر مشکل است
تا تو بودی در حرم پشتم به کوهی گرم بود
زندگی کردن بدون تو برادر مشکل است
بعد تو دیگر چگونه وعده ی آبی دهم؟
قول دادن بعداز این سقای لشگر مشکل است
پس چه شد تکبیر سوم ؟ بچه ها دلواپس اند
گرچه دیگر گفتن الله اکبر مشکل است
نحوه ی افتادنت از اسب پشتم را شکست
هضم داغت ای علمدار دلاور مشکل است
تیر بیرون می کشم از چشم زیبایت ولی
بستن زخم عمیق کاسه ی سر مشکل است
ای رشید قطعه قطعه دست و پایت پس کجاست؟
با چنین وضعیتی تشییع پیکر مشکل است
روی پای فاطمه چشمان خود را وا مکن
دیدن خون مردگی روی مادر مشکل است
ضجه ی اهل حرم دارد کبابم می کند
بی گمان تسکین خواهر های مضطر مشکل است
شمر بالای بلندی رفته می رقصد ببین!
دیدن این صحنه های زجر آور مشکل است
از تو دل کندم ولیکن قلبم از جا کنده شد
هرچه باشد خب وداع بار آخر مشکل است
روسری دخترانم را زدم محکم گره
حق بده شام غریبان حفظ معجر مشکل است
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسین_مناجات
#شب_نهم
ابر اندوهیم و چشمی غرقِ نَم داریم ما
سالیان سال از داغ تو می باریم ما
گریه..،تنها بر مصیبات عظیمات جایز است
غیر از این گریه ز هرچه گریه بیزاریم ما
حاصل یک سال زحمت،در محرم می رسد
میوهی چشمان ما "اشک" است،پرباریم ما
خرجیِ چشمان ما را فاطمه پرداخت کرد
تا دم محشر به این مادر بدهکاریم ما
هفتپُشتم کفشدار روضههایَت بودهاند...
آبرویِ خویش را مدیون این کاریم ما
جارویِ دست مرا شاه خراسان داده است
نسل اندر نسل از خُدّام درباریم ما
دخترت هر شب مرا کُنج همین هیئت نشاند
در شلوغیها بهلطفش باز جا داریم ما
سقف هیئَتها پناه بی پناهی های ماست
سایهات را برندار آقا..،گرفتاریم ما
روضهات دارُالشَّفای دردِ بی درمانی است
هر زمان هیئت نمی آییم بیماریم ما
جان جُونات با نگاهی روسیاهت را بخر!...
بردههای پاپتیِ بین بازاریم ما
تک تک ما پرچم سبزِ اباالفضلِ توایم
در حقیقت بیرقی در دست دلداریم ما
آبروی ساقی اهل حرم با آب ریخت...
در عزایِ شرمساری اش عزاداریم ما
کاش یک جُرعه رباب از آب می نوشید..،آه...
تا ابد در حسرت مشک علمداریم ما
#بردیا_محمدی
#حضرت_ابالفضل_مدح
#حضرت_ابالفضل_شهادت
پشت هرکس حرف باشد پشت ما حرف دل است
آن دلی که نیست در تسخیر چشمانش گل است
عشق او راه مرا سمت خدا انداخته
بی تعارف مذهبی جز عشق باشد باطل است
ماه اگر یک بار شام چهارده کامل شده
ماه ما سی روز و سی شب ماه رویش کامل است
تو بگو یک سکه! او صدکیسه ی زر میدهد
باب العباس است اینجا،خوش بحال سائل است
گر گدا کاهل بود عباس راهش میدهد!
لطف دارد بر همه حتی کسی که کاهل است!
هرچه میخواهد دل تنگت بگو حاجت بگیر
از در این باکرم نومید رفتن مشکل است
این مطب باز است صبح و ظهر و شب هرروز سال
این طبیب محترم کارش شفای عاجل است
از حسین عباس میخواهم از عباسش حسین
قبله گاهی اینطرف گاهی به آن سو مایل است
کاش جای دست او دستان ما را میزدند
دستهای سینه زنها محضرش ناقابل است
از کنار علقمه گودال پیدا میشود
دور تا دورش صدای خنده های قاتل است
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_ابالفضل_شهادت
خواستم آبی رسانم در حرم اما نشد
گفته بودم مشکها می آورم اما نشد
خواستم پیش رباب این مشکِ پر آب آورم
تا نگوید تشنه جان داد اصغرم اما نشد
خواستم سیراب سازم تشنگان خیمه را
تا مگر خشنود گردد خواهرم اما نشد
خواستم بالاسر خواهر بمانم در حرم
تا نگوید وای من از معجرم اما نشد
جای دستانم سرِ راه تو ای مولای من...
خواستم بر پای تو افتد سرم اما نشد
چون دو دستم قطع شد، دستِ عالمگیری نماند
خواستم گیرم بدستِ دیگرم اما نشد
خواستم مانع شوم از غارت اهل خیام
گفتم ایدل، من امیر لشکرم اما نشد
اولین بار است، تو اِستاده، من افتاده ام
خواستم خیزم بپای رهبرم اما نشد
خواستم دستی نگیری بر کمر از داغ من
تا نخندد کس به اشکِ سرورم اما نشد
دست بر پهلو به بالینم رسیده مادرت
کاش میشد انتقامِ، مادرم اما نشد
کاش میشد از سرِ نیزه نبینم بارها
تازیانه خوردنِ اهل حرم اما نشد
تا قیامت از برایم شرم ماند و شرم ماند
خواستم تسکین بر این چشمِ ترم اما نشد
#محمود_ژولیده