eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بنی اسد! متحیّر ستاده‌اید همه چرا به بحر تفکر فتاده‌اید همه؟ برای دفن شهیدان کربلا، زن و مرد ز خانه سر به بیابان نهاده‌اید همه کسی نبود که رو سوی این دیار نهد خـدا تمـام شما را جـزای خیر دهد بنی اسد! نگرید این خجسته تنها را ستارگان زمین، ماه انجمن‌ها را نصیبتان شده قدر و سعادتی امروز شما به خاک سپارید این بدن‌ها را به هـر بدن که رسیدید احترام کنید به زخم‌ نیزه و شمشیرها سلام کنید بنی اسد تن انصار رو به‌ روی شماست که دفن پیکرشان، جمله آرزوی شماست کمک کنید در این سرزمین پیمبر را نگاه مادر ما فاطمه به سوی شماست اگـر شمـا، نشناسید این بدن‌ها را معرّفی کنم، این پاره پاره تن‌ها را بنی اسد همه رو سوی قتلگاه کنید به پیکری که بُوَد غرقِ خون، نگاه کنید به مصحفی که شده آیه‌آیه گریه کنید ز آه خود، رخ خورشید را سیاه کنید تنی کـه ریخته از هم چگونه بردارید؟! کمک کنید، که یک قطعه بوریا آرید بنی اسد! تن پاک برادرم اینجاست که عضوعضو وجودش ز هم جداست، جداست هر آنکه دید ورا گفت این رسول خداست کمک کنید که این جانِ سیدالشهداست دل حسین نـه تنها گسسته از داغش پس از پدر کمر من شکسته از داغش بنی اسد نگهم بر دو شاخۀ یاس است بر آن نشانه‌‌ی لب‌های سیّدالناس است به احترام بگیرید هر دو را سردست ادب‌ کنید که این دست‌های عباس است نه دست مانده به جسم مطهرش، نه سری خــدا بـه مـادرش ام البنین کند نظری بنی اسد! گل صدپاره‌ای در این چمن است شهید بی زرهی، پاره‌پاره پیرهن است ادب کنید که این ماهِ سیزده ساله پسرعموی عزیزم، سلالۀ حسن است به تیر و نیزه تن پاره‌پاره‌اش سپر است ز حلقه‌های زره، زخم‌هاش بیشتر است بنی اسد! بدنی پشت خیمه مدفون است دل رباب و دل فاطمه بر او خون است مزار اوست همان روی سینۀ پدرش ز خون او گل روی حسین گلگون است هنوز هست به سوی حسین، دیدۀ او سـلامِ «میثم» بــر حنجـر بریـدۀ او
اینجا نگـارخانـۀ گل‌هــای پـرپـر است اینجا بهشت سرخ بدن‌های بی‌سر است حیـران ستـاده‌اید چــرا ای بنـی‌اســد امـروز روز دفــن عزیــز پیمبــر است من می‌شنـاسم ایـن شهـدا را یکی‌یکی سرهایشان اگرچـه بریـده ز پیکـر است این پیکـر حبیـب بُوَد، این تـن زهیر این مسلم‌بن‌عوسجه، این عون و جعفر است این پیکـری کـه مانده به گودال قتلگاه قـرآن آیــه‌آیــۀ زهــرای اطهـر اسـت این زخم‌ها که مانده بر این نازنین بدن آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است دارد دو زخم بـر کمـر و بر جگـر نهان زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است داغ بــرادر آمــده یـک زخـم بـر کمر زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است نتـوان شمـرد زخم تنش را به دید چشم از بس که جای زخمْ رویِ زخمِ دیگر است این پیکـر گسیخته از هـم از آنِ کیست؟ این است آن علـی که شبیـه پیمبر است چیـزی نمانــده از بـدن پــاره‌پــاره‌اش زخـم تنش ز پیکـر بـابـا فـزون‌تـر است یک کشته دفن گشته همین پشت خیمه‌ها نامش علی‌ست ذبح عظیم است و اصغر است بـا هـم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علقمـه آنجـا تـن شـریف علمــدار لشگر است دست و سـرش جداست ولی مثـل آفتاب در موج خون بـه دشت بلا نورگستر است «میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس زیـرا کـه دل، مقـام خداونـد اکبــر است
میزبان رفته‌ست از اینجا و مهمان مانده‌ است یک گلستان گل در این بَرِّ بیابان مانده است   گرچه آل الله را بردند از این سرزمین جسمشان رفته‌ست از اینجا ولی جان مانده است قومی از راه آمدند و روی خاک کربلا ماه را دیدند که صدچاک و بی‌جان مانده است   یک طرف در خیمه‌هایی سوخته دیدند که در عبایی پیکری اما پریشان مانده است   در کنارش نوجوانی بود چون قرص قمر بر تنش رد هلال سم اسبان مانده است   پیکری بی دست را دیدند بین علقمه آسمانی بر زمین از تیرباران مانده است   از حضور مشک پاره نزد او دریافتند ساقی‌اش حتی کنار آب، عطشان مانده است   ناگهان از راه مردی آمد و با گریه گفت چشمتان از چه بر این اجساد حیران مانده است   این عمو عباس، این هم اکبر و این قاسم است این تنی هم که در این گودال، عریان مانده است...   ...پاره های پیکر بابای مظلوم من است که جدا از هم، چنان آیات قرآن مانده است   پیکرش را با حصیری می‌برم در قبر و آه آه که انگشتی از دست سلیمان مانده است
ما برای دفن شاه کربلا آماده‌ایم رو به سوی قتلگاه و علقمه بنهاده‌ایم یک بدن صد پاره از شمشیر و تیر خنجر است این گل دامان لیلا یا علی اکبر است یک بدن بی‌دست و سر مانده کنار علقمه مثل مادر اشک ریز و در عذایش فاطمه سیزده ساله گلی افتاده در دریای خون از حنای خون شده سر تا به پایش لاله‌گون لاله‌ها پیداست اما غنچه‌ی پرپر کجاست پیکر سرباز ششماهه علی‌ اصغر کجاست جسم یاران حسین ابن علی بر روی خاک از دم شمشیر و خنجر قطعه قطعه چاک چاک از کنار علقمه آید صدای زمزمه می‌چکد بر جسم ثارالله اشک فاطمه
صبری کنید این کشته‌ها را می‌شناسم جاماندگان نینوا را می‌شناسم من زاده‌ی زهرا علی بن الحسینم هم زخم‌ها را، هم شفا را می‌شناسم گرچه شناسایی کمی سخت است اما من دو یتیم مجتبی را می‌شناسم این پیکر مُثله که مانده روی خاک و رفته سرش بر نیزه‌ها را می‌شناسم از عمه‌جانم مانده اینجا یادگاری طفلان اویند این دو تا را می‌شناسم از علقمه بوی عمو جانم می‌آید ای قوم! بوی آشنا را می‌شناسم من تک‌تک این تکه‌تکه جسم‌های از هم جدا، از سر جدا را می‌شناسم یک پیرهن حتی نماند از یوسف اما من یوسف کرببلا را می‌شناسم دفنش بدون بوریا امکان ندارد من پیکر خون خدا را می‌شناسم بر جسم بابای غریبم یک نشانی است بر سینه‌ی او جای پا را می‌شناسم
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت یوسف‌ترین شهید خدا پیرهن نداشت او رفت تا که زنده کند رسم عشق را از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت خورشیدِ شعله‌ور شده بر روی نیزه‌ها کنج تنور رفتن و افروختن نداشت هر کس شنید غربت او را سؤال کرد بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟!
زبانحال امام سجاد با بنی اسد مگذار سخن بگویم از وضع بدن وضعی دارد که در نیاید به سخن بشنو سخنی، مپرس علت از من نزدیکترین جا به بدن، قبر بکن
السلام علی من دفنه اهل القری از روی دلسوزی دهاتی های اطراف تاصبح دور پیکر تو گریه کردند همراه حیوانات صحرا دور گودال باگریه های مادر تو گریه کردند از تکه های چادری بر خاک پیداست بازور خواهر را جدا کردند از تو تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده بر جای دست خواهر تو گریه کردند پیرِ قبیله گفت کی؟سر را بریده در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد چون گیسوی آشفته گشته وضع رگها بر حال و روز حنجر تو گریه کردند دربین پیکرها دوتایش فرق دارد یک پیکری پامال قدری قد کشیده آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود بر اربا اربا اکبر تو گریه کردند نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است پای فرات و باصدای موج دریا بر ساقی آب آور تو گریه کردند پرپشت خیمه مشتی از زنها نشستند بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد ناخواسته جای رباب دست بسته بهر علی اصغر تو گریه کردند از راه زین العابدین آمد صدا زد من صاحب اسرار این گودال هستم بوسه به بوسه پیکرت را شرح می داد آنها همه دور و بر تو گریه کردند فرمود مردم تکه بوریا بیارید باید کنار هم بچینم این بدن را دیدند پیداکرد یک انگشتِ خونین بر دست بی انگشتر تو گریه کردند
روضه از زبان بنی اسد یکی گفت با گریه این جسم کیست بهم خورده با رمل صحرا یکیست یکی گفت از بس بهم ریخته تکانش مده قابل دفن نیست یکی گفت سر نه لباسش کجاست چرا بند بند تن از هم جداست یکی گفت این زخم های هلال گمانم که جای سم اسب هاست بزرگ قبیله گلو را که دید عبای خودش روی حنجرکشید صدا زد به والله بد کشتنش گلو را نباید به ضربه برید
تمام عمر شد با گریه مانوس تمام خاطراتش آه و افسوس چرا فرمود امان از شام مردم امان از شام یعنی داغ ناموس
در کوفه دلت شکست از درد و بلا در شام شکست حرمتت واویلا آنقدر بلا به جانت آمد... گفتی : ای کاش که مادرم نمی زاد مرا با گریه تمام روز تو شب شده بود از هرم بلا تنت پر از تب شده بود با دیدن بوریا به خود می گفتی ای‌کاش تنش کمی مرتب شده بود
از روی دلسوزی دهاتی‌های اطراف تاصبح دور پیکر تو گریه کردند همراه حیواناتِ صحرا دور گودال با گریه‌های مادر تو گریه کردند از تکه‌های چادری بر خاک پیداست با زور خواهر را جدا کردند از تو تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده بر جای دست خواهر تو گریه کردند پیرِ قبیله گفت کی؟ سر را بریده در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد چون گیسوی آشفته گشته وضع رگ‌ها بر حال و روز حنجر تو گریه کردند دربین پیکرها دوتایش فرق دارد یک پیکری پامال قدری قد کشیده آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود بر ارباً اربا اکبر تو گریه کردند نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است پای فرات و باصدای موج دریا بر ساقی آب‌آور تو گریه کردند بر پشت خیمه مشتی از زن‌ها نشستند بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد ناخواسته جای ربابِ دست بسته بهر علیِ اصغر تو گریه کردند از راه زین العابدین آمد صدا زد من صاحب اسرار این گودال هستم بوسه به بوسه پیکرت را شرح می‌داد آن‌ها همه دور و بر تو گریه کردند فرمود مردم تکه بوریا بیارید باید کنار هم بچینم این بدن را دیدند پیدا کرد یک انگشتِ خونین بر دست بی انگشترِ تو گریه کردند