#امام_حسن_ولادت
چنان که هر زنی صدیقه ی اطهر نمی گردد
یقینا هرکسی هم سبط پیغمبر نمی گردد
دوباره سوره کوثر به احمد میشود نازل
کسی که مجتبایش میدهند ابتر نمی گردد
شمیم اش هر سحر هوش از سر اهل محل برده
حریف عطر و بویش نافه و عنبر نمی گردد
ولایش کیمیا هست و خودش از کیمیاگرهاست
مس جانم بدون مهر پاکش زر نمی گردد
کریم بن کریم است و وجودش روح کرّمنا
کسی از محضر او دست خالی برنمی گردد
هر آن که با نگاه مهربان او مسلمان شد
بمیرد هم برای لحظه ای کافر نمی گردد
ندارد گنبدی تا جلد بام او شوم اما
پری که وا نشد سوی بقیع اش پر نمی گردد
اگر طعم طواف مرقد او را چشد حاجی
قسم بر کعبه دور کعبه هم دیگر نمی گردد
کسی که هدیه بر او میکند باران چشمش را
یقینا کور فردا وارد محشر نمی گردد
خبر دارد شریک اش قاتل جانش شود لکن
دلش راضی به ترک خانه و همسر نمی گردد
سکوت و درد و داغ و صبر و عمری خون دل خوردن...
به آسانی کسی که محرم مادر نمی گردد
صدای در که می آید دوباره حال آقایم
میان کوچه بدتر میشود بهتر نمی گردد
#علیرضا_خاکساری
#امیرالمومنین_ع_مدح
#امیرالمومنین_ع_ضربت_خوردن
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
باید شب قَدرَت مرا آدم بسازد
حُر و زهیر و عابس و اَسلم بسازد
باید مفاتیح الجنانِ "شیخ عباس"
دل را که شد ویرانه دستِ کم بسازد
یارب! به من اشکی بده سازنده باشد
اشکی بده از بندهات میثم بسازد
چشمی بده تا خوب را بشناسم از بد
تنها نگاهم را بدوزم سمت گنبد
دستی بده دست از تهیدستان بگیرم
دستی بده تا راه بر شیطان بگیرم
پایی بده جز در ره مولا نکوبم
پا جای پایی چون "ابوموسی" نکوبم
میلی بده از جام همدردی بنوشم
در سیل ماتم نذر همنوعم بکوشم
عزمی بده آمادهی ایثار باشم
وقت ضرورت، راهی پیکار باشم
نسلی بده عشق شهادت در دل آن
نسلی بده "فهمیده" باشد حاصل آن
جانی بده سرشار از نور ولایت
لب تر کند مهدی، کنم تقدیم حضرت
هرکس به نوعی میکند نجوا شبانه
من هم بخوانم از شهادت عاشقانه
زیباترین نثر مناجاتم جهاد است
امروزه وقتی صحبت از "جنگ اراده "ست
جزءِ مجاهدهای در راه خدایم
سجادهام حکم کفن دارد برایم
بر نفْس سرکش راه طغیان را ببندم
با معنویت در دو عالم سربلندم
بیش از چهل سال گذشته پای کاریم
وقتی که خرمشهرها در پیش داریم
رمز بقا قطعاً به دست مردم ماست
این اولین تحلیل گام دوم ماست
ما را سفارش میکند آقا به تقوا
لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلومِ عَوْنا
::
درس دبستان امیرالمؤمنین است
گوشم به فرمان امیرالمؤمنین است
نص اشداءُ علی الکفار یعنی
منشور قرآن امیرالمؤمنین است
حکم پدر دارد برای خاک یعنی
ایران هم ایران امیرالمؤمنین است
هرکس به هر جایی رسید از دار دنیا
مدیون احسان امیرالمؤمنین است
عمری محدث بودن و از غیب گفتن
این کار سلمان امیرالمؤمنین است
در کعبه مولایم علی آمد به دنیا
پس صاحب خانه امیرالمؤمنین است
ساعات خوب زندگی ما همیشه
در زیر ایوان امیرالمؤمنین است
حبل المتینم هست و فردای قیامت
دستم به دامان امیرالمؤمنین است
با دست او حق سفرهاش را پهن کرده
هر بنده مهمان امیرالمؤمنین است
زهرای مرضیه همیشه دوست دارد
چشمی که گریان امیرالمؤمنین است
::
شخص پیمبر بانی بزم عزایش
چشمان زهرا نیز میبارد برایش
مرغ دلم پر میزند بر بام کوفه
حلوای ختم مرتضی در کام کوفه
میریزد از غمهای خود در جان دختر
وقتی که بابا میشود مهمان دختر
از غصه دیوارِ دلِ دختر ترک خورد
وقتی که بابایش فقط نان و نمک خورد
آماده دارد میشود بر قتل حیدر
قومی که هر شب میوه از باغ فدک خورد
سی سال پیش، از پا در آمد مرد خیبر
وقتی میان کوچه ناموسش کتک خورد
دلواپس فردای بابا اُم کلثوم
باید بخواند روضهها را اُم کلثوم
از خانه که بابای از گل بهترم رفت
گفتم که دیگر سایهی روی سرم رفت
دیدم به چشمم گوییا تا مسجد شهر
پشت سر بابا دوباره مادرم رفت
دیدم از این کوچه شروع کربلا را
هجده سر بر روی نیزه، از حرم رفت..
#علیرضا_خاکساری
#امیرالمومنین_ع_ضربت_خوردن
#غزال
ﻋﻠﯽ از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد
ﺧﺒﺮ زﺧﻢ ﺳﺮش ورد زﺑﺎنﻫﺎ اﻓﺘﺎد
آﺳﻤﺎنﻫﺎ ﻟﺮزﯾﺪ
ﻧﺎﮔﻬﺎن وﻟﻮﻟﻪ در ﻋﺮش ﻣﻌﻠﯽ اﻓﺘﺎد
روﺿﻪای ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ
مصطفی در وسط ﺻﺤﻦ ﻣﺼﻠﯽ اﻓﺘﺎد
ﺗﺎ زﻣﯿﻦ ﺧﻮرد ﻋﻠﯽ
ﮐﻨﺞ ﻣﺤﺮاب دﮔﺮ ﺣﻀﺮت زﻫﺮا اﻓﺘﺎد
ﯾﺎدی از فاطمه ﮐﺮد
غرق خون ﺑﺮ روی ﺳﺠﺎده ﺳﺮش ﺗﺎ اﻓﺘﺎد
ﺑﻪ در ﺧﺎﻧﻪ رﺳﯿﺪ
ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎنِ ﺗﺮ زﯾﻨﺐ ﮐﺒﺮی اﻓﺘﺎد
ﺑﺎز ﻫﻢ زﺧﻢ زﺑﺎن
ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﺷﺮری در دل آﻗﺎ اﻓﺘﺎد
ﻫﻤﮕﯽ دﻟﮕﯿﺮﻧﺪ
ﻣﺤﻨﯽ در دل ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ درﯾﺎ اﻓﺘﺎد
ﺑﺴﺘﺮی ﭘﻬﻦ ﮐﻪ ﺷﺪ
ﯾﺎد ﺑﺎغ ﮔﻞ انسیهی حورا اﻓﺘﺎد
ﻧﻪ ﻓﻘﻂ در ﮐﻮﻓﻪ
ﮐﺮﺑﻼ ﻫﻢ ﻋﻠﯽ دﯾﮕﺮی از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد
::
إﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ آﻣﺪ
ﺣﯿﺪری در دل دشمن تک و تنها اﻓﺘﺎد
ﺑﺎز ﻫﻢ ﺿﺮب ﻋﻤﻮد
ارﺑﺎً ارﺑﺎ ﭘﺴﺮی در دل ﺻﺤﺮا اﻓﺘﺎد
ﺑﺎز ﻫﻢ ﻓﺮق دو ﻧﯿﻢ
از سر زﯾﻦ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ، اﮐﺒﺮ ﻟﯿﻼ اﻓﺘﺎد
پدر از راه رسید
ﺗﺎ ﺑﻪ زاﻧﻮ ﺑﮕﺬارد ﺳﺮش اﻣﺎ افتاد
ساعتی بعد از آن
سر طفلی به روی شانهی بابا افتاد
روضه در لفافهست
سیب سرخی بغل حضرت مولا افتاد
ﻋﺎﺷﻘﯽ دردﺳﺮ اﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻧﺎم ﻋﻠﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎ اﻓﺘﺎد
#علیرضا_خاکساری
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
موعد دیدار تو راحت نمیآید به دست
طینت پاکیزه با غفلت نمیآید به دست
شد #شب_قدر و همه درهای رحمت باز شد
درک امشب بی گمان راحت نمیآید به دست
چه کنم شبهای احیا هم اگر غفلت کنم
وای بر من دیگر این فرصت نمیآید به دست
نوبتی باشد اگر هم نوبت زاری ماست
رستگاری خارج از نوبت نمیآید به دست
هرچه به من میدهند از باب خلوت میدهند
چیز قابل داری از جلوت نمیآید به دست
بی گمان نابرده رنج از گنجها بی بهرهام
روضهی رضوان که بی زحمت نمیآید به دست
هرکه باتقوا شَوَد، نزدت گرامی میشود
تا نباشم بندهات، نیت نمیآید به دست
شکرِ نعمت نعمتام افزون کند؛ با این حساب
تا نباشد سجدهای، نعمت نمیآید به دست
هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزاندهام
مهلتی دیگر از این بابت نمیآید به دست
گریه، غسل توبهی هر دیدهی آلودهایست
تَر نشد چشمی اگر، عفت نمیآید به دست
شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرتاند
بی ولای مرتضی غیرت نمیآید به دست
از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من
بی نگاه ویژهی حضرت نمیآید به دست
::
حال خوش، توفیق اشک بر شهید کربلا
جز شب جمعه، شب رحمت نمیآید به دست
تشنههای سیم و زر آخر نفهمیدند که
با جسارت، کوهی از ثروت نمیآید به دست
چه به روزت پنجهی شمر لعین آورده است؟
یوسف خوش چهره گیسویت نمیآید به دست..
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
#قبرستان_بقیع
تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد
کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد
تصور کن که مثل شهر مشهد باغ رضوانی
و یا مانند شهر قم خیابان ارم دارد
نه تنها صحن زیبایی به زیباییِ گوهرشاد
علاوه بر دو تا گلدسته، سقاخانه هم دارد
تصور کن که در گوشه کنار بارگاه خود
همیشه خادمانی مهربان و محترم دارد
تصور کن که دیگر در حرم گرد و غباری نیست
تصور کن که بعد از این مزارش خاک کم دارد
تصور کن گلاب قمصر کاشان رسید از راه
و با شور و شعف قصد زیارت دم به دم دارد
ببین با چشم دل مهمانسرایی و تصور کن
که دیگر سفرهدارِ فاطمه دارالنعم دارد
تصور کن شب شعری کنار مرقدش برپاست
تصور کن برای خود حسن هم محتشم دارد
یکی از این هزارانی که گفتم را ندارد، حیف
غمش این آرزو را بر دل من میگذارد حیف
شب و روزم عزا شد، اهل بیتم را صدا کردم
به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم
به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم
منم داراییام را نذر خرج روضهها کردم
نشد که سرمهی چشمم کنم خاک مزارش را
ولیکن دیده را با خاکِ پرچم آشنا کردم
رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب
نشستم روی سجاده، حسن جان را صدا کردم
خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره
اگر کم از سر این سفره بردارم، جفا کردم
به هر ماتمسرایی سر زدم دیدم حسینیهست
حسینیام ولی در دل حسنیه بنا کردم
اگرچه بر سر و سینه زدم با روضههای او
ولی با خویش میگویم خطا کردم خطا کردم
نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است
از او شرمندهام امشب اگرکه کوچه وا کردم
از آنجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد...
میان روضهها من هم به زینب اقتدا کردم
مدینه دید آن شب مویههای نجم ثاقب را
صدا زد تا صدای خستهاش ام المصائب را
همه دیدند بی اندازه میلرزید سر در تشت
به جای زهرها میریخت هر تکه جگر در تشت
پسر گاهی به سینه میزد و گاهی به سر میزد
و میبارید چشمانِ پُر از اشکِ پدر در تشت
اگرچه میگرفت از صورتش خونابه را زینب
ولیکن مینشست از لخته خونها بیشتر در تشت
کبوتر... نامه ای در دست... در ذهنش تداعی شد
دوباره نقش بست از زخم روی بال و پر در تشت
دم "لایوم…" را وقتی که جاری کرد بر لبها
در آمد به صدا گویا دگر زنگ خطر در تشت
نگاهی گاه بر زینب و گاهی بر حسیناش داشت
چه ها میدید آقای غریبمان مگر در تشت !؟
صدا زد خواهرم این گریه را خرج حسینات کن
شبی که میروی آزرده به دیدار سر در تشت
خدا را شکر اینجا خیزران در کار نیست اما
چه خواهی کرد در شام بلا با چوبِ تر در تشت
اگرچه زانوی غم در بغل داری و میباری
خدا را شکر اینجا چادری بر روی سر داری
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_حمزه_سیدالشهدا_ع
#غزه
شب شعر است و بالا میروم از منبری دیگر
به شوقی که بخوانم باز هم شعر تری دیگر
بخوانم از علمدارِ سرافرازان "سِیفُ البَحر"
ندارد مثل او دین محمد یاوری دیگر
پُر از غیرت، پُر از همت، پُر از آوازه و شوکت
نمیزاید شبیهاش را دوباره مادری دیگر
اُحُد جولانگه تیغ دو تا شیر خدا باشد
بتازد در میان معرکه چون حیدری دیگر
و مادامی که حمزه سینه در میدان سپر کرده
ندارد احتیاجی مصطفی بر سنگری دیگر
همه با غرّش شیر رسول الله افتادند
نمانْد از رقص شمشیرش توان لشکری دیگر
سراپا بود سمعاً طاعتا در نزد فرمانده
نمیآید چنین فرمانده و فرمانبری دیگر
"به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست "
ببین از نسل حمزه لشکر نام آوری دیگر
جگرخواران غزّه با دو چشم خویش میبینند
به کام وارثان حمزه فتح خیبری دیگر
دفاعِ از ولی را خون پاک شیعه تبیین کرد
نمانَد بی کس و تنها دوباره رهبری دیگر
هوای گریه دارم، لاجرم ای اهل مرثیه!
شوم وارد به بزم روضه اما از دری دیگر
اگرچه داغدار پیکری مثله شده هستم
گریزی میزنم اما به سوی پیکری دیگر
بر احوال صفیّه گرچه میسوزد دلم اما
بسوزد بیش از اینها دل برای خواهری دیگر
امان از نیزه هنگامی که بنشیند به پهلویی
ولی داغ دلم را تازه کرده خنجری دیگر
خدایا در دل غمها نگاه خواهری تنها
اسیر خنجر کندی نبیند حنجری دیگر..
#علیرضا_خاکساری
#السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ #فاطِمَهَ وَخَدِیجَهَ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ #أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ #الْحَسَنِ_والْحُسَیْنِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا #بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا #أُخْتَ وَلِیِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا #عَمَّهَ وَلِیِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ #مُوسَی_بْنِ_جَعْفَرٍ وَرَحْمَهُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ
چشم بر آمدنت گنبد گردون دارد
شعف از گفتن یا فاطمه خاتون دارد
بانی خلق زمین شاخه ی طوبا هستی
خبر از آمدنت شاخه ی زیتون دارد
جای دارد که بپرسیم همه از لیلی
چه کسی دور و برش این همه مجنون دارد
هر کسی دل بدهد دست تو دیگر چه زمان
دل مضطر دل غمگین دل محزون دارد ؟؟
باید از صحن گوهرشاد به فیضیه رسید
عتبه بوسی ات انگار که قانون دارد
ساغر ما همگان کاسه ی سقاخانه ست
هرکسی خورده از آن حال دگرگون دارد
ما که از خانه ی پرفیض تو بیرون نرویم
اصلا این خانه مگر راه به بیرون دارد؟
نرود حب تو از سینه برون رمز حیات
عاشقت مهر تو را در رگ و در خون دارد
هر چه ما روز و شب از خوبی تو بنویسیم
باز هم کشف کمالات تو مضمون دارد
شاعر عاشق شد اگر شعر پراکنده نوشت
عشق با دست تو بر طالع من بنده نوشت
نقشی از فاطمه در صفحه ی مرآت تویی
قره العین نبی کوثر بالذّات تویی
هر دم و بازدمت آیه ی نوری بانو
باء بسم الله تفسیر کمشکات تویی
حجت الله به مدحتگری ات مشغول است
ذکر لبهای رضا اکثر اوقات تویی
از همان جا که تو هم اُمّ ابیها بودی
می توان گفت که یوکابد تورات تویی
دختر باب حوائج که شبیه پدرش
وقت احسان و کرم می کند افراط تویی
کعبه دارد به سرش قصد طواف حرمت
حرم الله تویی قبله ی میقات تویی
کم ندارد به جهان شاه خراسان خواهر
ولی ای اُمّ کرم عمه ی سادات تویی
بار سوهان مرا داده حلاوت نامت
راز سربسته ی شیرینی سوغات تویی
جان به قربان تو که جانِ " رضاجان " هستی
ما همه عبد و تو همشیره ی سلطان هستی
نجم و نور و قمر و شمس و ضُحا معصومه
تالی حضرت اُمُّ النُّجبا معصومه
شعر می خوانم و از محضر تو شرمنده م
"تو" نشسته ست اگر جای "شما" معصومه
بر در خانه ی تو دست توسل بزنم
باز کن پنجره ای رو به خدا معصومه
در دلم پهن شده سفره ی ختم صلوات
هر نفس زمزمه ام صَلِّ عَلی معصومه
چه قدر راضیه و مرضیه و زهرایی
چه بخوانیم تو را فاطمه یا معصومه ؟
مادرت حضرت صدیقه نگه داشته است
جای خالی تو را زیر کسا معصومه
ما به نام تو بخوانیم امام خود را
حضرت کاظم ما هست اَبامعصومه
نامه در نامه جواب همگان را دادی
در غیاب پدر خود حبذا معصومه
ان یکاد لب ما عرض سلامی به تو شد
می کنی از همگان دفع بلا معصومه
مرده هم در وسط صحن تو جان می گیرد
عطر و بوی حرمت روح فزا معصومه
اِشفَعی لی که به غیر از تو ندارم یاری
چشم امید همه روز جزا معصومه
کاش می شد که خودت عیدی مان را بدهی
کاظمین و نجف و کرببلا معصومه
دل بی تاب تماشای دو تا مرقد رفت
قبل مشهد سفری جانب قم باید رفت
#علیرضا_خاکساری
#شعر_آیینی_مذهبی_هیئت
#مدح_منقبت_میلادیه
#کریمه_اهل_بیت
#دهه_کرامت
#اسعدالله_ایامکم
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
کلامش نور، فعلش خیر، نامش دلنشین باشد
دلیل عالم ایجاد باید اینچنین باشد
یکی از معجزات حضرت موسی بن جعفر اوست
علیِ سوم و دست خدا در آستین باشد
هوالاول، هوالاخر، هوالظاهر، هوالباطن
رضا آئینهی فضل امیرالمؤمنین باشد
"رضی الله عنهم و رضوا عنه است" شأن او
به قرآن بهترین مصداق آیات مبین باشد
حدیث سلسله پای دلم را قرص و محکم کرد
ولای حضرتش تنها مرا حصن حصین باشد
شبیه تک تک اجداد خود باب نجاتم شد
نخی از ریشهی سجادهاش حبل المتین باشد
به جز او چه کسی با حُسن رفتار و صمیمیت
سر هر سفره با جمع غلامان همنشین باشد؟!
کجا رد میکند از محضر خود سائلانش را
کسی که دامنش باب الحوائج آفرین باشد
ادب شرط قدم برداشتن در نزد آقاییست
که دربان حریمش حضرت روح الامین باشد
شکوه بارگاهش را که دیدم با خودم گفتم
بهشتی هم اگر روی زمین باشد همین باشد
از اینجا دل به سوی آسمانها راه پیدا کرد
حریمش مهبط الوحی و به نوعی مهد دین باشد
تلاقی میکند اینجا نگاه سائل و سلطان
چرا که آستاناش نقطهی عطف زمین باشد
گره وا میشود از کارها با یک "امین الله"
به قدر یک سر سوزن اگر در دل یقین باشد
اگر مولا سراغم را نگیرد روز وانفسا
بدون شک حسابم با کرام الکاتبین باشد
منِ بد را ضمانت میکند جای تعجب نیست
تعجب میکنم روزی اگر که غیر از این باشد
همیشه وقت پابوسی تمام ترسم از این است
مبادا این زیارت... این سلامِ آخرین باشد
کسی از عهدهی مدح و ثنایش بر نمیآید
همیشه سهم بیت آخر من نقطه چین باشد...
#علیرضا_خاکساری
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
به فکر کربلا بودم در آوردم سر از مشهد
بخوانم هرنفس باشوق بار دیگر از مشهد
اگر که میل حج دارم چه جایی بهتر از اینجا
اگر قصد سفر کردم چه جایی بهتر از مشهد
امیدی به من و این طبع خشکیده نبود اما
به لطفش بردهام با خود غزلهای تر از مشهد
گره روی گره زد تا که بخت خواهرم وا شد
سحر شد هر شبم با خاطرات مادر از مشهد
برادر صبح و ظهر و شب به سوی قم نظر دارد
چرا که چشم خود را برندارد خواهر از مشهد
"به جان مادرت زهرا قسم" رد خور ندارد که
نرفتم دست خالی با نگاهی مضطر از مشهد
::
اگر روزی شود تنها بلیط رفت میگیرم
چرا که قصد برگشتن ندارم دیگر از مشهد
#علیرضا_خاکساری
#امام_جواد_شهادت
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی!
نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی!
دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی
کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی!
لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد
چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی!
شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر
مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی!
میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و…
بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی!
مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد
صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی!
کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند
گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی!
سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید
ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی!
دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس
ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی!
اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود
ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی
چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید
برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی!
#علیرضا_خاکساری
#امام_جواد_ع_مدح
شور میان مثنوی و مستزادها
مضمون ناب دفتر شعر "فؤاد"ها
نزد تو نذر شاعر أُمّی قبول نیست؟؟
دل بستهاند بر کرمت بی سوادها
من سالها خراب توأم بادهی طهور!
آوردهاند عطر تو را ابر و بادها
"با صد امید بر درِ این خانه آمدم "
باب الجوادتان شده باب المرادها
محو تو و اسیر سه إبن الرضا شدم
دل دادهام به دست رضایی نژادها
هر روز بر گدای تو افزوده میشود
به به، به سفرهی تو و این اِزدیادها
بیش از نیاز میدهی و ذوق میکنم
خیلی کم است پیش تو "خیلی زیاد"ها
#علیرضا_خاکساری
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کربلا ؛ کرب و بلا را با دو چشمم دیده ام
ابتدا تا انتها را با دو چشمم دیده ام
جدم از اهل و عیال خود خجالت می کشید
غربت خون خدا را با دو چشمم دیده ام
بغض بود و اهل خیمه چشم در چشم رباب
گریه های بی صدا را با دو چشمم دیده ام
من خودم گهواره جنبان علی اصغر شدم
تشنگی بچه ها را با دو چشمم دیده ام
یک عمویم شد صد و ده تا عمو ای وای من
پیکر بین عبا را با دوچشمم دیده ام
کشته ی عطشان مان را یک نفر آبی نداد
کوفیان بی وفا را با دو چشمم دیده ام
کاش اصلا کور بودم تا نمی دیدم ولی
من ذبیحاً بِالقَفا را با دو چشمم دیده ام
پیرمرد و نوجوان با هرچه می شد می زدند
نیزه و چوب و عصا را با دو چشمم دیده ام
روضه ی سنگین ما در کربلا تنها نبود
سخت تر از نینوا را با دو چشمم دیده ام
نه فقط در کربلا...در مجلس ابن زیاد
شمر اهل ناسزا را با دو چشمم دیده ام
عمه ام را مثل مادر سیلی محکم زدند
ضربه های بی هوا را با دو چشمم دیده ام
نیمه شب از سوز تاول هیچ کس خوابش نبرد
زخم روی دست و پا را با دو چشمم دیده ام
"صد پسر در خون بغلطد" غم نبیند دختری
طفل محتاج عصا را با دو چشمم دیده ام
روضه ی بزم شراب آخر شهیدم می کند
خیزران بی حیا را با دو چشمم دیده ام
یک طرف جام شراب و یک طرف راس الحسین
سفره ی شام بلا را با دو چشمم دیده ام
#علیرضا_خاکساری