eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ماه صیام🔹 سعی کن در عزت سی‌ پارهٔ ماه صیام کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام... چون درِ دوزخ، دهان گر چند روزی بسته شد باز شد چندین در از جنت به روی خاص و عام خال روی مه‌جبینان گر ز مشک و عنبر است از شب قدر است خال چهرهٔ ماه صیام نیست در سالی دو عید افزون و از فرخندگی عید باشد مردمان را سی شب این ماه تمام لذت افطار در دنبال باشد روزه را صبح اگر بندد دری ایزد، گشاید وقت شام روزه سازد پاک «صائب» سینه‌ها را از هوس زآتش امساک می‌سوزد تمناهای خام
علی که رشته‌ی خلقت به دست قدرت اوست مقدرات جهان بسته بر نظارت اوست مقام او به تصور نمی‌رسد که خیال شکسته بال‌تر از اوج بی نهایت اوست علی که هرچه که خوبی‌ست توأمان دارد علی که هر چه که پاکی‌ست در طریقت اوست علی که حج و نماز و دعا و صبر و رضاست علی که آینه‌ی کفر و دین، مودت اوست علی که نقطه‌ی باء است باء بسم الله علی که شرط قبول عمل، ولایت اوست غدیر فصل خطاب است بر کبیر و صغیر که حرف اول و آخر، فقط محبت اوست نهاده کیسه‌ی خرما به دوش، در پی کیست؟! شهی که تکه‌ای از نان خشک قسمت اوست لباس وصله بر اندام هیچ شاهی نیست که همترازی با اهل فقر، عادت اوست همان علی که به هنگامه‌ی رکوع نماز زکات، چشمه جوشنده‌ی سخاوت اوست همان علی که علمدار فتح خیبر شد همان علی که ظفر وام‌دار رأیت اوست همان که تیغ اگر خورد، پای پس نکشید همان علی که اُحُد جلوه‌ی اطاعت اوست چنانکه در تب و تاب نبرد ثابت کرد که ذوالفقار، برازنده‌ی شجاعت اوست دلاوری که چنان او نزاده مادر دهر امیر مقتدری که کرم سجیت اوست همان علی که به خندق خلوص ضربت او نماد روشنی از قله‌ی عبادت اوست "حماسه" واژه‌ی گنگی‌ست در نبرد علی به وقت جنگ، زمین عرصه‌ی قیامت اوست اگرچه خفته جهان بود، خفت جای نبی که ترس واژه‌ی بی معنی هویت اوست به کهکشان علی هر ستاره خورشیدی‌ست علی که نورتر از نور، واقعیت اوست کمال هرچه کمال و جمال هرچه جمال چکیده از سر انگشت با کرامت اوست خدا که گنج نهان است رخ نموده در او علی تجلی انسانی حقیقت اوست :: حقیقتی که به خون غرقه گشت در حقیقتی که به دل‌ها غم شهادت اوست به فکر قاتل خود نیز بود و وا عجبا از آن امیر دلیری که عدل، خصلت اوست زن یهودی و خلخال و آهِ تلخ علی دلیل تلخی این آهِ تلخ، غیرت اوست نه از علی نتوان دید ظلم بر موری از آن علی که جهان در کف کفایت اوست عقیل، عدل علی را چشیده است و زمان هنوز در عجب از جلوه‌ی عدالت اوست به غیر گوهر از آن لب نکرده بذل، علی به گونه‌ای که بیان قاصر از فصاحت اوست علی که هر چه که گفتیم از فضایل او به قدر سایه‌ای از کاروان شوکت اوست به جز کلام خدا، آیه‌های روشن وحی کدام جمله سزاوار وصف و مدحت اوست جهان ندیده چنان او امام مظلومی هر آنچه مانده ز اسلام، رنج و محنت اوست به شقشقیه قسم خار در میانه‌ی چشم چو استخوان به گلو بازگوی غربت اوست چه غربتی که فقط چاه همدمش شده بود چه غربتی که فقط مرگ، خواب راحت اوست به پشت در که رسید اشک شد به گونه چکید چو دید دختر یاسین پی حمایت اوست گرفته قاطبه‌ی کفر تازیانه به دست به خون کشیدن آیات وحی، نیت اوست کسی نبود بگوید مزن حرامی پست که این کبوتر زخمی تمام عزت اوست علی شکست در آن صبر ناگزیر که دید تلاش دشمن غدار، هتک حرمت اوست از این عریضه‌ی غم‌بار و تلخ می‌گذرم از این عریضه که مردن، سزای صحبت اوست نباشد آنکه نبیند علی ولی خداست بمیرد آنکه به دل در پی عداوت اوست هزار شکر خدا را که شیعه‌ایم و هنوز هر آنچه لطف به ما می‌رسد به برکت اوست به نام نامی زهرا قصیده خاتمه یافت که نام فاطمه باب شروع رأفت اوست
. ➖➖➖ هیچ هیچم، پوچ پوچم من که مقداری ندارم سکه ی از رونق افتاده که بازاری ندارم از تمام عالم و آدم به جز تو ناامیدم غیر تو با هیچکس اصلا سر و کاری ندارم آنقدر بر من مسلط گشته نفسانیتم که نای جنگیدن برای هیچ پیکاری ندارم روی از من برنگردانی که بی حصن حصینت باغ بیرون از دهی هستم که دیواری ندارم بار اعمال پریشانم چنان سنگین شده که خاطر آسوده و قلب سبک باری ندارم یا درآغوشت بگیر و یا بده راهی نشانم پیش امرت بنده ای تسلیمم اصراری ندارم هر چه بد کردم به خود کردم،«ظلمت و نفسی» یارب من برای هیچ کس جز خویش، آزاری ندارم می تکانم چشم ها را در زلال ماه باران جز تمنای وصالت، شوق دیداری ندارم قدری آگاهم کن امشب تا بفهمم قدر خود را سوخت‌ فرصت هام یارب، وقت بسیاری ندارم
ماه رمضان دیده به ما دوخته است ماهی که چراغ رحمت افروخته است یک شب «شب قدر» است در این ماه، ولی جبرانِ هزار فرصت سوخته است
جز با تو امید مغفرت ممکن نیست وز غیر تو کسب معرفت ممکن نیست گفتند که عافیت بخواهم شب_قدر جز با فرج تو عافیت ممکن نیست
بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ  بعلی که هوای نجف او به سرم افتاده از زمانیکه نگاهم به ضریحش خورده جلوه هشت بهشت از نظرم افتاده
بر تشنه لبان آب بقا را برسان "منصور علی من اعتدی" را برسان این زمزمه ی لب عزادار علی ست یارب بعلی، صاحب ما را برسان
موعد دیدار تو راحت نمی‌آید به دست طینت پاکیزه با غفلت نمی‌آید به دست شد و همه درهای رحمت باز شد درک امشب بی گمان راحت نمی‌آید به دست چه کنم شب‌های احیا هم اگر غفلت کنم وای بر من دیگر این فرصت نمی‌آید به دست نوبتی باشد اگر هم نوبت زاری ماست رستگاری خارج از نوبت نمی‌آید به دست هرچه به من می‌دهند از باب خلوت می‌دهند چیز قابل داری از جلوت نمی‌آید به دست بی گمان نابرده رنج از گنج‌ها بی بهره‌ام روضه‌ی رضوان که بی زحمت نمی‌آید به دست هرکه باتقوا شَوَد، نزدت گرامی می‌شود تا نباشم بنده‌ات، نیت نمی‌آید به دست شکرِ نعمت نعمت‌ام افزون کند؛ با این حساب تا نباشد سجده‌ای، نعمت نمی‌آید به دست هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزانده‌ام مهلتی دیگر از این بابت نمی‌آید به دست گریه، غسل توبه‌ی هر دیده‌ی آلوده‌ای‌ست تَر نشد چشمی اگر، عفت نمی‌آید به دست شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرت‌اند بی ولای مرتضی غیرت نمی‌آید به دست از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من بی نگاه ویژه‌ی حضرت نمی‌آید به دست :: حال خوش، توفیق اشک بر شهید کربلا جز شب جمعه، شب رحمت نمی‌آید به دست تشنه‌های سیم و زر آخر نفهمیدند که با جسارت، کوهی از ثروت نمی‌آید به دست چه به روزت پنجه‌ی شمر لعین آورده است؟ یوسف خوش چهره گیسویت نمی‌آید به دست..
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند کسی که جانب بیگانه را نگه دارد نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند به خانه‌زادی او کعبه می‌کند اقرار دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟ کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند سزد به حضرت او منصب ید اللّهی که غیر او گره از کار خلق وا نکند مرا حواله به لعل لب مسیح مده که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند خدا کند که قَدَر اَندر این لیالیِ قَدْر مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند چه لذتی‌ست ندانم به زخم شمشیرت که کشتۀ تو دمی فکر خون‌بها نکند
همچو اشکی به زمین خوردم و تکثیر شدم سوی دریاچه‌ی عفو تو سرازیر شدم آسمان جای دلم بود، خودم می‌دانم معصیت کردم و اینگونه زمین‌گیر شدم نَفْس بال و پرِ پرواز مرا زخمی کرد بی تو در خلوت پُر حادثه زنجیر شدم رو زدم جز تو به هر بنده و بالا رفتم مثل فواره زمین خوردم و تحقیر شدم تشنه‌ی جرعه‌ای از سفره‌ی یکرنگ توأم من از این سفره‌ی صد رنگ گُنه سیر شدم دلم آلوده و بد بود ولی در بعلیٍ بعلی گفتم و تطهیر شدم
با تو از عشق سخن گر به میان می‌آید اعترافی‌ست که از دل به زبان می‌آید ای خداوند بزرگ! این‌همه خوبی از توست گرچه شکر تو نه در شرح و بیان می‌آید درِ توفیق به اخلاص عمل باز شود غیر از این کوشش مردم به زیان می‌آید مرد و زن فرق ندارند به پاداش عمل پیر در ساحت فردوس، جوان می‌آید ما کجا! شکرِ سزاوار تو ای دوست کجا؟ آدم از ضعف در این‌باره به جان می‌آید.. روشنای خِرَد و تجربۀ سود و زیان میهمانی‌ست که با سِیر زمان می‌آید مژدۀ صبح بهشت است و نشاط شب قدر بوی خیری که ز ماه رمضان می‌آید
علی که رشته‌ی خلقت به دست قدرت اوست مقدرات جهان بسته بر نظارت اوست مقام او به تصور نمی‌رسد که خیال شکسته بال‌تر از اوج بی نهایت اوست علی که هرچه که خوبی‌ست توأمان دارد علی که هر چه که پاکی‌ست در طریقت اوست علی که حج و نماز و دعا و صبر و رضاست علی که آینه‌ی کفر و دین، مودت اوست علی که نقطه‌ی باء است باء بسم الله علی که شرط قبول عمل، ولایت اوست غدیر فصل خطاب است بر کبیر و صغیر که حرف اول و آخر، فقط محبت اوست نهاده کیسه‌ی خرما به دوش، در پی کیست؟! شهی که تکه‌ای از نان خشک قسمت اوست لباس وصله بر اندام هیچ شاهی نیست که همترازی با اهل فقر، عادت اوست همان علی که به هنگامه‌ی رکوع نماز زکات، چشمه جوشنده‌ی سخاوت اوست همان علی که علمدار فتح خیبر شد همان علی که ظفر وام‌دار رأیت اوست همان که تیغ اگر خورد، پای پس نکشید همان علی که اُحُد جلوه‌ی اطاعت اوست چنانکه در تب و تاب نبرد ثابت کرد که ذوالفقار، برازنده‌ی شجاعت اوست دلاوری که چنان او نزاده مادر دهر امیر مقتدری که کرم سجیت اوست همان علی که به خندق خلوص ضربت او نماد روشنی از قله‌ی عبادت اوست "حماسه" واژه‌ی گنگی‌ست در نبرد علی به وقت جنگ، زمین عرصه‌ی قیامت اوست اگرچه خفته جهان بود، خفت جای نبی که ترس واژه‌ی بی معنی هویت اوست به کهکشان علی هر ستاره خورشیدی‌ست علی که نورتر از نور، واقعیت اوست کمال هرچه کمال و جمال هرچه جمال چکیده از سر انگشت با کرامت اوست خدا که گنج نهان است رخ نموده در او علی تجلی انسانی حقیقت اوست :: حقیقتی که به خون غرقه گشت در حقیقتی که به دل‌ها غم شهادت اوست به فکر قاتل خود نیز بود و وا عجبا از آن امیر دلیری که عدل، خصلت اوست زن یهودی و خلخال و آهِ تلخ علی دلیل تلخی این آهِ تلخ، غیرت اوست نه از علی نتوان دید ظلم بر موری از آن علی که جهان در کف کفایت اوست عقیل، عدل علی را چشیده است و زمان هنوز در عجب از جلوه‌ی عدالت اوست به غیر گوهر از آن لب نکرده بذل، علی به گونه‌ای که بیان قاصر از فصاحت اوست علی که هر چه که گفتیم از فضایل او به قدر سایه‌ای از کاروان شوکت اوست به جز کلام خدا، آیه‌های روشن وحی کدام جمله سزاوار وصف و مدحت اوست جهان ندیده چنان او امام مظلومی هر آنچه مانده ز اسلام، رنج و محنت اوست به شقشقیه قسم خار در میانه‌ی چشم چو استخوان به گلو بازگوی غربت اوست چه غربتی که فقط چاه همدمش شده بود چه غربتی که فقط مرگ، خواب راحت اوست به پشت در که رسید اشک شد به گونه چکید چو دید دختر یاسین پی حمایت اوست گرفته قاطبه‌ی کفر تازیانه به دست به خون کشیدن آیات وحی، نیت اوست کسی نبود بگوید مزن حرامی پست که این کبوتر زخمی تمام عزت اوست علی شکست در آن صبر ناگزیر که دید تلاش دشمن غدار، هتک حرمت اوست از این عریضه‌ی غم‌بار و تلخ می‌گذرم از این عریضه که مردن، سزای صحبت اوست نباشد آنکه نبیند علی ولی خداست بمیرد آنکه به دل در پی عداوت اوست هزار شکر خدا را که شیعه‌ایم و هنوز هر آنچه لطف به ما می‌رسد به برکت اوست به نام نامی زهرا قصیده خاتمه یافت که نام فاطمه باب شروع رأفت اوست