eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فصل شکوفایی نور🔹 باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور دردمندان! به شما ماه خدا رو کرده‌ست چه خدایی، که رحیم است و کریم است و غفور به هلال مَهِ نو در رمضان باید گفت: «قُل هُو‌الله اَحَد چشم بد از روی تو دور».. گاه در پرتو قرآن، به تلاوت بنشین ای نگاه تو طربناک‌تر از باغ بلور عافیت چون طلبد؟ آن که گریزد ز طبیب به خدا کی رسد؟ از خود نکند آن که عبور صبر بر معصیت، از زهدِ ریایی بهتر سعی کن تا که در این ماه شوی سنگ صبور ای دلت در گرو آیۀ «فَاخلَع نَعلَیک» در دلت مانده اگر آرزوی وادی طور بی ریا، در پی تسکینِ دلِ مسکین باش نشود مانع احساس تو، احساس غرور ای صفای تو نوازشگر گل‌های یتیم نذر این باغچه کن، شادی و شیدایی و شور سعی کن لذت غفران خدا را بچشی ای که ابر کَرَم از روی سرت کرده عبور دل اگر یاد خدا کرد و شب از نیمه گذشت می‌شوی غرق عنایت، سحر از فیض حضور به دعا دست برآرید «شب قدر» مگر بگشاید گره از کار شما صبح ظهور ای که چشم دل تو در طلب راه خداست رو به مهمانی او کن، رمضان ماه خداست
. بی‌نام و نشانم من و تو نام و نشانی اِی وای اگر عاشقِ درمانده برانی اِی وای اگر توبه‌یِ این بد تو کنی رد از سنگرِ لطفت نکند بنده برانی عصیانگرم و چشمِ امیدم به سویِ توست در باورِ من نیست تو شرمنده برانی تو خالقِ مهر و کرم و رحمت و عشقی با قهر مبادا زِ لبم خنده برانی تابیده مَهِ سوختنِ وزر و خطاها بی نور که را از مَهِ تابنده برانی من سست‌نهاد و تو خودِ پایه و بنیاد بیچاره نَشاید تویِ پاینده برانی مهرِ دگران را خودت از سینه برون کن یارب نکند زار و سرافکنده برانی اِی شاهد و ناظر دلِ این عاشقِ غافل هیهات اگر تا نشده زنده برانی
. بارالها بار سنگین گناه آورده ام باز هم بر درگه لطفت پناه آورده ام روز اول مصحفی خالی به من دادی و من نامه ای غرق خطا و اشتباه آورده ام نامه اعمال من چیزی ندارد جز گناه شرمسارم این همه بار گناه آورده ام آرزو دارم که با نور تو گردم روسفید من که در مهمانی ات روی سیاه آورده ام لحظه های بی نظیر و پر بها از دست رفت با خودم عمری که گردیده تباه آورده ام بارالها نفس امّاره مرا نابود کرد شِکوه از دست خودم در دادگاه آورده ام شرمسارم که به جای باقیات الصالحات معصیت هر شامگاه و صبحگاه آورده ام اشک دادی تا بشویم چهره ام را از غبار اشک را از کربلا و قتلگاه آورده ام در هوای کربلا جان و تنم را هدیه ای بر حسین بن علی روحی فداه آورده ام مأمن و مأوای دلهای شکسته کربلاست مرغ دل را جانب این بارگاه آورده ام گفت زینب: ای حسین جان! کاروان عشق را از غبار کوفه و شام سیاه آورده ام بار سنگین غم تو پشت زینب را شکست قامت همچون کمانم را گواه آورده ام ای برادر پیکر آزرده ما را ببین خیز و بنگر کودکان بی پناه آورده ام هر کسی نام تو را می برد او را می زدند کاروانی غرق سوز و اشک و آه آورده ام یا حسین بعد از چهل منزل غم و رنج و بلا کودکانت را به سوی قتلگاه آورده ام
. مرا ببخش ببین تحبس الدعا شده ام گناه کار ترین بنده ی خدا شده ام همیشه توبه شکستم همیشه بخشیدی به کار توبه شکستن چه نخ نما شده ام نه جانماز سحر دارم و نه حال دعا خدای من چقدر مثل مرده ها شده ام زمانه جوهر پاک صدای من را برد اگر به وقت مناجات بی صدا شده ام نه اشک شرم و نه سیمای معذرت خواهی به خواب رفته دلم یا که بی حیا شده ام رفیق و عاشق من بودی و ندانسته... رفیق و عاشق دنیای بی وفا شده ام هنوز بارقه ای از امید بخشش هست چرا که گریه کن شاه کربلا شده ام
. علیه السلام داشت آرام قدم برمی‌داشت شیخ الاسلام قدم برمی‌داشت مست می‌کرد هرآنچه که سر راهش بود ماه مست از روی چون ماهش بود کوچه‌ها مست و خیابان‌ها مست ،مست تر هر خانه مثل این بود که در میخانه باده و جام قدم برمی‌داشت همه مشغول تماشای نگاهش بودند مات از جلوه‌ی زیبای نگاهش بودند چه نگاهی به‌به که ز اعجاز مسیحایی اش از بادیه‌ی خشک چمن می روید غنچه باغ ختن می روید سوسن و لاله و زنبق همه در دشت و دمن می‌روید و خلاصه چه تماشایی بود من همیشه سر هر کوچه که او‌ رد می‌شد می نشستم هربار هر زمان حال دلم از بد دوران و زمان بد می‌شد آنقدر زیبا بود که مسیری که به بیتش می‌خورد دائم از شدت دلباخته‌ها سد می‌شد خودم من نیز گرفتار جمالش بودم تشنه‌ی جام وصالش بودم محو اخلاق و کمالش بودم چه مسیحایی بود تا که دستش به سرم گرم نوازش می‌شد دلم از شوق گرفتار همان چهره‌ی بازش می‌شد و زبانم و نگاهم پره خواهش می‌شد که اگر می‌شود آقا به من خسته و درمانده و سائل کرمی یا که اگر درهمی از کیسه‌ی شاهانه نه از فضل کریمانه‌ی خود بذلکنی مثل هربار محبت می‌کرد بس که از لطف عنایت می‌کرد که مرا غرق خجالت می‌کرد تازه یک‌بار که از شرم نگاهم فهمید زود نعلین خودش را بخشید و چه آقایی بود تا که یک روز سواری وسط شهر که از شام عرب بود چنان چهره‌اش آشفته و پر بغض و غضب بود که من دانستم به سرشنیت شومی دارد گره انداخت به ابرو و دوتا مشت و به بازو و چنان با عجله با همه نیروی به سمت حسن آمد و دهان را وا کرد تو بگو‌ کوره ای از آتش کینه که رسانده‌ست خودش را به مدینه و چقد طعنه و نفرین و چقد حرف بد و زشت به روی لبش آورد وَ دشنام بدی داد که تو باعث شرمندگی و ذلت اسلامی وبدنامی و تو مایه ننگی و خلاصه که همه جمع شدند از همه‌ی شهر که این کیست که با این غضب و قهر به آقای کریم اینهمه الفاظ رکیک و بد و بیراه بگوید یکی دست به تیر و دگری دست به شمشیر که فرمود در این بین حسن شاه کریمان جهان اسوه‌ی اخلاق و ادب : ساکت و آرام بمانید و بدانید که این مرد غریب است وکمی خسته و تشنه است کمی آب دهید آتش بین جگرش را ، بتکانید غبار سفرش را یقینا که گرسنه‌ست و فرمود که این جان من است و قدمش روی دو چشمان من است و بخدا شامل احسان من است و پساز این لحظه بدانید که مهمان من است و چقد این منشش سیره‌ی زهرایی بود خاطرم هست که این مرد کریم این‌که با بی ادب شام چنین تا کرده یک زمان بین جمل معرکه برپا کرده تیغ ابروی کجش دروسط میمنه غوغا کرده همه مبهوت رجزخوانی و جنگیدن و رقصیدن شمشیر حسن در دل میدان بودند همه‌ی لشگریان از غضب و هیبت این شیر پریشان بودند پریشان که نه حیران بودند که علی در وسط جنگ رجزخوان شده یاکه اسدالله جوان‌تر شده یا اینکه حسن جلوه‌ی حیدر شده‌ یا اینکه علی عازم خیبر شده است خاطرم هست که این شیردل بخشنده این یل رزمنده از دل میمنه تا میسره را مثل یک شیر شکاری طی کرد چارتا پای شتر را پی کرد و چنان نعره کشید که سوارش پس از آنروز که از ترس به خود می لرزید تا به امروز فقط خواب پریشان حسن را همه شب می بیند که حسن قوت بازوی علی بن ابیطالب و بر کل یلان غالب و در وصف نیاید که نوشتند علی در وجناتش علی در سکناتش علی در حرکاتش علی در کلماتش علی در ضرباتش علی در حسناتشعلی در نفحاتش علی در برکاتش علی در جملاتش علی در همه جا در همه ی قول بیانش به اذانش بهنمازش به سجودش به رکوعش به وجودش به صیامش به قیامش به قعودش شده تکرار نه اصلا متجلیشده عالی شده اعلی شده مصداق اشداء علی الکفار است که حسن سیدالابرار و حسن حیدر کرار به تکراررسیده است به این کسوت و این صولت و این نسبت او تا ابدالدهر نثار همه‌ سادات که بر آل محمد به محمدصلوات
🔹یا مفتّح الابواب🔹 روزه‌هایم اگرچه معیوب است رمضان است و حال من خوب است رمضان است و من زلالم باز صاحب روزی حلالم باز می‌زند موج بی‌کران در من پهنه در پهنه آسمان در من چشم‌هایم ندیدنی را دید رمضان است و من پر از خورشید الفتی پاک با سحر دارم تشنهٔ لحظه‌های افطارم رمضان است و گفتنم هوس است «راز از تو شنفتنم هوس است» از تو ای با من آشنا! از تو از تو ای مهربان خدا! از تو ای خدایی که جود آوردی از عدم در وجود آوردی ای خدایی که هستی‌ام دادی حرمت حق‌پرستی‌ام دادی ای سؤالِ مرا همیشه جواب ای سبب! ای مسبِّب! ای اسباب! پیش پایم همیشه روشن باش با توام من، تو نیز با من باش در نگاهم، گناه می‌جوشد تو نپوشی کسی نمی‌پوشد با من ای مهربان، مدارا کن گره از کار بسته‌ام وا کن... رمضان است و ماه نیمهٔ بدر شب تقسیم زندگی، شب قدر شب قدر است و من همان تنها دورم از هی‌هی و هیاهوها نیست قرآن برابرم امشب دست مولاست بر سرم امشب ای خدای بزرگ بنده‌نواز خالق لحظه‌های راز و نیاز می‌چکد شور تو در آوایم می‌زنی موج در دعاهایم شب قدر است و می‌کنی تقسیم برسان سهم دوستان یتیم سهم من چیست؟ بندگی کردن پاک و پاکیزه زندگی کردن بار من ای یگانه سنگین است سبُکم کن که سهمِ من این است شب اِحیا تو با منی، آری من بخوابم اگر، تو بیداری لطف داری به دست کوتاهم می‌دهی آنچه را که می‌خواهم ای خدا ای خدای پنهان، فاش هم در اینجا تو را ببینم کاش تا بمیرم زلال و دل‌بیدار مرگ من را به ‌دست من بسپار بسپارش به من به آگاهی تا بمیرم چنان که می‌خواهی بعد یک عمر خون دل خوردن مطّلع کن مرا شب مردن ای خدا، ای خدای نومیدان زندهٔ تا همیشه جاویدان ای سزاوار گریه و خنده مهربانِ هماره بخشنده پاکبازم اگرچه گم‌راهم از تو غیر از تو را نمی‌خواهم بار تشویش از دلم بردار وَ قِنا ربّنا عذاب النّار شب قدر است و من چنین بی‌تاب اِفتَتِح یا مفتّح الابواب...
🔹ماه صیام🔹 سعی کن در عزت سی‌ پارهٔ ماه صیام کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام... چون درِ دوزخ، دهان گر چند روزی بسته شد باز شد چندین در از جنت به روی خاص و عام خال روی مه‌جبینان گر ز مشک و عنبر است از شب قدر است خال چهرهٔ ماه صیام نیست در سالی دو عید افزون و از فرخندگی عید باشد مردمان را سی شب این ماه تمام لذت افطار در دنبال باشد روزه را صبح اگر بندد دری ایزد، گشاید وقت شام روزه سازد پاک «صائب» سینه‌ها را از هوس زآتش امساک می‌سوزد تمناهای خام
. نمانده فرصتی، هنوز توشه برنداشتم لیاقتی برای بهره از سحر نداشتم چه حیف شد، چه زود ماه رحمتت تمام شد حلال کن مرا که غیر دردسر نداشتم تو خواستی که جوشن از عذاب روزی ام شود اگر نبود رزق روزه ات، سپر نداشتم از آن طرف چه میزبانی و چه خوان رحمتی ازین طرف مرا ببخش جز ضرر نداشتم خلاصه عرض می کنم تمام عزتم تویی چقدر خوار می شدم تو را اگر نداشتم ضمانتی نداشتم برای قبر و محشرم اگر به سوی مشهد الرضا سفر نداشتم تمام عمر، هر زمان دلم شکست از غمی به غیر ثامن الحجج، به کس نظر نداشتم مرا رضا جواز گریه بر حسین داده است وگرنه از بساط عاشقی خبر نداشتم پر از غبار می شدم، ذلیل و خوار می شدم اگر به روضه ی حسین، چشم تر نداشتم فدای آه خواهرش که با سر حسین گفت: مرا ببخش بیش از این دوتا پسر نداشتم غیور من چه خوب شد نبودی و ندیدی ام که بر سرم بجز حجاب شعله ور نداشتم سرم به گریه بند شد، شب غمم بلند شد ولی کنار خود ستاره و قمر نداشتم
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و مناجات ماه رمضان نان و پنیرِ سفره‌یِ افطارم از شما آه و نگاه و ضربِ دلِ زارم از شما آهنگِ قلبِ بی‌رمق و هق‌هقِ گلو اَلعفو و آه و چشمِ گُهربارم از شما ماهِ خدا رسید و مَهَم پشتِ ابرها پنهان شدی و غصّه و غم دارم از شما با بالهایِ ندبه سویِ توبه‌گاهِ عشق پرواز کرده سینه‌یِ سرشارم از شما سرچشمه‌یِ دعایِ فرج شد لبِ من و .... سرمنزلِ هر آنچه به سر دارم از شما راهی به سویِ کویِ خداوندیِ نجات آقا نشان بده رَهِ دیدارم از شما یارِ رفیقِ مانده و آلوده باش تا قدرم دَهد به قدرِ سروُکارم از شما در ماهِ نور روزِ ظهورِ تو آرزوست دل می‌دهم به تو که دلی دارم از شما
. دلخوش از اینم خداوندا که غفّارُالذُّنوبی من بدم امّا تو پاک و مهربان هستی و خوبی تو فقط از سِرِّ کارم باخبر بودی و هستی هر نفس یک شکر باید گفت ستّارالعیوبی غصّه‌ها در روزگارم جا گرفت امّا ندارم ترس از غم‌هایِ دنیایم تو کَشّاف‌الکُروبی حاجت و دردِدلم را بر زبان جاری نکردم چون یقین دارم تو می‌دانی و عَلّامُ‌الغیوبی آمدم با توبه قلبم پاک سازم تا خودِ تو بیرقِ حقُّ و حقیقت بر سرایِ دل بکوبی ضربه‌هایِ قلبِ من را با ندایت باصفا کن تو صفایِ باطنیِ بطن و سودایِ قلوبی‌‌‌ ای تجلّی‌بخشِ هستی چشمهایم را جَلا دِه تا ببینم من طلوعِ نور را بعد از غروبی .... تلخ که آورده جانِ عاشقان را بر رویِ لب می‌رسد مردِ حقیقت می‌رسد معنایِ خوبی
شبیه یه تسبیحِ پاره س دلم آوردم خودت رو به راهش کنی بخوای، بهتر از روزِ اول میشه فقط کافیه که نگاهش کنی می دونم تُو دنیا، شبیه تو نیست کی تحویل می گیره یه بازنده رو؟ دارم غرق میشم، نجاتم بده پناهش بده این پناهنده رو مقصر منم ! هر چی که می کِشم دارم از هوا و هوس می کِشم کنار توأم، غرقِ آرامشم با یه حسِ خوبی نفس می کِشم چرا توبه هامُ شکستم؟ چرا؟ نموندم رو شرط و شروطِ خودم بگیر دستایِ ناامیدِ منُ رسیدم به مرزِ سقوطِ خودم شنیدم که مهمون داری این شبا حسودیم شده ! با کی هم صحبتی؟ کسی پشتِ اَبرا صدام میزنه: بیا بینِ خوبا، تو هم دعوتی یه تسبیحِ فیروزه رنگِ دلم که دور از حرم مونده، حالش بَده یه بالی بِده بِکنم از زمین یه بالی بِده مقصدم مشهده
. غزل مناجات ماه رمضان و روضه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها اینجا برایِ زمزمه مأوا گرفته‌ام یا رَبَّناٰ به سبکِ تمنّا گرفته‌ام لعلم به توبه باز شد و در حریمِ عشق با لطفِ ربِّ لَم‌یَزَلی جا گرفته‌ام قلبِ شکسته‌ام به دو دستم بهانه داد با این بهانه دیده نَه .... دریا گرفته‌ام بارانِ شورِ چشمِ من از شهد بهتر است با این نمک‌زده چه شکرها گرفته‌ام سرمایه‌ای جز اشک ندارم چه ثروتی؟! با گریه جا به جنّةُ‌الاعلی گرفته‌ام هر جا گِره به کارِ دلم خورد بی‌درنگ رفتم حسینیه دَمِ زهرا گرفته‌ام دارویِ دلشکسته فقط روضه‌ خواندن است پهلوشکسته غصّه‌یِ مولا گرفته‌ام دیوار و درب و ضربِ لگد هم‌قسم شدند حالا عزایِ محسنِ بابا گرفته‌ام یاسی که خورد سیلی و نیلی شده کِشاند اینجا مرا وُ اَلعجل آقا گرفته‌ام سلام_الله_علیها