eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
من زنده‌ام که زنده بماند صدای تو برگشته‌ام که روضه بگیرم برای تو این شانه‌ی شکسته و این قد سوخته این موسفید، خواهر خسته فدای تو ای تشنه‌ی کنار فرات! ای شکسته دل! تازه شروع م‌ شود اینجا عزای تو ای پاره پاره پیکر رفته به نیزه‌ها! در من دوباره زنده شده ماجرای تو اینجا هنوز بوی تو دارند سنگ‌ها مانده به روی خیلی از این‌ها حنای تو ای کاش که حسین چهل روز پیش‌از این من تشنه ذبح می‌شدم اینجا به جای تو اینجا عصای پیری‌ات از هم شکسته شد اما نه، قطعه‌قطعه شد اینجا عصای تو بی دست تا که پیکر سقا به خاک ریخت آورد نیزه‌ای تن او را برای تو با مَحرمان رسیدم و نامحرمان مرا بُردند دست بسته از این کربلای تو از کوفه تا به شام چهل بار لااقل نیزه به نیزه شد سرِ از تن جدای تو
ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم! بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم ای کربلا! آغوش بگشا زینب آمد من زینبم کز رنجِ دوری‌ها خمیدم هر روز دیدم کربلای تازه‌ای را ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد جان داده‌ام تا رَخت در اینجا کشیدم از بهر انجام رسالت زنده ماندم گر زنده‌ام، من زنده‌ی هر دم شهیدم ای کاروان سالار زینب! دیده بگشا تا گویمت با دیده‌ی گریان چه دیدم با آنکه با دستت به قلبم صبر دادی چندان که در هر جا شهامت آفریدم_ اما دو جا دستِ غمم از پا در آورد بی خود ز خود گشتم گریبانم دریدم_ یک جا که دشمن بر لبانت چوب می‌زد یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم بشنیده بودم صوت قرآنت بسی، لیک نشنیده بودم من ز نی، کآن هم شنیدم داغ دل من کم‌تر از زخم تنت نیست این را گواهی می‌دهد موی سپیدم مرحوم استاد
تا بگیرد زندگانی‌ام صفا، گفتم: حسین با همه بی بند و باری، بارها گفتم: حسین دست‌هایم را گرفتی هرکجا خوردم زمین تا نهادم دست خود را روی پا، گفتم: حسین اشک‌هایم را خریدی، خنده دادی جای آن در میان خنده‌ها و گریه‌‌ها، گفتم: حسین هرکه با هر نیّتی خوانده تورا، دادی جواب گاه با اخلاص و گاهی با ریا گفتم: حسین گاه در تنهایی‌ام نام تو را ناله زدم گاه در بزم عزایت بی‌صدا گفتم: حسین تا که دیدم نوکرانت یک به یک زائر شدند ناگهان بغضم شکست و بی‌هوا گفتم: حسین "از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین" اربعین من از وطن تا کربلا گفتم: حسین حال می‌خواهی جواب گریه‌هایم را نده_ ابتدا گفتم حسین و انتها گفتم: حسین
پای پیاده ای تشنه لب زلالی از جوی بهشت همراه نسیم می وزد بوی بهشت با پرچم یاحسین از شهر نجف با پای پیاده می روی سوی بهشت جاده ی ظهور صدقافله غرق نور دیدن دارد درجوششی از حضور دیدن دارد یک موج حماسه ساز تا کرب وبلا در جاده ای از ظهور دیدن دارد راه حسین با ناله به سوی نینوا باید رفت با پای پیاده کربلا باید رفت این جاده ی نور تا حرم می گوید از راه حسین تا خدا باید رفت
. منم امام اِنسُ و جان مهدی ام حضرتِ صاحب الزمان مهدی ام مادر من اُمُِ ابیها بُوَد عمه ی من زینبِ کبری بُوَد عمه ی من به ماسوا غالب است بنتِ علی ابن ابی طالب است عمه ی ضیاءِ هر دو عین است عمه ی من شریکه الحسین است عمه ی من زِینِ أَبِ مرتضاست به کشتیِ اهلِ ولا ناخداست به آسمان و عرش چون نگین است ضیاء چشم زین العابدین است عمه ی من کعبه ی غم‌ها بود ام مصائبِ دو دنیا بود عمه ی ما فضائلش دائم است عمه ی ساداتِ بنی هاشم است عمه من آینه ی مادر است شاهدِ قصه های پشتِ در است عمه ی ما دیده ز آن ابتدا مادر و آن مصائبِ کوچه را دیده غم و غربت و هم مهن را لخته ی خونِ جگرِ حسن را عمه ی ما دیده دو دستِ قلم ساقیِ بی مشک بدونِ علم دیده به علقمه گلِ یاس را دو چشمِ غرقِ خونِ عباس را عمه من خواهرِ خون خداست ادامه ی نهضتِ کرببلاست حکمت همین بود شود از قضا اسیر در کوفه و شام بلا از سفرِ کرببلا تا به شام سنگِ جفا خورده ز بالای بام روضه ی مکشوفه بدیده ست او بغضِ یتیمانه شنیده ست او راسِ بریده دیده بالایِ نی صوتِ حزین شنیده از نایِ نی عمه ی ما لب به سخن باز کرد ز کوفه تا به شام اعجاز کرد تیغِ زبان تا غضب آلود شد دشمنِ دون یکسره نابود شد به خطبه ای کرد چنان انقلاب که شام شد بر سرِ شامی خراب دخت علی شد رجزش پر شرر مردتر از هزار و یک شیرِ نر .
. السلام علیک یا مولاتی یا زینب من چهل روز به همراه سرت گردیدم همره قافله ی همسفرت گردیدم سر تو بر سر نی ماه شب تارم شد چون ستاره به سر چون قمرت گردیدم اشکت از گوشه ی چشم تو روان می شد و من بارها زائر چشمان ترت گردیدم چشم تو روشنی شام سیاهم بود و همچو پروانه به شمع سحرت گردیدم با سرت آمده ام زائر قبرت گردم روی این خاک زمین دور و برت گردیدم ذره ذره اثرت در همه ی دشت بلاست با دل خسته پی بال و پرت گردیدم آمدم تا که گزارش دهم از شرح سفر من که دل سوخته ی پرشررت گردیدم یک سفر بود و هزاران دل جا مانده به راه کشته ی عشق تو پیش نظرت گردیدم گر چه شد بر سر نیزه سر هجده یوسف بیشتر از همه محو قمرت گردیدم تازیانه که به سوی تن طفلان آمد سپر دخترک خون جگرت گردیدم کعب نی بس که به روی تن نیلی ام خورد همچو آن مادر مظلوم ترت گردیدم گاه بودی به سر نیزه و گه تشت طلا زائر چوب و لب و تشت زرت گردیدم یا حسین بی تو نمانده اثری از زینب بس که پروانه صفت شعله ورت گردیدم نیست جانی به تن همسفر خون جگرت من چهل روز به همراه سرت گردیدم
. صلی الله علیک یا اباعبدالله ای آن که بوده خلقت من از برای تو جانم فدای خاک ره کربلای تو با هر نفس که سینه ام از عشق پر شود پر می کشد کبوتر جان در هوای تو آری خدای عشق و خداوند عاشقی خلقت نموده جمله ی ما را برای تو یعنی بدون عشق تو دل می شود تباه باشد تمام زندگی ما ولای تو هم مسجد الحرام و قبله و بیت المقدس اند مُحرم به حج عشق تو و نینوای تو با گوش جان ز کعبه شنیدم به آه گفت : من هم فدای گنبد و صحن و سرای تو سعی و صفا و مشعر و زمزم به زمزمه در هروله به بارگه باصفای تو کی روضه ی جنان ز حریم تو برتر است باشد بهشت ، روضه و بزم عزای تو سر زیر بار ظلم و ستم خم نکرده ای آید همیشه تا به قیامت صدای تو بر روی نیزه شد سر تو قبله گاه اشک وای از سنان و رأس ز پیکر جدای تو آن پرچمی که دست علمدار بوده است بر دوش زینب است و رسانَد ندای تو از کربلا به شام و به کوفه سفر نمود برده به دوش پرچم عشق و لوای تو داده پیام کرببلا را به نسل ها احیا نموده دین تو را و خدای تو همچون تمام عمرِ دو عالم ز ابتدا یک اربعین دلم شده بس مبتلای تو
با ناله به سوی نینوا باید رفت با پای پیاده کربلا باید رفت این جاده‌ی نور تا حرم می‌گوید از راه حسین تا خدا باید رفت
صدقافله غرق نور دیدن دارد در جوششی از حضور دیدن دارد یک موج حماسه‌ساز تا کرب وبلا در جاده‌ای از ظهور، دیدن دارد
دیدیم جهان بی‌تو به بن بست رسید هر قطره به موج‌ها که پیوست رسید این رودِ عظیمِ اربعین تا دریا با پرچم "یا حسین" در دست رسید
گل باغ ولایی یاسکینه چوزینب با وفایی یا سکینه سکینه مرتضی رانورعینی عزیز فاطمه، دخت حسین ی به دریای شرف تو در نابی ز نسل مصطفی جان ربابی گلی از گلشن آل عبایی توتالی گل خیر النسایی صفای بیت مولای غریبی بسان عمه جانت غم نصیبی تو دیدی کربلا و رنج و ماتم کنار عمه در ماه محرم چنان زینب صبوریت عجیب است تودیدی یوسف زهرا غریب است تو دیدی کربلا ،گلهای پرپر به دست دشمن بی دین کافر تو دیدی غرق خون جسم برادر که گشته اربا ارباپاره پیکر تودیدی اکبر در خون تپیده کنار پیکرش بابا رسیده تو گشتی زین مصیبت زار و محزون که شد قنداقه ی اصغر پر از خون تو دیدی غرق در خون حنجرش را کنار خیمه دیدی مادرش را تو دیدی اصغرششماهه جان داد به روی دست بابا امتحان داد تو دیدی خجلت سقای طفلان سرافراز است در بین شهیدان تو دیدی دست او از تن جدا شد به راه دین حق جانش فدا شد بدیدی تو لب عطشان عباس تو دیدی تیر بر چشمان عباس تو دیدی که عمو فرقش شکسته کنار پیکرش بابا نشسته تو دیدی کشته ماه علقمه را شنیدی عطروبوی فاطمه را تو دیدی که پدر شد قامتش خم شد از داغ برادر صبراو کم تو دیدی بر زمین افتاده پرچم تو دیدی غربت مظلوم عالم تو دیدی که پدر جان بر لب آمد کنار خیمه گاه زینب آمد تو دیدی ناله‌های خواهرش را سرشک غم وداع آخرش را تو دیدی با برادر گفتگویش تو دیدی عمه می بوسد گلویش تو دیدی غربت و صوت حزینش که سنگ کینه بشکسته جبینش تو دیدی تیر کین قلبش دریده ز قلب نازنینش خون چکیده تو دیدی شمر بر سینه نشسته دل فرزند زهرا را شکسته تو دیدی شمردون خنجر کشیده سر بابای مظلومت بریده تو دیدی آتش بر خیمه ها را سر بابابه روی نیزه ها را تودیدی دیده گریان قلب سوزان تن بابابه زیر سم اسبان تو دیدی عمه ی قامت خمیده بزد بوسه به رگهای بریده تو دیدی بریتیمان بی بهانه عدو می زد به کعب و تازیانه به زخم عمه ات دشمن نمک زد تو را و عمه هایت را کتک زد تو دیدی رنج و ماتم در اسیری تودیدی در سفر رنج کثیری تودیدی رنج و داغ و ابتلا را تو دیدی کوفه و شام بلا را تو دیدی که بزد در شهر کوفه سر بابا بروی نی شکوفه سر بابا بروی نی مقابل سرش را عمه زد بر چوب محمل عدو بنموده روزت را چنان شام بزد بر رویتان سنگ از لب بام دل توزین مصیبت‌ها کباب است که جای عمه در بزم شراب است بسوزانده عدو از کین دل او شرر زد از ستم بر حاصل او یزیدو روبرویش تشت زر بود میان تشت زر راس پدر بود عزیز تودم ازمحبوب می‌زد به لبهایش عدو با چوب می‌زد (رضایم) عبد درگاه سکینه که می گریم به یاد آن حزینه عزیز فاطمه دردم دوا کن نصیب نوکرت کرب و بلا کن رضا یعقوبیان حضرت سکینه (س)
ی در سینه قرار می‌گذارد مادر یک باغِ بهار می‌گذارد مادر سهم پسری را که نیامد حتماً یک گوشه کنار می‌گذارد مادر
یه سوال دارم مگر ما دل نداریم، ای خدا؟ یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا؟ کی روا باشد گل از ما و گلاب از دیگران؟ غمِ روی ساقی از ما و شراب از دیگران یا حسین یا حسین یا حسین ثارالله نمی دونم چه سر زد از من که بر غمت مبتلا شدم مبتلا بر فراقت ای کشته ی سر از تن جدا شدم ای خدا جون نمیدهم تا حسینوُ بر من نشون بدی منو تا دستِ تیر مژگان یار ابرو کمون ندی بخواهی یا نخواهی یه روز برا دیدنت میام تو میدونی اگر بیام یا نیام چقدر من تورو میخوام یا حسین خوب میدونی من از روزِ ازل دیوونت بودم خبر از هستی نبود من جاروکشِ می خونت بودم ای خدا مرغِ جانِ ما را به جانب کربلا ببر به زیارتگه عباس بن علی مرتضی ببر همه رفتن ای خدا همه رفتن ای خدا من نرفتم کربلا من نرفتم کربلا یه سوال دارم مگر ما دل نداریم، ای خدا؟ یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا؟ @mortaza110shahmandi. ایتا
سلام برادر عزیزم مداح محترم اهل بیت عصمت وطهارت حاج اقا سید رضا نریمانی درگذشت خدمتگزار اهل بیت ع زوار اقا امام حسین ع کنیزه حضرت زهرا س مادر مومنه وعزیز شما را خدمت شما وخانواده گرامیتان تسلیت عرض می نمایم بی شک خدمات ارز شمند ان مادر به جامعه مذهبی کشور باپرورندان فرزندانی خدمتگزار به بارگاه اهل بیت ع مورد توجه حضرات معصومین ع فرار خواهد گرفت وروح. ان فقیده سعیده لاحضرت زهرا س محشور شود انشاالله درجوار بارگاه ملکوتی حضرت رضاع طلب مغفرت برای ان عزیز از دست رفته وصبر واجر جزیل را برای شما وخانوااده محترمتان از خداوند متعال خواستارم حسن محمودی مشهد مقدس
جمعه یعنی یک هوای غصه دار جمعه یعنی لحظه لحظه انتظار جمعه یعنی یک سما فریاد و آه جمعه شد آقا کجایی ؟ بین راه ! جمعه وصل و رسیدن کی شود؟ میشود من باشم و وقتش شود؟ امام زمان (عج) مدح
در سامرا غریبی و تنهایی و فراق در کربلا حسین و عطش بود و درد و داغ در سامرا تنی جگرش تشنه و کباب در کربلاحسین تنش زیر آفتاب در سامرا نگاه کسی مانده بر در است در کربلا حسین عزادار اکبر است در سامرا شکسته ز غم روی ماه بود در کربلا تمام بدنها سیاه بود در سامرا زدرد تنش تیر می کشید در کربلا کسی دهنش تیر می کشید در سامرا به گل شرر خار می زند در کربلا رباب فقط زار می زند در سامرا امام کرم بی قرار بود در کربلا دور حسین نیزه دار بود در سامرا بریده نفس شاه عالمین د ر کربلا کنار علی محتضر حسین شاعر : سید پوریا هاشمی امام عسکری (ع) روضه
گل نرگس گل زیبای حسن از وجود تو جهانی گلشن گل نرگس گل بی خار خدا ای که بر عدل خدایی معدن گل نرگس به گلستان ولا آخرین گل جهت بشکفتن گل نرگس گل ماه شعبان نیمه اش شد زوجودت روشن گل نرگس گل زهرا ،حیدر شد طلوع تو غروب دشمن گل نرگس گل امید همه ای جهانی زتو گردد ایمن گل نرگس گل در پرده ی ما درد هجران زدگان گشت کهن گل نرگس گل در غیبت ها بیش ار این قلب مریدان مشکن گل نرگس گل رویت بنما تا نگردیده نصیبم مردن شاعر : اسماعیل تقوایی امام زمان (عج) مدح
یا محمد شده دیوانۀ رویت دل ما دائما مست می جام سبویت دل ما ای فدای تو که صد معجزه بر پا کردی غنچۀ دین خدارا تو شکوفا کردی یا محمد همه از داغ غمت حیرانند تا سحر جن وملک واله وسرگردانند توبه رحلت نرسیدی تو شدی کشتۀ حق شد دل عاشق تو عاقبت آغشتۀ حق ای شهیدی که جهانی به تو ایمان دارد اینهمه دهر به عشق تو مسلمان دارد گرچه یک عده به اسلام تو توهین کردند گرچه با بی هنری خون به دل دین کردند ما ولی پای تو تا آخر جان می مانیم سرفرازیم که بی نام ونشان می مانیم پیروان تو همه متحد وبیدارند تا ابد دین تورا عاشق وپرچمدارند اشک ریزان همه از هجر تو بی تاب وتبیم این چه داغیست که از آمدنش در عجبیم لحظۀ رحلت پیغمبر ما می آید چه بلاییست خدایا سر ما می آید این چه داغیست که عالم همه را پرکرده در جهان اینهمه غم را که تصور کرده داغ تو آمده تا گریه بگیرد مارا دیده خونین شود وغم بپذیرد مارا شب خاموشی تو نیمه شب شیداییست عاشقان زار بگریید شب رسواییست ای رسولی که غمت ریخته در باور ما آه پیغمبر ما حضرت چان پرور ما ازدوچشم ترمان اشک سرازیر شده دلمان از غم دل کندن تو پیر شده باز آتش زده عشق تو به جان همگان نام تو پرشده بر روی زبان همگان آخرین نور هدایت غم تو می ماند در دل وجان بشر ماتم تو می ماند چشم عالم ز غم دوری تو رود شده همه جا در شب هجر تو غم آلود شده دردل عاشق ما داغ تو جاویدان است آتش عشق تو افروخته وسوزان است گریه در سوگ تو بر دیدۀ ما واجب شد اشک بر موج پریشانی ما غالب شد بیست وهشت صفر آمد دل خونین داریم دیده ای مضطرب وعاشق وغمگین داریم بیست وهشت صفر آمد سفری در راه است چقدر عمر تو ای ناجی ما کوتاه است ای فدای تو وپیشانی خون آلودت چه غریبانه رسیدی به ره مقصودت زود رفتی که شود دین خدا تنهاتر ای که در علم وعمل از همه بی همتاتر بی تو با اینهمه کفر اینهمه غمها چه کنیم بی حضور تو در این عالم تنها چه کنیم فرامرز عرب عامری پیامبر اکرم (ص) روضه
گوشه ای با دردهای خویش خلوت می کند چشم هایش را انیس اشک غربت می کند در خلال هق هق بی انتهای هر شبش شرحه شرحه از غم دوری حکایت می کند بانوی غم ها سکینه...یادگار کربلا یک به یک ما را به بزم روضه دعوت می کند درد دل هایی که در سینه برایش مانده را باتمام عاشقان اشک قسمت می کند عالم و آدم به هم می ریزد از فرط عزا تا که خاتون حرم شرح مصیبت می کند کودک شش ماهه ای در پیش چشمش جان سپرد از سه شعبه زیر لب دائم شکایت می کند مشک خالی...دست بی جان...از عمو دم می زند از عموجانی که احساس خجالت می کند بعد عباس بن حیدر...دشمنی ها جان گرفت خیمه ها می مانَدو...دستی که غارت می کند راوی روضه گریز روضه های خویش را سمت گودال عطش کم کم هدایت می کند بانویی با خشکی لب های خود دارد هنوز شیعتی مهما شربتم را روایت می کند اشک می ریزی به یاد کربلا بنت الحسین جان من قربان غم های تو یا بنت الحسین محمد رضا قاسمی حضرت سکینه (س) روضه
قلم ِ قلبِ من از غربتِ ديدار نوشت بين ِ يك شهر ِ نظامي غم ِ دلدار نوشت هر كه نامش حسن است غربت او بسيار است اينچنين شد قلم از غربت بسيار نوشت آرزويِ سفر ِ حج به دلت باقي ماند اينچنين نام ِ تورا كعبه يِ آزار نوشت سالها بَهر ِ كسي از پسرت دم نزدي قلم از اينهمه غُصه همه جا زار نوشت عاقبت وعده ي ديدار سرانجام رسيد قاتلت را پسرت زهر ِ شرر بار نوشت جگرت پاره شد و همسرت آواره نشد خاطراتي قلم از يك زن و اغيار نوشت همسر ِ شاهِ شهيدان كه عروس زهراست با دلِ خون ز غم خاريِ بازار نوشت امام عسکری (ع) روضه
بار دیگر عزای عاشوراست از غمی بی قرینه باید گفت دو سه خط سوگواره ی غربت در عزای سکینه باید گفت قطره از وصف بحر درمانده من کجا، مدح دختر ارباب ای که بوده حسین مداحت السلام ای سکینه بنت رباب در کرامات حضرتش کافیست شیر او را رباب داده، همین در غریبی او فقط بنویس به عمو مشک آب داده، همین کربلا بود دشتی از روضه او بلاهای خویش را دیده در عبایی پر از علی اکبر روح بابای خویش را دیده روضه می خواند دور دارالحرب نعش ها را یکی یکی که شمرد دید بابا علیِ اصغر را به امیدی گرفت و با خود برد پدر آمد ولی چه آمدنی! غرق خون کرد چشم قافله را دید دور جنازه ی اصغر همه گفتند لعن حرمله را از وداع سکینه و ارباب جگر کائنات خون شده بود آه از آن دم که دید این دختر زین باباش واژگون شده بود با تنی خون گرفته از گودال آمدی ذوالجناح بی بابا کاش می شد رها نمی کردی وسط تیر و نیزه ها او را پدرم را غریب بین دو نهر نحر کردند با لب عطشان السلام علیک ای بی سر السلام علیک ای عریان امیر عظیمی حضرت سکینه (س) روضه
ای رسول خدای عزّوجل خاتم الانبیای روز ازل ای نبیّ ِمکرّمِ مدنی ای که بت را به غمزه می شکنی بت ما را به نور خود بشکن با جلال حضور خود بشکن ای لبانت محلّ ذکر خدا قلب تو آستان بکر خدا تو مِنَ النّوری و اِلَیَ النّوری از خداوند خویش منصوری ای نگهبان حضرتت جبرییل مات و حیران حضرتت جبرییل پر جبرییل مرد و مردانه پیش بال تو بود پروانه تا می آمد امین وحی خدا از کنار خدا، کنار شما وحی می خواند تا مقابلتان تا که می خواند پیشتان قرآن پیش روی تو درس پس می داد روبروی تو درس پس می داد ای حدیث حضور تو لولاک بی تو نابوده بوده اند افلاک علت خلقت دو عالم تو تو علی هستی و علی هم تو تو سلام و درود و زمزمه ای پدر مهربان فاطمه ای تو که عرش خداست مدهوشت حَسَنِینَند زینت دوشت بعد عمری که رهبری کردی امّتت را پیمبری کردی حرف حق را نشانشان دادی جان تازه به جانشان دادی حال، بیحال و بستری شده ای به گمانم کبوتری شده ای میل پرواز داری ای آقا پر زدن سوی جنّت الاعلی جد پاک حسن وَ حُسین ای که باقیست از شما ثقلین می روی و کتاب محزون است حضرت بوتراب محزون است قبل رفتن، ستاره ی نایاب دخترت را به مژده ای دریاب مژده پر زدن بسوی خودت زودتر آمدن بسوی خودت در مدینه برایت ای آقا ای رسول تمام خوبیها عده ای سوگوار رفتنتان دل پریشان و زار رفتنتان چشم شان اشکبار رفتنتان قلب شان داغدار رفتنتان عده ای لیک بین این امّت بین مرد و زن همین امت دست در کار رفتنتان تشنه و بیقرار رفتنتان . . . وای از رفتن رسول خدا از بلا و مصیبت عظما از هجوم و شکستن درها پشت در ضربه خوردن زهرا . . . وای بنگر که شد بپا آتش مادرم روبروست با آتش میخ عریان هجوم آورده داغ و بریان هجوم آورده به در خانه مادرم را دوخت سرّ مستودع وجودش سوخت شاعر : امیر عظیمی پیامبر اکرم (ص) روضه
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت محمود مربوبی اربعین حسینی (ع) روضه
نقش جلیله دخترِ ارباب سرجدا بعد از شهادت پدرش، بعد نینوا کمتر نبود از هنرِ عمه های خود با شعر، خطبه، نوحه، تباکی، بکا، دعا یعنی پس از شهادت شاه شهیدمان مرهون نوحه های سکینه ست کربلا آن بانویی که عابدۀ اهلبیت بود با سوز خویش داده چنین درسِ دین بما راه حسین، راه قیام است و راه خون باید همیشه زنده نگه داشت راه را تیغ زبان گشود، به فریادِ فاطمی گفت از هزار داغ، یکی را برای ما وقت غروب بود و أذانی نمی رسید إلاّ صدای هلهلۀ لشگر دَغا دیدم به چشم خویش در اطراف خیمه گاه در لابلای شیون و غوغای ماجرا یک دسته نیزه، رأسِ بریده کنند حمل یک فوج نیزه، معجرِ زنهای با حیا دست خودم نبود که فریاد میزدم معجر مگیر از سرِ ما، پَستِ بی حیا دیدم ز پای خواهر من زیوری ربود یک نابکار، با طمع و حرص، بی هوا در بینِ دود و آتشِ خیمه، بدست خصم دیدم چکید خون، ز همه گوشواره ها دیدم فرارِ خواهر دیگر در آن میان با دامنِ به شعله نِشسته ،سوی کجا؟ میگفت با تمام نواهای زخمی اش اینجاست موجِ خونِ خدا، موج کربلا این موجِ کربلا همه را غرق می کند مستغرق خدا چو سکینه، نه در بلا حضرت سکینه (س) روضه
امشبم را سحر نمی‌آید خواب، در چشمِ تر نمی‌آید مدحش از من که بر نمی‌آید چون سکینه دگر نمی‌آید دختر شاه...گوهر نایاب بی‌قرینه... درست مثل رباب روضه می‌خواند، روضه با احساس روضه‌اش داشت عطر و بوی یاس شرم یک مرد... روضه‌ای حساس وای از مشک پاره‌ی عباس روضه‌ی دست و چشم و مشک عمو روضه‌ی قطره‌قطره اشک عمو روضه‌خوان چشم‌های خود را بست مادرش دست می‌زند بر دست رأس اصغر به روی نیزه نشست پای نیزه قد سکینه شکست خواهر اصغر است حق دارد به خدا خواهر است حق دارد به روی ناقه خواند نافله را دور ناقه شنید هلهله را چه کند خنده‌های حرمله را چشم دشمن به سوی قافله را مثل یک مرد... مثل عمه‌ی خود صبر می‌کرد... مثل عمه‌ی خود قلبش از غصه‌ها کباب شده بعد سقا فقط عذاب شده مثل او از خجالت آب شده وارد مجلس شراب شده خیزرانِ یزید پیرش کرد حرف مردی پلید پیرش کرد دختر بی‌قرینه‌ی پدرش روضه‌خوان مدینه‌ی پدرش همه‌جا شد سکینه‌ی پدرش یادش افتاده سینه‌ی پدرش... ... زیر پای سوارها افتاد روی گل، ردِ خارها افتاد یادش افتاد آه آهِ حسین غرق در خون همه‌سپاه حسین بود یک نیزه تکیه‌گاه حسین داد می‌زد که قتلگاهِ حسین... ... پر شد از خونِ زخم‌های تنش پر شد از تیر و نیزه‌ها بدنش وسط حجره‌ی محقر خود چشم گریان... میان بستر خود باز در لحظه‌های آخر خود یادش افتاد داغِ خواهر خود کنج ویرانه خواهرش جان داد سر بابا برابرش... جان داد علی سپهری محمدجواد شیرازی حضرت سکینه (س) روضه
ذ از غم چه گویمت ، به دل مجلس یهود جز تازیانه محرم زینب کسی نبود برخیز ای برادر بی سر که بر سرت خواهر رسیده لیک چه خواهر؟ تنی کبود آن نیزه ای که برد سنان بین پهلویت آمد شبی به شانه ی مجروح من فرود زندان نرفته بودم و رفتم حسین من دارم نشانه بر بدن از حلقه ی قیود در زیر سنگ شیشه ی صبرم ترک نخورد ایوبِ صبر دید چنینم ، مرا ستود آنقدر سوخت قلب من از داغ دخترت که آتش گرفت ز آتش من عالم وجود آخر به وصل یار رسید آن (قتیل عشق) جان داد پای راس بریده ، ولی چه زود
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است در وقت سلام، این صدا دیدنی است دیدیم بهشت می‌وزد از حرمت آری، شب جمعه کربلا دیدنی‌ است
علیهاالسلام 🔹چهل منزل🔹 باز آمدم، از آن سفر مشکل آمدم با پای خود نرفتم اگر، با دل آمدم باز آمدم، اگرچه پناهم نمی‌شود سرشار از تو شوق نگاهم نمی‌شود این سرزمین که جلوه‌ای از محنت من است حس کرده‌ام خمیده‌تر از قامت من است این دشت پاره پاره پر از بوی آشناست تنها لباس یوسف این خاک بوریاست یک روز میهمان همین سرزمین شدیم هر یک برای حلقهٔ خاکی نگین شدیم این سرزمین که حرمت مهمان نمی‌شناخت این سرزمین که جمع عزیزان نمی‌شناخت این سرزمین حکایت حالی غریب داشت حال و هوای غمزده‌ای بی‌شکیب داشت در باد وحشتی ابدی زوزه می‌کشید گیسوی نخل‌ها همه آشفته می‌وزید با بادهای اوج‌نشین ضجه می‌زدند انگار آسمان و زمین ضجه می‌زدند شوم و غریب بود صدا در گلوی آب آشفته و تنیده به خون بود بوی آب در کام‌ها فقط عطش و زخم تیر بود در جام‌ها سکوت سراب و کویر بود... هر نیزه‌ای که رفت به آغوش آسمان یک کوه درد بود که بر دوش آسمان... دیدی که دل نمی‌کنم و با سر آمدی با سر به دستگیری از خواهر آمدی من روی ناقه و سر تو بر فراز نی دیدی چه رفت بر سرم از اهتزاز نی من خطبه خواندم و سر تو در میان تشت من زخم خوردم و سر تو بر فراز دشت من خطبه خواندم و به نگاهت نگاه من تو کهف خواندی و شدی آنجا پناه من روی لب تو نور و به کف، شام سنگ داشت با روشنی، سیاهی از آغاز جنگ داشت تا آیه‌ای شکفت و به روی لبت نشست دندان تو به سنگ‌ترین کینه‌ها شکست با کاروان خسته چهل منزل آمدی با موج‌های تب‌زده تا ساحل آمدی این خاک داغدیده کسی را پناه نیست باید به حال و روز همین خاک هم گریست... این خاک زخم‌های تنت را شمرده است این خاک مثل پیکر تو زخم خورده است داغی نشسته بر دلش از ماجرای تو خون گریه کرده وحش و طیور از برای تو این خاک با تو همدم و مأنوس گشته است این خاک با تو مأمن صدا فرشته است بگذار شرح خاطره را مختصر کنم این بار هم بدون تو قصد سفر کنم اینک منم سفیر تو ای پیکر عزیز این من سفیر قصهٔ تو ای سر عزیز دیگر برای قافله وقتی نمانده است از سرزمین پاک تو باید کشید دست... من می‌روم که قافله را رهبری کنم در شرح ماجرای تو پیغمبری کنم
🔹چهل شب است...🔹 چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته‌ایم چهل شب است نفس‌هایمان همه آه است پر از سکوت، پر از گریه‌های ناگاه است چهل شب است که مات غروب صحراییم چهل شب است که محو طلوع سرهاییم چهل شب است ز دیدار آب می‌سوزیم به یاد هق‌هق طفل رباب می‌سوزیم چهل شب است خدایا و نیست باورمان سری به نیزه بلند است در برابرمان سرت ستاره دنباله‌دار صحراهاست همیشه در شب تاریخ شعله‌ات برپاست زمین مزار شهیدان توست سرتاسر زمانه شام غریبان توست تا محشر مرا دلی‌ست که چله‌نشین ماتم توست پیاده‌ای به ره اربعین ماتم توست امید هست مرانی ز خویش ما را هم رِعایتی کنی إبن‌السبیل‌ها را هم قبول کن تو دلم را که زائر آمده است ببین کنار قدم‌های جابر آمده است تو گویی از قفس سینه خارج است دلم میان گرد و غبار طویرج است دلم نهاده سر به بیابان شور و عشق و جنون دویده است به شوق فرج ستون به ستون ولایت است و شهادت شروع و مقصد ما مسیر زندگی ما: نجف به کرب‌وبلا ز جای‌جای جهان گِرد دوست جمع شدیم به لطف زلف پریشان اوست جمع شدیم
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است در وقت سلام، این صدا دیدنی است دیدیم بهشت می‌وزد از حرمت آری، شب جمعه کربلا دیدنی‌ است