eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
2 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز کرده‌ی شاهنشه مدینه سلام بزرگ زاده ای و من غلام ابن غلام میان سلسله اولاد حضرت زهرا تویی که قاسمی و با ابالحسن همنام مورخان ننوشتند روز میلادت شب ششم به تو منصوب گشته در ایام کسی که از تو طلب کرده رزق کرببلا قسم به حضرت نجمه نمیشود ناکام شفا گرفت به نام تو دردهای دلم شدی همیشه برایم "مسکن الآلام" تو نان سفره‌ی دو سفره دار را خوردی شبیه بارش باران عنایت تو مدام تو که مفسر اَهلیٰ مِنَ العسل هستی کمی به ما بچشان یاکریم ازاین جام بدون شک به تو آن لحظه وحی نازل شد ز جبرئیل مقرب گرفته ای الهام حسین تا بغلت کرد گفت آه حسن ز سینه‌ی تو کند بوی دلبر استشمام تمام اهل حرم در پی تو گریانند چه محشری تو به پا کرده ای میان خیام به وقت رفتن اگر قامت تو کوته بود به روی خاک شدی قد کشیده مثل امام همه به حال پریشان نجمه خندیدند نگاه او به سرت بود کربلا تا شام
سپرده ام غزلم را به اختیار حسن پریده مرغ دلم باز در مدار حسن زبان چگونه بگوید فضائل او را چگونه وصف شود حُسن بیشمار حسن؟! کریم اگر که تو باشی؛همه گدا هستیم خدا گذاشت کرم را در انحصار حسن و همنشینیِ او با جزامیان یعنی که خار ها همه گل می‌شود کنار حسن کمانِ ابرو و تیغِ نگاه او کافیست که بین معرکه هر کس شود شکار حسن فدای همت مردانه اش که افتاده جمل به زیر قدم های استوار حسن برای مصلحت دین سکوت کرد و نشست زمان صلح مشخص شد اقتدار حسن دوباره زنده شد انگار مجتبی وقتی که آمدند به میدان دو یادگار حسن دو بال لشکر او قاسم اند و عبدالله به معرکه دو لب تیغ ذوالفقار حسن پسر به زیر لب "احلی من العسل"میگفت به قلب معرکه میرفت با شعار حسن که ناگهان همه ی دشت از حسن پر شد هجا هجا شد فرزند نامدار حسن روایت است به محشر نمی‌شود غمگین هر آنکسی که به دنیاست سوگوار حسن و بر صراط، قدمهای او نمیلرزد کسی که رفته به پابوسی مزار حسن
  آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
نبوی خصلت ای حَسن سیما علوی غیرت ای گل زهرا هرکه حُسن تو دید، با خود گفت حَسنی دیگر آفریده خدا گیسویت عنبرین و مُشک‌افشان قامتت چون قیامت کبری لبت اَحلی من العسل، شیرین! نقطه‌ی خال تو، چو اَب زیبا چَشم تو، رَشک چشمه‌ی زمزم صف مژگان تو، سپاه صفا بند نعلین توست، گیسوی حور از حریر بهشتی‌ات دیبا صورتت را چو کعبه پوشاندند تا نبیند حسود دون، آن را گیسویت را چو نجمه شانه کشید عِطر گل می‌وزید، در هر جا مِهر تو، هم‌چو بارش باران قَهر تو، هم‌چو غرش دریا نام تو قاسم است و قسمت شد در ازل، با تو جلوه‌ی بابا قاف تو، قرب حق‌تعالی بود الف توست، قامت رعنا سین تو، رَشک سینه‌ی سَینا میم تو، چون مسیح روح افزا سیزده ساله، فارغ‌التحصیل شدی از درس سیدالشهدا عطر گل‌برگ‌های پیکر تو پر شده در زمین کرب و بلا خفته‌ای با عروس مرگ ای گل حجله‌ات قتلگاه و جشنت عزا رَخت دامادیَت شده کفنت بستی از خون سر، به دست حنا دست و پا گم کند، عمو چون دید می‌زدی در برش، تو دست و پا پیکرت را کشید در آغوش گفت : قاسم! دو چشم خود بگشا! من عدو نیستم، عموی تو ام باز کن لب، بگو جواب مرا
دارد به رویِ چشمِ خود اَبرویِ حسن را جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را اینقدر عقیله به سری شانه نمی‌‌زد بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را ارث از پدرش بُرده اگر سفره گشوده او آمده تا گرم کند کویِ حسن را بند آمده این راه شبیه پدرش باز آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را باید قدمی چرخ زند پیشِ عمویش تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست مانند حسن هرکه پدر داشته باشد مانند علمدار جگر داشته باشد او پشتِ نقاب است اگر روش ببینند گویند عشیره دو قمر داشته باشد اصلا به زره فکر نکرده است،محال است قاسم به زره نیز نظر داشته باشد با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد با این هنرِ رزم عمو زیر لبی گفت باید علم؛این،شیر پسر داشته باشد دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خَصم فرزندِ علی چند هنر داشته باشد باید که کَرَم خانه بسازند برایش باید که چنین خانه،دو در داشته باشد حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود اما حرمی کاش پدر  داشته باشد.... تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت در نامه اش از روضه ی کوچه،حسنش گفت... انگار خودت حلقه ی ماتم شده‌ای تو دورت چه شلوغ است چرا کَم شده‌ای تو یکریز پُر از روضه ی بازی پسرِ من مانند علی مثل مُحَرم شده‌ای تو رفتی و نگفتی به منِ سوخته بابا رفتی و نگفتی که چرا خم شده‌ای تو بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی ای کاش نبینند مُعَمَم شده‌ای تو من هیچ،تو فکرِ جگرِ نجمه نکردی اینقدر پُر از زخمِ مجسم شده‌ای تو باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم در خون وشن و تیر چه محکم شده‌ای تو صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد صد نعل چه کردند که دَرهَم شده‌ای تو خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده‌ای تو امید من این است که نجمه نشناسد ای جان،چه سرت آمده مبهم شده‌ای تو گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند
السلام ای قاسم داماد یا ابن الکریم مرد میدان ، شاخه شمشاد یا ابن الکریم همچو عباس و علی اکبر ، حسین و مجتبی پهلوان بودی تو مادر زاد یا ابن الکریم با ابالفضل است حسابش ، نه کرام الکاتبین هر کسی که با تو در افتاد یا ابن الکریم مرگ در راه عمو را گفتی احلی من عسل عشق را این حد ، که یادت داد؟ یا ابن الکریم بس بود در مدح و توصیفت همین که داشتی چون ابالفضل علی استاد ، یا ابن الکریم ازرق شامی شده با همتت خانه خراب تا قیامت خانه ات آباد یا ابن الکریم تا ابالفضلی شود قدت ، شبیه غیرتت نعل ها بر جان تو افتاد یا ابن الکریم جان نجمه بیشتر از این عمو را دق نده زیر دست و پا نزن فریاد یا ابن الکریم
جلوه ي روي پنج تن قاسم  ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم  ماهْ رخسار انجمن قاسم  سرو خوش قامت چمن قاسم  ذكر من وقت پر زدن قاسم  كيست اين نوجوان؟قرار حسن  وارث عزّت و وقار حسن  دُرّ دردانه ي تبار حسن  همه جا هست دستيار حسن  حسن خانه ي حسن قاسم  گيسوان حسن مجعّد بود  پاي تا فرق چون محمّد بود  عشق بي عشق او مردّد بود  رنگ او سبز چون زبرجد بود  پس عقيق است در يمن قاسم  گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل  همه بي قاسمند، ول مَعطل  نكته اي گويمت ولي مُجمَل  خوش بحالش كه بود از اوّل  با اباالفضل همسخن قاسم  در جلالت به كبريا رفته  صولتش هم به مصطفي رفته  هيبتش هم به مرتضي رفته  در كرامت به مجتبي رفته  با حسين است هموطن قاسم  روي او قبله از ازل شده است  لب او شيشه ي عسل شده است  صاحب پرچم و كتل شده است  مشكلاتم اگر كه حل شده است  هست مشكل گشاي من قاسم  آه اگر بر بلا دچار شود  آه از آن دم كه سنگسار شود  با سرِ نيزه ها شكار شود  كفنش خاك و سنگ و خار شود  مثل اربابِ بي كفن قاسم  چشمش از تشنگي كه كم سو شد  سكّه ي جنگ آن ورش رو شد  وارث روضه هاي پهلو شد  بدنش پاره پاره از تو شد  آه از نعل و از دهن قاسم 
شب احلى من العسل آمد شب گل گفتن و غزل آمد شب شادی شب برات رسید وقت حَیّ على الصلات رسيد روزه داران حضور دیدار است بشتابید وقت افطار است دم افطار سفره گستردند رطبی از مدینه آوردنــــــد رطب از کوچه بنی هاشم خوشمزه مثل خنده قاسم سفره دار مدینه مسرور است که به دامان او گل نور است قاسمش را سپید جامه کند تا به گوشش اذان اقامه کند بسکه قاسم قشنگ و ناز و گل است بر لبش ان یکاد و چار قل است دامن نجمه گل به بار آورد گلی از باغ ذوالفقار آورد غنچه ای از شکوفه زار حسن شاهد حسن و اقتدار حسن نفس یــاس بــا نـســیـم آمــد پسر حضرت کـریـم آمــد درِ گوشش چه حرفهایی گفت نینوایی و کربلایی گفت گفت با لحن و شور لالایی : قاسمم تو امید بابایی سیزده سال دیگر ای پسرم می شوی تشنه پرپر ای پسرم کربلا عرصه ی حضور شود صحنه ی غیرت و شعور شود جای بابا طلایه داری کن بر عمویت حسین یاری کن هیچ بی اذن او نفس نکشی پا ز میدان رزم پس نکشی در هیاهوی تن به تن بابا حیدری باش مثل من بابا در رگ‌ و ریشه ات علی جاری است خون تو قطره قطره بیداری است زنده کن نام و یاد بابا را مست کن جرعه جرعه دریا را
می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باشد ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد
پسر رفته به بابايش خبرها اينچنين باشد كرم را ارث از او برده اثرها اينچنين باشد به حق در آسماني اينچنين نوراني و زيبا توقع هم همين باشد قمرها اينچنين باشد به ظاهر سينزده سالش ولي خضر است شاگردش به حيدر رفته در هيبت نظرها اينچنين باشد به اصرار خودش آمد به سختي شد عمو راضي كه در آخر وداع،حال پدرها اينچنين باشد براي او شهادت از عسل هم هست شيرين تر براي عاشق بي دل سفرها اينچنين باشد در آورده به زانو ارزق و اولاد ارزق را به نسل مرتضي كلأ جگرها اينچنين باشد به زير سم مركب ها قدش هم قد اكبر شد در اين راهي كه او رفته خطرها اينچنين باشد چه دامادي چه قدي به،به اين طرز حنابندان به پيش آل پيغمبر هنرها اينچنين باشد
خیمه روشن شد سخن گفتی غزل یعنی همین مرگ شیرین است پس ضرب المثل یعنی همین قبل رفتن ساعتی ماندی در آغوش عمو عاشقی اینگونه خوش باشد بغل یعنی همین بعد وصلت با شتاب از خیمه بیرون آمدی قصد میدان کرده ای ماه عسل یعنی همین لشکری کفتار را از روی اسب انداختی الله الله وارث شیر جمل یعنی همین یک به یک اولاد ازرق روی خاک افتاده اند شیوه ی جنگیدن و طرز جدل یعنی همین کعبه ی من در طواف تو غبار کربلاست اه دشمن حلقه زد دورت زحل یعنی همین زیر پا کوبی دشمن بند بندت شد جدا لرزه افتاده است در صحرا گسل یعنی همین
دارم از پای بساط سفره ات پا می شوم بعد از این شبها خدایا باز تنها می شوم دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می شوم دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود تا ابد ممنون این الطاف مولا می شوم میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست میزبانم که رود من عبد هرجا می شوم حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است چاره ای دیگر نمانده رو به صحرا می شوم امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است میل گریه دارم و راهیِ دریا می شوم امشب این العفوها بوی جدایی می دهد الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می شوم چهره ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد با چنین وضعیتی عبد تو آیا می شوم؟ توبه هایم را بخر، اما گناهم را ببر ورنه امشب دست بر دامان زهرا می شوم تشنگی این روزها لبهای ما را خشک کرد با لب خشکیده غرق واحسینا می شوم رضا باقريان مناجات با خدا مناجات