eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
370 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏴 🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ◾بنداول از نجف آمد بدنبالت امیرالمومنین حضرت ام‌البنین(۲) ◾بنددوم خاک قبرت سجده‌گاه و قبله اهل یقین حضرت‌ام‌البنین(۲) ◾بندسوم مادرعباسی و جایت بود عرش برین حضرت ام‌البنین(۲) ◾بندچهارم گشته در کرببلا عباس تو نقش زمین حضرت‌ام‌البنین(۲) . @majmaozakerine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/272171029C7c2be56d94 ❇️ابرگروه مجمع الذاکرین اهل بیت ( علیه السلام) همراه باآموزش مداحی👌 اولین وفعال ترین گروه درایتا😍 🔹هرگونه درخواستی :مطالب مذهبی.حدیث اشعار.روضه.نوحه......
زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر که بی وضو نتوان خواند سوره کوثر زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟ خدا به خواجه لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوه عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع انگشتر حجاب، روی زمین طفل بی‌پناهی بود تو مادرانه گرفتی‌ش تا ابد در بر میان کوچه که افتاد دشمنت از پا در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر خدا گواه که چون فاطمه نمی‌خواهیم حکومتی که نباشد در آن علی رهبر شاعر/ سیدحمیدرضا برقعی @majmaozakerine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ . . | مولانا علی ، امّنا زهرا شب‌اول‌عزاداری‌شهادت‌حضرت‌زهرا(س) (به روایت ۷۵ روز) یکشنبه۱۳ آذر ۱۴۰۱ | ۹جمادی‌الاولی۱۴۴۴ «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است» ماه عزاي فاطمه روح مُحرم است در فاطميه از دل و جان گريه مي كنيم همراه با امام زمان گريه مي كنيم در فاطميه رنگ جگر سرخ تر شود آتش فشان غيرت ما شعله ور شود مولانا علی ، أمنا الزهرا لعنت به آنكه پايگذار سقيفه شد لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد لعنت بر آنكه برتن اسلام خرقه كرد اين قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست هر كس محب فاطمه شد،قوم وخويش ماست ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم راضي به ترك و نهي تبرا نمي شويم قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است هر كس جدا ز اين دو شود،اهل بدعت است مولاناعلی امناالزهرا ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد از ما بترس،طايفه اي پر اراده ايم ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم از اما بترس، شيعه ي سرسخت حيدريم جان بركفان جبهه ي فتواي رهبريم از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست از جمعه اي بترس،كه دنيا به كام ماست فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست   مولاناعلی امنا الزهرا .┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═ @majmaozakerine
حضرت زهرا سلام الله علیها واذان بلال ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،   اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَه کیستی تو بهشتِ بابایی کوثر و قدر و نور و طاهایی دو جهان ذره و تو خورشیدی همگان قطـره و تـو دریایی هم صدا با تمامی سادات شیعه گوید تو مادرِ مایی مَطلعُ الفجرِ بامدادِ ازل لیلةُ القدرِ حق‌تعالایی برتر از درک و دانشِ همه ای چه بخوانم تو را که فاطمه ای ای مَقامت ز وَهم‌ها برتر قدر و جاهت ز وصفِ ما برتر مدح تو بر لبِ رسولِ خدا ذکر نابی ا‌ست از دُعا برتر رتبه ی توست از زنانِ بهشت به خداوندیِ خدا برتر جز محمد که دست‌بوسِ تو بود تویی از کلِّ انبیا برتر حجره‌ات کعبه ی دلِ حیدر بیتت از بیت کِبریا برتر (پیغبر فرموده بود:" إِنَّ فَاطِمَهَ بَابُهَا بَابِی وَ بَیْتُهَا بَیْتِی فَمَنْ هَتَکَهُ فَقَدْ هَتَکَ حِجَابَ اللَّه" دَرِ خونه ی فاطمه،دَرِ خونه ی مَنِ، خانه ی فاطمه،خانه ی منِ...) دیگه اهل روضه بخونن حدیث مفصل رو...چه کردن با این خانه؟...* خانه ای روشن از کلامُ الله سر زد از آن،دو آفتاب و دو ماه ______ ای بهشتِ خدا گُلِ رویَت ای رسولِ خدا ثنا گویت سورۀ نور، خطِ پیشانی  لیلۀ قدر، تارِ گیسویت شبِ معراج مصطفی می دید  باغِ جنت پُر است از بویت روحِ بینِ دو پهلویِ احمد!  به چه جرمی شکست پهلویتگر جسارت نبود می‌گفتم هُرمِ آتش چه کرد با رویت *حالا بزن تو سینه و تو صورتت،بگو: آخ مادر!...به چه جُرمی زدن مادرِ مارو...* از علی‌دوستی نشان مانده هم به رخسار هم به بازویت شاعر:حاج غلامرضاسازگار *این روزها خبر دادن به بلال،مؤذنِ پیامبر،گفتن: زهرا ازت گِله کرده، گفته: همه ی مدینه به من پشت کردن،از بعضی ها توقع نداشتم، چرا بلال نمیآد یه سری به ما بزنه؟...بلال متوجه شد زهرا ناراحتِ، اومد مدینه،اومد ملاقاتِ بی بی،اجازه گرفت از امیرالمؤمنین برم زهرا رو ببینم، همچین که اومد تو خانه،اول نگاش به دَرِ خانه افتاد...چرا در سوخته؟ چرا دیوار خونی شده؟ چرا بچه ها اینجوری زرد و لاغر شدن؟ چی شده،من چند سال مگه نبودم؟من دو ماه مدینه نبودم... اومد محضر بی بی شرفیاب شد،دو زانو با ادب نشست، خانوم یه گِله ی مادرانه کرد،صدا زد: بلال تو چرا زهرا و علی رو تنها گذاشتی؟ صدا زد:خانوم جان!من بعد از پیغمبر دیگه دلم نیومد مدینه بمونم... وقتی فهمیدم حقِّ علی رو غصب کردن، به نشانه اعتراض گفتم دیگه اذان نگم، جایی که پیغمبر و علی نباشن دیگه نمیخوام اذان بگم...اذان واسه کی بگم؟ بی بی فرمود:می دونم بلال، اما حالا که دختر پیغمبر دلش برا صدایِ اذانِ تو تنگ شده، دلم میخواد یه بار دیگه بری بالای مأذنِ، تا بی بی فرمود: یه بار دیگه صدایِ اذانت رو بشنوم،مکث نکرد،بلند شد، گفت: چشم،از تو به یک اشاره/از ما به سر دویدن... من چقدر خوشبختم که فاطمه دلتنگِ صدایِ منِ... رفت بالای مأذنِ،مدینه ساکتِ،یکدفعه دیدن یک صدایِ آشنا داره میاد.. "الله اکبر" یهو مدینه لرزید... "الله اکبر" همه از خونه هاشون بیرون اومدن، صدای بلالِ،از کجا داره صدا میآد...از پشت بامِ خانه ی فاطمه... این صدا چند وقتِ تو مدینه نمیآد"أشهد أن لا إله إلا الله" یک مرتبه بچه ها دیدن مادر بلند شد، اسماء بیا زیر بغل هام رو بگیر،فضه بیا جانمازم رو پهن کن، زینب آبِ وضو بیار... "أشهد أن لا إله إلا الله" سجاده رو پهن کردن، زینب خوشحال شد،حسنین خوشحال شدن،مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه، یه مرتبه صدای بلال بلند شد" اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله" تا اسم پیغمبر رو شنید، تا اسم پدر رو شنید،با صورت خورد زمین،فاطمه بیهوش شد، بچه ها تو صورت هاشون میزدن،بلال دیگه بس کن،بلال اذون نگو... یه دختر اسمِ باباشو بالا مأذنِ شنید بی هوش شد، اسمِ باباش رو فقط شنید،اما یه دختر سَرِ بُریده بغل کرد،رگ هایِ بریده بغل کرد...* بابا! دخترت از دنیا بُریده بِدونِ تو خوشی ندیده ببین همه موهام سفیده بابا!خوشی به قلبم دستِ رَد زد یه بی حیا بهم لگد زد *مدینه...فضه و اسماء اومدن،آب ریختن تو صورتِ فاطمه، بی بی، بهوش اومد،اما خرابه ی شام،هر چی زینب رقیه رو تکون داد... پاشو دختر! پاشو عمه!...پاشو چشات رو باز کن...حسین...* فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم *به نیتِ فرج سه مرتبه بگو: یازهرا...*
وقتی عروس و داماد اومدند تو خونه، پیغمبر دستور داد همه خونه رو ترک کنند، همه خونه رو ترک کردند، پیغمبر نگاه کرد، دید اسماء ایستاده سرشو پایین انداخته، صدا زد اسماء مگه نگفتم همه برند، تو چرا موندی، اسماء سرشو انداخت پایین، شب عروسیه بی بی دو عالمه، پیغمبر امر کرده همه برن بیرون می خواد با عروس و داماد خصوصی حرف بزنه، گفت: چرا تو نرفتی همه رفتند، گفت: یا رسول الله ببخشید منو، اما من از طرف خانم خدیجه ماموریت دارم، تا اسم خدیجه رو برد، می گن پیغمبر همچی که گفت: از طرف خدیجه ماموریت دارم، شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، صدا زد اسماء چه ماموریتی، آقا جان شبی که بی بی از دنیا می رفت، خانم خدیجه سلام الله علیها به من یه ماموریتی رو واگذار کرد، گفت: اسماء من دارم می میرم، اسماء دخترم کوچیکه، اسماء یه روزی و یه شبی فاطمه ام عروس میشه، دختر شب عروسیش به مادر نیاز داره، خانومها حرف منو زود میگرن، اسماء زهرام مادر نداره، نکنه شب عروسیم ، زهرامو تنها بذاری، من باید کنار بی بی بمونم، پیغمبر دعا کرد اسماء رو، چی می خوام بگم ، شب شام غریبان حرف عروسی می زنم، نه، اون شب یه بار اسماء مادری کرد، یه بار موند، امشبم علی همه رو فرستاد برند، اما گفت اسماء، تو بمون علی تنها مونده، اسماء می خوام بدن زهرارو غسل بدم، 9 سال از اون شب گذشته، اسماء تو محرم این خونه ای، اسماء بمون کمکم کن، امشب شب اسماء ست، امشب شب این شعره، اسماء بریز آب روان ........ (متن کامل شعر کلیک کنید) به یه شکلی بدنو امشب مولا غسل داد، طبق وصیت بی بی، قربون تو خانم برم چه قدر مراقب علی هستی، تا زنده بودی رو از علی می گرفتی، خدا به سر هیچ مردی نیاره، بره خونه زنش رو بگیره ازش، نمی دونی این با دل علی چه کرده، تا زنده بود مراقب بود، غیرت علی به جوش نیاد، وقتی هم از دنیا رفت امشب گفت منو از زیر پیراهن غسل بده علی، نمی خوام پیراهنم و در بیاری از تنم، خودش می دونه چه بلایی سر این بدن آوردند، می دونه این بدن سینه اش مجروحه، می دونه اگه علی نگاه کنه، جای میخه در رو ببینه میمیره، وای ... مراعات علی رو کرد، علی داره از زیر پیراهن غسل می ده، اما یه جایی دیگه نتونست خودشو نگه داره، از امشب دیگه نگذاشتن برا زهرا کسی بلند بلند گریه کنه، جمله دوم، می دونی، اولین کسی که امشب برا فاطمه بلند گریه کرد، خود علی بود، لذا امام صادق علیه السلام فرمود: خدا رحمت کنه، اون شیعه ای که، برا مادر ما بلند گریه کنه، می دونی چرا، آخه علی داره بدنو غسل می ده، یه مرتبه دیدند، سر به دیوار گذاشت، داره داد می زنه، اسماء دوید اومد جلو، مولا خودت گفتی آروم گریه کنند، صدا زد اسماء چیزی نگو، الان دستم رسید به بازوی فاطمه، الهی بشکنه دستت قنفذ، .. @majmaozakerine
زمینه|نفسای تو به شماره افتاده - حاج مهدی رسولی.mp3
18.68M
زمینه 💠 نفسای تو به شمارش افتاده 🎙حاج مهدی رسولی 🏴 شب پنجم مراسم عزاداری ایام 📆 چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۱ 🕌 مسجد دانشگاه تهران ۰نفسای تو به شمارش افتاده میبینی علی رو به خواهش افتاده تو برای همه گره گشا بودی همدم تو گره به کارش افتاده باور بکنم یا نکنم عزم سفر کردی باور بکنم یا نکنم محاله برگردی باور بکنی یا نکنی من بی تو میمیرم باور بکنم یا نکنم همینه تقدیرم برو راضی ام عزیزم به رضات برو اشکامو بریزم پشت پات الوداع یا زهرا **** میشه خواهش کنم بهار من باشی میشه باز مثل کوه کنار من باشی میشه خواهش کنم تنها نری زهرا بی قرارم میشه قرار من باشی خواهش بکنم یا نکنم دلت به موندن نیست خواهش بکنم یا نکنم رمق به اون تن نیست خواهش بکنی یا نکنی ابرمو میبارم خواهش بکنم یا نکنم میری کس و کارم زندگی بدون تو سخته برام دنیا رو بدون زهرا نمیخوام الوداع یا زهرا **** به فکر من نباش با درد جانکاهت میسوزه قلب من با هُرم هر آهت شبای بعد تو سیاه و تاریکه برو مهتاب من خدا به همراهت گرچه ندارم تاب غم تو رو عزیز من حالا که دلت با رفتنه برو عزیز من دنیامون اگرچه پر بود از روزای بی تکرار حالا که دلت با رفتنه نمیکنم اصرار غماتو بذار روی دوش علی خداحافظ ای کفن پوشِ علی الوداع یا زهرا۰ @majmaozakerine
آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است رنگ این دیوار خانه یک طرف در یک طرف گاه دل خون توییم و گاه دل خون پدر وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف از کنار تو که می اید به خانه ناگهان بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف من چگونه کهنه پیراهن تن یارم کند غصه تو یک طرف داغ برادر یک طرف مثل آن روزی که افتادی می افتد بر زمین پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف من دو بوسه میزنم جای تو و جای خودم زیر گردن یک طرف رگ های حنجر یک طرف وای از آن لحظه که میریزند بین خیمه ها گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف شاعر: علی اکبر لطیفیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدینه شاهدِ شب هایِ خاموشیست این شبها علی چون شمع میسوزد کنارِ پیکر زهرا زِاشکِ خویش بِنوشت این سخن بر تربت پاکش بیا برگرد با من! سویِ خانه ای گلِ زیبا منم شمعُ تویی گل؛ کودکانت همچو پروانه به بزم ماتمت سوزند با یاد تو بی پروا چگونه بی تو برگردم بسویِ خانه زهراجان *سرشُ از رویِ مزار بلند کرد یه حالت خواب یه مرتبه بلند شد .. گفت بریم ابن عباس بریم، عرضه داشت آقا کجا! شما گفتی کاش شبها طولانی بشه بشینیم راحت گریه کنیم برا خانم .. گفت بریم حسین داره گریه میکنه .... آقا از کجا فهمیدی گفت فاطمه م گفت .. برو حسین داره گریه میکنه ...* چگونه بی تو برگردم بسویِ خانه زهراجان که میخواهند ازمن کودکانِ خسته مادرا *فضه که اومد خونه ی مولا، خانه سلطانِ زمینُ آسمان اومدتو در و دیوار رو نگا کرد دلش سوخت بلدِ کار بود میگه یه ظرفِ گلی رو برداشت علمشُ داشت یه دستی روش کشید یه ذکری گفت اومد خدمت امیرالمومنین ، آقا هیچی تو خونه نیست اگه اجازه بدی من اینو تغییرش دادم، بفروشیم مولا فرمود فضه اگه اینو میخوندی این کارو میکردی ایارش بالاتر نمیرفت گفت چرا اقا! شما هم بلدی ؟! گفت فاطمه م بلدِ حسنینمم بلدن ... آنان ک خاک را به نظر کیمیا کنن.. امر خداست ما اینطوری زندگی کنیم .. دو خط روضه و التماسِ دعا ‌.. دیدن بینِ بچه های فاطمه از همه بیشتر امام مجتبی بی تابه .. یه گوشه از خونه زانویِ غم بغل گرفته .. هر کاری میکنن آروم نمیشه ..آقا ، شما بزرگه بچه های فاطمه ای شما هم باید باباتُ آرام کنی همه داداشتُ و هم خواهراتُ .. اینا هم داغ دیدن آخه چرا اینطوری گریه میکنی فرموده باشد آخه اینا که تو کوچه نبودن ...* بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر او پیش تر رسیدُ رَهم بیشتر گرفت قدم نمیرسید که خود را سپر کنم .. همرنگ صورت تو شده رخت ماتمم