eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 🔳 🌷 ، 🌷 🌺راوی : دوستان عراقی شهید ✳️اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم. ✳️هادی به راننده گفت: نگه دار تعجب کردیم. گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم بروم وادی السلام. 🔵گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان. ✳️هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد. بعد هم پیاده شد و رفت. 🔴بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده ✳️هادی مرد مبارزه بود. او در میدان رزم، دست از اعتقاداتش بر نمی داشت. 🔵همیشه تصویر مقام عظمای ولایت بر روی سینه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت می کرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده می کرد. 🔴یادم هست به جمعی از رزمندگان می گفت: لحظه شهادت نام مقدس یاحسین(ع) را به زبان داشته باشید تا خود آقا بالای سرتان بیاید. 🔘کل وسایل همراه هادی، در تمام مدت حضور در میادین نبرد، فقط یک ساک دستی کوچک بود تعلقات او از تمام دنیای مادی بریده شده بود. ✳️در دوران نبرد خیلی کم غذا می خورد، می گفت: شاید بقیه رزمندگان همین را هم نداشته باشند. 🔴کم می خوابید و به واقع خودش را برای وصال آماده کرده بود. ✳️هادی در خط نبرد هم وظیفه روحانی بودن و مبلّغ بودن خود را رها نمی کرد. 🔵در آنجا هم، وظیفه هرکس را به آنها متذکر می شد. 🔘ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 🔳 🌷 ، 🌷 🌺راوی : محمدرضا ناجی ✳️از موسسه اسلام اصیل با هادی آشنا شدم. 🔵بعد از مدتی از موسسه بیرون آمد و بیشتر مشغول درس بود. ما در ایام محرم در مسجد هندی نجف همدیگر را می دیدیم. ✳️بعد از مدتی بحران داعش پیش آمد. هادی را بیشتر از قبل می دیدم. من در جریان نمایشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم. 🔵یک روز می خواستم به منطقه عملیاتی بروم که هادی را دیدم. او اصرار داشت با من بیاید. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کردیم. 🔘او خیلی آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پیدا کرده. 🔴در آنجا روی یک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد ✳️بعد از چند روز راهی شهر شیعه نشین «بلد» شدیم. 🔵این شهر محاصره شده بود و تنها یک راه مواصلاتی داشت. این مسیر تحت اشراف تک تیراندازهای داعش بود. هرکسی نمی توانست به راحتی وارد شهر بلد شود. 🔘صبح به نیروهای خط مقدم ملحق شدیم. هادی با اینکه به عنوان تصویربردار آمده بود، اما یک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. 🔴چند تصویر معروف را آنجا از هادی گرفتیم ✳️همانجا دیدم که هادی، پیشانی بندهای زیبای یازهرا(س) را بین رزمندگان پخش می کند. 🔵آن روز در تقسیم غذا بین رزمندگان کمک کرد. خیلی خوشحال و سرحال بود. 🔴می گفت: جبهه اینجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. این بچه ها مثل بسیجی های خود ما هستند. 🔘هادی مدتی در منطقه عملیات بلد حضور داشت. در چند مورد پیشروی و حمله رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به یادگار گذاشت 🔵در آن ایام همیشه دوربین در دست داشت و مشغول فیلم برداری و عکاسی بود. ✳️یک روز من را دید و گفت: آنجا را ببین. یک دکل مخابراتی هست که پرچم داعش بالای آن نصب شده. بیا برویم و پرچم را پایین بکشیم. 🔵گفتم شاید تله باشد. آنها منتظرند ببینند چه کسی به این پرچم نزدیک می شود تا او را بزنند. در ثانی، شما تجربه بالا رفتن از دکل داری؟ این دکل خیلی بلند است. ممکن است آن بالا سرگیجه بگیری. خلاصه راضی شد که این کار را انجام ندهد. 🔘عملیات بلد تمام شد و این شهر آزاد شد. هادی تقاضای اعزام به سامراء داشت 🔵رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهی منطقه سامراء شده و به زیارت رفتیم. ✳️سه روز بعد با هم به یک منطقه درگیری رفتیم. منطقه تحت سیطره داعش بود. من و برخی رزمندگان، خیلی سرمان را پایین گرفته بودیم. واقعاً می ترسیدیم. 🔴هادی شجاعانه جلو می رفت و فریاد می زد: لاتخاف، لاتخاف ماکوشیئ ... نترس نترس چیزی نیست. ✳️ما آنقدر جلو رفتیم که به دشت باز رسیدیم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شدیم. خیلی ترس داشت. نمی دانستیم چه کنیم اما هادی خیلی شاد بود! به همه روحیه می داد. 🔘عصر بود که راه باز شد و برگشتیم. از آنجا با هم راهی بغداد شدیم 🔵بعد هم نجف رفتیم و چند روز بعد، هادی به تنهایی راهی سامراء شد. ✳️ما از طریق شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم. 🔴یک شب وقتی با هادی صحبت می کردم گفت: اینجا اوضاع ما بحرانی است! من امروز در یک قدمی شهادت بودم. ✳️او ادامه داد: یک انتحاری پشت سر ما در میان نیروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله یک انتحاری دیگر در حیاط خانه خودش را منفجر کرد و... 🔘چند روز بعد هادی به نجف برگشت. زیاد در شهر نماند و به منطقه مقدادیه رفت. از آنجا هم راهی سامراء شد ⚪️دو تن از دوستانم با او رفتند. ✳️دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم: کی برمی گردی؟ 🔴گفت: انشاالله مصلحت ما شهادت است! ✳️من هم گفتم این هفته پیش شما می آیم تا با هم فیلم و عکس بگیریم. 🔴اما چند روز بعد، روز دوشنبه بود که از دوستان شنیدم که هادی شهید شده ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 🔳 🌷 ، 🌷 🌺راوی : حاج باقر شیرازی ✳️ چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. 🔵 در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند. 🔺از اخلاق خوب 🔺لب خندان 🔺و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم يك يادگار از خودش گذاشته بود. ✳️ يكي دوبار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. 🔴 توي گوشي نام او را به عنوان «ابراهيم تهراني» ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. 🔵بچه تهران هم بود. براي همین شد ابراهیم تهراني. 🔘تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟ ✳️ مي دانستم در حوزه علمیه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اينكار مخالفت مي كردند. 🔵 با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود، بعضي ها مي گفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد! 🔴 خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم. من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. 🔘 آن روز در خلال صحبت ها احساس كردم در حال وصيت كردن است ✳️ نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلايلي به اين دو نفر كم محلي كردم. از طرف من از اين دو نفر حلاليت بطلب. 🔴 بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم حتماً از فلاني حلاليت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم كسي از من ناراحت باشد. 🔵 مي دانستم آن شيخ يكبار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ... ✳️ او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت. يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر و خشك مي كرد. حمام مي برد و... 🔵 هميشه هم، او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. 🔘 بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اینکه هفته بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد. ✳️من به اعلاميه او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود: 🌹"شيخ هادي ذوالفقاري" 🌸اما من او را به نام ابراهيم تهراني مي شناختم. ✳️بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او « » نام داشت و هادي به او بسيار علاقمند بود. 🔴خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. 🔘وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده همه خانواده ما ناراحت شدند. 🔵همسرم گفت: مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم ✳️بسيار مراسم باشكوهي برگزار شد. 🔵من چنين تشييع باشكوهي را كمتر ديده ام. پيكر او در تمام حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد. ✳️از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود. هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. ✳️يادم نمي رود. يك هفته بعد از شهادت، خوابش را ديدم. در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي؟ 🔴👈گفت: الحمدلله به آرزوم رسيدم ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 🔳 🌷 ، 🌷 ✳️ اين اواخر كمتر حرف مي زد. 🔺 زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. 🔺 از خودش كمتر مي گفت. 🔺 به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر عمل مي كرد. 🔺 هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام مي داد كه در خفا باشد. ✳️ كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي مي كرد خلوت خود را با مولاي متقيان اميرالمومنين(ع) حفظ كند. 🔘 هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس مي گرفت و با آنها بگوبخند داشت، 🔺 اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده مي شد ✳️👈شماره همراه خود را عوض كرد. مي گفت مي خواهم بيشتر در خلوت خودم باشم. 🔴آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبت هاي معمول به او گفت: 🌸"نمي خواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست بتوني با من حرف بزني!" ✳️به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: 🌸👈"من چهره جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكس هاي من آماده كن! بعدها به درد مي خوره!" ✳️با اينكه بارها در عمليات هاي گروه هاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، 🌸👈اما وصيت نامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت! 🌹درست در روز ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، يعني يك هفته قبل از شهادت. ✳️وصيت نامه كاملي نوشت كه توصيه هاي بسيار خوبي در آن داشت. عجيب اينكه بيشتر درخواست هاي او كه در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا شد. ✳️او بعد از تكميل وصيتنامه راهی مقر نيروهاي مردمي شد. 🔴👈اينقدر عجله داشت كه اش (👇تصویر مطلب باز شود👇) در اتاق او همينطور باز ماند! 🌷بعد هم با دوستانش عازم گرديد.😔 ✳️آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامراء حضور فعال داشتند. 🔴نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته بودند مناطق مهمي نظير را از دست داعش پاكسازي كنند. ✳️هادی به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود ۲۰ کیلومتر جلوتر از حرم عسکریین در سنگرها حضور داشتند. ✳️آنها بيشتر شب‌ها را به حرم مي آمدند و آنجا می‌خوابیدند. 🔴👈هادي هم كه موقعيت خوبي پيدا كرده بود از فضاي معنوي حرمين سامراء به خوبي استفاده مي كرد ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، 🌷 🌺راوی : سید روح الله میرصانع ✳️هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه سامراء شد. 🌸او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. ✳️چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نمي زد. نمي گفت كه كجا رفته 🔴👈تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده. ✳️بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت به منزل ما آمد. 🌸خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چيكار مي كني؟! ✳️هادي مي گفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم هاي از خدا بي خبر بايستيم. 🔘بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: 🔴👈اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! باتعجب پرسيدم: چطور؟! ✳️هادي گفت: 🔺توي سامراء مشغول درگيري بوديم. 🔺نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده حرم برسانند. ✳️در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت! ✳️چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. 🌸ما محاصره اش كرديم.من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. ✳️آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك مي كرد.اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون مي آمد به درك واصل مي شد. 🔴👈بعد از چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. 🌸يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. ✳️چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... 🌸خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. 🔴👈يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشه اي پرت كرد. 🔘عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ✳️چند لحظه بعد وارد ساختمان شد 🔴👈من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ✳️ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. 🍁پيكرهاي پاره پاره شهدا همه جا ريخته بود ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، ✳️بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر، رفتار و كردار آنها تغيير مي كرد. 🌸شايد براي خود من باور كردني نبود! 🌼با خودم مي گفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. ✳️اما خود من با همين چشمانم ديدم كه در روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد! 🔘بار آخري كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! ✳️او وصيت نامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه كه دوست داشت به ديگران بخشيد! ✳️چند تا چفيه زيبا و دور دوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد.از تمام كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. 🌸يك دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت. هادي به سراغ او رفت و گفت: 🔴👈اگر بر نگشتم از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير! ✳️حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب 🌸نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد. ✳️شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. 🌸با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. 🔘براي قبر هم كه قبلاً با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود 🔴👈و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود ✳️برخي دوستان، هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! ✳️هادي تكليف تمام امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده سفر شد. معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت بهترين لباس هايش را مي پوشيد. 🔴👈براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد ✳️برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف مي گفت:‌ 🌸"صورت هادي خيلي جوش مي زد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود" ✳️پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🌸آخرشب بود كه با هم صحبت كرديم. ✳️هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: 🔸"راستي، ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟" 🔹هادي لبخند تلخي زد و گفت:‌ "يه انفجار احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو نابود كنه!" 🔴دوباره حرف از شهادت را ادامه داد 🔘معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت بهترين لباس هايش را مي پوشيد. 🔴👈براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ✳️من هم به شوخي گفتم: 🌸"هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم." ✳️بعد ادامه دادم: 🌸يه شعر زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. ✳️هادي منتظر شعر بود كه گفتم: 🌸"جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ..."😭 ✳️هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد، درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. 🔴👈يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. 💠"جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ..."😭 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، ✳️شكست هاي پي در پي، باعث شده بود كه توان نظامی داعش كم شود. ✳️آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند. ✳️آن روز هم نيروهاي مردمي، بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند. 🔴👈نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکیشفیه در بيست كيلومتري سامراء وارد شدند. ✳️ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. ✳️بقيه نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. ✳️درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. 🍀هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. 🔵بدنه اين بولدوزر با ورق هاي آهن پوشيده شده و حالت ضدگلوله پيدا كرده بود. 🔘به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: 🔴👈انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد ✳️درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. 🌸چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپي جي قصد انفجار بولدوزر را داشتند. ✳️برخي مي خواستند راننده را بزنند اما هيچكدام ممكن نشد! حتي گلوله آرپي جي روي بدنه آن اثر نداشت. ✳️يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت مي گويد: 🔘"اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتیم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاری است 🔴👈هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود ✳️فاصله ما با هادي ذوالفقاری و دیگر دوستان زياد بود. 🌸يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها مي رود. هرچه که داد و فریاد کردیم، صدایمان به گوش آنها نرسید. ✳️صداي بولدوزر و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما مي شد. 🔵هادي و دوستاني كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.😔 🔘لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! ⚫️صدها كيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.😭 🔴👈تصویر باز شود: "محل " 🔴👇شدت انفجار به حدی بود که گودال بزرگی در زمین ایجاد کرد ✳️وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم با يك مخروبه كوچك مواجه شديم! ⚫️انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود. ✳️خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. 🔵جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مومن، شهادت هم پيروزي است. 🔘روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جانمانده. 🌸همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده. 🔴👈تصویر باز شود: "محل " 🔴👇ساختمانی که در چندین متری محل انفجار بود👇 🔘روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جانمانده. 🌸همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده. ✳️خبر به ايران رسيد. 🔵برخي از دوستان گفتند: از نمونه خون مادر هادي براي آزمايش "DNA" استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد. ✳️نيروهاي عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره دوست داشتني اين طلبه رزمنده هيچگاه از ذهن ما پاك نمي شد. 🔘پس از مدتي اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط شش نفر از جمله هادي مفقود شده‌اند. 🔴👈از هادي هم فقط لاشه دوربين عكاسي اش باقي مانده بود. 🔴👈تصویر باز شود: "دوربین شهید پس از انفجار "😔 ✳️تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده. ✳️سیدکاظم الجابری که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً هادی است خودش به بغداد رفت و او را شناسایی ‌كرد. ✳️در اصل پیکر هادي ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. 🔵یک نفر درحال عبور از معرکه پیکر او را می‌بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت برمی‌دارد. 🔴👈بدن شهید بی‌پلاک آنجا می‌ماند. تا اینکه او را به بغداد انتقال می‌دهند ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، راوی: محمد رضا ناجی ✳️قرار بود برای تصویربرداری به هادی و دوستان ملحق شویم. 🌸روز یکشنبه نتوانستم به سامراء بروم. هرچقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد. ✳️تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامراء برگشت. 🔹سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ 🔸گفت: برای شیخ هادی دعا کن. 🔹ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ 🔸دوست من بدون مکث گفت: نه شهید شده... ✳️همانجا شوکه شدم و نشستم. خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. اینقدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده ✳️برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم. یاد صحبت های آخرش. 🌸من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. ✳️به دوستم گفتم: شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه شهادت شد. 🌸او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامراء، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده! ✳️روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شوکه شدیم! لنز دوربین آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. 🌸با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده ✳️از طرفی تمام دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. 🌸از هر کسی که در آن محور بود و سوال می کردیم نمی دانست و می گفت: 🌼تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه عکس و فیلم بود. ✳️من خیلی ناراحت بودم. یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: 🔴👈"برادرت در یک انفجار تکه تکه می شه! اگر چیزی پیدا کردید در نزدیکترین نقطه به حرم امام علی ع دفنش کنید." ✳️نمی دانستم برای هادی چه باید کرد 🌸شنیدم که خانواده او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند ✳️سه روز از شهادت هادی گذشته بود. 🌸من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود. چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. ✳️همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. 🌸پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. ✳️در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هیچ مشخصه ای ندارد. 🌸فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. 🔴👈تا این را گفت یکباره به یاد هادی افتادم ✳️با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. ✳️خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. 🌸صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. دوست صمیمی من.😔 ✳️بالای سر هادی نشستم و زار زار گریه کردم.😭 🌸یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. 🔘هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و ✳️بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ 🔴👈گفتم: خوب نیست، مثل تهران. ✳️گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. 🌸بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش. ✳️در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم. 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ ‍ ‍ ‍   💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، 🔵راوی: مادر شهید ✳️سه‌شنبه بود. من به جلسه قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من زنگ زدند. 🌸پرسیدند خانه‌ای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه کارتان داریم. ✳️فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبت‌شان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. ✳️من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده. ✳️من اول حرف‌شان را باور کردم. 🌸گفتم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) کمک می‌کنند، عیبی ندارد. 🌸اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایه‌ها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به شهادت رسیده.😭 🔵 راوی : برادر شهید ✳️در محل کار معمولاً موبایل را استفاده نمی کنم. این را بیشتر فامیل و دوستانم می دانند. ✳️آن روز چند ساعتی توی محوطه بودم. عصر وقتی برگشتم به دفتر، گوشی خودم را از توی کمد برداشتم. 🔺👈باتعجب دیدم که هفده تا تماس بی پاسخ داشتم.😱 ✳️تماس ها از سوی یکی دوتا از بچه های مسجد و دوست هادی بود. سریع زنگ زدم و گفتم: سلام، چی شده؟ ✳️گفت: هیچی، هادی مجروح شده، اگه می تونی سریع بیا میدان آیت الله سعیدی باهات کار داریم. ✳️گوشی قطع شد. سریع با موتور حرکت کردم. توی راه کمی فکر کردم. شک نداشتم که هادی شهید شده.😔 ✳️چون به خاطر مجروحیت هفده بار زنگ نمی زدند؟ در ثانی کار عجله ای فقط برای شهادت می تواند باشد و ✳️به محض اینکه به میدان آیت الله سعیدی رسیدم، چند نفر از بچه های مسجد را دیدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. ✳️بعد از سلام و احوال پرسی، خیلی بی مقدمه گفتند: 🔴👈می خواستیم بگیم هادی شهید شده و...😭 ✳️دیگه چیزی از حرفهای آنها یادم نیست! انگار همه دنیا روی سرم من خراب شد. با اینکه این سالها زیاد او را نمی دیدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس می کردم.😭 ✳️یکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور میدان قدم زدم. می خواستم به حال عادی برگردم. ✳️نیم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کردیم و به مادرم خبر دادیم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهی نجف شدیم. ✳️ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم. 🔴👈همه می گفتند که این شهید همه چیزش خاص است. از شهادت تا تشییع و تدفین و... 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ ‍ ‍ ‍   💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_ف
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، ✳️خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود در شب جمعه، يعني شب اول ايام فاطميه در مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) تهران براي او مراسم برگزار شود. ✳️همزمان با مراسم، اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي شهید هادي ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزار شده! ✳️هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود. چرا كه عراقی‌ها شهدای خود را فقط به یکي از حرمين می‌برند و بعد دفن مي كنند ✳️اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. 🔹سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد. 🔸بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. ✳️در تمام حرم ها نيز برايش نماز خواندند! پرچم زيباي ايران 🇮🇷 نیز بر روي پيكر اين شهيد، حرف هاي زيادي با خود داشت. اين كه مردم ما، برادران شيعه خود را رها نمي كنند. ✳️تشييع هادي در نجف بسيار باشكوه بود. 🔴👈چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود ✳️مرحوم آیت‌الله آصفی (نماينده مقام معظم رهبري ) هم در نجف بر پیکر هادي نماز خواند. 🌸در آخر هم تمام جمعیتی که برای تشییع پیکر هادی آمده بودند برای تدفین به سمت وادی‌السلام رفتند. ✳️می‌گویند عراقی‌ها در نجف برای شهدای خودشان تشییع خوبی در حرم‌ها راه‌ می‌اندازند، ولی بعد از آن که می‌خواهند شهید را دفن کنند، همه می‌روند و فقط چند نفر می‌مانند. ✳️ولی در تشییع پیکر هادی همه چیز فرق کرد. صدها نفر وارد وادي السلام شدند. 🌸خود عراقی‌ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفين شهید تعجب کرده بودند و می‌گفتند این شهيد استثنایی است ✳️اما نكته ديگر اينكه قطعه شهدای عراق در نجف، از حرم حضرت علی (علیه السلام) فاصله بسیاری دارد اما مزار هادي به حرم حضرت بسیار نزدیک است. ✳️این قبر متعلق به یکی از دوستان هادي بود كه او هم قبر را برای مادرش در نظر داشت، 🌸اما هادي قبل از اعزام با او صحبت كرد. او هم مادرش را راضی نمود تا مزار را براي هادی قرار دهد. ✳️يكي از دوستانش می‌گفت: هادی در اين روزهاي آخر، بیشتر شبها و سحرها را بر سر مزاری که برای خودش در نظر گرفته بود حاضر می‌شد و دعا و نماز می‌خواند. ✳️دست آخر درست در شب جمعه و شب اول فاطمیه، در همان مزار كمي جلوتر از قبر علامه به خاک سپرده شد ✳️شهید ذوالفقاری وصیت‌های عجیبی برای تدفین داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همه‌اش تحقق یافت. ✳️او وصیت کرده بود قبر مرا سیاهی بزنید و بعد مرا در آن دفن کنید! اما امکانش نبود، قبرهای نجف به شکلی است که ماسه‌های سستی دارد. ممکن است خیلی ساده فرو بریزد. ✳️هادی در معرکه شهید شد و غسل نداشت. 🏴خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که پیکرش را در میان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! ✳️کل قبرش سیاه و وصیت شهید عملی شد ✳️به گفته دوستانش یک شال « (سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند: ✳️اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این مفقودیت، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده. ✳️چون وقتی پیکر او با این تأخیر چند روزه پیدا شد، اغاز ایام فاطمیه بود. 🔴👈شبی که او به خاک سپرده شد، شب اول فاطمیه بود. ✳️دوستانش می‌گویند بعد از شهادت هادی وقتی به خانه‌اش رفتیم دیدیم حتی پهن بوده است. 🔴👈انگار که او بعد از نماز برای رفتن و جنگیدن به قدر سجاده جمع‌کردنی هم درنگ نکرده است. 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 و آخر ✳️اینجانب محمد هادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند. ✳️دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. ✳️داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا سلام الله علیها بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم ✳️بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. ✳️زیاد یاحسین(علیه السلام) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم. ✳️برای امام حسین(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) مجلس بگیرید و گریه کنید. ✳️من را رو به قبله صحیح دفن کنید، چون قبله در نجف اختلاف دارد. روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این. پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر ‍ ✳️وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی‌ می‌کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند. ✳️با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. ✳️از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد. ✳️از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست ✳️الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. ✳️حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هواي نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. ✳️دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان(عج) بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید. ✳️من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت سرم را شکسته‌ام و راه برگشت ندارم ✳️بچه‌های ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم. ✳️نجف شهری است که مثل تصفیه‌کُن است که گناه‌ها را به سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد. این مولای ما خیلی مهربان است. ✳️همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلّاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است، باید زیاد شود. ✳️و مطمئنم که این‌ها(دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) می‌شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم. ✳️بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید ✳️برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید. ✳️وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اینطور نیست نخوانند. چون می‌شود کار شیطانی. 🌸بعد شهریه امام را هم می‌گیرند؛ دیگر حرام درحرام می‌شود و مسئولیت دارد. ✳️اگر می‌توانند درس بخوانند( وادامه بدهند) البته همه‌اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبه‌ای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس. ✳️ای داد از عَلَم شیطانی. 🔴👈دنیا رنگ گناه دارد، دیگر نمی‌توانم زنده بمانم. 🌸ان شاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر می‌آیند... والسلام 💠محمد هادی ذوالفقاری ۹۳/۱۱/۱۹ 👈(یک هفته قبل از شهادت) پایان .... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
✅ #رهروان_راه_ابراهیم 🌸 در فلافل فروشی کار می کرد #همسفر_شهدا ؛ #سید_علیرضا_مصطفوی بارها برای خرید فلافل جهت #مراسم و #هیئت پیش این پسر رفته بود 🌸 سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب #مسجد بشه بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین #یادواره_شهدا شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ... 🌸 در مدتی کوتاه به آنچنان مقامی دست یافت که خدا عاشقش شد و امروز مقام او آرزوی عباد و زهاد است... 🌷 #قهرمان_من ؛#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ؛#پسرک_فلافل_فروش 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ #عاشق_شهادت_۳۱۳ #بی_پلاک_۱۳۵ @maktab_asheghan