eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* رفتم دیدنش ، می دانستم سرش حسابی شلوغ است. کنارش نشستم و گفتم : امروز روز منه! باید حرف های دلم رو بگم. خندید و گفت : خب بفرما گفتم : وقتی خبر شهادت حاج احمد کاظمی رو شنیدی ، با همه صبوریت شکستی ، وقتی عماد مغنیه شهید شد ، چند روز خانه نشین شدی.حالا اگر شهید بشی من چه کار کنم؟! اصلا چطوری باید تحمل کنم؟! تبسم زیبایی روی لب هایت نشست و سکوت کردی. کمی بعد برای اولین بار در طول رفاقت مان از خودت گفتی. گفتی : همه ی بچه های بسیجی لشکر را شفاعت می کنم. راوی : جانباز داوود جعفری 🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani لینک کانال را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
*﷽* مهدی اهل ریا و تظاهر نبود. همه ی هدفش رضای خدا بود. او عشق و علاقه خاصی به جنگ و جبهه داشت. شش سال مداوم در جبهه حضور داشت. چندین مرتبه مجروح شد ؛ اما جراحت های سنگین او را از آمدن به منطقه منع نکرد. جنگ و جبهه در راس کارهایش بود. زمانی که فرزندش متولد شد و خانواده‌اش از او خواسته بودند به مرخصی بیاید ، یک نامه نوشت ، تولد فرزندش را به همسر و خانواده اش تبریک گفت! مدتها مرخصی نرفت و اگر کسی اعتراض می‌کرد می‌گفت : جبهه بهشت من است!چطور می توانم از آنجا خارج شوم! 📚 : حماسه ۴۱
*﷽* شبی در عالم رویا دیدم ۱۴ معصوم در اتاق گردهم بودند ، من بیرون اتاق ایستاده بودم که نام مرا خواندند. وارد اتاق شدم حضرت رسول (ص) مقابل من نشسته بود. با اشاره از من خواست جلو بروم. مقابلشان ایستادم. ایشان کتاب قرآنی را به من هدیه دادند قرآن را گرفتم و بیرون آمدم. آن را باز کردم خط بسیار زیبایی داشت نگاه کردن به خطش آرامش عجیبی به من می داد ، آن روی صورتم گذاشتم ناگهان از خواب بیدار شدم. همان لحظه خوابم را تعبیر کردم که خداوند در آینده به من پسری خوب و صالح اعطا می‌کند. چند ماه بعد محمود دنیا آمد. راوی : پدر شهید 📚 : حماسه ۴۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*﷽* بعد از جنگ ، لشکر ثارالله ماموریت مبارزه با اشرار و قاچاقچیان در جنوب شرق را عهده دار شد. سال۱۳۷۲ نماینده های یکی از خان های منطقه که برادرش و بستگانش به جرم حمل قاچاق و شرارت دستکیر شده بودند به دیدن حاج قاسم آمدند و گفتن : که خان گفته در مقابل آزادی برادر و بستگانش سه نفر از بچه های سپاه که گروگان آنهاست را آزاد می کند. حاجی نگاهی عمیق به آنها انداخت و گفت : الآن ساعت چنده؟ منتظر جواب نماند ، خودش جواب داد : ساعت ۴ بعد ظهر هسته ، اگر فردا تا ساعت ۲ ، پاسداران سالم در کرمان نباشد ، دیگه نه خانی وجود خواهد داشت! نه روستایی! نماینده ها با چشمان گرد شده حاج قاسم را نگاه می کردند. بدون هیچ حرفی رفتند. ابهت و قاطعیت حاج قاسم کار خودش را کرد و می دانستند با هیچ کس شوخی ندارد. فردا سه پاسدار قبل از ظهر کرمان بودند. راوی : داوود جعفری 🌷کانال مکتب سردار سلیمانی🌷 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani لطفا لینک کانال را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید.
*﷽* مصطفی به علت هوش زیاد و علاقه ای که به درس خواندن داشت ، از هم سن و سال هایش زودتر وارد مدرسه شد. قاری قرآن و مداح بود صدای خوبی داشت.همیشه می‌گفت : دعا کنید من سرباز امام زمان باشم. تمام نیازها و حتی هزینه تحصیلش را خودش فراهم می‌کرد. از خانواده کمک نمی خواست. به کالای ایرانی اهمیت می‌داد. در ظرف خارجی غذا نمی خورد. وقتی در یک لیوان فرانسوی برایش آب یا شربت می‌بردند حتی اگر بسیار تشنه بود نمی نوشید. راوی : مادر شهید 🌷مکتب سردار سلیمانی🌷 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani لطفا لینک کانال را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی🌷 🦋دوکوهه..! 🦋تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاکِ زمینِ تو سجده‌گاه یارانِ خمینی شد،،، و حال چه میکنی در فراقِ محل پیشانی‌هایشان..... 🦋که محلِ اتصالِ ارض و سماء بود و آن نجواهایِ عاشقانه.. 🦋دوکوهه میدانم که چقدر دلتنگی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* 🎥 کلیپی کوتاه و دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی و پدر بزرگوارشان... "و َوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا"
در مکتب شهادت در محضر شهدا دفترچه خاطرات📝 سردار شهید ناصر کاظمی🌷 آمد، گفت «ای آقا! آدم که با این چیزها ناراحت نمی شه. » خیلی تحویلمان گرفت. گفت «من فکر کردم شما دیگه توی عملیات ها بوده ای، می دونی. بعضی وقت ها پیش می آد، یک جایی آدم تند می شه، یک حرفی می زنه. تو دیگه چرا به دل گرفتی؟» آن قدر سر به سرمان گذاشت تا بالأخره کار خودش را کرد. گفت «اخم هات رو وا کن. » وا کردم. گفت «حلال کردی ما رو؟» رویم نمی شد به صورتش نگاه کنم. سرم را انداختم پایین، آرام گفتم «اوهوم. » .. .. . به نیم ساعت نکشید که خبر آوردند شهید شده. آن قدر حسرت خوردم که چرا توی صورتش نگاه نکردم، که چرا بغلش نکردم، که چرا نبوسیدمش. 📚یادگاران یاد عزیزش با صلوات🌺 🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نَفَسم بندِ نفَس‌های کسی هست که نیست ... 🔹بی‌گمان در دلِ من جایِ کسی هست که نیست ... 🔸تا چشم کار می‌کند؛ جای تو خالیست حاج قاسم! ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مکتب ولایت در محضر امام روح الله راه امام ، عمل امام علی را روی دوششان سوار می کردند. بارها می شد که من وارد اتاق می شدم به طوری که امام نمی دیدند، می دیدم که امام به زانو، روی زمین نشسته اند و پسرم علی روی دوششان سوار است و با امام دارد بازی می کند امام با بچه ها بسیار مهربان بودند و محبت داشتند 🎤 راوی : زهرا مصطفوی 📚برداشت هایی از سیره امام خمینی
در مکتب سالکان راه سعادت در محضر بزرگان 🔰شخصی پشت سر مرحوم میرزا احمد سیبویه می کرد و به گوش ایشان رسید. 🔰شبی در محفلی که آن شخص حضور داشت،بعد از جلسه آقای سیبویه او را جلوی پایش جفت کرد. 🔰وقتی به او اعتراض کردند فرمودند: «خواستم با این کار را در خودم له کنم تا مبادا نسبت به ایشان ذره ای در دلم ایجاد کند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مدافع حرمی که سردار سلیمانی از او قدردانی جانانه‌ای کرد.
*﷽* در محضر شفیعه روز جزاء فاطمه زهرا(س) راه ام ابیها ، کلام ام ابیها 🌸حضرت زهرا (س) : 🌿حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ. 🌱سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و كمك به نیازمندان در راه خدا. 📚 : صحیفةالزهرا، قول 19 ؛ نهج‌الحیاة، ص 271 هدیه به شفیعه روز جزاء حضرت زهرا (س) صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*﷽* 🥀سراپا وسعت دریا گرفتند 🥀همان مردان كه در دل جا گرفتند 🥀تمام خاطرات سبزشان ماند 🥀به بام آسمان مأوا گرفتند🕊
*﷽* مادرم علاقه عجیبی به نصراله داشت. وقتی خبر شهادت او را شنید خیلی بی تابی می کرد. زمانی که به معراج شهدا آمدیم تا او را ببینیم ، مادر کنار تابوت نشست. نورانیت عجیبی همه ی چهره اش را گرفته بود. لبخند ملیحی روی صورتش بود. مادر با ناله و جزع شروع کرد به درد و دل کردن ، با گریه گفت : چرا رفتی جبهه؟ تو هنوز زخمت خوب نشده بود؟ چرا اینقدر عجله کردی؟ چرا پیش من نماندی؟ ناگهان همه دیدیم چطور چهره نصراله در هم رفت و گرفته شد و اخم هایش را در هم کشید ، مادرم که متوجه دگرگونی چهره نصرااله شد گفت : نه نه پسرم! کار خوبی کردی رفتی. من از تو راضی ام. تو در راه امام زمان رفتی... همه شاهد بودیم که چطور قیافیه ی گرفته و درهم نصرااله خندان شد. راوی : خواهر شهید 📚 :حماسه ۴۱
*﷽* ایشان توجه بسیار ویژه‌ای به محرومان و نیازمندان داشت. این توجه با کمک رسانی به شیوه‌های مختلف به مستمندان انجام می‌شد. از رساندن شبانه مواد غذایی به در منزل نیازمندان تا ویزیت رایگان بیماران فقیر و حتی تامین هزینه داروهای آنها. ایشان حتی وقتی که رئیس بیمارستان هم بودند بسیاری از بیماران فقیر را با هزینه خودش در بیمارستان بستری می کرد. 📚 مجله فکه
در مکتب ولایت در محضر امام روح الله راه امام ، نصیحت امام تفریح باید به جای خود باشد. امام وقتی می بینند من روزهای تعطیل مشغول درس هستم می گویند: «به جایی نمی رسی، چون باید موقع تفریح، تفریح کنی، من نه یک ساعت تفریحم را گذاشتم برای درس و نه یک ساعت وقت درسم را برای تفریح گذاشتم، اگر تفریح نداشته باشی، نمی توانی خودت را برای تحصیل آماده کنی.» 🎤 راوی : زهرا مصطفوی 📚برداشت هایی از سیره امام خمینی، جلد 1 🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
در مکتب ولایت در محضر رهبر معظم انقلاب راه رهبر ، کلام رهبر فضای مجازی در کلام رهبر لطفا تصویر باز شود👆
*﷽* شهادت علی خیلی برای ما سنگین بود برادرش کاظم را از پای انداخت و افتاد در بستر بیماری.روز به روز حالش بدتر می شد. بردیم بیمارستان رفسنجان فایده ای نداشت ، تهران بردیم فایده ای نداشت... انگار نه انگار! رنگش زرد شده بود! گونه هایش بیرون زده بودند! مادرش می گفت : بچه ام جلوی چشم ما دارد می میرد و کاری از دستمان بر نمی آید. یک روز صبح بلند شدم وضو گرفتم تکه پنبه ای را که از روز شهادت حاج علی به عنوان یادگاری نگه داشته بودم ، را برداشتم رو کردم به درگاه خداوند گفتم : خدایا این برادر علی هست و این پنبه یادگار خود او ، به روح علی قسمت می دهم که برادرش را شفا بدهی. آمدم بالای سر کاظم پنبه رو مالیدم به سر و صورتش. نیم ساعتی نگذشته بود که کاظم بیدار شد گفت : من گرسنه ام... کاظم اولین کسی بود که علی شفایش داد. راوی : پدر شهید 📚: در انتظار آن لحظه