eitaa logo
گاهی وقت‌ها
3.8هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
90 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ قسمت ششم: کلاس جدید تا امروز این کلاس‌ها را داشتم: فارسی، ریاضی، هدیه‌های آسمان، مطالعات اجتماعی، علوم، خوشنویسی، ورزش، قرآن، طراحی و خلاقیت. به زودی یک کلاس جدید اضافه شد: «سبک زندگی».👏😊 معلم، داستان‌ها و خاطرات آموزنده‌ی خود را برای‌مان تعریف می‌کرد. روزی گفت: «وقتی بچه و هم‌سن شما بودم، زمستان که می‌شد برف سنگینی می‌آمد و حتی مدرسه‌ها تعطیل می‌شد. یک روز برایم سؤال شد که چند سانتی‌متر برف آمده؟ برای همین خط‌کش 20 سانتی‌ام را برداشتم و درون برف‌ها گذاشتم. 18 سانتی‌متر برف آمده بود. با خودم گفتم: «تا فردا حداکثر 1 یا 2 سانتی‌متر دیگر برف می‌آید. پس خط‌کش را همان جا گذاشتم. روز بعد آمدم تا ببینم چقدر برف آمده، اما 30 سانتی‌متر برف آمده و خط‌کش‌ام زیر برف گمشده بود. آن روز هر چقدر دنبال خط‌کشم گشتم، پیدایش نکردم».🌨☃❄️ معلم ادامه داد: «زمان ما برف می‌آمد و مدرسه تعطیل می‌شد، الآن بیماری آمده و مدارس تعطیل شده! بچه‌ها! باید یاد بگیرید با هر شرایطی کنار بیایید!».😉     به امید روزی که دوباره مدارس باز شوند و بتوانیم دوستانمان را ببینیم.🤲   محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ بچه داداشم تازه دیروز اولین باری بوده که وارد کلاس مجازی شده ،خب دیروز تو خونمون بودم که زن داداشم با حالت نگرانی اومد و بهم گفت زهراجان میتونی عکس این لاک پشت ها رو واسه بچه بکشی؟خوب اولین روز مدرسه و بچه داداش منم نمیتونست هنوز نقاشی بکشه ،من که عمه شم کلا استعداد نقاشی ندارم😁هیچی دیگه گفتم نه ،اخرم مجبور شدم بجای نقاشی لاک پشت ک میخواست بچه دو تا لاک پشت رو بهم وصل کنه بجاش براش گل کشیدم .بعد زن داداشم برام تعریف میکرد میگفت کلاس مجازیش تماما 15 دقیقه بوده و اونم صرفا حضور غیاب بچه ها بوده که صداشو فرستاده برای کانال مدرسه شون از طریق واتساپ ،کلا برام جالب بود که بدونم این کلاسهای مجازی به چه صورته آخرم فعلا متوجه نشدم نقش برنامه شاد که نصب کردن چیه ،راسی راسی معلم شون واسه مشق هاش که دیده بود ایراد نگرفت که چرا گل کشیدیم واسش😄 زهرا.ب ۲۵ ساله از خراسان رضوی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
من مربی دوره‌های قرآنی هستم و توی دوران کرونا دوره‌هامون مجازی شده. یه بار سر کلاسمون داشتیم آزمون عملی می‌گرفتیم. یه مادر و دختر داشتیم که هر کدوم با یه گوشی مجزا وارد شده بودن اما چون کنار هم توی یک اتاق بودن صدا رفت و برگشت آزاردهنده‌ای داشت. ازشون خواستم یک نفرشون جابه جا بشن تا مشکل حل بشه. دختر خانم گفت تنها جایی که آنتن دهیش خوبه تو حیاطه و من می‌رم توی حیاط می‌شینم. خلاصه بنده خدا رفت توی حیاط و نمی‌دونم یه تیکه کارتونی موکتی چیزی انداخت و نشست. آزمونو که شروع کردیم دیدم این بنده خدا هی با استرس به دوردست نگاه می‌کنه‌. وسط آزمون یکی از خانوما رسیده بودیم که یکدفعه دیدیم ایشون جییییغ بفشی کشید و گوشی پرت شد رو هوا... تصویر از روی صورتش رفت رو دیوار، زمین، آسمون و... نگو بنده خدا چند دقیقه بود یه مارمولک اونور حیاط دیده بود و تو استرس بود و در یک لحظه غفلت مارمولکه حمله انتحاری زده بود و اومده بود روی پاش 😬 هنوز تو حال و هوای خنده به این ماجرا بودم که دیدم نوبت خودم رسیده😰 یهو یه سوسک از پشت دیوار پیچید اومد تو اتاقمون تا تصویرو قطع کردم که برم به حساب سوسکه برسم، دوید رفت پشت کمد! حالا خانوما هم هی صدا می‌زدن استاد... استاد... هستید؟ با استرسی در جان برگشتم سر جام فقط داشتم دعا می‌کردم که اینم هوس نکنه بیاد رو پای من که دیگه جیغ زدن استاد واقعا سوژه پایان‌ناپذیری میشه 😬 تو همین حال معنوی بودم که دیدم سوسکه زد بیرون با سرعت برق و باد تصویرو قطع کردم و سوسکو قبل از این که مایه آبروریزیم بشه به دیار باقی فرستادم 😂 نتیجه اخلاقی: به دیگران نخند که سَرِت میاد... جدی می‌گم آقا... پس چرا داری می‌خندی 😁 (این شرکت‌کننده عزیز خواستن اسمشون نوشته نشه! مربی قرآن، ۳۲ ساله) ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
┄┅◈🌿✨🌿◈┅┄ ناهار منزل پدر آقا مهدی مهمان بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودند. پدر، مادر، برادر و خواهر آقامهدی هم بودند. من رفتم تا از آشپزخانه چیزی برای سفره بیاورم. چند دقیقه ای طول کشید تا برگشتم. وقتی آمدم سر سفره، تقریباً همه نصف غذایشان را خورده بودند. نگاه کردم، دیدم آقامهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم و با هم غذا را بخوریم. (همسر شهید) 📚 یادگاران (کتاب زین‌الدین) ص ۱۹ ┄┅◈🌿✨🌿◈┅┄ 🔗 ╔═🌿✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🌿✨◈═╝
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
💠⚜💠 خدایا! هزاران فلسفه و دلیل وجود دارد برای هر کار خوب، ولی فارغ از تمام این اما و اگرها، من «چشم گفتن» به تو را دوست دارم 😍 💠⚜💠 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
همراهان خوب منگنه‌چی سلام و احترام و ادب متأسفانه تعداد خاطره‌هایی که شرایط انتشار در کانال رو نداشتن، بیشتر از اونی بود که انتظار داشتیم! خاطره‌های خارج از موضوع و خاطره‌هایی که نه تنها نکته‌ی مثبتی نداشتن، بلکه حتی بدآموزی داشتن. به شدت به فکر فرو رفتم و یادم اومد بچگی‌های ما، پدر و مادرهامون بدون وقفه به ما توصیه می‌کردن که به معلم‌هاتون احترام بذارید و این جوری و اون جوری حرف بزنید و فلان کارها مصداق احترامه و ... و توی مدرسه هم معلم‌ها مداوم بهمون سفارش می‌کردن درباره‌ی احترام به پدر و مادر و مصادیقش و چگونگیش. خیلی زیاد با این مفهوم و سر و کار داشتیم. حالا نگرانم. حس می‌کنم توی نسل‌های جدیدتر، این مفاهیم، خیلی ناجور دارن فراموش می‌شن! 😔 لطفاً هر کدوم از ما هر قدر هر کاری از دستمون برمی‌یاد در هر وسعتی که می‌تونیم، بکنیم و مواظب این واژه‌های مهم و مظلوم باشیم! فرهنگ بی‌نظیر و زیبای ایرانی_اسلامی ما ارزش این رو داره که برای محافظت ازش، یه کم زحمت بکشیم. ☺️ مگه نه؟ 😉 یا علی ✋
ان شاء الله اعلام برنده‌های مسابقه هم می‌مونه برای بعد از ماه صفر و ایام عزای اهل بیت -علیهم السلام-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅◈🌿✨🌿◈┅┄ 🌿 خاتمه 🌿 می‌گویند او در آخر زمان می‌آید! او خاتمه‌ی دنیا خواهد بود. نتیجه‌ی قرن‌ها حیات آفرینش. تمام هستی، تمام عمر خود را دویده است تا به او منتهی شود. دنیا، آمده بوده تا به او برسد. کهکشان‌ها برای رسیدن زمان به او این همه میلیون سال چرخیده‌اند و ستاره زاییده‌اند و خاموش شده‌اند و دوباره چرخیده‌اند. دانه‌ها برای آمدن او درخت شده‌اند و هر بهار از دل پاییز دوباره سر برآورده‌اند. آدم‌ها برای بودن در سایه‌سار حکومت او آمده‌اند و رفته‌اند و مرده‌اند و به دنیا آمده‌اند. اصلاً دنیا آغاز شد تا با او به پایان برسد. آفرینش شروع شد تا او به کمالش برساند. چقدر آن خاتمه زیباست! مثل اینکه خدا غزلی عاشقانه سروده با «حُسن مقطع»ی که به او منتهی می‌شود. او را نگه داشته تا «بیت‌الغزل» هستی، در پایان زمان، زیباترین سند «فتبارک الله احسن الخالقین» شود. از اول زمان تا آخر زمان سلام بر او! از آغاز تا خاتمه‌ی دنیا درود بر او! سلام بر خدایی که برای آفرینش، این‌گونه برنامه‌ریزی کرد. سپاس مهربانی را که آن ذخیره‌ی الهی را نگه داشت و ما را چشم به راه ظهور شیرینش نوشت تا نگاه بدوزیم به انتهای آن قله‌های سربلند؛ و امیدوار و پرنشاط به سوی آن خاتمه‌ی پرشکوه پرواز کنیم. ┄┅◈🌿✨🌿◈┅┄ 🔗 ╔═🌿✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🌿✨◈═╝
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
▪️💠▪️ کتاب محبوب بچگی‌هایم، درباره‌ی بچه‌های فقیر مکتبخانه‌ای بود که غذای همه‌شان نان‌خشک بود جز یک نفر که می‌توانست همراه نانش حلوا هم بیاورد. بچه‌ها دورش جمع می‌شدند و ازش خواهش می‌کردند بهشان حلوا بدهد و او برای هر لقمه شرطی داشت: اینکه از آن‌ها سواری بگیرد. داستان با پسربچه‌ای تمام شد که نان خالی خوردن را به سواری دادن ترجیح داد. ▪️ این روزها وقتی بچه‌ها با هیجان از حرف می‌زنند و از ما و ترس آمریکایی‌ها، راستش تنها چیزی که می‌ترساندم این است که نفهمیده باشند برای این مسیر چه هزینه‌هایی باید بدهیم. وقتی پسرکم با هیجان می‌گوید: "با مشت کله‌پوک را داغون می‌کنم" می‌بینم که تصورش از مبارزه بیشتر شبیه صحنه‌های سوپرمن، بن‌تن و لاک‌پشت‌های نینجاست تا مبارزه‌ی پسربچه‌ی مکتب‌خانه‌ی بچگی‌های من. مبارزه‌هایی که می‌جنگی، شکست می‌دهی بدون این‌که خراشی برداری. حتی توی رجزخوانی‌های خودمان هم گاهی حس می‌کنم این مسأله، این مهم‌ترین بخش هر مبارزه را فراموش می‌کنیم : اینکه هر اقتداری هزینه‌ای دارد. پشت هر سواری ندادنی، حلوا نخوردنی هست. هر کجا در قرآن وعده‌ی پیروزی آمده، حرف از ابتلا، سختی، و فداکاری‌هایی هست. این روزها دربه‌در دنبال کتاب می‌گردم. دنبال داستانی که از سربلندی بگوید در کنار هزینه‌هایش. کتابی که از تصویر واقعی‌تری به بچه‌ها بدهد. ▪️💠▪️ ✍ 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495