☀️تو و خورشید
سلام بر شنبه،
سلام بر صبح،
سلام به موفقیت و خوشبختی.
خورشید امروز از سمت نام تو میتابد.
برخیز و هفته را آغاز کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بعد از گناه کردن چه احساسی داری؟
🌹شهید بابایی و مراسم جشن سالگرد عروسی
یک از هم کاران عباس دعوت مان کرده بود مهمانی. سال گرد ازدواج شان بود. گفته بود آدم های زیادی نمی آیند، همین آشناها هستند.
وارد کوچه که شدیم، پر از ماشین بود. گفتیم شاید مهمانان همسایه ها هستند. وقتی وارد شدیم غوغایی بود. از سبک مهمانی های آن موقع، زن و مرد با هم می رقصیدند. سر میزها مشروب هم بودو … .
🌱نتواستیم زیاد طاقت بیاوریم. زدیم بیرون. در راه عباس بغض کرده بود. وقتی رسیدیم خانه بغضش ترکید. بلند بلند گریه می کرد و سرش را به در و دیوار می کوبید.
می گفت: امشب را چه طوری باید جبران کنم. قرآن را باز کرد و تا صبح قرآن خواند.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ص ۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 دیدی گفتم ممنوع!
💠 وقتی همسرتان اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: دیدی گفتم؟ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر می شود و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود.
💠 این هراس، زمینهی از بین رفتن اقتدار و اعتماد بهنفس همسر، مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی او با شما شده و به مرور باعث اختلاف و سرد شدن رابطهتان خواهد شد.
💠 تغافل و یا توجیه خطای همسر در نزد دیگران، هم زمینهی اصلاح همسرتان را فراهم میکند و هم شما را در نزد او محبوب میسازد.
💠 درخطاهای بزرگ و ریشهدار که از همسرتان سر میزند اگر استمرار پیدا کرد حتماً با مشاور در میان بگذارید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️خیانت
🌱آریا کلید را از جیبش درآورد و در را باز کرد. با همان لباس بیرونش روی کاناپه دراز کشید. صدای زنگ تلفن او را به خود آورد. از روی کاناپه بلند شد. گوشی را برداشت. همکارش بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «امروز سرکار نیامدی نگران شدم.»
🍃_ رفته بودم پیش وکیل.
🌸_ ناامید نباش، زودتر با همسرت صحبت کن.
🌱 آریا گوشی را گذاشت. به سمت آشپزخانه رفت. از یخچال بطری آب را برداشت. دنبال لیوان میگشت که صدای بسته شدن در را شنید. ماه گل بعد از سلام پرسید:«کی اومدی؟ حالت خوبه؟»
🍃_ چه طوری بگویم ... بیخبر از تو ... به فلاحتی چک سفید امضا (به شرط این که خیانت در امانت نکنه) دادم. نامرد داده به حاجی زاده.
🌺ماه گل به سختی بغض و خشم خود را فرو داد. ماه گل بدون مقدمه گفت:«علی خوابگاه میماند. رضا هم رفته پیش مهدی پسر داییاش، امشب نمیآید. سفره شام را بچینم؟»
🍃_نه، اشتها ندارم.
🌱ماه گل به آشپزخانه رفت و مشغول کار شد. ولی دلشوره عجیبی داشت. مرتب در گوشش میپیچید چک را حاجی زاده مبلغ نوشته، برده بانک برگشت زده، حکم جلب سیار هم گرفته، خانه، شرکت و ... دستگیرم میکنند.
☘️آریا صبح آماده شد سر کار برود، اما از خجالت نتوانست به صورت ماه گل نگاه کند با صدای گرفته خداحافظی کرد. صدای زنگ تلفن در فضای خانه پیچید. ماه گل گوشی را برداشت: «از کلانتری زنگ میزنم ... قرار شده من را ببرند زندان اوین.»
🌸ماه گل صدای کسی که میگفت: زود تمام کن را شنید. گوشی را گذاشت بیاختیار زد زیر گریه و زیر لب تکرار میکرد:«خدایا چهکار کنم؟» گویا عقربههای ساعت تنبل شده بودند خیال حرکت نداشتند. ناگهان فکری به سرش زد از خانه خارج شد.
🌱وقتی به خانه رسید هوا گرگ و میش بود. رضا مضطرب گفت:«مامان اتفاقی افتاده؟ کجا بودی؟»
☘️_رضا جان بابا، بهخاطر چک بیمحل رفته زندان. به املاکی سپردم تا خونه رو بفروشه. نمیخوام غصه بخورید. تنها راهحلمونه چون اگر قرض هم بتونیم بگیریم ، نمی تونیم پس بدیم.
ماه گل به چهره رضا چشم دوخته بود. با لبخند او خوشحال شد. سمت پنجره رفت. شب پردهاش را آویخته بود. ماه گوشهای نشسته و پرتو زیبای خود را بر زمین میتاباند. ستارهها چشمک میزدند، او از قاب پنجره به ماه نگاه کرد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: معصومه
به: محبوب قلبم
سلام آقای مهربان
کی به پایان میرسد این شب هجران؟ از هجر رویت پریشانم و نالان. با تمام روسیاهیم باز صدایت میکنم یا صاحب الزمان. ای تنها فریادرس مظلومان و غریبان. آنقدر از فراقت اشک میریزم تا بیایی و در انتظار مینشینم تا شمیم روحبخشت را با چشم دل احساس کنم. مهم این است فقط بیایی. این بار دوست دارم با چشم دل تو را نظاره کنم. آقای عزیز و مهربانم جانم فدایت یاصاحب الزمان. محتاج یک نگاهت یا صاحب الزمان.😭
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️ رنگ خدا
🍂نفس بکش در هوای پاییز
🍁بوی خاک و برگ و باران
همه رنگ و بوی خالقشان را دارند.
🌺دلت میخواهد تو هم خدایی شوی؟!
روزت را به یاد خدا شروع کن تا همهاش خدایی شوی
🌸روزتان نورانی و پر از رنگ خدا
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨صمیمیت و صداقت با اعضای خانواده
🌼هرگز چیزی را که بیرون میگفتند، در خانه تغییر نمیدادند؛ به اضافه این که در داخل رسمیت ساقط میشد. بارها شده بود که من وارد اتاقی میشدم و امام مرا نمیدیدند، میدیدم که امام به زانو روی زمین نشستهاند و پسرم علی روی دوششان سوار است. خیلی دلم میخواست از آن صحنهها فیلم یا عکس میگرفتم؛ اما میدانستم امام نمیگذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچهها و مادرم خیلی عجیب بود.
📚ستوده، پابه پای آفتاب، ج۱، ص۸۲؛ به نقل از سید احمد خمینی، فرزند امام.
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 همدلی
✅همدلی که همان هم احساسی با دیگران است تأثیر زیادی در زمینه ارتباط مفید و مؤثر دارد.
🔘همدلی پدر و مادر با فرزندان، برای مراقبت از آنان لازم و ضروری است؛ چون وقتی والدین فرزندان خود را درک میکنند که به طور کامل از شرایط آنان آگاهی داشته باشند. همین سبب خواهد شد توجه و دقت بهتر و بیشتری به هنگام خطر از خود نشان دهند.
🔘فرزندان هم وقتی احساس کنند که والدین آنان را درک میکنند، توجه بیشتری به سخنان آنها دارند و بیشتر گوش به حرف میکنند.
🔘حتّی رابطه همدلانه پدر و مادر با فرزندان سبب میشود، کمتر در مقابل والدین خود لجبازی کنند و حالت تدافعی به خود بگیرند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️کلوچه
🌸اولین روز مهر پریسا دست در دست مادر به سمت مدرسه رفت.با مقنعه صورتی و روپوش مدرسه خیلی ناز شده بود. اما اخمهایش را در هم گره زدن بود.
🍃وقتی وارد حیاط مدرسه شد با اکراه به سمت صف کلاس اول رفت. خانم ناظم بچه ها را با صف منظم به کلاس اول «الف» برد.
🍃 پریسا همراه بچه ها وقتی وارد کلاس شد و روی نیمکت نشست یک مرتبه زد زیر گریه؛ ناظم دستش را گرفت و از کلاس بیرون آورد. مادر دست پریسا را گرفت: «چرا گریه می کنی؟ مگه دوست نداری درس بخونی؟ ببین بچه های کلاس همه آروم نشستن و حرف های خانم معلم را گوش میدن.»
🌺خانم ناظم وقتی دید پریسا از حرف های مادر بلند تر گریه می کند. مادر را مرخص کرد تا برود خانه، شاید بچه زودتر آرام شود ولی پریسا بیقرارتر شد.
☘️ مادر لحظاتی به فکر فرو رفت. با عجله رفت به سمت بوفه مدرسه یک کلوچه نارگیلی خرید. به خانم ناظم گفت: «دخترم هنوز داره گریه می کنه. می تونم چند دقیقه تو راهرو با پریسا حرف بزنم؟ »
☘️وقتی پریسا تو راهرو مادر را دید سر جایش ایستاد. مادر به طرف او رفت. با دستمال کاغذی اشک هایش را پاک کرد: «شب بابا بیاد خونه، بپرسه مدرسه چه خبر بود؟ چکار کردی؟ چی یاد گرفتی؟ میخوای چی بگی؟»
🌸 پریسا یک مرتبه ساکت شد. انگار خجالت کشید. کلوچه را از مادر گرفت و درون جیبش گذاشت.
🍃وقتی در کلاس باز شد پریسا یک جوری دوید و سر جایش نشست که بچه ها همه با هم خندیدند. خانم معلم رو به بچه ها گفت: «برای پریسا طالبی دست بزنید.»
🍃 صدای خنده و دست زدن بچه ها کلاس را پر از شادی کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: معصومه
به: سردار دلها
سلام به کسی که حضورش، وجودش با بودنش احساس نمیشد. درست مثل پدری مهربان که هر آنچه باعث آسایش و آرامش فرزندانش میباشد، بدون منت فراهم میکند و تا هست، بودنش احساس نمیشود و حضورش رنگی ندارد. وقتی بودنش احساس میشود و ای کاشها زمزمه میشود که دیگر نیست.
و تو ای عزیزترین در چشم خدا و مخلوقاتش، آنقدر خاکی بودی که هیچ احدی تو را نمیشناخت. تا تو بودی همه با خیال راحت در خواب آرام بودیم و نمیدانستیم این آرامش ارمغان چه کسی است. آسایش و آرامش ما مدیون بزرگ مردی بود که با یاران مخلصش شبانه میجنگیدند، با دشمن بیگانه. زمانی از خواب بیدار شدیم که عزیزترین فرشته نجات با پر و بال شکسته به آسمان پرواز کرد. سلام و درود به روح پاک و آسمانیت ای پیامبر قلبها و محبوب دلها، سردار سرافراز🌷🌹
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️ صدای زندگی
🍁پاییز را دوست دارم.
🍂از پنجره صبح که میبینمش
چه زیباتر میشود وقتی آسمان دلش ابریست.
زمین خشک را با قطرات اشکش زنده میکند.
دلِ من و تو هم زنده میگردد.
🍂وقتی صدای هوهوی باد را میشنوم که لابهلای برگها میچرخد، صدای زندگی به گوشم میرسد.
دل و جانتان در این صبح پاییزی زنده و پُر امید
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بعد ازدواج بچههات، بهشون سر میزنی؟
🌱با چنان انس و الفتی که بین اعضای خانواده وجود دارد، دوری از محیط خانه برای بچهها واقعا سخت است. دختر که ازدواج میکند، پدر تا میتواند به ملاقاتش میرود که بتواند دوری از خانواده را تحمل کند.
وقتی در قم بودند، هر هفته به من سر میزدند مبادا دل تنگی کنم و از این که مادرم نیست، ناراحت شوم. از لحاظ مادی هم مرا تأمین میکردند و میگفتند: من هستم.
📚الهیه، ص۷۵، به نقل از سیده بتول الهی، فرزند آیت الله الهی
#سیره_علما
#آیتالله_الهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte