💫✨💫✨💫✨💫
💠 وقتی مرد، خسته از بیرون میآید به آرامش نیاز دارد. او ممکن است برای فراموش کردن مشکلات، اخبار گوش کند یا روزنامه بخواند و با خود خلوت کند.
💠 اینکار را بیاعتنایی به خود تلقی نکنید! به تفاوتهای روانشناختی یکدیگر احترام بگذارید.
#شناخت_تفاوتها
#خانواده
#احترام
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
📄 برنامه خود سازی
📜 هفته ی دوم یه کاغذ آورد و چسبوند به اتاق دیوار، برنامه خود سازی بود که امام سفارش می کردند مهدی می گفت از همین امروز شروع میکنیم:
1. یکی از توصیه ها ورزش بود ، صبح ها زود بیدار می شدیم مهدی پنجره ها را باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم.
2.هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم.
3.خرج خونه را حساب کردیم ، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق دویست تومن موند. مهدی چون مدتی شهردار بود خانواده های نیازمند رو می شناخت براشون مایحتاج خرید.
4.برنامه ی بعدی آموزش رانندگی بود . مهدی تأکید داشت حتماً یاد بگیرم.
5.خوندن کتاب های شهید مطهری رو شروع کردیم. به خواهرش گفته بود باهم بخونیم.
به نقل از همسر شهید مهدی باکری
#سیره_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
#خودسازی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔅رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هرچه ایمان انسان کامل تر باشد، به همسرش بیشتر اظهار محبت میکند.
📚 بحارالانوار،ج103،ص228
#همسرداری
#محبت
#زندگی_بهتر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️عقربه های ساعت
🍀 حسن و حسین پسران دوقلویش بهانه گیر شده بودند، و گریه می کردند. آهنگ دلخراش صدای گریه شان روح و جان مادر را می آزرد. حسن هم با شنیدن صدای حسین شروع به گریه کرد. گریه همزمان آن ها آرامش خانه را به هم زده بود و با هیچ ترفندی آرام نمی شدند. فاطمه دخترش هم امتحان ریاضی در شبکه اجتماعی شاد داشت و حسابی از سر و صداهای بچه ها کلافه شده بود. هم دلش برای مادر می سوخت که نمی تواند او را کمک کند. هم حواسش برای امتحان جمع نمی شد. رضا پسر بزرگش هم طبق معمول به پایگاه بسیج مسجد محله رفته بود.
🌸مریم دست تنها بود و با این بی قراری دوقلوهایش نمی دانست چه کار کند. کدامشان را در آغوش بگیرد. هر دو را همزمان بغل کرد و از این طرف اتاق به آن طرف می رفت. ما شاءالله هر دو هم تپل و سنگین بودند به کمرش فشار آورده می شد. همان طور که قربان صدقه شان می رفت، شروع کرد زیر لب ذکر خواندن و از خدا کمک گرفتن.
🌺 هرازگاهی به ساعت دیواری خانه شان که گوشه اتاق روی دیوار نصب شده بود نگاه می کرد و با دقت عقربه های آن را زیر نظر داشت. با خود می گفت: انگار این ساعت هم دلش به حال من نمی سوزد که با این سرعت درحال حرکت است.
چیزی به آمدن همسرش نمانده بود. بالاخره بعد از تلاش های فراوان توانست بچه ها را آرام کند؛ ولی از کنار آن ها نمی توانست تکان بخورد. چند بار یواشکی خواست آن ها را با اسباب بازی هایشان تنها بگذارد و خودش برای آماده کردن ناهار به آشپزخانه برود؛ اما آن ها با کوچکترین حرکت مادر شروع به گریه می کردند. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید.
🌸هر لحظه ممکن بود همسرش به خانه بیاید. بعد از یک روز کاری، خسته و گرسنه درحالی که نه غذایی درست کرده بود و نه پسرانش او را رها می کردند تا غذایی فوری آماده کند. صدای زنگ خانه که بلند شد، حسن و حسین با چشمان عسلی و درشت شان به در نگاه کردند و برق شادی در چشمشان درخشید. با خوشحالی با همان صدای بچه گانه شان می گفتند: بابا بابا و با دستِ خود به در اشاره کردند.
🍀 مریم به ساعت نگاه کرد درست همان ساعتی بود که هر روز همسرش به خانه می آمد. برای استقبال از او دوباره پسرانش را همزمان بغل کرد و به در خانه رفت.
همسرش با دیدن او بلافاصله میوه هایی که خریده بود روی زمین گذاشت و بچه ها را از او گرفت و گفت: سلام مریم جان چرا هر دو را با هم بغل کردی نمی گویی کمرت آسیب ببیند؟!
- سلام احمد جان. خدا قوت. ان شاءالله که چیزی نمی شود هر کدام را بغل می کردم آن یکی گریه می کرد. علی بوسه ای بر لپ های گوشتی پسرانش زد و گفت: ای شیطون بلاها نبینم همسر نازنینم را اذیت کنید. بلافاصله بر پیشانی همسر خود نیز بوسه ای کاشت و گفت: ممنون عزیزم شما را که می بینم تمام خستگیم به یکباره از بین می رود. خدا به شما قوت دهد با این وروجک های بابا.
🌺مریم که با دیدن همسرش و شنیدن صدای گرم و دلنشینش به وجد آمده بود گفت: احمد جان تا شما آماده شوید من هم غذای فوری آماده می کنم. فقط لطفا مواظب پسرها باشید نمی گذارند آشپزی کنم.
علی با تعجب گفت: مریم جان مگر غذا نداریم؟
🌸 مریم سرش را با شرمندگی پایین انداخت و گفت: نه متاسفانه امروز حسن و حسین حسابی گل کاشتند. بهانه گیر شدند و گریه می کردند. همین الان کمی آرام شدند.
در همین حین فاطمه با ناز و ادای دخترانه اش و با صدای دلبرانه اش به سمت پدر آمد و گفت: سلام بابایی مامان راست می گوید تازه نگذاشتند من هم امتحان بدهم
🌺پدر با دیدن دخترش و شنیدن صدای دلبرانه اش گفت: سلام دخترم عشق بابایی. فدای آن صدای نازنینت بشوم. بعد رو به همسرش کرد و گفت: مریم جان شما امروز از من هم خسته تری، خودم می روم از کبابی سر خیابان غذایی تهیه می کنم.
🌸فاطمه بالا و پایین پرید. کف زد و گفت: آخ جون کباب! ممنون بابایی خیلی دوستت دارم.
#زندگی_بهتر
#همسرداری
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✉ مدیر
از: تقاطع
به: اعضای محترم کانال
عرض سلام و ادب خدمت تمامی اعضای محترم کانال💐
می خواستم مسئله ای را خودمانی خدمت تان عرض کنم. با هم رودربایستی که نداریم. همه ما مسلمانیم. همه منتظر فرج مولایمان هستیم و برای شان دعا می کنیم. بعضی شاید هر روز صبح و شب برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدقه هم کنار می گذارند. اما نمی دانم چرا برای عضویت در کانالی که برای ارتباط گیری با آقا برپا شده است ارزش قائل نیستند؟
فرمایش امام زمان علیه اسلام را که می فرمایند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند، الان خیلی خوب متوجه شدم.
مردم کوفه حداقل امام حسین علیه السلام را در حد نامه فرستادن برای ایشان می خواستند. ولی ما چه؟ ما امام زمانمان را در حد نامه نوشتن هم نمی خواهیم. یعنی چه؟ یعنی حتی خودمان را در حد نوشتن یک نامه کوتاه یا خواندن بقیه نامه ها به زحمت نمی اندازیم؟
چرا سیل نامه به خدا به شهدا به ائمه معصومین علیه السلام به امام زمان ارواحنا فداه راه نمی اندازیم. چرا نمی خواهیم از خدا آقا را زودتر برساند؟
چرا می خواهیم دست روی دست بگذاریم تا ما هم مثل پیشینیانمان بدون دیدن آقاجانمان جان به جان آفرین تسلیم کنیم؟
چرا بیدار نمی شویم؟
من اصلا نمی خواهم کانال ما را به دیگران تبلیغ کنید. ولی خواهش می کنم به همه بگویید بنویسند و با همدیگر به اشتراک بگذارند. برای انوار مطهر نامه بنویسند یک #نامه_خاص که فقط در آن از تمام انوار مطهر درخواست فرج آقایمان، مولایمان و سرورمان را بنمایند.
ملتمسانه خواهش می کنم بیایید ما هم نامه بنویسیم. ما هم نامه هایمان را در این فضای بی در و پیکر مجازی نشر دهیم. نامه ها هر جا باشد خدا می بیند ولی دیده اید وقتی می خواهند مطلبی را به همه برسانند از رسانه استفاده می کنند؟ نامه هایتان را رسانه ای کنید تا همه مشارکت کنند. همه دلشان به سمت آقا و خواستن ظهورش گرایش یابد. خدا هم دست محبتش را بر سر همه ما بکشد و با ظهور حضرت حجت دلمان را شاد گرداند.
خواهش می کنم بنویسید و نشر دهید.
اگر کوتاهی کنید قیامت جلو تک تک تان را خواهم گرفت.
شکایت تان را به حضرت زهرا سلام الله علیها خواهم کرد.
به مادر خواهم گفت خواستم قدمی در راه ظهور فرزند غریبتان بردارم، اما مردم همراهی نکردند.
آرام نشستند و نگاه کردند. حتی به اندازه نوشتن یک نامه یک خطی فرزندت را نخواستند.
موفق باشید
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸فرزندم ای قشنگترین #خاطره زندگی ام
🎼با من حرف بزن #موسیقی کلامت روحم را می نوازد
به من نگاه کن درخشش نگاهت #قلبم را مصفا می کند
با من #لبخند بزن گُل لبخندت جانم را طراوت می دهد
🌺ای گل زیبای من! آرام جانم! تو همان #هدیه پاک خدایی
کلامت، نگاهت، لبخندت را #دوست دارم چون خدا را دوست دارم
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
☘عطر تو پیدا می شود
☘نام تو شیدا می شود
☘در رفتن نامحرمان
☘فجر تو هویدا می شود
🌺بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
االلّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
🇮🇷سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بر همگان مبارک باد 🇮🇷
#بهمن_تماشایی
#دهه_فجر
#انقلاب_مردم
🆔 @tanha_rahe_narafte
🇮🇷دهه فجر، در حقیقت مقطع رهایی ملت ایران و آن بخشی از داریخ است که گذشته را از آینده جدا کرده است.
🎤بیانات مقام معظم رهبری، ۱۳۶۹/۱۰/۱۱
#دهه_فجر
#انقلاب_مردم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ جلب اعتماد کودکان
🔹پدر و مادری که محبت می کند و احترام می گذارد، اعتماد فرزندان را جلب می کند. با حرف زدن آمرانه و بدون احساس، نمی توان اعتماد را جلب کرد.
🔸 وقتی شما اعتماد را جلب کردید، می توانید دلیل محدودیت و حساسیت را به فرزندتان بگویید و به آنها آگاهی و آموزش دهید. اگر شما این کار را بکنید، برای فرزندتان یک مصونیت ویژه ای ایجاد کرده اید.
#محبت
#احترام
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺امام على عليه السلام فرمود:اَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاجِ؛
🌷زياده روى در سرزنش كردن ، آتش لجاجت را شعله ور مى سازد.
📚تحف العقول،ص۸۴
#حدیث
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خواهر بزرگ
💦نزدیک بود گریه اش بگیرد. بچه را روی پایش گذاشت. پتوی نازک صورتی رنگ را رویش انداخت. تابش داد تا خوابش ببرد؛ اما فایده نداشت. صدای جیغ و گریه های بچه، خانه را برداشته بود. برایش لالایی خواند، حرف زد. افاقه نکرد. خواهر کوچولوی ناز نازی ۱۸ ماهه بود. چشم های قهوه ایش را بسته و دهان را به گریه باز کرده بود. در کنار چشمان کوچکش چند قطره ی اشک براق سر خورد و از روی گونه اش پایین آمد.
❄️با اضطراب، کتاب علوم و مداد نوکی اش را به دست گرفت. می خواست آن را بخواند، اما کتاب را روی زمین انداخت. بچه را به بغل گرفت. مشغول راه رفتن دور خانه شد. وقتی گریه های بچه اندکی آرامتر شد، گوشی بیسیم را برداشت. راه می رفت و بچه را با دستانش تاب می داد. دکمه های گوشی را به شدت فشرد. شماره ی مادر را گرفت. خون خونش را می خورد. مادر گفته بود زود برمی گردد. تا آن موقع هم خواهر کوچکش از خواب بیدار نخواهد شد؛ وقتی نگاهش به کتاب علوم می افتاد، بیشتر حرص می خورد.
🌸گوشی را محکم به گوشش چسباند. صدای بوق تلفن با گریه های خواهرش همراه بود. به سختی صدا را می شنید. صدای مهربان مادرش مثل آب روی آتش بود.خشم و اضطرابش با بغض همراه شد. با صدای لرزان گفت: سلام مامان. کجایی؟
🌺صدای نفس نفس زدن های مادر را شنید. مادر مهربانانه و سریع جواب داد و امانی برای صحبت به او نداد: سلام سمانه جون. مامان من تو راهم. الان از مطب دکتر اومدم بیرون. قربونت بشم مامان. می دونم الان خواهرت اذیتت میکنه و گریه میکنه. اما شما هم خانوم شدی دیگه. می دونم که می تونی از پسش بربیای. یه کم بغلش کن. راهش ببر. یه کوچولو توی شیشه بهش آب بده تا من برسم. دستت درد نکنه مامان. زود می رسم إن شاءالله.
🌿مادر خداحافظی کرد. می خواست تا صدای او را شنید، گله و غر هایش را حواله کند. اما صدای مادر آرامش کرده بود. خواهرش هم کمی آرامتر شد. قطره اشکی که روی صورتش بود را با انگشت پاک کرد و بعد هم اشک های خواهر کوچکش را. خوشحال بود که خانومی و بزرگی اش را با غر زدن و گریه کردن خراب نکرده است.لبانش به خنده باز شد. خواهرش را همچنان تاب داد.
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
✋سلام، سلامی به گرمی خورشید در تابستان داغ، داغ داغ.☀️
خدمت سردار عزیز تر از جانم❤️
خوبی؟ دورت بگردم ، خوبی عزیزتر از جانم؟🌼
🍃باید هم خوب باشید، به دیدار مادر شتافتن، خوب بودن هم دارد.
☘عزیزم حال که در این دنیا نیستید، همه سخت در جست و جوی شمایند ، دنبال رد پایی از حاج قاسم....
غافل ازاینکه شما اگر هر کاری کردید تابع و گوش به فرمان ولایت فقیه بودید.
🌹اگر توفیق درجات داشتید، هم از برکت دوستی و ولایت پذیری، نائب امام زمان بوده است.
🌸از خود می پرسم چرا؟ چرا ما انسان ها، قدر همدیگر ونعمات الهی را تا زمانی که در اختیار داریم را نمی دانیم؟
و خیلی دیر پی به این می بریم که از چه نعمت الهی غافل و دور بودیم.
🔹کاش هیچ وقت دیر نشود حاج قاسم.
🔹کاش همه ما ولایت پذیر باشیم.
🔹کاش همه ما پشت ولی فقیه باشیم.
🔹کاش همه ما به وصیت شما در خصوص ولایت پذیری و گوش به فرمان ایشان بودن عمل کنیم.
🔹کاش.....
🔹و باز هم، کاش....
#نامه_خاص
#حاج_قاسم
🆔 @parvanehaye_ashegh