eitaa logo
مسار
339 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
531 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💞مشتاق دیدار ✋«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَکْبَرَ وَ یَا عِیدَ أَوْلِیَائِهِ الْأَعْظَمَ»؛ «سلام بر تو ای بزرگ‏ترین ماه خدا و ای عید عاشقان حق.»* ⚡️آهسته، قدری آهسته‌تر آمدنت چه با ذوق بود؛ اما رفتنت چه با شتاب است. 🌹هرگاه پای عشق در میان باشد، وداع دردناک‌ است. 🌻به یاد تمام لحظات عاشقی نجوا ‌می‌کنیم، به امید دیدار، ماه مبارک رمضان. 📚*بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۱۷۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍علاقه و عشق 🍃توقع چنین جشن مفصلی را نداشتم. خیلی از حبیب خوشم آمد؛ بیشتر، وقتی که فهمیدم برای شام سفارش داده از بیرون چلوکباب بیاورند. آن زمان کمتر کسی از این کارها می کرد. می خواست هر طور شده خودش را به همه و بیشتر به من اثبات کند. ☘از وقتی حرف ازدواج با من را با پدرم مطرح کرده بود، پدرم هر دفعه با یک بهانه ای سنگی جلوی پایش انداخته بود؛اما حبیب که من را عاشقانه دوست داشت تمام تلاشش را به‌کار گرفته بود تا بتواند برای من حداقل امکانات زندگی راحت را فراهم کند. 🎋بعد از مطرح شدن آخرین خواسته پدرم که هر وقت توانستی خرج یک عروسی را بدهی آن وقت پا پیش بگذار؛ هشت ماه می گذشت که دیگر حبیب را ندیده بودم. ⚡️گاهی با خودم فکر می کردم از بس پدرم به او سخت گرفت او هم دیگر خسته شده است؛اما نگو او تمام این مدت شبانه روز کار می کرده تا بتواند به من برسد. پدر هم که دید حبیب چقدر روی خواسته اش برای ازدواج با من پافشاری می کند و خودش را به آب و آتش زده یک روز صدایم زد و گفت: «سمیه، اگر تنها یک نفر تو را خوشبخت کند فقط حبیب هست. با کم و زیادش بساز، همیشه برایت مهم علاقه و عشقی باشد که بینتان جریان دارد. » ✨اکنون با آن که حبیب امتحانش را پس داده بود و پدرم دیگر به او سخت نمی گرفت؛ اما او با این جشن می خواست اثبات کند که مرد عمل هست و من بخاطر انتخابم به خود می بالیدم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦎مارمولک با خاصیت 🥀هرچه فکر می‌کرد دلیلی برای زندگی کردن پیدا نمی کرد. حتی پشه و مار و مارمولک خاصیتشان بیشتر از او بود. آنها به نظم اکوسیستم کمک می‌کردند. معمولی بودن خود را دائما به‌روی خود می‌آورد. 🏢با ناامیدی همیشگی به مدرسه رفت. زنگ اول در کلاس عربی درس را همان‌جا خواند و شروع کرد به توضیح نکته‌هایی از آن برای هم‌شاگردی‌هایش. 🎶زنگ بعد قرآن خواند؛ بدون غلط و کاملا روان. ساعت آخر کلاس، همکلاسی‌اش به او پیشنهاد داد که در گروه درسی‌شان با آنها باشد. به نمازخانه برگشت تا کتاب جامانده خود را بردارد: «کسی کتاب من را ندیده؟؟ » مسؤل گروه سرود صدایش را شنید و به او پیشنهاد داد؛ اگر می‌خواهد عضو گروه سرود مدرسه شود. 💪قدرتِ فهمِ خوب، صدایِ خوب، ____خوب، ____خوب، هدیه‌های خدا به او بود. کافی بود پلاستیک آک بودنشان را پاره کند و از آنها استفاده کند. چشم‌هایش را نیز باید می‌شست😅 ✨أفَحَسبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا... پس آیا گمان می کنید که ما شما را بیهوده آفریده ایم... 📖سوره‌مؤمنون آیه۱۱۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋لحظه زیبا 🌞صبحگاهان با طلوع خورشید زیباترین لحظه‌ی زندگی، وقتی است که روزمان با یادت آغاز شود. ✨«فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم»ْ؛ «پس مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم.»* 🤲خدایا! آوای دلنشین یادت را بر قلب‌مان جاری و ساری کن. 🌹لحظه‌های زندگی‌تان‌ پُر از عطر یاد الهی. *سوره بقره، آیه ۱۵۲ 🌸☘🌸☘ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ترویج فرهنگ کتاب خوانی 🍃می خواستیم برای مادر خیرات کنیم. 🌸محمد گفت: «به جای شام و ناهار و این طور چیزها، با پولش کتاب بخریم برای بچه های روستا. » می گفت: «این جوری مادر هم راضی تره.» 📚 یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون، نویسنده: محمد رضا پور، خاطره شماره ۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔔 ورزش کنید پدر و مادر عزیز🌹 👨‍👩‍👦‍👦شما الگوی فرزندانتان هستید. شما می توانید فرزندانتان را به انجام هر کاری تشویق کنید. 🏃‍♂چه کاری بهتر از ورزش؟ هم سلامت جسم شما و فرزندانتان را به همراه دارد، هم سلامت روان. ✨ورزش فقط برای سلامت بدن نیست. ورزش منظم به کاهش استرس، احساس اضطراب و علائم افسردگی کمک کرده و عزت نفس و خوشحالی را بالا می‌برد. 🍃حتی مقدار کمی فعالیت جسمی هم می‌تواند تفاوت ایجاد کند. شما مجبور نیستید صخره نوردی تمرین کنید؛مگر این‌که باعث خوشحالی شما شود. ✅نباید خیلی به خودتان فشار بیاورید. اگر خودتان را درگیر یک برنامه سخت کنید، احتمالا دچار نا امیدی یا درد می‌شوید. ✳️ هر شب بعد از شام کمی در اطراف منزل پیاده‌‌روی کنید‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قلعه کودک 🍃صدای ضربه‌ی در اتاق را شنید آرام گفت: «بفرمایید.» از پشت میزش بلند شد. ☘ حسن را از بغل فتوحی گرفت. لبخندی زد و گفت: «ممنون خانوم فتوحی روزایی که مجبور میشم حسن رو بیارم مطب شما خیلی به زحمت میوفتین.» 🌸_به هیچ عنوان خانوم دکتر ماشاءالله، اینقدر خواستنی‌ و شیرین زبونه که نگو. 🎋حسن خنده ریزی زد. فتوحی بوسه‌ای روی گونه‌ی حسن کاشت. ⚡️_ساعت ۱۹:۳۰ با اجازتون من برم؟ 🌸پرستو سری تکان داد: «بفرمایید، راحت باشید.» ✨همزمان خانم و آقایی وارد مطب شدند. خانم دکتر گفت: «بفرمایید داخل اتاق معاینه.» 🌾پرستو به پسرش گفت: «حسن جان تا با خانوم و آقا صحبت می‌کنم، قشنگ کنارم می‌شینی، صحبتم نمی‌کنی خب؟ » 🍃_چشم مامانی. ☘پرستو با لبخند دستی بر سر فرزندش کشید. 🌺 _مامانی، میشه دفترمو بدی نقاشی کنم. 🌾پرستو سرش را با ذوق تکان داد و دفتر را از کشوی میز برداشت و به حسن داد. 🎋بعد از این که بیمار را معاینه کرد و نسخه را نوشت، زن به شوهرش گفت: «تو بشین تا من داروها رو بگیرم.» ☘_زودتر برین داروخونه، داروها رو بگیرین تا سرم رو بزنم چون منشی‌ام رفت. 🍃همسر خانم دکتر وارد سالن انتظار شد. حسن به آغوش پدرش دوید. نیم‌ ساعت بعد همه با هم از مطب خارج شدند. 🍀وقتی پرستو میز شام را جمع کرد به حمید گفت:« قول دادم به حسن که باهاش بازی کنم.» 🌸_چه بازی؟ منم هستم. ✨_پس چند تا صندلی بذار روبروی هم با کمی فاصله. 🍃پرستو چند تا از شال و روسری رنگی‌اش را که دیگر سرش نمی‌کرد را به تکیه گاه صندلی‌ها بست. حوله‌ای روی زمین وسط صندلی‌ها که مثلاً قلعه بود پهن کرد. 🌸سبد اسباب بازی ساختنی کودک را آورد و با حسن مشغول چیدن قطعات کوچک بر روی یکدیگر شد. 🌾حمید بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت و سینی به دست آمد. لیوان کوچک شیر را به دست حسن داد و رو به او گفت: «عشق یعنی، تقسیم لبخند روی لب‌های تو.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️به فنا 🧑‍🏫شخصی علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبیات عرب بسیار ترقی کرده و او را دانشمند علم نحو می‌خواندند. 🛳روزی سوار بر کشتی شد، ولی چون مغرور به علم خود بود رو به ناخدای کشتی کرد و گفت: «آیا تو علم نحو خوانده‌ای؟» او گفت: «نه.» عالم گفت: «نصف عمرت را تباه نموده‌ای!!! » ناخدای کشتی از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزی نگفت. 🌪کشتی همچنان در حرکت بود، تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام، کشتیبان که شنا می‌دانست، به عالم نحوی گفت: «آیا شنا می دانی؟ » گفت: «نه.» ناخدا گفت: «همه عمرت به فناست چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو شنا نمی‌دانی!» ✨«ولَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا»؛ «و در زمین، با تکبّر و سرمستی راه مرو که تو هرگز نمی‌توانی زمین را بشکافی، و هرگز در بلندی قامت نمی‌توانی به کوه‌ها برسی.» 📖سوره اسراء، آيه ۳۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍇 جوانه امید 🌱در پس هر نا‌امیدی با تلاش، جوانه های امید رشد خواهند کرد و روزهای زیبا که میوه تلاش‌اند، خواهند آمد. 🌼☘🌼☘ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قدر دانی از زحمات همسر 🍃بعد از چند وقتی که نبود، حالا برگشته بود. آن هم با آستین خالی. ته دلم خالی شد. گفت نگران نباشید فقط ضرب دیده و گچش گرفتند. سلام و احوال پرسی با مادر و خواهرش کرد و به بهانه خواب رفت اتاق که بخوابد. 🌸دنبالش که رفتم نقشه ای جلویش پهن بود. باید اطلاعات حاصل از شناسایی ها را در نقشه ثبت می کرد؛ آن هم با دست گچ گرفته. گفت در این موقعیت کسی جز تو برای این کار ندارم. ☘من هم به بهانه خواب شام نخورده آمدم توی اتاق و با راهنمایی هایی که می داد در تاریکی کامل؛ فقط با کور سویی که از نور لامپ حیاط به داخل می تابید، باید اطلاعات را روی نقشه ثبت می کردم که شامل محل استقرار یگان های نظامی مختلف در محورهای متعدد بود. ☘اولش خیلی سختم بود. پاک کن از دستم نمی افتاد؛ اما کم کم راه افتادم. این کار تا ساعت سه و نیم صبح طول کشید. 🌾تا کمی صاف می نشستم و انگشت هایم را باز و بسته می کردم، کاظم پشت دستم را می بوسید و حلالیت می طلبید از این که تا این وقت شب دارم جورش را می کشم. 🍃وقتی کار تمام شد همانجا خوابم برد. دو ساعت بعد برای نماز بیدار شدم؛ اما آن چنان گرم خواب بودم که رفتن کاظم را هم متوجه نشدم. بعد از یک هفته هم که برگشت، دوباره شروع کرد به تشکر کردن بابت یادداشت های آن شب. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید کاظم نجفی رستگار 📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صص۶۹-۶۷ و ۷۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زبان بدن 🌸زبان بدن هر کس نشان می‌دهد که آن فرد چقدر به خودش اطمینان دارد. از چهره‌ی بعضی آدم‌ها می‌شود فهمید که حتی خودشان هم خودشان را قبول ندارند! طوری خودتان را نشان بدهید که همه بدانند می‌توانید هر موقعیتی را مدیریت کنید و بر اوضاع کاملا مسلط هستید. ☘ اگر عزت نفس را در ظاهرتان نشان بدهید و از زبان بدن‌تان به درستی استفاده کنید، نه تنها حس می‌کنید که از پس هر چیزی برمی‌آیید، بلکه دیدگاه دیگران هم نسبت به شما تغییر می‌کند و به توانایی‌هایتان اعتماد می‌کنند. 🌷وقتی ظاهرتان خوب باشد احساس بهتری نسبت به خودتان خواهید داشت. لباس‌ها و لوازم مناسب انتخاب کنید، زندگی و کارتان را جوری نظم و ترتیب بدهید که در خور شخصیت شما باشد و احساس بهتری نسبت به خودتان پیدا کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گذرگاه 🍃صدای نغمه خوش پرندگان از لابلای شاخه درختان به گوش می‌رسید‌. از ناراحتی و خشم گونه‌هایش سرخ شده بود. زیر لب کلماتی را پشت سرهم نامفهوم گفت. ☘توجه خانمی که روی صندلی روبرویش نشسته بود به او جلب شد. لیلا نگاهش را از او گرفت‌. 🎋خانم میانسال از روی صندلی بلند شد و کنارش نشست. سر حرف را با او باز کرد: «خانم چرا ناراحتین؟» 🍂_من ۴۳ سالمه‌ و مجردم، به خاطر مشکل جسمی نتونستم ازدواج کنم و با مادرم زندگی می‌کنم، خیلی زود عصبانی میشم، با مادرم تندی کردم. ⚡️_اسمم سکینه، معلم بازنشسته‌ام. 🍃سکینه دستی به پیشانی‌اش کشید و آرام گفت: «هر کسی شرایطش با دیگری فرق داره، خوبه، سعی کنی به وظیفه‌ات عمل کنی. » ☘_چه وظیفه‌ای؟ ✨_مهربونی! دیدی تو فیلم‌ها، همیشه نقش‌های سخت رو به کسی میدن که از بقیه بهتر می‌تونه انجام بده. 🍃‌‌لیلا سرش را بلند کرد و به سکینه گفت: «اگه از من خوب مراقبت می‌کردن، دچار نقض عضو نمیشدم و زندگی بهتری داشتم.» 🌾_آدما ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽاند؛ ﺑﺎ گرفتن ﻣﺪﺭﮎ، به دست آوردن شغل، پول، ازدواج و ... اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰا ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ نمیشه. خوشبختی یعنی احساس رضایت از اون چیزی که داریم یا هر جوری که هستیم. ✨لیلا سرش پایین بود و به عصایش نگاه کرد با کمی مکث گفت: «محبت فرزند به مادرش که هیچ وقت از بین نمیره.» ☘_پس پاشو، برو خونه از مادرت عذر خواهی کن. خودت رو با گذشته، زندانی نکن، فقط ازش درس بگیر. این دنیا محل گذر و البته امتحان هستش. 🌸سکینه قبل از این که از لیلا خداحافظی کند به او گفت: «تو حسینیه مسجد کلاس‌های خوبی برگزار میشه، به مسجد محله سر بزن و تو کلاس‌ها شرکت کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥘قیمه اندر ماست ریخته نشود. 🍁امام صادق عليه السلام : «علىّ و فاطمةعليهما السلام بحران عميقان، لايبغى احدهما على صاحبه، يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، الحسن و الحسين عليهما السلام» على و فاطمه عليهما السلام دو درياى عميق اند كه هيچ يك بر ديگری تجاوز نمى كند و از اين دو دريا، لؤلؤ و مرجانى چون حسن و حسين عليهما السلام خارج مى شود.* ✅آهای آقای خونه وقت آشپزی نظرات مُلوکانه‌تون رو فاکتور بگیرید و آرامش خانم خونه رو نگیرید! ✅خانم!شما هم که باز دارید وسط تربیت کردن بچه توسط شوهرتون قربون دست و پای بلوری بچه‌تون میرید! خواهران برادران ملوانان خلبانان! باهم مشورت کنید ولی توی کار هم دخالت نکنید! تا بچه‌هاتون تربیتشون قیمه‌ماستی نشه! مرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ؛ دو دريا (ى شور و شيرين) را روان ساخت كه به هم مى‌رسند. (اما) ميان آن دو فاصله‌اى قرار داد كه به هم تجاوز نكنند. 📖الرحمن/۱٩ و ۲۰. 📚*تفسیر نورالثقلین،ج۱۵، ص۴۰۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زیباترین گل جهان 🍁هر روز، قبل از طلوع خورشید، تو در قلب من طلوع می‌کنی. 🌺 هر روز به امید دیدن روی تو چشم می‌گشایم. ⛅️کی شود که صبحِ من با نگاه تو آغاز شود؟! ☘زودتر بیا! ای زیباترین گل جهان 🌼با آمدنت، جهان و جهانیان را زیبا کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارادت به امام زمان (عج) 🍃حسن خیلی به امام زمان (عج) ارادت داشت و نشانه ای از آن حضرت در زندگی اش مشهود بود. بالای همه نامه هایش می نوشت: «به نام خدا و به یا حضرت مهدی (عج).» 🍃🌸وقتی هم که می خواستیم بچه دار شویم. حسن خیلی مایل نبود. استخاره کردیم، آیه ای در مورد اعطای حضرت موسی (ع) به مادرش آمد. گفت: «اگر فرزندمان پسر باشد، موسی و اگر دختر باشد سوسن بگذاریم. » در آن زمان سوسن نام خواننده ای مشهور بود. گفتم: «نه. گفت: پس نرگس. » ☘در هنگام شهادت هم اسم امام زمان (عج) از زبانش نمی افتاد. راوی: همسر شهید حسن باقری 📚 ملاقات در فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان صص ۳۶ و ۲۹۸ و ۳۰۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ بهترین ارث ✍️امام صادق علیه‌السلام فرمودند: 🌿بهترین ارثی که پدران برای فرزندان خود باقی می گذارند 🔰 🌷 است ،نه ثروت❌ زیرا ثروت رفتنی است و ماندنی. 📚کافی جلد ۸، ص ۱۵۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گل پرپر 🍃صدای شریف او را به خود آورد: «رخساره! زود باش الان نماز شروع میشه. » ☘اشک در چشمان رخساره حلقه زد با صدای بغض آلود گفت:«عید چه؟حوصله ندارم.» 🌾_رخساره جان، هر اتفاقی که افتاد، نمیشه که دست از دین برداریم، بلند شو زودتر بریم. 🍂رخساره با چشمانی اشک بار آماده شد. زن و شوهر با هم راه افتادند؛ ‌اما مقابل مدرسه دخترانه سید الشهدا ایستادند. این بار شریف مویه کنان با گفتن جان پدر کجاستی به سمت مدرسه رفت. 🍁رخساره به دنبالش دوید و گفت: « راه مصلی چقدر طولانی شد، از هر طرف که می‌ریم به مدرسه می رسیم، شاید هم راه را گم کردیم.» 🎋کسی با صدای بلند گفت: « شریف، شریف» 🍃هر دو به سمت صدا نگاه کردند، یوسف همسایه‌شان بود: «من هم به سمت مصلی میرم بیایید با هم بریم.» ⚡️با هم شانه به شانه تکبیر گویان به طرف مصلی رفتند. مردم صف به صف نشسته بودند. ✨قلب رخساره و بسیاری از مادران فرزند از دست داده، آشوب بود. عید سعید فطر برای مصیبت زدگان فرق داشت؛ غمِ از دست دادن دخترانِ بی گناه، بمب‌گذاری روز ۲۵ ماه مبارک رمضان مقابل مکتبی به نام «سیدالشهدا» واقع در هزاره شیعه نشین دشت برچی کابل که بیش از ۸۵ نفر کشته شدند. 🌸رخساره با لبانی لرزان گفت :«خدایا دخترم روزه بود. گلم به عید نرسیده پرپر شد. به ما مظلومان صبر بده و قلبمان را آرام کن. همین برامون کافیه و با ظهور حجت حق (عج) جهان پر از عدل و داد می‌شه. » 🌾پیامبر صلی‌الله علیه و آله: «خداوند به وسیله مهدى (عج) از امت رفع گرفتارى مى کند، دل هاى بندگان را با عبادت و اطاعت پر مى کند و عدالتش همه را فرا مى گیرد. خداوند به وسیله او دروغ و دروغ گویى را نابود مى سازد. روح درندگى و ستیزه جویى را از بین مى برد و ذلّت بردگى را از گردن آنها بر مى دارد. »* *بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۷۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍂هندونه‌ی زیاد، خوب نیست🍂 ✨اصلا خدا مرگ و زندگی رو خلق کرده تا معلوم بشه کی بهترین عمل رو داره. ⚡️امام صادق عليه السلام درباره آيه 2 سوره ملک فرمود: مراد عمل بيشتر نيست، بلكه مراد بهترين عمل است و آن انجام عمل است همراه با خشيت الهى و نيّت صادق و نيكوكارى.* 💫بنابراین: ملاك عمل، كيفيّته نه كميّت. 🍉به‌جای برداشتن ده‌تا هندونه با یه‌دست، یکی بردار ولی تا مقصد سالم برسون. 🍂یعنی: مؤمنین باید بهترین رفتار رو داشته باشن تا به هدف خلقت برسن. 📣پس ای مؤمنین! درهمه چیز بهترین باشین. در تحصیل، در شغل، در ارتباط با خانواده، با دیگران، و...... ✨الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ. همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده. 📖سوره ملک آیه۲ 📚*كافى، ج ۲، ص ۱۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زندگی نورانی 🌹باهوای دلپذیر بهار، گل‌های باطراوات می‌رویند. 🌱چه گل شقایق و چه گل‌های پیچک و یاس. ☀️تا وقت ظهور جای یک گل همیشه خالیست. تا نیاید مهدی فاطمه سلام الله علیهما زندگی دشوار ست. 🌈ان‌شاءالله ‌ لحظه‌های زندگی‌تان به دعای صاحب الامر (عج) نورانی. 🏵🪴🏵🪴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ملاقات خانواده شهدا 🍃وقتی سید حمید شهید شد، خیلی از مادران شهدا آمده بودند. ☘️می گفتند: سید حمید فرزند ما بوده و برایش داغداریم. تازه فهمیده بودیم که بعد از شهادت دوستانش، به مادران آنها سرکشی می کرده است. 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۳۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠راز محبوبیت ✅زن و شوهر برای زندگی پایدار و سرشار از محبوبیت و آرامش، بهتر است آگاهی‌های لازم را به دست آورند. 🔘زیرا بسیاری از مشکلات‌ در زندگی مشترک بر اثر رفتارهای ناپخته‌ی زن و شوهر اتفاق می‌افتد. 🔘از مهم‌ترین اصول موفقیت در زندگی مشترک، احترام به یکدیگر است. 🔘زن و مرد تفاوت‌های بسیاری با هم دارند؛ اما هر یک از زوجین به احترام و محبت همدیگر نیاز دارند و لازم است در برخورد خانوادگی فراتر از احسان یعنی بر مدار اکرام رفتار کرد. 🔹امام باقر علیه‌السلام: «ان اکرمکم عندالله اشدکم اکراما لحلائلهم؛ گرامی‌ترین شما نزد خداوند، کسی است که بیشتر به همسر خود اکرام کند و احترام بگذارد.»* 📚*وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۵۸، ح ۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پریشانی پروین ☘نور خورشید از لابلای پرده‌ حریر سفید روی پارکت می‌درخشید. پشت میز کارش مشغول طراحی لباس بود که گوشی‌اش زنگ خورد. 🍃 اسم پروین خواهرش روی صفحه نمایان شد. صدای گرفته‌‌ی او، نسرین را نگران کرد بدون درنگ پرسید: «پروین چیزی شده؟» 🌸_اگه کاری نداری، میشه بیایی کافه همیشگی‌مون که مجردی اونجا می‌رفتیم؟ 🎋_یه پیام به محمد بدم، که با تو هستم بعدش راه می‌افتم. ⚡️نسرین کرایه را داد و از تاکسی پیاده شد. کافه در خیابان اصلی بود. چند قدم برداشت از پشت پنجره متوجه پروین شد. ☘وقتی پشت میز نشست از چهره او خواند که ناراحت و پریشان است. پروین تا خواهرش را دید بغضش شکست و شروع کرد: «چند ماهه سر خونه خودمونیم، ولی ناصر هر کاری مامان و باباش بگن، انجام میده و هی بهشون میگه عاشق‌تونم.» 🌺_خب، عیبش چیه؟ ✨_من ... می‌خوام فقط عاشق من باشه. 🌾نسرین چند لحظه در سکوت نگاهش کرد. با کمی درنگ گفت: «لازمه از خواب غفلت بیدار بشی، تو چه نقشی تو زندگی اطرافیانت داری؟ » 🍃_دختر، خواهر، همسر. 🌸_خب، ان‌شاءالله در آینده هم مادر. 🍃_خودت فکر کن، اگه مامان و بابا بهت نیاز داشته باشن چیکار می‌کنی؟ 🍃پروین به حرفهایی که بینشان رد و بدل شد فکر کرد؛ اما نخواست به خواهرش بگوید که چه اشتباهی کرده است. یادش آمد که دیروز با اخم به ناصر گفت: «تو فقط نسبت به من وظیفه داری، نه کس دیگه.» 🌸نسرین بعد از این که قهوه‌اش را خورد به پروین گفت: «من باید برم کار طراحی‌ام نصفه کاره مونده، به محمد هم گفتم که زود بر می‌گردم تا بچه‌ها پشت در نمونن.» 🍃از هم خداحافظی کردند و هر یک به سمت خانه‌ی خود راهی شدند. پروین در تاکسی فکر کرد و تأسف خورد: «با حساسیت بی‌جا، ناصر ازم دلخور شد‌.» ✨حرف‌های نسرین در ذهنش طنین انداخت: «هر قلبی دری داره، درها برای کسی گشوده میشه که با محبت در بزنه؛ چون موفق‌ترین روابط عاطفی با حفظ تعادل احترام و عشق، زیباست.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
کی مسئول‌تره؟؟ ⚡️مردان سرپرست و نگهبان زنان هستند. 🍁حتی در یک گروه دو نفره کسی هست که جمع‌بندی می‌کند و امور را در دست می‌گیرد. ✨در خانواده این موقعیت به خاطر وجود خصوصیاتى مانند: ▪️ ترجیح قدرت تفکر مرد بر نیروى عاطفه و احساسات ▪️داشتنِ بنیه و نیروى جسمی بیشتر ▪️ تعهد مرد در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزینه‌هاى زندگى، پرداخت مهر و تأمین زندگى آبرومندانه همسر و فرزند؛ مسئولیت سرپرستی به مردان سپرده شده است. 💡سپردن این وظايف به مرد نشان‌دهنده برتر بودن درجه انسانی او نیست بلکه صرفا به دلیل وجود صفاتی در اوست که زن بتواند با آرامش بیشتر به وظايف خود برسد. ✨الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ... مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است به واسطه آن برتری که خدا برای بعضی بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آنکه مردان از مال خود نفقه دهند... 📖سوره نساء، آیه۳۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💐بهار وجود او 🌱صبح آغاز دیگری است. 🎶 صدای گنجشکها آواز خوش و زیبایی که گوش را نوازش می‌دهد. 🌺گلها و سبزه‌ها انگار رخت نو پوشیده اند و با آمدن بهار شاداب شده اند. 🌝ما هم به دنبال شادابی هستیم. منتظر بهار وجود صاحبمان هستم. ☀️أََیْنَ صَاحِبنا؟؟! ☘🌺☘🌺 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨جایگاه اسم در رشد معنوی 🍃اسم خواهرم مهین بود و اسم من شهین. اردیبهشت ۱۳۶۰ بود. پدر و مادر علی آقا آمدند خانه ما. وکالت داده بودیم بروند پیش روحانی محل عقد موقت را جاری کنند. 🌸شب تولد حضرت زهرا (س) بود. مادرم داشت برای کاری می رفت بیرون. گفت: «شهین حاضر شو. به علی گفتم امروز بیاید و باهم بروید راهپیمایی.» همان جا بود که علی پیشنهاد کرد اسمم را عوض کنم. همان کاری که یکی دو سال بود می خواستم انجام دهم. علی چند تا اسم پیشنهاد کرد. نسیبه را انتخاب کردیم. قرار شد بعد از عقد دائم به خانواده ها بگوییم. 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۲؛ علی تجلایی به روایت همسر شهید، نویسنده: راضیه کریمی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte