eitaa logo
مسار
340 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
687 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍چشم‌به‌راه ☁️نگاهی به آسمان می‌کند. ابرهای سیاه به‌هم چسبیده‌اند. با خود می‌گوید: «باید برم خونه! الان بارون میاد و موش‌آب‌کشیده میشم. » عصای چوبی را از زیر نیمکت برمی‌دارد. عصازنان از کناره فواره پارک رَد می‌شود. گوشه و کنار پارک خانواده‌ها در حال جمع کردن وسایل خود هستند. چند پیرمرد مثل خودش می‌بیند که با نوه‌های خود در حال بگو و بخند هستند. ❄️دلش به یاد سامیار، آوا، پارسا، یسنا و مهدیار می‌گیرد. کسی باورش نمی‌شود نوه‌های خود را چهار سال است که ندیده است. به خودش دلداری می‌دهد خیلی زود پسرش یوسف تخصصش را می‌گیرد و برمی‌گردد. 🍁صدایی از درونش می‌خندد و می‌گوید: «مثل سودابه و سیامک که برگشتند! » خاطرات گذشته مثل پرده سینما از جلوی صورتش می‌گذرد. آخرین بار که سودابه را بدرقه کرد همان وقتی بود که بورسیه دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا آمریکا قبول شد. رفت و پشت‌سرش را نگاه نکرد. سیامک هم از همان اول گفته بود که می‌رود برای ماندن، نه برگشتن. 💥بیچاره زنش سمیه خیلی وابسته بچه‌ها بود، به روی خودش نمی‌آورد؛ ولی حاج اسدالله بعد از سی سال زندگی از جیک‌و‌پیک زنش باخبر بود. بعد از رفتن سیامک دِق کرد و مُرد. نبود ببیند یوسف هم بار سفر بست و برای مدت نامعلومی رفت. ☘از بس توی فکر گذشته بود نفهمید کی به خانه رسید. کلید را از جیب کُت برداشت. قفل در را باز کرد. چشمش به سامیار و آوا اُفتاد. لب حوض آب نشسته بودند. هر کدام یکی از ماهی‌های بیچاره را با دست خود تعقیب می‌کردند. شوق و ذوق دیدن نوه‌ها، پرده‌ اشکی روی چشمان قهوه‌ای‌اش نشاند. 🌺پاهایش یاری نمی‌کرد. همان‌جا لب باغچه نشست. اشتباه نمی‌کرد عکس‌ بچه‌های یوسف را دیده بود. چند ماه پیش برایش فرستاد. به سختی بُغض خود را فرونشاند. صدایی از ته گلویش برخاست: «سامیار پسرم، دخترم آوا، خواب می‌بینم خودتونید؟! » سامیار و آوا با بُهت به پدربزرگ نگاه می‌کردند. 🌸یوسف درِ راهرو را باز کرد وارد حیاط شد: «آوا ، سامیار هوا گرمه بیایید... » نگاهش به پدر اُفتاد. شروع به دویدن کرد. خودش را به او رساند. دست پدر را بوسید. در آغوش او قرار گرفت. با صدایی گرفته گفت: «بابا بهت گفتم یه روز برمی‌گردم. » حاج اسدالله با دست‌های چروکیده شانه‌های یوسف را گرفت: «پسرم خودتی خداروشکر عمرم قَد داد دوباره ببینمت! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏗نردبانی برای رسیدن 💥بعضی امتحان‌ها را با دو چشم خود می‌بینیم. مثل همان امتحان‌های مدرسه که معلم از دانش‌آموزان می‌گیرد. ☀️اما بعضی از امتحان‌های الهی هستند که مخفی و پوشیده در جریان عادی زندگی هستند. 🔺گاهی مستأجر امتحانی برای صاحبخانه می‌شود تا با رحم کردن به او درجات معنوی خود را بالا ببرد. 🔺گاهی فرزند بیمار امتحانی‌ست برای پدر و مادر تا وسیله‌ای باشد برای رشد معنوی آن‌ها. 🔺گاهی همسر بداخلاق امتحانی می‌شود برای همسرش تا پلی باشد برای رسیدن به قُرب الهی. 🔺گاهی مشتری کم‌بضاعت و فقیر امتحانی می‌شود برای فروشنده تا با رعایت حال آن‌ها، پله‌های نردبان رسیدن به خدا را به سرعت بالا رود. 💯در زندگی خود با دقت نگاه کن ببین خدا برای تو چه چیز را پُلی قرار داده تا به او برسی! ✨فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ؛ پس هنگامى كه (مجدداً) بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز قحطى، ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خريد گندم) بهاى اندكى با خود آورده ايم (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را به طور كامل وفا كن و بر ما بخشش نما، زيرا كه خداوند كريمان و بخشندگان را پاداش مى‌دهد. 📖سوره‌یوسف، آیه ٨٨. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مثل مردم 🍃رفته بودم بعلبک تا مصطفی را ببینم. آنجا هتلی در اختیار امام موسی صدر بود. ☘امام گفت: «برو ببین مصطفی کجاست؟ » چون هتل در اختیار امام بود، همه اتاق ها را گشتم؛ اما پیدایش نکردم. وقتی به امام گفتم که پیدایش نکردم، گفت: «مصطفی که روی تخت نمی خوابد. برای پیدا کردن او باید روی نیمکت ها و یا در بین افردی که روی زمین خوابیده اند، جستجو کنی. » 🌸راست می گفت. بالاخره یافتمش. روی زمین دراز کشیده بود و کتش هم انداخته بود روی صورتش. راوی: سید محمد غروی 📚 چمران مظلوم بود ؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ص۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥درجه صمیمیت ❓می‌خواهید درجه صمیمیت بین شما و همسرتان در اوج بماند؟ ❌ پس، از خانواده شوهر برای خودتان مشکل و مسئله نسازید. ⭕️ مادرشوهر و خواهرشوهرها از دو حال خارج نیستند: می‌توانند خوب باشند. می‌توانند بد باشند و شما را ناراحت کنند. حتی‌ ممکن است، گاهی وقت‌ها احساس شود قصد دخالت در زندگی‌تان را دارند. 💯 ولی همه اینها اهمیتی ندارد. آن‌ها را اولویت تأثیرگذار در زندگی‌تان تلقی نکنید. ❌به خاطر رفتار خانواده همسر، او را نیازارید. ❌او را مقابل خانواده‌اش قرار ندهید. حواسمان باشد عکس‌العمل در برابر رفتار آن‌ها نتیجه عکس خواهد داد. 🔻او سعی می‌کند در این درگیری، از شما فاصله بگیرد. 🔻احساس حقارت می‌کند، در مقابل آن‌ها می‌ایستد و دچار پشیمانی و افسردگی می‌شود. ♨️با این تفاسیر در کنار شما احساس شادی و آرامش نمی‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍همه کس 🍃استاد در را باز کرد. کمی طول کشید تا فضای کلاس آرام شد. استاد عادت داشت اول حضور و غیاب کند. او حتی برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می‌داد، ابتدا و انتهای کلاس تا دانشجویان تمام ساعت را سر کلاس حضور داشته باشند. ☘شهریار دانشجوی ممتاز بود. دانشجوهای پسر همه دوستش داشتند. از شیرین زبانی و شوخی‌هایش کلاس پر از صدای خنده می‌شد. ⚡️حامد متوجه شد هر وقت کیمیا کرامتی سر کلاس حاضر بود، حتی اگر بعضی از دانشجویان در کلاس غایب بودند شهریار می‌گفت: «استاد همه حاضرند.» اگر تنها غایب کلاس، کرامتی بود و بس، شهریار می‌گفت: «استاد امروز همه غائب‌اند، هیچ کس نیامده.» 🍃یک روز در پایان کلاس، حامد از خانم کرامتی خواست لحظه‌ای صبر کند تا پیغام شهریار را به او بگوید. ✨اواخر دوران تحصیل بالاخره آن دو با هم ازدواج کردند. شهریار به خدمت مقدس سربازی رفت. کیمیا در آموزشگاهی مشغول به تدریس شد. شهریار هم بعد از پایان دوره آموزشی‌اش، از ساعت ۵ تا ۸ شب در همان آموزشگاه تدریس می‌کرد. ☘آن دو کنار هم خوش بودند تا این که سربازی شهریار به پایان رسید. یک روز صبح صدای زنگ گوشی شهریار بلند شد: «سلام، جهت تکمیل پرونده و مصاحبه ساعت هشت صبح فردا به قسمت نیروی انسانی بانک مراجعه کنید. » 🌸کیمیا از شدت خوشحالی جیغی کشید. شهریار لبخند بر لب گفت: «عزیزم! زندگی یه رازه، پرسش و معما نیست. رازی برای عشق ورزیدن، برای داشتن زندگی مملو از محبت، ارزش شادی تو برام به اندازه‌ی تموم دنیاست.» 🍃پنج سال از ازدواج شهریار و کیمیا می‌گذشت و حامد صمیمی‌ترین دوست آن دو بود. صبح اول وقت گوشی حامد به صدا در آمد. وقتی پیام را باز کرد بی اختیار زیر لب گفت: «خدا صبرش بده.» 🍂حامد به خانه شهریار رسید. چشمش به آگهی ترحیم افتاد، بانوی شهریار ترک دیار کرده بود. 🍁حامد تا چشمش به چهره‌ی پر از غم شهریار افتاد او را تسلی داد و گفت: «برای درمان همسرت خیلی تلاش کردی از جراحی شدنش تا شیمی درمانی ... » 🍃_کیمیا هفته پیش یادداشتی برام گذاشته بود، شهریارم! یک مشت امید در جیب پیراهنت ریختم، به چوب لباسی آویزان کردم هر صبح با تابش نور خورشید کفش همت بپوش، پر شور زندگی کن؛ چون زندگی کوتاه است. ✨شهریار سرش را روی شانه حامد گذاشت با یاد خاطره‌ی حضور و غیاب استاد دانشگاه زیر لب آرام زمزمه کرد: «هیچ کس زنده نیست، همه مردند.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بدتر از بچه یه بار پلیس امنیت اخلاق، رفیقمو به خاطر تیپش گرفت. زنگ زدند مادرش بیاد. وقتی اومد اونم گرفتند.😂😂 🌳🍄🌳🍄 💡دیبی: برای عملی کردن احکام دین باید فقط خودمون رو درست کنیم! باید به بقیه فکر نکنیم! چون خدا هم تکروی رو توصیه کرده! ❗️❗️پ.ن:دیبی شخصیتی هست که برعکس حرف میزنه. ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاه دارید چنان آتشی که مردم (دل‌سخت کافر) و سنگ (خارا) آتش‌افروز اوست و بر آن دوزخ فرشتگانی بسیار درشت‌خو و دل‌سخت مأمورند که هرگز نافرمانی خدا را (در اجرای قهر و غضب حق) نخواهند کرد و آنچه به آنها حکم شود انجام دهند. 📖سوره‌تحریم، آیه۶. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مردمی بودن 🍃حاجی دنیای نیروهایش بود. دعاهای کمیل و ندبه را از حفظ بود. آنقدر تکرار می کرد که همه فهمیده بودند حفظ است. 🌸فرمانده بود؛ ولی هیچ کس ندید جلوی تویوتا بنشیند. یک تکه ابر داشت عقب تویوتا. هر کجا می خواست برود، اگر راننده نبود می دوید می نشست پشت تویوتا روی همان تکه ابر.کسی هم اصرار نمی کرد جلو بنشیند؛ چون می دانستند فایده ندارد. راوی: حاج حسین یکتا 📚 مربع های قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، صفحه ۱۱۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠کودکان می‌بینند ✅فرزندان را به علم آموزی تشویق کنید. 🔘اهل‌بیت علیهم السلام همواره تشویق به علم آموزی می‌کردند و چه قدر خوب است که از همان کودکی فرزندان مان را با کتاب آشنا کنیم. 🔘 مثلاً کتابهای کودکانه با شعرهای قشنگ و آموزنده. 🔘اگر ما اهل مطالعه باشیم یا کتاب خواندن را شروع کنیم، کودکمان از ما الگو می‌گیرد. 🔹امام رضا علیه السلام می‌فرمایند: « من کان فی طلب العلم کانت الجنة فی طلبه؛ کسی که در طلب علم می کوشد، بهشت نیز در طلب اوست. » 📚ميزان الحكمه ، جلد ۶، ص ۴۷۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مجتهده کوچولو 😕فاطمه غمگین وارد خانه شد. بی‌آنکه سلام کند، کیفش را روی مبل پرت ‌کرد و به سمت آشپزخانه دوید: «مامان! » 🍲یاسمن در حالی که مشغول سرخ کردن پیاز بود، کفگیر به دست رویش را برگرداند. صورت ناراحت فاطمه نگرانش کرد. کنارش رفت. صندلی راعقب کشید. با لبخند گفت: «چی شده! بازم که صدای مامان مامان گفتنت تا اون سر کوچه میرسه! سلام هم که طبق معمول...! » 🌱شوخی مادر از تب ناراحتی فاطمه کمی کاست: «مامان قراره برای مسابقات ورزشی، ثبت نام کنیم، ولی چون شطرنج حرامه، مجبور شدم تو رشته تنیس ثبت نام کنم. » 🌾_عجبا! چقدر نسل جدید باهوشن که تو سن کم فتوا میدن! 🍂_مامان! حوصله ندارم. جدی میگم. 🍃_این موضوعات تغییر میکنه قبلا شطرنج آلت‌قمار بود.‌‌‌ یعنی مردم برای برد و باختش، پول می‌دادند اما الان دیگه شطرنج جزو آلات قمار نیست و ورزش فکری محسوب میشه. فقط هر بازی قماری که برد و باخت و شرط بندی داشته باشه، حرامه مثل تخت نرد. 🌸گل از گل فاطمه شکفت: «پس من می‌تونم فردا تو رشته‌ی شطرنج ثبت‌نام کنم؟ » 🦋یاسمن با مهربانی و خنده دستی لای موهای خرمایی او کشید: «نه نمیتونی! » ⚡️_چرا پس؟؟ ✨_چون امروز پنجشنبه‌س و تو باید تا شنبه، شروع هفته صبر کنی! 🆔 @tanha_rahe_narafte
💎قیافه‌شناس 💯برای انجام هرکاری باید وقت مناسب را در نظر گرفت تا نتیجه و ثمره خوبی به بار نشیند. 🔆مثلا خواندن نماز در اول وقت برکات و بهره فراوانی به دنبال دارد. حال همین نماز را در آخر وقت بخوانی از نورانیتش به همان نسبت کم می‌شود. 💠 تبلیغ و نصیحت هم همینطور است. باید سنجیده و به موقع عمل کرد. ❌ قیافه شناس باشید. به حالات افراد توجه کنید. اگر چهره درهم و ناراحتی دارد. چین به پیشانی نشانده است. این قیافه داد می‌زند ایهاالناس از چیزی رنج می‌برم کمکم کنید. اینجا وقت گره‌گشایی‌ست نه وقت سرزنش کردن. 🌸حضرت یوسف وقتی می‌بیند برادرانش از کرده خود پشیمانند. او را برادر خطاب می‌کنند. فرصت را مناسب می‌بیند. دلسوزانه و خیرخواهانه آن‌ها را نصیحت می‌کند. نعمت خدا را به آن‌ها گوشزد می‌کند. صبر و تقوی را دو بال پرواز به سوی پاداش الهی، معرفی می‌کند. ✨قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ؛ گفتند: آيا تو خود (همان) يوسفى؟ گفت: (آرى) من يوسفم و اين برادر من است. به تحقيق خداوند بر ما منت گذاشت. زيرا كه هر كس تقوا و صبر پيشه كند پس همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. 📖سوره یوسف، آیه ٩٠. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انس با کتابخوانی 🍃استاد هم انس خاصی با مطالعه داشتند و هم تبحر خاصی در آن دارا بودند. 🌸برش اول: در آن ایامی که شهید مطهری در مدرسه فیضیه قم ساکن بودند، شب عاشورایی به همراه دایی‌ام به حرم مطهر شرفیاب شدیم. وقتی ایشان را ملاقات کردیم، ما را به حجره‌اش دعوت کرد. شامی ساده هم بار گذاشته بودند؛ آبگوشت عدس. ☘چیزی که آن شب برایم جالب بود این بود که ایشان با اینکه دو مانع برای مطالعه داشتند؛ اما از آن صرف نظر نکردند؛ یکی حضور ما و هم حجره‌ای هایش که یکی برادرشان و دیگری آیت‌الله منتظری بودند و دیگری شب عاشورا. ایشان همان طوری که کتاب دستشان بود، صفحاتی مطالعه می کردند، سپس انگشت شان را لای صفحه می گذاشتند و با ما صحبت می کردند. 🌸برش دوم: ایشان آن قدر در مطالعه قوی بودند که در عرض چند ساعت یک کتاب دویست صفحه ای را مطالعه و فیش برداری می‌کردند. گاهی وقت‌ها که ظهرها منزل ما می‌آمدند، بعد از ناهار کتابی برای مطالعه می‌خواستند. یک بار کتابی که خودم نوشته بودم را به ایشان دادم تا هم مطالعه کنند و هم راهنمایی. ایشان در همان روز تمام کتاب را مطالعه کردند و نکاتی را هم برایم نوشتند. راوی: محمد محدثی و دیگران 📚پاره ای از خورشید؛ گفته ها و ناگفته از زندگی شهید مطهری. نویسنده: حمید رضا سید ناصری و امیر رضا ستوده، ص۳۸۷-۳۸۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍توهم بزرگ بودن ❌بعضی‌ها تا به پست و مقامی می‌رسند فراموش می‌کنند یک روزی بچه پدر و مادرشان بودند. قیافه حق به جانب‌ها را به خود می‌گیرند و می‌گویند: ‼️- من مدیرکل هستم زشته خم‌شم دست مادرمو ببوسم. ‼️- من وزیر مملکتم اگه دست پدرمو ببوسم کسر شأن واسم به‌حساب میاد. ‼️- من دکترام رو از فلان کالج در فلان کشور اروپایی گرفتم. حالا به تریج قباش برمی‌خوره پای مادر را ببوسد. 🔺هر چه ما نسبت به پدر و مادر سپاسگزارتر باشیم، به همان میزان نسبت به خدا سپاسگزاریم؛ زیرا: 🔸امام رضا(علیه‌السلام) فرمود: خداوند متعال فرمان داده سه چیز همراه سه چیز دیگر انجام گیرد یکی از آن سه چیز : 🔹به سپاسگزاری از خودش و پدر و مادر فرمان داده است، پس کسی که از پدر و مادرش سپاسگزاری نکند، خدا را شکر نکرده است. 📚بحار الانوار، جلد ۷۴، ص ۷۷. 🆔 @tanha_rahe_narafte