eitaa logo
مسار
332 دنبال‌کننده
5هزار عکس
546 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا مردم کوفه با آن همه اشتیاق امام حسین علیه‌السلام را دعوت کردند؛ اما از یاری حضرت دست کشیدند؟ : ۱.موج سواران ماهر نهضت نامه نگاری کوفیان، از یک طیف خاصی نبود بلکه از سوی گروه‌های مختلف با گرایش‌های متفاوت صورت گرفت. وقتی جو کوفه را به سمت امام دیدند برای عقب نماندن از قافله آنها هم نامه نوشتند. ♨️حتی گروهی که با تفکرات اموی در کوفه ساکن بودند، نامه نوشتند. افرادی همچون «شبث بن ربعی» بعدها مسجدی به شکرانه‌ی کشته شدن امام بنا ساخت.» ۱ ❌ «حجاربن ابجر» روز عاشورا در حالی که از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه‌ی خود را انکار کرد. «یزید بن حارث بن یزید» او نیز نامه‌اش را در روز عاشورا انکار نمود.۲ «عزرة بن قیس» فرمانده سپاه اسب سوار لشکر عمر بن سعد و نیز «عمرو بن حجاج زبیدی» مأمور فرات با پانصد سوار از دسترسی امام به آب، جلوگیری کردند.۳ 💡نام این افراد در فهرست نامه‌ها بود؛ اتفاقا شورانگیزترین نامه‌ها را این‌گونه افراد نگاشتن و به امام گزارش لشکری آماده (جند مجند) را دادند.۴ 📚۱.تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۲ ۲.همان، ج ۵، ص ۴۲۵ ۳.همان، ج ۵، ص ۴۱۲ ۴.ابو مخنف ازدی، وقعة الطف، ص ۹۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐موافقید خواسته‌هامون رو یکی کنیم؟ 💌 از خدا می‌خواهم تمام خواسته‌هایتان در ظرف استجابت قرار دهد، ولی به نظرم آمد درخواستی است که اگر برآورده شود، همه حاجاتمان برآورده خواهد شد. 🤔حاضر هستید همه یک صدا از ته ته دلمان فقط همان یکی را از خدا بخواهیم؟ از خدا بخواهیم، امام زمانمان را بین ما ظاهر کند تا از خورشید وجودش بهره ببریم. 🤨تا حالا فکر کرده‌اید؛ چرا ما را از عدالت طلبی امام زمان ترسانده‌اند؟ چون به نفع خودشان نبوده و نیست. ما اگر علی شناس بودیم، الان مثل انسان‌های تشنه، هراسان دنبال امام زمان ارواحنافداه می‌گشتیم. ✨امروز سومین روز چله زیارت عاشوراست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀شهید محمود اخلاقی؛ شهید عصر عاشورا 🍃روز عاشورا بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند. باهم قرار گذاشتیم به یاد لب‌های تشنه امام حسین (ع) آب نخوریم. ☘محمود گفت: «امروز باید برویم و خون خود را فدای اسلام کنیم و این منطقه را از دست دشمن نجات دهیم. امروز یا به ملاقات خدا می‌رویم و یا به زیارت امام حسین (ع). » ✨نیروها را به سه گروه تقسیم کردیم و به دشمن حمله کردیم. گویا دشمن کور شده بود و هیچ تحرکی نمی‌کرد. جلوی سنگرهای عراقی ها می‌رفتیم و عراقی‌ها اسلحه‌ها را می‌انداختند و فرار می‌کردند. محمود و شهید محمد یوسفیان برای خاموش کردن تانکی رفتند که مزاحم بچه ها شده بود. 🌾غروب آن روز پیکر محمود و شهید یوسفیان را به عقب منتقل کردیم. خوش به حال محمود که شهید عصر عاشورا شد. 📚نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، صفحات ۶۷ و ۷۱-۷۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رفیق بی‌کلک 💡شاید این جمله را بارها شنیده باشید که گفته‌اند: «رفیق بی‌کلک مادر هیچ به این فکر کرده‌ای چرا؟ »🤔 💯زحمت مادر برای فرزند چه از نظر مادی و چه معنوی بیشتر از پدر است. مادر شرایطی را تحمل کرده است که هیچ‌کس حاضر به انجام آن نیست. ⭕️دوران سخت بارداری یک‌طرف و تغذیه فرزند از شیره جانش یک‌طرف. چه شب‌های طولانی بر بالین فرزندش بیدار مانده است از سوی دیگر. 🔺چه ایثارها برای خورد و خوراک و پوشاک فرزند نموده است و چه تشنگی و گرسنگی‌ها بر خود تحمل کرده است تا فرزندش آسایش داشته باشد. 🔆زیبا و جالب اینجاست که همه‌ی این موارد را با رضایت و بدون هیچ منت و چشم‌داشتی انجام داده است. 🔹حضرت امام صادق(علیه‌السلام) می فرماید: 🔸فردی خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و از نیکی به پدر و مادر سؤال کرد، حضرت فرمود: 🍁«به مادرت نیکی کن، به مادرت نیکی کن، به مادرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن»؛ و نیکی به مادر را بر نیکی به پدر مقدم داشت. 📚اصول کافی، ج۲، ص۱۶۲. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جایزه 🍃محمد دوان دوان خودش را به مادر که روی مبل، نشسته بود، رساند و ذوق زده گفت:«خب اول جایزه‌ام را بدهید تا کاری که گفتید را انجام دهم.» ☘مادر کمی خیره نگاهش کرد و مثل همیشه تسلیم اراده‌ی او شد. تنها کاری که توانست بکند این بود که ده هزار تومانی را از جیبش بیرون بکشد و بگوید: «این ده تومان، ده تومان هم رویش می‌گذارم اگر تا نیم‌ساعت دیگر خانه را جارو زده باشی.» 🌾محمد، ده تومان را در هوا قاپید و خندان گفت: «باشد.» و بعد سرحال به سمت کامپیوتر دوید و در مقابل فریادهای مادر که او را صدا می‌زد، لبخند زد و گفت: «تا نیم ساعت زیاد مانده.» ⚡️محمود برادر مینا که این رفتار محمد را دید، گفت: «خواهرجان؛ هزارمرتبه گفتم: «بچه نباید عادت کند همه چیز را با جایزه انجام دهد. پدر و مادر باید پیش بچه آنقدر ابهت داشته باشند که اطاعت امرشان را برخورد لازم بداند. نه اینکه فقط به شرط جایزه کار کند.» ✨مینا، خودش هم می‌دانست بی‌جهت عذر می‌آورد: «بچه‌اند دیگر برادر. بزرگ می‌شوند و دیگر از این کارها نمی‌کنند.» 🍃برادر که از سادگی خواهرش به ستوه آمده بود، همین‌طور که از جایش بلند می‌شد و به‌ سمت‌ در خروجی می‌رفت، گفت: «از ما گفتن بود خواهر، بچه که پولی و با جایزه به حرف گوش کند، در واقع برای پدر و مادرش تره هم خرد نمی‌کند. همینطور هم بار می‌آید. چه جوان باشد چه نوجوان، فقط توقع مالی دارد. تازه اگر بنا به تشویق هم باشد، لزومی ندارد حتما مالی باشد چرا اهمیت در آغوش کشیدن، یا بارک الله گفتن، یا اصلا رضایت یا بوسه بر چهره شان، برایشان مثل جایزه نباشد؛ خلاصه از ما گفتن بود. من دوستتان دارم. خب دیگر مزاحم نمی‌شوم. خداحافظ.» و در را پشت سرش بست و خواهر را با تاثیر حرفهایش تنها گذاشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا مردم کوفه با آن همه اشتیاق امام حسین علیه‌السلام را دعوت کردند؛ اما از یاری حضرت دست کشیدند؟ : بیشتر نامه نگاران به دنبال منافع مادی؛ هر سمت و سویی متمایل بودند. موج سواران ماهر نیز با تدبیرهای خویش، به خوبی از این جریان برای به مقصد رسیدن اهداف خود بهره برداری کردند. 🥀احتمال دارد هیجده هزار بیعت کننده با مسلم بن عقیل از این گروه باشند. کسانی که منافع خویش را در خطر دیدند (با سیاسی کاری عمر ابن زیاد) خود را از سپاه مسلم بن عقیل کنار کشیدند. نماینده امام حسین علیه‌السلام یکه و تنها در کوچه‌های کوفه بدون یاور ماند. 💰افکار عمومی با وعده و وعیدهای ابن زیاد در راستای منافع دنیوی؛ نه تنها به یاری امام حسین علیه‌السلام در دشت کربلا آماده نشدند بلکه مقابل سپاه امام ایستادند. 💢درباره‌ی رفتار مردم، سخن «مجمع بن عبدالله عائذی» خطاب به امام این گونه بود: «... توده‌ی مردم دل‌شان به سوی تو متمایل است؛ اما فردا شمشیرهایشان علیه تو سر از نیام بر خواهد آورد.»* 📚*تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐زمان امام علی علیه‌السلام رو چقدر می‌شناسید؟ 🤔چرا مردم از هر طرف به امام فشار آوردند تا خلافت را بپذیرد؟ 🤨علی شناس شده بودند؟ 🤓حق طلب شده بودند؟ 😏خداشناس شده بودند؟ 🙃عدالت‌خواه شده بودند؟ 🌺بله عدالت‌خواه شده بودند، اما چه عدالتی؟ هر کدام برای خودشان عدالت علی علیه‌اسلام را به گونه‌ای تعریف کرده بودند. غافل از اینکه امیرالمؤمنین قرار است هر چیزی را به محل اصلی خودش برگرداند. آنکه اموال مردم را به ناحق گرفته بود باید پس می‌داد. بقیه مردم هم حق و حقوقی به جا داشتند و کسی اجازه درخواست مازاد نداشت. 🍈اگر خانه قاضی گردو زیاد بود، حساب و کتاب داشت. امام زمان ارواحنافداه فرزند چنین مردی است. 💫امام زمان علیه‌السلام را برای دنیا نخواهیم. عدالت‌خواه و عدالت‌پذیر شویم. خداشناس و امام شناس باشیم تا هرچه امام فرمود، بی چون و چرا بپذیریم. ✨امروز چهارمین روز چله زیارت عاشوراست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟 مداحانی خاص 🍃بین مداح ها به مداحان ولایی اهمیت بیشتری می داد. محمود رضا هر از چند گاهی چند تا فایل عربی به من می داد و توصیه می کرد که حتما گوش کنم. گه گاهی بین اینها سخنرانی و مداحی هم پیدا می شد. ☘️یک بار ماه محرم بهش گفتم: «دارم از مداحی های ملا باسم کربلایی گوش می کنم. » ✨گفت: «ملا باسم کیه؟ حسین اکرف گوش بده. تا آن روز اسم حسین اکرف بحرینی به گوشم نخورده بود. » 🌾پرسیدم : «از ملا باسم قشنگ تر می خواند؟ » گفت: «این یکی ولایت مدار تر است. » راوی: برادر شهید 📚 تو شهید نمی شوی، صفحه ۴۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شبیه یکدیگر 🍃باید حرف زد، ارتباط گرفت، صمیمیت ایجاد کرد تا رفاقت صورت بگیرد. 🌾وقتی این ارتباط برقرار شود، این دو رفیق، شبیه یکدیگر می‌شوند، خوبی‌های یکدیگر را به ارث خواهند برد، دل یکدیگر را آزرده نخواهند کرد، آنکه بهتر است، دست پایین تر از خودش را می‌گیرد و بالا و بالا می‌برد. ✨با امام زمان، رفیق شویم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گمشده‌ی زندگی ❄️به تازگی مشکلات یکی پس از دیگری از در و دیوار برایم می‌بارید. آنقدر زندگی سخت شده بود که تا دیر وقت کار می‌کردم؛ ولی نمی‌توانستم احتیاجات اولیه خانواده‌ام را تأمین کنم. ⚡️توی افکار خودم غرق بودم که دختر کوچکم رقیه، با چهره معصوم و ناامیدانه گفت: «بابا برام موز می‌خری؟ » 🌸نتوانستم دل او را بشکنم و بگویم الان آخرماه است؛ پول ندارم. با خودم فکر کردم. امروز پیاده به خانه می‌آیم. پولش را برای او موز می‌خرم. دستی روی موهای مشکی و بلندش کشیدم و گفتم: «باشه عزیزم موقع برگشت از سرکار برات می‌خرم. » ☀️ساعت دو که کارم تمام شد. وارد خیابان شدم. گرمای آن‌وقت ظهر طاقت‌فرسا بود. مسیری را انتخاب کردم که درختان بیشتری داشته باشد تا سایه آن‌ها از شدت گرما بکاهد. 🤔با خودم فکر می‌کردم چه کاری در زندگی می‌بایست انجام می‌دادم و کوتاهی کردم؟ چرا برکت از زندگی‌ام رفته است. 💥صدای بوق ماشینی مرا از افکارم بیرون کشید. راننده از من آدرسی را پرسید. خیابان محل زندگی‌مان بود. وقتی آدرس دادم گفت: «اگه شمام به مسیرت می‌خوره سوار شید. خواستم تعارف کنم؛ ولی طولانی بودن راه مرا منصرف کرد و سوار شدم. » 🍁صندلی‌ عقب ماشین پر از کارتن‌‌های دربسته بود. راننده موهای جوگندمی و صورتی آفتاب‌سوخته داشت. شروع به صحبت کرد. با لهجه شیرین اصفهانی حرف می‌زد. برایم توضیح داد که مناسبت‌های خاص و جشن‌ها خوراکی‌هایی‌ را بسته‌بندی می‌کند، برای مردمی که به مراسم می‌آیند. همه را نذر سلامتی و ظهور امام زمان ارواحناله‌الفداء می‌کند. ☘این کارتن‌ها هم برای مسجد علی‌اصغر علیه‌السلام است. امشب متعلق به شش‌ماهه امام‌حسین علیه‌السلام، باب‌الحوائج است. به همین علت آن مسجد را انتخاب کرده است. 🌺گمشده زندگی‌ام را پیدا کردم. بغض گلویم را می‌فشرد. به سختی جلوی اشک‌هایم را گرفتم. وقتی به مسجد رسیدیم، از داخل کارتن یک بسته‌خوراکی به من داد و برای مراسم آن شب مرا دعوت کرد. تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم. 💦از او که جدا شدم قطرات اشک امان ندادند. با خود نجوا می‌کردم: «چرا توسل به اهل‌بیت ‌علیهم‌السلام را فراموش کرده‌ام. » در دل به راننده غبطه خوردم. دعای خیر برای او کردم که مرا بیدار کرد. با امام زمان‌علیه‌السلام عهد کردم من هم کاری در جهت معرفی او به دیگران و ایجاد محبت آن‌ها به امام انجام دهم. 🍌🍬نگاهی به بسته‌ی توی دستم کردم. کیک، شکلات و موز داخل آن بود. در دل از امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه تشکر کردم که نگذاشت شرمنده دخترم بشوم. زنگ در را که زدم صدای ناز کودکانه رقیه را شنیدم که می‌گفت: «آخ‌جون بابا اومد. خودم درو وامی‌کنم! » در را باز کرد با دیدن بسته، آن را گرفت. نگاهی ناباورانه به آن کرد. خود را در آغوش من رها کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte