✍غنچهی پژمرده
🍃مادرم در روستا زندگی میکند. چند روزی از ماه محرم میگذشت. به او زنگ زدم تا جویای حالش شوم. گفت:«دلتنگ نوههایم هستم.»
☘ناصر همسرم ما را به روستا برد. چون سر کار میرفت صبح جمعه برگشت؛ اما هنگام رفتن گفت: «پیش مادرت بمون، هر وقت خواستی زنگ بزن بیام دنبالتون.»
⚡️مادرم از دیدن ما خوشحال شد. علی و رقیه را به آغوش کشید. بعد از خوردن شام همراه مادرم آماده رفتن شدیم.
🍃وقتی مادرم نشست، علی پسر چهار سالهام با صدای بلند گفت: «مامان! اونجا رو نگاه کن!»
⚡️_علی جان! بشین، سر و صدا کنی مجبور میشیم برگردیم خونه.
☘علی لبش را کج کرد و ناراحت شد، جلوی مادرم چهار زانو نشست. سرش را به عقب چرخاند، صورت مادر بزرگش خیس اشک بود. بیبی دستش را بلند کرد و سر علی را نوازش کرد.
🍃رقیه دختر یک سالهام در آغوشم خواب بود. چادر را رویش کشیدم، نسیم خنکی میوزید.
🎋یک مرتبه صدای نالهای بلند شد که توجه همه را به سوی خود جلب کرد.
🍀علی از جایش بلند شد. دختر بچهی سه سالهای گریان چیزی گفت. علی چند گام برداشت و دستش را به ستون تکیه داد و با دقت نگاه کرد. به سمت من برگشت و گفت: «مامان! این دختره داره گریه میکنه، اجازه میدی از این آب نبات و پفک توی کیفت براش ببرم؟» اما دخترک نالان در اوج گریهاش گفت: «بابام کجاست!؟ عمهجون، من بابامو میخوام.»
☘پسرم علی با غصه به جمعیت نگاه کرد.
رو به بیبی گفت: «چرا باباش نمیاد!؟»
ناگهان مردی درشت هیکل به دخترک نزدیک شد و فریاد زد: «ساکت شو! الان، اون چیزی رو که میخوای برات میارن. »
☘به چهرهی علی خیره شدم، او لبخندی زد و زیر لب گفت: «الان بابات میاد دیگه! چقدر گریه میکنی!؟» طولی نکشید علی با چشمهای گرد به جمعیت دور میدان، زل زد.
✨به جز صدای گریهی پیر و جوان، زن و مرد؛ هیچ صدای دیگری شنیده نمیشد.
🍂علی به سمت بیبیاش رفت و با بغض گفت: «این دختره باباشو میخواد؛ اینا چرا تشتی که روش پارچهست رو دارن میارن!؟»
🍁بیبی از سوال علی همچون نان در تنور مانده در پای تعزیه «حضرت رقیه» جگرش سوخت. با اشک زمزمه کرد:
السلام ای باب زارم السلام
السلام ای گلعذارم السلام
در کجا بودی که جانم سوختی
ز انتظاری استخوانم سوختی
بابا جان! ز رقیه خبر داری تو؟
بسته دستم به رسن، هیچ خبر داری تو؟
شمر سیلی به رخم میزد و میگفت: «یتیم»
به اسیری بردن مرا، هیچ خبری داری تو؟
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴🏴🏴🏴🏴
#چله_عاشورا
#السلام_علیک_یااباعبدالله✋
یكی از كارهايی هر روز صبح به انجام آن مبادرت میكرد، خواندن زيارت عاشورا بود و استمرار همين زيارت عاشوراها بهانهی شهادتش شد.
#شهید_مهدی_مدنی
بیائید با هم به شهداء اقتداء کنیم.
چهل روز همه با هم زیارت عاشورا بخونیم، به نیت تعجیل در ظهور حضرت صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجه و تسلای دل داغدیدهاش.🖤
فقط کافیست همت کنیم، هر روز با خواندن زیارت عاشورا خود را شبیه شهداء کنیم.
چلهمان را از فردا که اولین روز بعد از شهادت سرور و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام است، آغاز میکنیم. به امید ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و برآورده شدن حاجات تمام مسلمین جهان.
انشاءالله
با ما همراه باشید.
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع میکنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
🖤امام باقر علیهالسلام فرمود: وقتی شیعیان به هم می رسند در مصیبت اباعبدالله علیهالسلام این جمله را تکرار نمایند:
🥀«اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَكُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِالسَّلامُ، وَجَعَلَنا وَاِيّاكُمْ مِنَ الطّالِبينَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِيِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ؛»
خداوند اجر ما را به سوگواری و عزاداری بر امام حسین علیه السلام بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولی خود امام مهدی از آل محمد علیهم السلام قرار بدهد .
📚مستدرک الوسایل،ج۲،ص۲۱۶
#زیارت_عاشورا
#چله
#کربلایی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟ارادت شهید عماد مغنیه به حضرت رقیه (س)
🍃عماد عاشق حضرت رقیه سلام الله علیها بود. یک ماه قبلاز شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی میآمدیم بیرون، چشمهایش کاسهی خون بود. آنقدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی میکرد.
🔺چند روزه آخر زندگیاش هم در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (س) میرفت.
🔹شب آخر، چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنجسالهاش را از دختر سهساله امام حسین علیهالسلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد.
📚 ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، خاطره شماره ۹۰ و ۹۱
#سیره_شهدا
#شهید_عمادمغنیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠توصیههای کاربردی
✅ هیچ وقت نگذارید بین شما و همسرتان حرف نزدن، طبیعی شود.
🔘 هیچ وقت نگذارید بین احساساتتون تفاوت زیادی به چشم بیاید.
🔘 هیچ وقت با کسی بیشتر از همسرتان وقت نگذارید.
✅ با این مسائل بین همسران، دیوارکشی ایجاد میشود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️گذر ثانیهها
🍃نگاهی به دیوار روبرویم میکنم. عقربه های ساعت هیچ عجلهای ندارند و آرام راه می روند. دیروز سر هیچ و پوچ با مریم بحثم شد. طول و عرض اتاق را با قدمهای بلندم وجب میکنم. دستم را درون موهایم فرو میبرم. کلافه و مستأصل پوفی میکشم. ماندهام چه کنم؟ غرورم اجازه نمیدهد با اینکه مقصرم معذرت خواهی کنم. شاید خود را حق بهجانب میدانم.
☘اما هرچه هست لحظه های خوش زندگیمان را تلخ می کند. هر وقت او مقصر است، به راحتی عذرخواهی میکند. همیشه حسرت میخورم: «کاش من هم مانند او شجاع بودم. »
✨از پنجره اتاق به شکوفههای درخت سیب نگاهی میاندازم. انگار همهی آنها یکصدا فریاد میزنند: «چرا معطلی مثل ما خنده را مهمان خانهات کن! »
⚡️دودل هستم پا پیش بگذارم یا مثل همیشه بیخیال معذرتخواهی بشوم. تا الان یک روز میگذرد؛ ولی همچنان سکوت بین ما حاکم است. از اتاق بیرون میروم. صدای آهنگ ملایمی از آشپزخانه به گوشم میرسد. وارد آشپزخانه میشوم. گوشی مریم است که سکوت را شکسته است.
☘مریم روی صندلی کنار میز نشسته و برنج پاک میکند. برای اینکه جو را تغییر بدهم میپرسم: «شام چی داریم؟ »
🍃خودم جا خوردم مثلا میخواستم به او بفهمانم پشیمانم. این چه حرف بی ربطی بود که گفتم. لبهای غنچه مریم کش آمد. چشمان همیشه خُمارش را به من دوخت. با ناز و کرشمه گفت: «قیمهپلو داریم عزیزم! »
🍃نگاهم روی چهره شاد و مهتابیاش ثابت میماند. دوست داشتم بوسهای روی لُپهای گل انداختهاش بکارم؛ ولی همان غرور مانع میشود.
🌾انگار دستم برایش رو شده است. پشیمانی و ناتوانی در عذرخواهیام را فهمیده است.
خنده محوی روی لبهایش مانده است. من که خجالت زده بودم؛ زبان قفلشدهام باز شد و گفتم: «ممنون که همیشه حرفامو میفهمی... »
✨سرم را پایین انداختم. نگاهم روی دستان سفید و کشیدهاش ثابت ماند و آرام گفتم: «شرمندهتم مریم جان. »
☘نفس عمیقی کشید و گفت: «دشمنت شرمنده همسر مهربونم! » صدای دوستداشتنیاش دلم را آرام میکند. نگاهی به ساعت نقرهای روی دیوار هال میکنم: «عقربهها نامردند، حالا که حال خوشم را شاهدند، سریعتر از قبل درحال گذرند. »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_صوفی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حرمت حرم
#پرسش
🔎منظور امام حسینعلیهالسلام از این کلام (هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است ) چه بود؟؟
📔در کتاب کامل ابن اثیر نقل شده که امام حسینعلیهالسلام به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود: 🍃«براستی پدرم برای من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگی است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانوری از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند. [۶]»
✅نکته جالب در اینجاست که آن حضرت حتی در شرایطی که احتمال خطر جانی ایشان را تهدید میکرد، از انجام دستورات خدا سرپیچی نمیکردند. حرمت خانه کعبه را نشکست. نماز خود را به تأخیر نینداخت و با خریدن زمین کربلا و بازگرداندن آن به صاحبش، مراعات حقالناس را کرد.
📚[۶]. کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۸؛ البدایة و النهایة، ج ۸، ص ۱۶۹
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_شفیره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع میکنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#کربلایی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟مصباح هدی
⚫️رهبر جان به کف اهل ولایی آقا
⚫️مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا
🔴به تو و عزّت و ایثار و شکوهت سوگند
🔴علم افراشتهی خون خدایی آقا
🏴بیرق نهضت ارباب به روی دوشت
🏴وارث سرخی خون شهدایی آقا
🏴خطبهی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند
🏴دشمن تو نَبَرد راه به جایی آقا
🥀کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی
🥀همه دیدند که مصباح هُدایی آقا
🏴مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد
🏴راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا
🖋یوسف رحیمی
#شهادت_امام_سجادعلیهالسلام
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟شهید قاسم سلیمانی و روضه حضرت عباس (ع)
🔰حاج قاسم انس خاصی با حضرت عباس (ع) داشت.
🍃برش اول:
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. برنامه حاجی این بود که شب اول و آخر روضه را به مداح و سخنران توصیه میکرد روضه حضرت عباس بخوانند.
☘موقع روضه هم که از شدت گریه بی حال میشد و بلند بلند گریه میکرد تا جایی که بچه ها از ترس جان حاجی بلند میشدند میکروفون را از دست مداح می گرفتند.
🍃برش دوم:
مداح رسیده بود به اوج روضه. به آنجایی که «امام حسین (ع) آمده بود سر بالین حضرت عباس (ع) با آن فرق شکافته و دست قطع شده و بدن پر از تیر». با سوز میخواند تا اینکه گفت: «وقتی ابی عبدالله برگشت خیمه. اولین کسی که آمد جلو سکینه خاتون بود. گفت: بابا این عمی العباس؟»
☘اینجا که رسید ناله حاجی بلند شد: «آقا رو خدا دیگه نخون.» آخرش هم همین روضه کار داد دست حاجی. باور ندارید از دست قطع شده حاج قاسم بپرسید.
📚 سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۱۴۴
#سیره_شهدا
#شهید_قاسم_سلیمانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍احترام به تلاشهای کودک
💯برای این که کودکی دارای استقلال و اعتماد به نفس داشته باشید، باید همیشه برای تلاشهای او احترام قائل شوید.
⭕️وقتی او در حال انجام کاری است و متوجه شدید که او نمیتواند زود کارش را انجام بدهد یا به خوبی به اتمام برساند.
🔻در این مواقع به جای جملات ناامید و سرکوب کننده تلاش کودک را مورد توجه قرار دهید.
❌مثلا به جای این که بگویید تو نمیتوانی بند کفشت را ببندی یا چقدر طولش میدهی تا بند کفشت را ببندی.
🔺میتوان گفت: خوشحالم که داری با دقت زیاد تلاش میکنی تا بند کفشت را ببندی.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_بهاردلها
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پروانههای حسینی
🍃 نوههایی کوچکش در روضه مثل پروانه میچرخیدند. دستمالکاغذی و قند و ... بین میهمانان روضه پخش میکردند. قربان صدقهشان رفت. بیست سال قبل لباس مشکی به تن فرزندانش میکرد. با لبخند به آنها میگفت: « فرشته کوچولوهای خوشگلم پیش به سوی خدمت به امام حسین و یارانش. »
🌸 به فرزندانش فاطمه، علی و حسن همیشه می گفت: «هر کودکی یکبار در روضهی اهلبیت برود و در آنجا نفس بکشد عاقبتبخیریاش تضمینشده هست. » دیدن نوههایش در لباس خدمت به اباعبدالله مثل بچگی فرزندانش قلبش را پرضربان و چهرهاش را خندان میکند.
☘نه فقط نوه و فرزندانش؛ بلکه هر وقت روضهای میرود و در آنجا کودکی را میبیند که به عشق امامحسین در حال تلاش و کوششاست و به دنبال مادرش راه میافتد و ظرف قند را جلوی میهمانها میگیرد، قبل از اینکه قند بردارد اول قربان صدقهی آن کودک میرود، بعد ظرف را از دست کودک گرفته زمین میگذارد و دستان کوچکش را میبوسد و بعد هم پیشانیاش را بوسهباران میکند و در آخر هم دعا برای عاقبتبخیری او میکند و سپس ظرف قند را به او برمیگرداند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte