eitaa logo
مسار
339 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
695 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨شرکت تعاونی 🍃سید در کنار فعالیت علیه رژیم منحوس پهلوی، به وضعیت معیشت نابه‌سامان محرومان هم توجه ویژه‌ای داشت. 🌾یک تعاونی تشکیل داده بودیم و اجناس را زیر قیمت به مردم عرضه می‌کردیم. اگر تخم مرغ را دو تومان می‌گرفتیم، یک تومان می‌فروختیمش. ☘️اگر بقیه کاسب ها آخر شب مقدار پول به جیب آمده را شمارش می کردند، ما پول‌های از جیب رفته را حساب می‌کردیم. خیّرهایی هم پیدا می شدند و کار زمین نمی ماند. راوی: داود نارنجی نژاد 📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۱۰٫ 🆔 @masare_ir
✍خوشبختی 💡وقتی پدر و مادر با فرزند نوجوانش محترمانه صحبت می‌کند، گامی مفید در رشد تربیتی فرزندش بر می‌دارد. 🌱گفتگوی بدون تندی و لجبازی، راه و روش منطقی در تربیت است. ✨پیامبر اکرم صلّی‌ الله‌ عليه وآله: «به فرزندان خود احترام بگذارید و آنها را نیکو تربیت کنید تا مورد غفران پروردگار قرار گیرید.» 📚بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۹۵ 🆔 @masare_ir
✍️دزدی 🌾سفره هنوز پهن بود. مادر و پدر بلندبلند سر سفره، بر سر مهمان کردن پدربزرگ بحث می کردند. سمانه، غذایش را خورده بود اما آنقدر خسته بود که با دستهای نشسته، کنار سفره خوابش برده بود. ☘️بابا محمود او را که دید، دلش سوخت. با صدای بلند قربان صدقه‌اش رفت. دختر کوچولو را توی بغل گرفت. بوسه‌ای روی صورتش نشاند. سمانه یواشکی لای چشمهایش را باز کرد. از گرمای آغوش پدر لذت می‌برد. می‌دانست موقع بیداری چنین فرصتی ندارد و با عطر آغوش پدر، مست می‌شد. ✨دلش می‌خواست فاصله‌ی هال‌ تا اتاقش چند برابر می‌شد تا بیشتر در آغوش پدر بماند؛ اما تمام شد. 🌺سمانه دوباره روی زمین رسید و کاخ آرزوهایش فرو ریخت. باید چند شب صبر می‌کرد تا بتواند باز خود را به خواب بزند و سهمش را از آغوش پدر، بدزدد. 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 خدایا مادرم کی خیزد از بستر دوباره نمی‌گوید چرا با من سخن جز با اشاره نمی‌دانم چرا از من نهان سازد رخش را دلم را کرده مادر با سکوتش پاره پاره 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «اولین بار تو روضه شنیدم، دختر چهار ساله‌ی خانم... سه ماه، مادرشون تو بستر بوده... قلبم به درد اومد؛ چون هر وقت دلش آغوش مادرشو می‌خواسته، مادرش بیمار بوده و درد داشته... ناگهان به خودم اومدم که دلیل‌ تو بستر بودن خانم بیماری نبوده، بلکه نامردی بوده... حمله‌ی نامردی با همراهی جماعتی فراموشکار که یادشون رفت سفارش پیغمبر رو که فرمود:«مزد رسالت، دوست داشتن اهل بیت علیهم‌السلام است.» یاد گریه و بغض‌های شبانه بچه‌های خانم و زانوی غم بغل گرفتن... هر روز در و دیوار دیدن😭 حس اینکه حق و احترام دختر پیغمبر صلی‌الله علیه وآله به دست مردم پایمال شد. اولین‌های هر روضه، داغ دردناکی بر قلب و روح می‌گذارد.» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎 حضرت زهرا سلام‌الله علیها در خطبه فدک فرمود:«...ما یادگارانی هستیم که خداوند ما را نمایندگان خود بر شما قرار داده و به همراه ما کتاب ناطق الهی و قرآن صادق و نور تابناک و شعاع درخشنده‌ای است که دلیل‌های آن روشن و اسرار آیاتش ظاهر است و با ما دلیل و برهانی است که ظواهرش متجلی و استماع آن برای مردم همیشگی است.» 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
✍️ارزش و کمال 👿اولین مغرور عالم شیطون رجیمه! توانایی دیگران را دیدن و حسادت نکردن، اوج ارزش و کماله. 🌱مغرور نشدن و از توانایی دیگران به‌جای کور کردن توانایی‌شون استفاده کردن، راه نجاته! ✨وأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ؛ و برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است؛ او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند؛ می‌ترسم مرا تکذیب کنند!» 📖سوره‌قصص، آیه۳۴. 🆔 @masare_ir
✨دیدن حقیقت گناه غیبت 🌾جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود. می‌گفت: «دیروز غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم رویا دیدم که گوشت ها او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.» ☘️می گفت: «امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.» راوی: رضا کرم سیچانی 📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص ۹۹ 🆔 @masare_ir
✍️دیوار بی‌مهری 💎پدر و مادر گوهرهایی گران‌بها هستند. کنارشون بودن خیلی لذت بخشه. 🎶بهترین آهنگ زندگی حرف زدن با پدر و مادره. راز هستی این جوریه که روزگار زود میگذره؛ پس لحظات رو دریابیم. 😊کنار والدین‌مون باشیم مثل نبات کنار چایی ... به همین سادگی؛ اما حواسمون باشه به نبایدها. 🤔مثل چی؟! 🔹با لحن تند باهاشون حرف نزنیم. 🔹وقتی خواسته‌ای دارن، بی‌اعتنایی نکنیم و یا شونه بالا نیندازیم. خیلی مراقب زبان و زبان بدن باشیم. گاهی کلمات نامناسب و رفتارهای ناپسند می‌تونن به قلب پدر و مادر آسیب بزنن. 🌱محبت و نیکی در رفتار و کردار به خوبی حس میشه هرگز اجازه ندیم دیوار کوتاهی و قصور بین ما و پدر و مادرمون قد بکشه. 🆔 @masare_ir
✍️عطر خوش آرامش 🍃کیف قهوه‌ای رنگش را کنار باغچه گذاشت. روی لبه‌ی پاشور حوض نشست. کلافه‌ و دل تنگ بود. دوست داشت چشمانش را ببندد و به ذهنش استراحت بدهد. دلش آرامش می‌خواست. از جایش بلند شد و از پله‌های ایوان بالا رفت. در راهرو را که باز کرد صدای ناله‌ی در بلند شد. به سمت آشپزخانه رفت. عطر خوش قورمه‌سبزی فضای خانه را پر کرده بود. بعد از سلام و احوالپرسی با لبخند به مادرش گفت: «ماماجون قبل از اذان مغرب بیدارم کن.» 🎋روی تخت دراز کشید اصلا نفهمید کی خوابش برد. فاطمه نیم ساعت مانده به اذان مغرب نگاهی به ساعت انداخت. به سمت اتاق رفت و آرام صدا کرد:«دخترم... نرگس جان.» ⚡️نرگس چشمانش را باز کرد. گویا خستگی‌اش رفع شده بود. عطری آشنا را استشمام کرد. عطر پدر! شامه‌اش را تیز کرد. باورش نشد. به خودش گفت: «خیالاتی شدم از تخت برخاست. سر و صدایی از طبقه‌ی پایین می‌آمد کمی مکث کرد: «شاید مهمون داریم.» 🌾به اتاقش برگشت و چادر رنگی‌اش را پوشید سر پله‌ها صدای مینو عمه‌اش را شناخت. چند پله را با عجله پایین آمد؛ اما همین‌ که خواست از جلوی آشپزخانه رد شود، چشمش به اسماعیل افتاد. از خوشحالی زبانش بند آمد دهانش باز و بسته شد: «بابا!... بابا جونم.» 🍃اسماعیل سرش را به طرف صدا چرخاند تا چشمش به نرگس افتاد بی آنکه حرفی بزند نرگس را در مأمن و آغوش گرم پدرانه‌اش جای داد. نرگس جان تازه‌ای گرفت. سرش را روی سینه‌ی پدر گذاشت. از ذهنش مثل برق گذشت چقدر برای بابا دل تنگ بودم. جلوی اشک‌های خود را نگرفت. زبانش هم نمی‌چرخید تا حرفی بزند. اشک و خنده با هم بر سر نرگس فرو ریختند. شاید اگر از قبل می‌دانست که قرارست پدرش بیاید این‌قدر شوکه نمی‌شد. ⚡️اسماعیل سرش را بوسید. نرگس دستش را از دور گردن پدر گره زد و پرسید: «چرا انقدر دیر اومدی باباجون؟! هر شب خدا رو قسم می‌دادم به حضرت زهرا سلام‌الله علیها که سلامت از ماموریت برگردی.» 🍃مادرش و مینو نگاهشان به پدر و دختر بود که فاطمه گفت: «دختر لوس و ناز نازی. بسه دیگه. بذار بابات چایی‌شو بخوره.» ✨مینو گفت: «این دختر رو ول کن داداش! مگه بچه چهارساله‌اس اینقدر لوسش می‌کنی؟!» 🌾نرگس دوباره بوسه‌ای بر گونه اسماعیل زد و گفت: «برای سلامتی بابا جونم که برای امنیت مرزها و دفاع از حریم جمهوری اسلامی خدمت می‌کنه هر شب صلوات هدیه می‌کردم. خب، خیلی خوشحالم که سلامت می‌بینمش.» 💫_ نرگس میوه‌ی دل باباست. دخترم گل‌ همیشه بهار این خونه‌س. ☘️صدای قرآن قبل اذان از تلویزیون پخش شد. نرگس سریع به سمت اتاق رفت و سجاده‌ی پدرش را پهن کرد. اسماعیل گفت: «نمازم رو بخونم میام پیش‌تون؛ هنوز دل‌تنگیم رفع نشده. دور هم بشینیم و یه دل سیر صحبت کنیم.» 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 فاطمیه موج آه شیعه است بیت الاحزان نگاه شیعه است فاطمیه تا حکایت می‌شود غربت حیدر روایت می‌شود 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «ایام فاطمیه دلم گرفته بود. روضه‌ی حضرت زهرا علیهاالسلام دعوت شدم. اولین روضه نبود که می‌رفتم؛ اما حال عجیبی داشتم و موقع روضه جگرم آتیش گرفت. به خاطر رنج و درد حضرت که در بستر بیماری بود. از بازوی ورم کرده😭 درد پهلوی حضرت مادر 😭😭😭 که اون نانجیب احترام خونه‌ی دختر پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رو نگه نداشت.» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎ام سلمه وقتی از حضرت عیادت کرد و پرسید: «شب را چگونه صبح کردی؟» حضرت فرمود: «حزن و اندوه قلبم را فرا گرفته به سبب از دنیا رفتن پیامبر و ستمگری به وصی او... این منافقان دشمنی علی را در دل هایشان پنهان داشتند و آن گاه که خلافت را گرفتند و به هدف رسیدند یکباره، ابر شقاق بر ما باریدن گرفت و بلا بر ما فرو ریخت...»* *بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۶ 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
✍️فرازی از خطبه‌‌ی فدکیه ✨《هر گاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هرهنگام که شیطان سر برآورد، یا اژدهائی از مشرکین دهان باز کرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانی که سر آنان را به زمین نمی کوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمی کرد، باز نمی گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا(ص) سروری از اولیاء الهی، دامن به کمر بسته، نصیحت گر، تلاشگر، و کوشش کننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت کننده نمی هراسید. 》 🔥هر زمانی که آتش فتنه‌ها شعله می‌گیرد، خداوند آن را خاموش می‌کند و هر زمان که گروه‌های کفر و استکبار می‌خواستند خودی نشان دهند و کشور را دچار مشکل نمایند، بازوان پر تلاش و نیروی انقلابی بسیج و سپاه و پلیس در مقابلشان ایستادگی کردند و تا زمانی که آنان را بر جای خود نمی‌نشاندند، از هدف و تلاش خود در این زمینه دست برنمی‌داشتند و لحظه‌ای شک و تردید به دل راه نمی‌دادند. ✊در مسیر تلاش در راه خدا فرسوده نشدند و در امر او کوشیدند و نزدیک به رهبر بودند. رهبری که یکی از اولیاء الهی است که با نصیحت و تلاش خویش کوشش کننده هست و در این راه اگر چه ملامت ملامت‌کنندگان بسیار است، اما هیچ نمی هراسد. 🆔 @masare_ir
خمس فرزندان پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد. ولی الله گفت: پدر جان! پنج پسر داری بالاخره باید خمس شان را بدهی یا نه؟! هر کدام را که خدا خواست. ولی الله می خندید؛ اما پدر فقط نگاه می کرد. می دانستم در دلش چه خبر است. راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۱ 🆔 @masare_ir
✍️همگام بودن بعضی‌وقتا زن یا شوهر نسبت بهم کم‌تفاوت یا بی‌تفاوت می‌شن😱. این بی‌تفاوتی باعث میشه طرف مقابل هرچقدر هم که قوی باشه، کم بیاره🙇‍♀️🙇‍♂️ و اون هم همین شیوه رو در پیش بگیره. از قدیم گفتن گندم از گندم بروید ،کم ‌محلی از کم‌محلی!😁 و این میشه که زندگی سرد ❄️و بی‌روح میشه. 💞زن و شوهر عزیز! بدونید و آگاه باشید که برای یه زندگی آروم و خوب باید با‌هم تلاش کنید و توقع نداشته باشید فقط یک نفر زندگی رو جمع و جور کنه.🤨 🆔 @masare_ir