eitaa logo
مسار
335 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
538 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 تنهاخوری نداریم ! 🔻چند پاسبان آمدند میدان بار و به بهانه گوسفندهای طیب به وی اهانت کردند.خون طیب به جوش آمد و سیلی محکمی به پاسبان زد. مردم ریختندسرشان و ماشین شان را هم آتش زدند. با دعوت طیب، مردم بازار راتعطیل کردندوسمت خیابان نخست وزیری به راه افتادند. 🔹طیب با اسد الله علم دیدار کرد وبابرکناری رئیس کلانتری وشهردار ناحیه همه چیز خاتمه یافت. 🔸وقتی طیب جلوی ساختمان رسید، چند نفر از مأموران او را به داخل ساختمان دعوت نمودند. او قبول نمی کرد.گفتند:فعلا بیا ناهار بخوریم تا بعد. ایشان گفته بود: با وجود جمعیتی که دنبالم آمده اند، تنها خوری نمی کنم. ⏳ساعتی بعد چند کامیون ارتشی دور مردم را گرفتند و برای همه جمعیت غذای تقسیم کردند. همه کنار خیابان ناهارشان که خورش قیمه بود خوردند و پدرم رفت داخل ساختمان. 📝راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید 📚 سه شهید؛حمید داودآبادی،ص ۱۹٫۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نوازش 🌺موهایش را اسیر انگشتانش کرد و آن‌ها را چنگ زد. از پشت تارهای موهایش رد ماست را در طبقات یخچال دنبال و به سطل ماست رسید. شانه‌اش از درد سابیدن کف آشپزخانه، در و دیوار خانه تیر کشید. با صدای بلند گفت:« فهیمه، فهیمه! » 🌸فهیمه با قدم‌های کوچکش روی کاشی‌های سفید و خنک آشپزخانه پا گذاشت. مینا ابروهایش را درهم برد و با صدای فریادگونه گفت:« چند دفعه بگم تو یخچال چیز نخور، نمی‌فهمی، نه؟» دستمال نمدار به سمت فهیمه پرت کرد:« بردار، پاکش کن.» فهیمه به صورت گر گرفته اش خیره شد، دستمال را از روی انگشتان پایش برداشت. با دستان کوچکش لکه‌های ماست را به هم وصل و جاده‌ای سفید ایجاد کرد. ☘️مینا نفس عمیقی کشید و داد زد:« نکن، نکن، گند زدی به یخچال.» دستمال را از دست فهیمه کشید. تنه‌ای به او زد و او را از مقابل در یخچال کنار زد، گفت:« برووو، فقط بروووو.» فهیمه آرنج دست چپش را میان انگشتانش فشرد و با قدم‌های آرام از آشپزخانه رفت. 🌺چند دقیقه بعد صدای گریه حمید بلند شد. مینا مثل نارنجک که ضامنش کشیده شده، به سمت اتاق پا تند کرد. حمید را از گهواره اش بلند کرد. سرش را روی شانه‌اش گذاشت تا آرام شود. 🌸فهمیه کنار کمد ایستاده و به صورت سرخ و خیس حمید در بغل مادرش و دست‌های نوازش گرش خیره شد. مینا با چشمان شعله ور به فهیمه نگاه کرد، لبانش آماده رگبار بود که صدای سلام محمد از درگاه اتاق، حواسش را از فهیمه پرت کرد. مینا جواب داده نداده، دهان به شکایت فهیمه باز کرد:« این دختره‌ی سرتق... » ☘️محمد ابرو بالا انداخت و رو به لب‌های لرزان فهیمه گفت:« خوشگل بابا مواظب داداشش بوده که یکدفعه داداش گریه کرده دیگه، بیا بغل بابا ببینم.» فهیمه خیره به لبان خندان پدر شد که محمد او را از زمین بلند کرد و گفت:« دختر بابا همیشه مواظب داداششه، مگه نه؟» 🌺فهیمه خیره به صورت پفدار حمید، سرش را میان گردن پدر مخفی کرد و آرام گفت:« دیگه مواظبشم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ از: افراگل به: قطب عالم امکان 🌺سلام و صلوات بر تو ای گل خوشبوی باغ بتول 🍀آقا جان اجازه هست بگویم دلم برایتان تنگ شده است؟! مولا جان شرمنده‌ام با این کارنامه ‌سیاهم حرف از دلتنگی و دوست داشتن می‌زنم. گاهی با خود می‌گویم، منِ کمترین چه به حرف‌های عاشقانه گفتن؟! بعد وقتی می‌بینم دلم بیقرار حرف زدن با شماست و تا حرف نزده‌ام آرام نمی‌شوم. یقین پیدا می‌کنم خودتان عنایت خاص داشته‌ای تا مدتی هر چند کوتاه با شما درددل کنم و کلماتی را به قلم آورم تا به دنبالش آرامشی باشد که به قلبم تابیده می‌شود. سیدی من به فدای قلب مهربانتان. 🌼ای زیباترین‌ها، عزیز دل مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم،چقدر امروز اذیت شدم وقتی پایِ درددلِ عزیزی نشستم و گوش دادم و سوختم و سوختم و نتوانستم برایش کاری انجام دهم. چقدر ناراحت شدم که با چه احساس شرم و اذیتی و از روی ناچاری به من عاصی روی آورده است و با چه بغض دردمندانه‌ای حرفی را بر زبان آورد که در هیچ کجا و برای هیچ‌کس نمی‌توانست بگوید و عاجزانه از من کمک می‌خواست. آقا جان خودتان دستگیرش باش و به آن دل مهربان و بی‌قرارش رحم بفرما و با دعا و نگاه کریمانه‌ات به این سختی و رنجش پایان بده. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
☘عطر نابِ بندگی 🌺صبح یعنی؛ آغاز یک سلام 🌼صبح یعنی؛ عطر نابِ بندگی 🌹صبح یعنی؛ حس خوب زندگی 🌷صبح یعنی؛ بوی عشق و مهربانی 🌸تمام حس‌های قشنگ، مهمان دل‌هایتان. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نرم و برّان ✅ زبان یک عضو نرم و پر انعطاف در دهان انسان است که با چرخش خود می‌تواند جنگ یا صلح به پا کند. 🔘کنترل زبان در برابر همه آدم‌ها توصیه تمامی خردمندان است؛ امّا خردمندان به کنترل آن در برابر کسانی که حضور و رشد و بالندگی خود را مدیون آنها هستیم؛ یعنی پدر و مادر بیش از سایر افراد توصیه کرده‌اند. 📖خداوند نیز در این زمینه آنقدر برای والدین ارزش و احترام قائل شده است که حتی اُف گفتن به ایشان را جایز نمی‌داند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تا حالا دیدی کسی در مجلس ترحیم خودش حاضر بشه؟ 🌸بعد از شهادت علی، مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب که غذا کم نیاید. به ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. 🍃گفت: مادر چرا مضطربی؟ گفتم: نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. 🌿همه مهمان‌ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد. 📚بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص ۱۴۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍یک استکان چای 🌺مهلا زیر نور آفتاب تابیده شده در ایوان دراز کشیده بود. مادرش حیاط را آب و جارو می‌زد. 🌸اکرم برای استراحت روی فرش رنگ و روی رفته‌ی ایوان نشست. به صورت با طراوت مهلا نگاه کرد. ☘مهلا با گوشی مشغول تمرین‌های کلاس مجازی بود. با دیدن سایه مادر، سرش را بلند کرد قامت مادر را با دقت دید. قامت رعنای مادرش مچاله و کوتاه شده بود. 🌺درخشش جوانی پوستش از بین رفته بود. زحمت بزرگ کردن مهلا به تنهایی و با کارهای سخت، پوست صورتش را سخت و پرچین کرده بود. 🌸در لحظه‌ای همه‌ی اینها در ذهن نوجوان مهلا پیچید. ناگهان از حالت خوابیده برخاست. پاهایش را جمع کرد. به آشپزخانه رفت. چایی خوش رنگ و عطری برای مادر در استکان کمر باریک مورد علاقه‌ او ریخت. همراه با توت خشک با لبخند جلوی مادر گذاشت. بعد روی پاهای او بوسه زد. ☘اکرم مهلا را با تعجب نگاه کرد. ذوق زده شد و او را در آغوش گرفت. مهلا گفت:«مامان منو ببخش که به خاطرم مجبور شدی اینقدر سخت کار کنی و جوونیت رو به پام بریزی. قول می‌دم روزی بتونم زحماتتون رو جبران کنم.» 🌺اکرم دلش غنج رفت. موهای مشکی دخترش را نوازش کرد. او را محکم در آغوش گرفت و گفت: «همین که میدونم حواست هست، یه دنیا برام ارزش داره. عاقبت بخیر شی دخترم.» 🌸خورشید از لای برگ‌های درخت انگور برای آن دو چشمک زد. اکرم چایش را برداشت. همینطور که در نگاه زلال مهلا خیره بود، آن را با شوق سرکشید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨عشق سینه زن ها ❤️واسه من که دوست دارم، چه بهشتیه این روضه 🏴خدا هر کی منو آورد، توی روضه بیامرزه 🏴نمیرم از در این خونه جایی، دار و ندار گدایی ❤️ابی عبدالله 🆔 @tanha_rahe_narafte
السلام علیک یا اباعبدالله 🚩ما به قربان تو رفتیم اباعبدالله...! 🥀 🏴 در عزای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام سیاه می‌پوشیم. 😭 همراه ناله‌های زنان و کودکان حرم اشک می‌ریزیم. 🥀 دست به دامان شیرخواره و سه ساله می‌شویم. 🤲🏻 خوانده‌ایم و شنیده‌ایم «إن الحسین مصباح الهدی و سفینةالنجاة» برای نجات خود از منجلاب روزمرگی دنیا و رسیدن به قرب الی الله 📝 دست به قلم شده و دردهای دلمان را با این خاندان بازگوییم. 💎ما هر چه داریم از برکت این خانواده است. 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩 🖌هر شب بعد هیئت، نامه‌ای خاص بنویسیم به اهل کاروان کربلا. 💌 نامه‌های شما را در صندوق پروانه‌های عاشق جمع می‌کنیم و زیباترین‌ها را گل چین خواهیم کرد. به بهترین آنها هدیه‌هایی تقدیم خواهد شد. نامه‌هایتان را برای آیدی @taghatoae ارسال نمایید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
هدایت شده از نامه خاص
سلام همراهان گرامی🌹 📣📣 توجه توجه 📣📣 😇 باز هم مسابقه داریم 😍😍😍 📌 شرایط شرکت در مسابقه: ۱- به مدت دو ماه محرم و صفر فرصت دارید به امام حسین علیه السلام و اهل بیت او و یارانش نامه بنویسید. ۲- نامه‌ها حتما حتما کمتر هزار کلمه باشد. ۳- حتی الامکان اشکال نگارشی و ویرایشی نداشته باشد. ۴- محتوای مناسبی داشته باشد. ۵- نامه‌ها را مطابق نامه‌های داخل کانال پروانه‌های عاشق تنظیم نمایید. ۶- حتماً حتماً مثل نامه‌های داخل کانال در قسمت (از:) نام مستعار یا واقعی خود را بنویسید. ۷- اگر بلد هستید می توانید برای نامه‌تان عکس نوشته با استفاده از محتوای نامه خودتان بسازید و نامه را همراه عکس برای ادمین کانال @taghatoae ارسال نمایید. شرکت در این بخش امتیاز ویژه دارد. 🌼بعد از ماه صفر در تاریخ۱۴۰۰/۰۸/۰۲ مصادف با روز ولادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نتایج بررسی نامه‌ها اعلام خواهد شد. 📝با نشر حداکثری این پیام دیگران را به شرکت در این رقابت دعوت بفرمایید. کسانی که برای حمایت از مسابقات فرهنگی کانال‌هایمان بانی سراغ دارند، ادمین کانال @taghatoae را در جریان بگذارند. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁دل تنگ روضه 🏴وقتی برای گریه دلم تنگ می‌شود 🏴لب با دَم حسین هماهنگ می‌شود 🏴تنها نه دل به یاد تو می‌سوزد ای‌ حسین 🏴از روضه‌هایت دل سنگ، آب می‌شود 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت سوم: ✅۵- هر یک از همسران تلاش کند، گاهی نیازها و سلیقه‌های همسرش را بر تمایل و سلیقه خود ترجیح دهد. 🔘باور داشته باشیم اگر این کار را نکنیم زندگی و پیوند ما شکسته خواهد شد. 🔘بر فرض هم طلاق ظاهری صورت نگیرد، بی مهری مورد انتظار چنین رفتاری است. ✅ ۶- تلاش کنیم رفتار ناشایست همسر را با رفتار نیکو دفع کنیم. 🔘همه بدانیم که سخن و رفتار نیکو یکی از بهترین راه‌های دفع کج‌خلقی‌های همسر است. 🔘این نوع از رفتار مُداراگونه شاه کلید آرامشگری در زندگی زناشویی است. 🔘بدانیم هدف از این کار جذب همسر و افزایش صمیمیت بین زوجین است و هرگز معنای کوتاه آمدن و ذلت نیست. 🔘دفع بدی با خوبی و مدارا کردن با کج‌خلقی همسر کینه‌ها و بدی‌ها را از بین می‌رود. ✅بدانید که دفع کج‌خلقی‌های همسر با رفتار نیک، باعث جذب همسر کج‌خلق و زمینه تغییر و رشد او به نقطه مطلوب خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨میوه‌ی گرانقیمت می‌خری؟ 🌺عباس میوه‌هایی را که معمولا در دسترس همه نبود، نمی‌خورد. 🌿می‌گفتم: قوت دارد بخور. می‌گفت: قوت را می‌خواهم چه کار؟ من ورزش کارم. چطور موزی را بخورم که گیر مردم نمی‌آید. 🍀بعد صدایش را تغییر می‌داد و آمیخته با شوخی می‌گفت: مگر تو مرا نشناختی زن. 🍎میوه را که بر می‌داشت بخورد، کلی در دستش می‌چرخاند و براندازش می‌کرد و می‌گفت: سبحان الله. تا کلی نگاه‌شان نمی‌کرد، نمی‌خورد. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۲۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🕊 دو بال برای پرواز ❤️عشق محمد و فاطمه، عشقی معمولی نبود، آن ها نسبت به هم همانند دو بال بودند برای پرواز. بنابراین از شنیدن عیوبشان از زبان یکدیگر نه تنها ناراحت نمی‌شدند؛ بلکه لبخند شادی به هم هدیه می‌دادند. 🌺 همین شیوه زندگی‌شان سبب شده بود عشقشان روز به روز نسبت به هم بیشتر و بیشتر شود؛ عشقی شیرین و پایدار ، عشقی برای رسیدن به معبود حقیقی و راستین عالم که از رگ گردن به آن‌ها نزدیک تر بود. 🌸عشق شان عاملی بود بر نعم العون فی طاعه الله، هدفشان یار خاص امام زمان ارواحنافداه شدن بود، آن هم نه سرباز ؛ بلکه فرمانده ای برای سپاهیانش. 🌼محمد برای رسیدن به هدفش به سوریه می‌رفت و فاطمه هم برای مدتی کوتاه همراهی‌اش می کرد. مدتی آنجا بودند که با همسر سردار همدانی فرمانده محمد و دو دخترش در دمشق، آشنا شدند. 🍀یک روز مانده به برگشتشان به ایران، فرمانده محمد به او مرخصی داد تا در کنار همسرش باشد، با پیشنهاد فاطمه به حرم بانوی دمشق اسوه عشق و پایداری رفتند. پا به درون حرم که گذاشتن یکدفعه صدای تیربار و جیغ فضای حرم را پر کرد.گروهی از داعشی حرم را به محاصره خود درآورده بودند و هر کسی که قصد ورود به حرم داشت، از دم تیر می‌ گذراندند. 🌷محمد برای پاسداری از حرم تا رسیدن نیروی کمکی، با تعداد معدودی از زائرین تا پای جان مقاومت کردند، مقاومتی ستودنی که مانع سقوط صد درصدی حرمِ ناموس خدا شد؛ ولی در آخرین لحظات توسط تک تیرانداز به شهادت رسید. فاطمه بلافاصله خود را به او رساند، تک تیرانداز که هنوز به دنبال هدفی می‌گشت برای شکار شدن، او را نیز مورد اصابت قرار داد، فاطمه هم روحش با روح محمد به آسمان پرگشود. ✨حالا هر دو در جوار قرب الهی منتظر ظهور منتقم خون خدا هستند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل به : قطب عالم امکان ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌺سلام و صلوات بر تو ای منتقم خون خدا 💫آقا جان کاش آنقدر خوب بودم تا چشمانم لایق دیدارتان بود. 🌱سیدی می‌دانم تنها راه نجاتمان، از میان برداشتن این کوری است. همانگونه که آیت الله رخشاد دامت برکاته در کتاب شریف در محضر علامه طباطبایی آورده است: از علّامه سؤال کردن که راه رسیدن به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟ علامّه می‌فرماید: خود حضرت فرموده است: شما خوب باشید ما خودمان شما را پیدا می‌کنیم.(۱) 🌼آقا جان خوب شدنمان هم به دست شماست. ناخالصی‌هایمان را از بین ببر و خالص کن تا از تاریک‌خانه ندیدن زیبایی‌ها به روشنایی و نور هدایت شویم. 🍀مولا جان این دستان خالی‌ من هست که به سویتان دراز شده است، می‌شود آن ها را پُر کنید از تمام خوبی‌ها؟! (۱) کتاب زبور نور، ص۲۶۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
💥فرق بین من و زندانبانم را می‌دانی؟ زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می‌کند. او تاریکی و غم را می‌بیند و من روشنایی و امید را 🌱🌱🌱 👌دید شما بسیار مهم است. 🌹زیبا بنگرید. 📝 "نلسون ماندلا" •┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈• 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠گل‌های باغ زندگی ✅فرزندان به عنوان گل‌های باغ زندگانی والدینشان می‌باشند. 🔘والدین به عنوان باغبانان این باغ باید به گل‌های زندگی‌شان بها دهند. 🔘با لطافت کلام و محبت به آنها، شاهد شکوفایی و رشد بهتر آنها شوند. ✅پس برای گل‌های باغ زندگی‌تان باغبانی و مهربانی کنید تا شکوفاتر شوند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو مسافرخانه چی سفارش میدی؟ 🌟وارد مسافرخانه شدیم. مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد. 🍛تا آماده شدن غذا وضو گرفته و نماز خواندیم. سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه سوپ گذاشت جلوی آقا مهدی. فکر کردم پیش غذاست. با خودم گفتم حتماً خورشتی چلوکبابی، چیزی سفارش داده است. 🥖نان خشک روی میز را برداشت ترید کرد توی سوپ و شروع کرده خوردن. راوی علی حاجی زاده 📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۳۵٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فوتبال 🌺محمد خودکارش را به سمت احمد پرتاب کرد. فرهاد روی میزها دوید و روبروی میز معلم پایین پرید، گفت:« امروز با تیم محله بالا بازی داریم، کی میاد؟» 🌸محمد، احمد و چند نفر دیگر از بچه‌ها با داد و فریاد گفتند:« من،من میام.» سعید هم در پایان داد و فریاد بچه‌ها گفت:« منم میام.» ☘فرهاد نیشش را باز کرد و زد زیرخنده:« بچه‌ها لایی خور هم می‌خواد بیاد بازی.» کلاس ترکید و روی هوا رفت. سعید به لب و دندان‌های باریک و کلفت، ریز و درشت بچه‌ها زل زد؛ دندان‌هایی که دلش می‌خواست با مشتش خورد و خاکشیر کند. 🌼فرهاد میان خنده گفت:« تو اگه بری تو تیم محله بالا بزرگترین لطف رو به ما کردی، لایی خور.» دوباره بچه‌ها با خنده‌ و قهقه‌شان روی اعصاب سعید خط کشیدند. 🌸سعید با مشت گره کرده به سمت فرهاد رفت که در کلاس باز شد. سعید نگاهی به قامت آقای رحیمی انداخت و از کنارش مثل برق گذشت. اشک ریزان از مدرسه بیرون رفت. 🌺چند ساعت در خیابان‌ها گشت و خسته به خانه برگشت. سر به زیر از جلوی پدر و مادرش گذشت. مریم با دیدن صورت سرخ و بی‌ حال سعید پرسید:« چی شده؟» سعید مکثی کرد؛ ولی چیزی نگفت. رحیم روزنامه‌اش را تا زد و به سعید خیره شد. ☘سعید زیرچشمی به پدرش نگاه کرد و راه افتاد. رحیم گفت:« هر روز با ادب‌تر میشی.» خرمن گر گرفته وجود سعید با کبریت پدرش آتش گرفت، گفت:« آره هر روز با ادب‌تر میشم. اینم بدونید لایی خور و بدرد نخورم.» 🌺رحیم روبروی سعید ایستاد و گفت:« پس دوست داری القابیو که بهت میدند، برای همین جارشون می زنی؟!» سعید ابروهایش را به هم گره زد و لب‌هایش را به هم فشرد تا زیر گریه نزند. رحیم دست‌هایش را روی شانه‌های سعید گذاشت :« بدو لباستو عوض کن بیا تو حیاط تا خودم یادت بدم چطوری لایی نخوری و لایی بزنی، بدو پسر، من رفتم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: حسنا 🌹 به :مسلم بن عقیل سفیر انقلاب کربلا ✨سلام بر سفیر مظلوم امام حسین علیه‌السلام که به کوفه سفر کرد تا مهمان کوفیان باشد، چرا که آنها نامه‌های زیادی برای امام حسین علیه‌السلام نوشتند و او را به کوفه دعوت کرده و آمادگی خود را برای حمایت از ایشان اعلام کردند. 🌸 اما کوفیان نامرد، پشت او را خالی کردند. او را غریب و تنها گذاشتند. بعد از این که در مسجد نماز خواند، دید پشت سرش احدی نیست تا او را یاری کند. 🌺 سفیر مهربان و شجاع حسین، باید بگویم که نامردی در ذات برخی آدمهاست؛ چرا که قبلاً هم دل مولایمان علی علیه‌السلام را هم خون کردند. 🌺 وقتی که تو را داخل کاخ ابن زیاد ملعون بردند، اشک‌هایت جاری بود. برای خود گریه نمی‌کردی، برای مظلومی گریه می‌کردی که به او نامه نوشته بودی و از مردانگی کوفی گفته بودی و او داشت با خانواده خود به سمت کوفه حرکت می‌کرد. فدای لبانت تشنه آن شوم، آنگاه که خواستی آب بنوشی، خونابه‌های دهانت درون ظرف ریخت و نتوانستی آب بنوشی. 🍁دل‌ها بسوزد برای وقتی که از بالای دارالاماره به زمین افتادی. آن زمان بود که فهمیدم در هر زمانی کوفی صفت‌ها وجود دارند. 🍃از خدا می‌خواهم ما و کشور و رهبر عزیزمان را از شر آنها مصون بدارد. 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ سلام عزیز زهرا سلام الله علیهما 🌐اگر دنیا باید مدام چرخ بخورد و چرخ و ما آدم‌ها در این چرخ خوردن‌های پیاپی عمرمان تمام شود؛ پس کی و در کجا عزیز شویم؟! 🛤صراط مستقیم را می‌خواهم نه چرخیدن مدام را. از قلبی رسیدن به قلبی، از نگاهی رسیدن به اجابتی، از آرزویی رسیدن به پایان خوشی و از هم چون منی حتّی رسیدن به حسینی. 🏴 محرمت که از راه رسید با ذکر «یا رقیه» به احترامش دست روی سینه می‌رود با گفتن «یا زینب» اشک قیمتی می‌شود و در این هنگام تو هستی که ما را می‌خری یا حسین. 🍀دنیای با امام بودن را می‌خواهیم، صاحبِ زمان و عصر را می‌خواهیم. ✨یا صاحب الزمان اشتباهاتمان بسیار است؛ ولی امیدمان به نگاه پدرانه تان بیشتر. خوش روزی مان کن در کنارتان، تا عزیز شویم. ◾️در این محرم اشک را برای آبرو دادن به چشم و دل های خشکمان از طفل شش ماهه طلب کن. ⛅️یا صاحب الزمان اذن عزاداری بر جدّ غریبتان را از مادرتان- حبیبه خدا - برایمان طلب کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برای چی تشکر کنم؟ انسان‌ها برای خدمت به دیگران همیشه منتظر دریافت خدمت متقابل هستند؛ اما پدر و مادرها تنها انسان‌هایی هستند که در برابر خدمت بی‌پایان خود دنبال دریافت چیزی نیستند. تشکر و قدردانی از پدر و مادر به خاطر سال‌ها خدمت بی‌منت کمترین کاری است که فرزندان می‌توانند در قبال والدین خود داشته باشند. در کنار تشکر و قدردانی باید در گفتار و در عمل، خیرخواه والدین خود باشیم تا اندکی زحمات آنها را جبران کنیم. 🌺امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد: «يجِبُ لِلْوَالِدَينِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْياءَ شُكْرُهُمَا عَلَى كُلِّ حَال ... وَ نَصِيحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِية؛ 🌺واجب است بر فرزند تشکر کردن در هر حال (از پدر و مادر) و خیرخواه آن‌ها بودن در آشکار و پنهان.» 📚بحار الانوار ،ج۷۵،ص۲۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شهید کربلایی 🍃غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری در خواب دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ 🍀گفت: دارم می‌روم کربلا. هر شب جمعه می‌روم کربلا زیارت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام. 📚یادگاران،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی نژاد، خاطره شماره ۹۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زیارت اربعین ▪️احمد که این روزها غم بزرگی را به دوش می‌کشید، لباس مشکی‌اش را پوشید. باز هم اشک‌هایش راه خود را برای دیده شدن و شستن این غم، باز کرده بود. 🌿دقیقا ده روز قبل پدرش کرونا گرفت. طولی نکشید به کُما رفت و آن‌ها را برای همیشه تنها گذاشت. 💥شوک ناگهانی از دست دادن پدر، او را دچار غمی بزرگ کرده بود و حالا مادر هم درگیر این بیماری شده بود. دکترها گفتند که ۷۰ درصد ریه‌هایش درگیر شده و تنها با ۳۰ درصد باقی مانده نفس می‌کشد. ❄️احمد با شنیدن این خبر قلبش فشرده شد. طاقت از دست دادن مادر را نداشت. هر روز به امامزاده صالح می‌رفت و برای سلامتی همه بیماران و مادرش دعا می‌کرد. ☘تمام کارهای خانه روی دوش او بود. با اینکه پسر بود؛ امّا به خوبی از خواهر و برادر کوچک خود مراقبت می‌کرد. سوپ سفارشی پرستاران را برای مادر می‌پخت و به دست آن‌ها می‌رساند. 🏴با شروع محرم با امام حسین علیه السلام عهد بست، اگر مادرش خوب شود پیاده روی اربعین به پابوسش بروند و خود نیز به نیابت از پدر که آرزو داشت امسال اربعین کربلا باشد، زیارت کند. 🌱رقیه، خواهر سه ساله و علی اصغر برادر هفت ساله‌اش بهانه مادر را می‌گرفتند، وقتی به امامزاده صالح می‌رفتند، عجیب آرام می‌شدند و در صحن امامزاده به بازی دل می‌بستند. ☎️صدای زنگ تلفن او را از فکر درآورد. با ترس و اضطراب به طرف گوشی قدم برداشت. دست‌هایش می‌لرزید و دلش آشوب شد.‌با دیدن شماره بیمارستان رنگ صورتش پرید. طاقت خبر ناگوار دیگری را نداشت. با صدای لرزان اَ اَ اَ لو گفت. صدایِ مهربان و پُرانرژی پرستار آرامش کرد: «مادرت رو به بخش منتقل کردن و حالش بهتره، زنگ زدم تا از نگرانی درتون بیارم.» 💦 اشک شوق از گوشه چشمانش بر روی پیراهن مشکی‌اش چکید. با عجله تشکر کرد. گوشی را قطع کرد. به سجده افتاد. با قرار گرفتن پیشانی‌اش روی تربت کربلا غم امام حسین علیه‌السلام و یارانش بر دلش چنگ انداخت. برای سلامتی قلب فشرده شده از درد این روزهای مولایش صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه دعا کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : رمیصا به : ذره ذره خاک کربلا سلام قیمتی‌ترین 💎 ✨چه کرده بودی که لیاقت یافتی میزبان قدم‌های ارباب شدی؟ 💫بگو چقدر خودت را پایین آوردی و شدی تاج سر کودکان و زنانی که تو را بر سر ریختند. 🥀تو همدم و همنشین اهل حرم بودی همدرد بودی، همراه بودی و هم‌نفس. 😭اشک با معرفت بر اباعبدالله الحسین علیه السلام ناجی از آتش دوزخ است. 🖤بگو چه کنم که چشمانم لیاقت گریه را پیدا کند. اشک دارد، ولی نه از سر معرفت. 😭کجا بفهمم فدا شدن برای دین یعنی چه؟ من که هنوز از دنیایم برای حتی بهتر شدن روزگارم نمی‌گذرم!!! چطور بفهمم از جان گذشتن برای دین را؟ 🤲🏻در نمازم تو را در مهر و 📿تسبیحم همراه کرده‌ام که کمکم کنی یادآوری کنی که نمازم را مدیون حسین فاطمه سلام الله علیهما هستم؛ پس دستم را بگیر. 🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴 🆔 @parvanehaye_ashegh