eitaa logo
مسار
341 دنبال‌کننده
5هزار عکس
554 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍اسلحه‌ تلویزیون 📺ترسو نبود ولی اگر پای جن، دیو و پری وسط می‌آمد، غیبش می زد! وقتی ۱۸ساله بود شبی را تا صبح پای تلویزیون و دیدن فیلم بیدار ماند تا شوخی و خنده، صداها و داستان‌هایی که بچه‌های فامیل از اجنه تعریف کرده بودند، از یاد ببرد. صبح که شد مادرش شاکی و غضب آلود گفت: «این تلویزیون چه گناهی کرده که گیر تو افتاده؟؟ اینقدر روشنش بذار تا این یکی رو هم بسوزونی! » جلو رفت و با اخم آن را خاموش کرد. لباسهایش را پوشید و برای کاری بیرون رفت. 🐜 لیلا، در خانه تنها ماند. کسی نبود. صدای پای مورچه ها به گوش می‌رسید. جاروبرقی را برداشت و روشن کرد، جارو زد. با دلهره به چپ‌و راست نگاهی کرد. خبری از نیروهای دشمن نبود! مواجهه خود با فردی از اجنه را تصور کرد: «اگه یهو صدای عجیبی بیاد چی؟؟ اگه یهو اسممو صدا بزنه و جلوم ظاهر شه چی؟؟ یعنی جثه اون بزرگتر از منه؟؟ میخواد چی بگه؟؟ چطوری میشه دورش کرد؟؟ » 💢صدای تیک یخچال رشته افکارش را پاره و به ترسش افزود. 💡فکری به سرش زد. دست از جارو کشید. به‌گمانش سربازان دشمن با‌صدای تلویزیون جرئت نزدیک شدن به او را ندارند! تلوزیون را روشن کرد و خوشحال به کارش ادامه داد. حواسش بود که به محض آمدن مادرش، آن را خاموش کند تا دوباره غرغر نشنود. ادامه داد. صدایی آمد. ضربان قلبش بالا رفت. با چشم‌های از حدقه بیرون زده، دوید و به سمت پنجره رفت، کسی نبود. برگشت. 🔑این‌بار صدای چرخاندن کلید در آمد. نفسش را در سینه حبس کرد. صدای لیلا گفتن مادرش، نفس حبس شده‌اش را آزاد کرد. یکدفعه نگاهش به صفحه تلویزیون افتاد. به سمت تلویزیون حمله کرد تا خاموشش کند. از روی سیم جارو برقی که کشیده شده و بالا آمده بود، با اعتماد به نفس تمام پرید! ولی... فرود موفقیت آمیزی نداشت! تمام وزنش به ناگاه روی قوزک پای چپش آمد و صدای تِق داد. گویی کیسه‌ی دردی در آن ناحیه ترکید! مادر‌ِ لیلا، توانایی عجیبی در مدیریت بحران داشت! آنقدر که اگر آن لحظه دخترش را نقش بر زمین می دید حتما پس می‌افتاد! 🔌لیلا خودش را کنترل کرد. با خنده، آهسته تمارضش را شروع کرد؛ ولی یاد چیزی افتاد؛ تلویزیون هنوز روشن بود! به خود روحیه داد. دختر تو میتونی! یادت بیار که چرا افتادی! چرا پات اینجوری شد! یعنی میخوای بگی همه‌ش بیهوده بود؟! 💪از کلمات خود روحیه گرفت. مانند سربازی که در صحنه نبرد تیر خورده، روی زمین غلتید و خودش را به دوشاخه ی تلویزیون رساند و با رشادت تمام آن را از برق کشید! 👻لیلا بعد از گذشت سه سال، هنوز هم با شنیدن جن و پری غیبش میزند! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ مادر دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت مامان ! راست میگفت من مامانش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !😂😂   ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡ما امتداد وجودی پدر و مادرمان و فرزندان ما امتداد وجودی ما هستند. فرزند هرقدر که جفاکار باشد، باز بی هیچ چشم‌داشتی مورد محبت مادر خود قرار می‌گیرد. همانگونه که روزی شخصی خدمات خود به مادر خویش را برای پیامبر شرح داد و از ایشان پرسید با این اوصاف آیا جبران زحمات مادر را کرده‌ام؟؟ پیامبر بعد از شمردن نیکی‌های مادر به آن شخص، فرمود: «مادر تو تمام این کار‌ها را انجام می‌داد تا زنده‌ بمانی ولی تو خادمی‌اش را می‌کنی درحالی که انتظار مرگ او را میکشی. » (۱) ✨وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿۱۴﴾ و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و ما در خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود. 📖سورهلقمان،آیه۱۴ 📚(۱): الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 409 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به گمنامی 🍃مجید همیشه گمنامی و مخفی کاری را دوست داشت. در دوران دبیرستان با اینکه از نظر خط و خطوط سیاسی همه باهم بودیم، اما عضویتش را در انجمن اسلامی دبیرستان مخفی می کرد. ☘در جبهه هم همین طور بود. یک بار ازش پرسیدیم در جبهه غذا چه می خورید. گفت: «بیشتر آبگوشت ماهی می خوریم». فکر می‌کردیم حتما ماهی را می‌گیرند و به علت نبود امکانات آب پزش می‌کنند؛ اما بعدا که از رفقایش پرسیدیم معلوم شد خیلی وقت‌ها که غذا به خط مقدم نمی‌رسد نان خشک‌ها را در آب رودخانه خیس می‌کنند و می‌خورند. راوی: پدر شهید 📚شهید مجید زین الدین؛ نویسنده: لیلا موسوی؛صفحات ۲۱ و ۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ❌فرض کنید زبانم لال🤭 همین الان پدر و مادر شما دارند با هم دعوا می‌کنند. شما به عنوان فرزند چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ می‌شود وارد دعوای آن‌ها شوید و به طرفداری یکی از آن‌ها اقدام کنید؟🤔 ♨️هرگز! هرگز وارد دعوای پدر و مادر نشوید. آن‌دو به هزار و یک دلیل با هم درگیر شده‌اند؛ ولی شما دخالت نکنید. ⭕️دچار عذاب وجدان نشوید. دلیل دعوای آن‌ها شما نیستید. خود را به نشنیدن بزنید و به کاری مشغول شوید تا دعوا به پایان برسد. 🔻اگر حرف‌های بدی بین آن‌ها ردوبدل شد و به گوشتان رسید، آرامش خود را نگه‌دارید. جروبحث نکنید. 🔺به قول معروف دو انسان عصبانی بهتر از سه نفر است!😅 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ ته‌تغاری 🌸برای سروسامان دادن فرزندان، کارهای شخصی زمین مانده زیاد داشت. یکی همین حج که برایش واجب شده بود؛ ولی دست نگه‌داشت تا فرزندان را به خانه بخت بفرستد. حالا بعد از گذشت سال‌ها چشم‌انتظاری، آخرین فرزندش محدثه هم سر خانه و زندگی‌اش رفت. 🍁جواد آقا به عکس قاب‌شده روی طاقچه نگاهی کرد، با دیدن چهره خندان طیبه لبخند به لب‌هایش نشست. شروع کرد به حرف زدن با او: «طیبه خانوم اینم از ته‌تغاریت! یادته چقدر دلشوره بچه‌هارو داشتی؟! » 🍃آهی از عمق وجودش کشید. ادامه داد: «کاش تو هم کنار ما بودی و این روزا رو می‌دیدی. » 🌼بعد از آن، هر ماه قسمت بیشتر حقوق بازنشسته‌گی را برای حج کنار می‌گذاشت. ماه اول که گذشت، پچ‌پچ‌های فرزندان کم‌کم‌ شروع شد. حسن می‌گفت: «معلوم نیست بابا این‌همه پولو چکار می‌کنه‌؟ سر پیری و معرکه‌گیری! » ☘حسین پرتوقع می‌گفت: «راست می‌گی الان حقش نبود من به این سختی دو شیفته کار کنم. » ❄️سمانه نگاهی غضب‌آلود به برادرانش کرد و گفت: «خجالت بکشید! از جون پیرمرد آخر عمری چی می‌خواین؟! » ✨محدثه به خواهرش اشاره کرد و گفت: «منم اگه همسرم دکتر جراح مملکت بود دیگه بی‌خیال مال بابام می‌شدم. » 🌾 سمانه به چهره پر از چین و چروک پدر نگاه کرد. خاطرات تمامی این سال‌ها پیش چشمش زنده شد. کار و تلاش بی‌وقفه پدر برای آسایش و راحتی آن‌ها. چشم‌های سرخ پدر با بی‌خوابی کشیدن‌هایِ شب‌هایی که شیفت‌ بود. فراهم کردن جهیزیه و عروسی‌های آبرومندانه و از پا ننشستن تا راحت‌شدن خیالش از بابت تمامی فرزندانش. 🌺زیرچشمی نگاهی به چهره‌ی خندان پدر کرد که با نوه‌ بزرگش محسن گرم گرفته بود. زیر لب گفت: «خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده. خدا کنه هیچ‌وقت دلت از دست ما بچه‌ها نشکنه، بابای خوب و مهربونم! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
⭕️ نورچشمی خدا 🔺یکی خدا را با تربیت درست فرزندان یاری می‌کند. او بانویی‌ست که خدمت عاشقانه به خلق را برای رسیدن به حق انتخاب کرده است. 🔺یکی در گرمای شدید تابستان عرق از سر و رویش می‌چکد تا نانی به کف آورد. او غیور مردی‌ست که سیر کردن شکم زن و فرزند خود را، به نگاه و رضایت خدا گره می‌زند. 💯 برای یاری دین خدا لازم نیست دارای پُست و مقام خاصی باشید. تنها شرط رسیدن به آن، عمل به چیزی‌ست که خدا می‌پسندد. 💥نکته طلایی: برگزیدگان خدا در بین بندگان او مخفی‌اند. می‌شود من و شما یکی از همان نورچشمی‌ها باشیم. ✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى سازد. 📖 سوره‌محمد، آیه‌۷. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ مجالس خالی‌ از خدا 🍃می‌دانستم ابراهیم عاشق حضرت زهرا (س) و مجالس منتسب به ایشان است. یک شب به اصرار بردمش جلسه معروف به عید الزهرا (س) شب نهم ربیع. فکر می کردم ابراهیم از حضور در این جمع خوشحال باشد. مداح جلسه به خیال خودش برای شادی دل حضرت زهرا (س)، حرف‌های زشتی به زبان می‌آورد. اواسط جلسه بود که ابراهیم دیگر طاقتش طاق شد. به من اشاره ای کرد و باهم بیرون رفتیم. ☘خیلی به هم ریخته بود. خطاب به من با عصبانیت دستش را تکان می داد و گفت: «توی این مجالس خدا پیدا نمی‌شود. همیشه جایی برو که حرف خدا و اهل بیت (ع) باشد». این جمله را چند بار تکرار کرد. 🌾بعدها که نظر علما را درباره این مجالس و ضرورت حفظ وحدت دیدم، به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. 📚 سلام بر ابراهیم؛ زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی،جلد اول، صفحه ۱۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 امام زمان شریک همه اعمال نیک ما 🔵 حاج اسماعیل دولابی می‌فرماید: 🌕 آیا نمیدانی امام زمان با ما در تمام اعمال نیک، شریک است؟ زیرا این اعمال نیّت‌های اوست. هر کس دو رکعت نماز می خواند... او در آن شریک است و شریک خوبی هم است. اگر شریک نباشد چیزی از شما پذیرفته نمی‌شود، قبولی کار شما به خاطر شرکت اوست. 🍃روح عالَم است. شما تصور می‌کنید که زیبایی و شادابی روح شما مال خودت است؟ مال اوست. السلام علیک یا روح العالم. امام زمان شریک انبیاء است، شریک قرآن است. 📚 کتاب طوبای محبت، ج۳ ص۴۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍افسون ‌پرستو 🍃کلید را در قفل چرخاند. مضطرب مانتو و شالش را روی مبل انداخت. سلامی به مادرش داد و به آشپزخانه رفت. بی‌کار توی آشپزخانه نشست. حوصله‌ی انجام هیچ کاری را نداشت. به صندلی تکیه داد فکر شکستن عهدش دست از سرش بر نمی‌داشت. ☘دستی شانه‌اش را تکان کوتاهی داد و گفت: «پاشو بابات، کارت داره!» 🎋زیبا سرش را بلند کرد و با نگرانی مادرش را نگاه کرد: «چی‌کار داره؟ » 🌾چهره غمگین مادرش بیشتر او را مضطرب کرد. از روی صندلی برخاست ضربان قلبش تند شد. در دل گفت: «یا صاحب ‌الزمان (عج)». 🍂وقتی وارد پذیرایی شد. پدرش نگاه تندی به او کرد و صدایش بالا رفت: «زیبا! نزدیک پارک پامچال، دیدمت با پرستو هر دوی شما شال از سرتون انداخته بودید روی شونه‌هاتون، درسته؟ » 🍁زیبا سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت:«بله بابا.» ☘_یادته! وقتی اصرار داشتی مقنعه سر نکنی، خیلی باهات حرف زدم، یادته؟ ⚡️_آره، گفتین کم‌کم شال میره عقب. ✨_دلمو بدرد آوردی، من می‌خواستم خودت متوجه حجاب و عفاف بشی و بفهمی و پایبند باشی ... افسوس. 💫_بابا خودمم ناراحتم، سه شنبه که ما رو بردی جمکران، قول دادم دیگه به حرف‌های پرستو اهمیت ندم؛ اما نمی‌دونم چرا عهدمو شکستم. ✨_خب، تموم تلاشت رو بکن که دل به دل پرستو ندی، همین که من شماها رو دیدم یعنی این که کسی به فکرته که سر عهدت بمونی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ مسافرت من 🍃کنار خیابان منتظر ماشین وایستاده بودم باخودم گفتم: «آخرین مدل ماشیني كه در آينده سوار میشم چیه؟ » ☘همون لحظه يه آمبولانس نعش کش از بغلم رد شد. روش نوشته بود، فکرشو نکن، آخرش مسافر خودمی!😂😬 ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡میگن یه بار یکی بچه‌ش مریض بوده دعا میکنه و میگه خدایا به بچه من رحم کن و اگه قصد بردنشو داری، به جای اون منو ببر تا اینو میگه عزرائیل میاد برای گرفتن جونش ولی اون فرد میگه: «نه نه اشتباه کردم بچه‌ی من اونجاس بچه‌م رو ببر! » بعضی‌وقتا هم هست که دلمون یه‌چیز رو میخواد ولی موقع عمل پامون سست میشه و قلبمون می‌لرزه. برای ثابت قدم موندن توی راه خدا در دوره آخرالزمون این دعا سفارش شده:  «یا اَللهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قُلوبَنا عَلی دینِک.» اول و آخر ما به سمت مرگ میریم پس چه بهتر که درحالی که پای عهدمون با خدا ثابت موندیم بریم.🙃 ✨وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ شما همانید که آرزوی کشته شدن (در راه دین) می‌کردید، پیش از آنکه با آن روبرو شوید، پس چگونه امروز که به آن مأمور شدید از مرگ نگران می‌شوید؟! 📖سوره‌‌ آل‌عمران،آیه۱۴۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ احتیاط در استفاده از تلویزیون 🍃در خانه ما معمولا سکوت و آرامشی حکم فرما بود. من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم. وقتی حمید افسر نگهبان بود، خودم وسایل مورد نیاز خانه را می‌خریدم. ☘به جای این که بروم خانه پدرم، آبجی فاطمه می‌آمد خانه ما. خیلی زود حوصله اش سر می رفت. می گفت: «بیا یه کم تلویزیون نگاه کنیم. حوصله ام سر رفت. » می گفتم: «تلویزیون خانه ما معمولا خاموش است، مگر برای اخبار یا برنامه کودک. » ✨حمید طبق فتوای حضرت آقا، معتقد بود هر آهنگی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شود، لزوما حلال نیست. به همین خاطر قرار گذاشته بودیم که چشم و گوش مان هر چیزی را نبیند و نشنود. 📚یادت باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۱۵۳-۱۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محبت نوشتاری 💯نوشتن کلمات و جملاتِ محبت‌آمیز، تأثیر غیرقابل انکار بر روی طرف مقابل دارد. 🔺با نوشتن بهتر می‌شود پیام‌هایی که می‌خواهیم برسانیم را به طرف مقابل بگوییم. 🔺نامه با گفتار تفاوت زیادی دارد. البته هر کدام به نوبه خود مهم هستند و جای دیگری را نمی‌گیرد. 💌نامه، ماندگاری خوبی دارد. در وقت خلوت خوانده می‌شود. همین سبب می‌شود روی کلمات و جملات نوشته شده‌ی داخل نامه دقت شود و با تفکر آن را مرور کند. 🔺مسافرت زمان مناسبی برای نوشتن نامه است. همچنین روز تولد، سالروز ازدواج و عیدهای مناسبتی خوب است به همراه هدیه‌ای که به همسر می‌دهید، نامه‌ای هم بنویسید. 🔺برای خانم‌ها خیلی مهم است بدانند و مطمئن باشند که همسرشان دوستش دارد. یکی از راهها ابراز محبت از طریق نوشتن نامه و آوردن کلمات محبت‌آمیز داخل آن است. 🆔 @tanha_rahe_narafte