eitaa logo
مسار
415 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
560 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️از خود، راضی‌ام! امروز از خودم راضی بودم خیلی😌. نه به خاطر اینکه آشپزخونه برق افتاده یا به خاطر اینکه وقت گذاشتم و با دخترم بازی کردم. به خاطر اینکه تونستم بدون اینکه شاید حتی دقیقه‌ای وقت تلف کنم، صبحم رو به شب برسونم💪. از ساعت هفت صبح تا ساعت ۱۱ و نیم شب🌓، تقریبا هیچ وقتی رو اسراف نکردم. حتی توی چت. خیلی از این بابت خوشحالم🙃. حالا احساس میکنم تونستم اقلاً به یک آیه عمل کنم؛آیه این هست: ✨« فاذا فرغت فانصب؛ هر زمان از کاری فارغ شدی، کار دیگری، پیش گیر.» 📖سوره انشراح، آیه‌ی ۸. 🤲خدایا شکرت. 🆔 @masare_ir
✍️مهربان‌تر از تو‌ به تو امام صادق علیه‌السلام: وَ اللَّهِ إِنَّی أرحَمُ بِکُم مِن أنفُسِکُم(۱)؛ به خدا سوگند من نسبت به شما از خود شما مهربانترم. 🌺جنسِ محبّت امام با سایر محبت‌ها فرق می‌کند. محبت امام، محبتی خالص و بی‌منّت و بی‌نهایت است. محبتی است که نه به زبان، که در دل و اعماق جانِ او نهفته است. امام از جان و دل دلسوز شیعیان است تا جایی که وقتی اعمال آن‌ها را می‌بیند؛ اگر خوب باشد خوشحال می‌شود. اگر گناه و بدی باشد ناراحت می‌شود. برایشان طلب استغفار می‌کند و اشک می‌ریزد. 🌱یکی از نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های روشن این محبّت الهی در وجود شریف امام زمان ارواحناله‌الفداء این گونه در بیان حضرت آورده شده است: 🥀إنَّهُ أٌنهی إِلیَّ ارتِیَابُ جَمَاعَهِ مِنکُم فِی الدَّینِ وَ مَا دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَ الحَیرَه فِی وُلَاهِ أٌمرَهِم فَغَمَّنَا ذَلِکُ لِّا لَنَا وَ سَأونَا فِیکُم لَا فَینَا لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَهَ بِنَا إِلَی غَیرِه؛(۲) به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتاده‌اند و در دل آن‌ها نسبت به اولیای امرشان شک و حیرت راه پیدا کرده است و این امر مایه‌ی اندوه و باعث ناراحتی ما نسبت به شما و نه درباره‌ی خودمان گردید، زیرا که خداوند با ماست و با بودن او نیازی به دیگری نداریم. 📚(۱) الکنی و الالقاب، ج۱، ص ۴. 📚(۲) غیبت طوسی، ص ۲۸۵. 🆔 @masare_ir
✍️قهرمان‌کوچک 🍃زبانه‌های آتش بالا و بالاتر می‌رفت. سروصدای جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شد. دود و سیاهی‌آن اطراف را پوشاند. صورت‌های مردم همچون شاطرهای کنار تنور به سرخی ‌زد. با همان جثه کوچکش، تنها یاور مرد گرفتار در آتش در آن سرزمین نفرین شده بود. 🍁بوی کِز پرهایش به مشام می‌رسید. فقط کافی بود کمی جلوتر برود تا بال‌هایش بسوزد. منقارش را پُر از آب می‌کرد، با سرعت بال می‌زد خود را به بالای آتش می‌رساند؛ همچون قهرمانی کوچک سر را به پایین می‌چرخاند. آن را بر سر آتش خالی می‌کرد و با همان عجله برمی‌گشت. دود و زبانه‌های آتش در دره موج می‌زد و از دامن کوه بالا می‌رفت. آسمان تیره و تار شد. استرس و اضطراب دل و چهره‌ی مردم تماشاگر را فرا گرفت. ندایی به گوش پرنده رسید: «چه می‌کنی؟ مگر آتش را نمی‌بینی؟! چرا این‌قدر می‌روی و برمی‌گردی؟؟» ☘️پرنده اما نمی‌خواست وقت را با حرف زدن و ایستادن از دست بدهد. قبل از پُر کردن منقار گفت: «آب می‌آورم و بر آتش می‌ریزم.» با تعجب نگاهی به جُثه‌ی ریز او کرد و گفت: «می‌خواهی کوهی از آتش ‌را با منقاری از آب خاموش کنی؟!!» ✨چشمان خیس پرنده برقی زد و با صدای اندوهگینی گفت: «می‌دانم این آب برای این آتش کم است؛ ولی می‌خواهم آنچه را که از دستم بر‌می‌آید و در توان دارم، برای نجات حضرت ابراهیم علیه‌السلام دریغ نکنم.» 🌾وقتی این داستان را خواندم یک فکر؛ مثل پُتکی بر سرم آوار شد. حالا که پسر ابراهیم خلیل، حضرت حجت‌علیهماالسلام، در آتش نمرودیان زمان در محاصره است؛ در کوی و برزن روزگار می‌گذراند، تو به اندازه‌ی آن پرنده برای فرج او کار می‌کنی؟! فقط دعا و لقلقه‌ها‌ی شب و روزت کافی‌ست؟! نه! باید مرد میدان عمل شد. 🆔 @masare_ir
✍️روح بزرگ 💡 گاهی وقت‌ها داشتن سعه‌ی‌صدر در زندگی، از نان شب هم واجب‌تر است تا از گردنه‌های پیچ در پیچ زندگی به سلامت عبورکنیم و زندگی‌مان آسیب جدی نبیند. 🌱همان چیزی که موسی علیه‌السلام نیز برای انجام ماموریتش در اولین قدم، آن را از خداوند خواست: ✨"ربِّ‌اشرَح لِی صَدری؛ پروردگارا! سینه‌ام را گشاده گردان..." 📖*سوره‌ی طه؛ آیه‌ی۲۷ 🌊به قول استادقرائتی افرادی که سعه‌ی‌صدر و روح بزرگ دارند مانند لاستیک تراکتور از امواج رد می‌شوند و تاب برنمی‌دارند ولی افراد معمولی مثل لاستیک دوچرخه با کوچک‌ترین موج داغون می‌شوند. 🆔 @masare_ir
✨وفای به عهد مؤمن 🍃مصطفی به عهد و پیمان هایش وفادار بود. در سال ۱۹۷۷ جنگ بین مسلمانان و مسیحیان در جریان بود. به خاطر عید قربان آتش بس سه روزه ای برقرار شد. ☘️در همین ایام با چمران رفتیم شناسایی. رسیدیم به سنگر دشمن. یکی از سربازان دشمن درون سنگر خواب بود. به چمران گفتم: « بکشیمش؟» 🌾چمران گفت: « نه! ما در حالت آتش بس هستیم و یک مؤمن هیچ گاه خیانت نمی کند. فقط اسلحه اش را بردار.» 💫وقتی برگشتیم این قضیه تا مدت ها نقل محافل بود که چمران در عین تسلط به دشمن، از ریختن خونش اجتناب کرده است. راوی: عادل عون 📚چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۲۳ 🆔 @masare_ir
✍️گلشن 💡همسر یعنی برابر بودن و یکسانی و همسر داشتن یعنی یکسان شدن این دو آفریده، در خلقِ آرامش، بودن و یکدیگر را با آغوش گرم پذیرفتن و خیلی چیزهای مهم دیگر که بر ما تحصیل و کسب آنها و همین طور عمل کردن به آنها امر شده. ✨عمارت این کانون باصفا هیچ منیتی را پذیرا نیست، پس کبر و من را قربانی « ما» سازیم . 🌺 فضا را برای گل‌هایمان باطراوت گردانیم با همدلی و عشق، این دُردانه‌ی آفرینش که تکامل و تداوم انسان را به همراه دارد. 🌱 همسر عزیز در کنار هم باشیم تا باغبانان قهّاری جهت زدودن اضافات زندگی باشیم. به قول مولانا: "نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو" 🆔 @masare_ir
✍️زندگی دوباره 🍃 دیوار آجری سرد پل تکیه‌گاه وجود حمید شد. رودخانه‌‌ جوی مانند و برگ درختان زرد را نگاه کرد. زن و مردی نشسته روی چمن‌های خشکیده توجه‌اش را جلب کرد. 🍂کودک سه ساله لاغری کنار آنها می‌چرخید. زن و مرد هر یک سرگرم گوشی خود و عکس گرفتن با ژست‌های مختلف تک نفره بودند. قلبش فشرده شد. ابزاری چنین کوچک و به اندازه کف دست زندگی‌اش را مختل کرده بود. 🎋همسرش مریم گاهی با دوستانش در تماس بود؛ اما عضویت در شبکه‌های اجتماعی، شب و روز را در زندگی مریم جابه‌جا کرد. 🍂 قدم زنان از روی سنگ‌های تیز و کج ومعوج پل رد شد. روبروی ساختمان دادگاه ایستاد. اتفاقات صبح از پیش چشمش گذشت. ده صبح سرکی به اتاق خواب کشیده بود. مریم مثل چند ماه گذشته در چنین ساعتی خواب بود. حسنا گوشه‌ی سالن میان اسباب بازی ‌هایش دراز کشیده بود. لقمه‌ی نان و پنیری که برایش گرفته بود را روی بشقاب عروسکش گذاشته بود. به عروسکش گفت: «هیس، صبحونت رو آروم بخور و مامانی رو از خواب بیدار نکن وگرنه سرت داد میکشه.» 🍃آهی کشید؛ بحث و جدل‌های چند ماه گذشته با مریم هیچ فایده‌ای نداشت و دوباره گشت و گذار، پست و استوری گذاشتن اولویت زندگی مریم شده بودند. دلش برای گپ‌وگفت سه نفرشان تنگ شده بود. 🌾حمید به سمت ساختمان کناری دادگاه قدم برداشت. دیگر ذهنش راه حلی برای رفع مشکلشان نمی‌شناخت. گردش دسته جمعی بدون دغدغه عکس و سلفی گرفتن برای صفحه مجازی آرزویش شده بود. وارد ساختمان مرکز مشاوره شد به امید یافتن راه‌حلی برای نجات زندگی مشترکشان. 🆔 @masare_ir
✍️ترشرویی یا شیرین زبانی؟ مسئله این است! 💡هر وقت با کسی برخورد کردی که درخواستی داره، اگه نمی‌تونی نیازش، چه ریالی 💰و چه خوراکی🍕 و ... رو برطرف کنی حداقل دلش رو با حرف زدن خوب، شاد کن. مثلا نگو ای بابا خودم هزارتا بدبختی دارم😒! یا سفره‌ی بدبختی‌هات رو برای شریک شدن باهاش باز نکن😶! 💢اگه وعده‌ای هم می‌خوای بدی، به قولت عمل کن و فقط صرف تعارف نباشه. 🌱خوب سخن گفتن با نیازمندان؛ باعث میشه رفتارت شبیه اخلاق پیامبر صلی‌الله علیه و آله بشه☺️. ✨«وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً.»؛ «و اگر به امید رحمت از جانب پروردگارت، از (انفاق) به آن‌ها روی می‌گردانی، پس بگو با ایشان سخنی نرم.» 📖سوره اسراء، آیه ۲٨ 🆔 @masare_ir
✨انس با نماز در سیره رزمنده اسلام 🍃قرارشد شب عملیات والفجر سه نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و حرکت کنیم. نماز مغرب که شروع شد، صدای گریه امام و مأمومین در هم شده بود. مکبر به امام و مأمومین التماس می‌کرد که نماز را زودتر تمام کنند. نماز مغرب یک ربع طول کشید. بعد از نماز امام جماعت با التماس از بچه خواست نماز عشاء را زودتر تمام کنند. ☘️رزمنده ها گفتند: «این نماز آخر ماست. می‌خواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم قسمتی از راه را بدویم؛ اما نماز را زود تمام نکنیم.» 🌾بعد از نماز بوی عطر خاصی فضا را پر کرده بود. علی آقا از من پرسید: «تو هم بو را استشمام می کنی؟» گفتم: «تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نرسیده بود.» راوی: حمید شفیعی 📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،صفحه ۹۸ 🆔 @masare_ir
✍️نجوا ممنوع! ❌کم و کاستی شریک زندگی‌مان را دائما در گوش فرزندانمان نجوا نکنیم زیرا با این کار، باعث تحقیر هم می‌شویم و نابودی اقتدار و جایگاه والد دیگر را سبب می‌شود. ☘️ باهمدلی و در درون خانه‌، نکات منفی را با مهر و عشق برطرف سازیم تا کمک شایانی کرده‌ باشیم برای ثبات پایه‌های زندگیمان. 🌷زن و مرد عزیز، با آغوش گرم پذیرای هم باشید تا گلهایتان شادابی و طراوت را در کنارتان احساس کنند. 🆔 @masare_ir
✍️روایت دروغین 🍃تماس با خواهرم را قطع کردم. کیف کوچک سرمه‌ای رنگ را برداشتم. بعد از این که در آینه چادرم را مرتب کردم از خانه خارج شدم. ☘️خیابان انتهای مدرسه دخترم شلوغ بود. گام‌هایم را تند کردم و به راهم ادامه دادم. نگاهم به سمت وسط خیابان ماند. گویا دعوا شده بود. کسی فحش می‌داد. بعضی‌ها هم کسی دیگری را زیر مشت و لگد گرفته بودند. به چپ و راستم نگاه می‌کنم، نمی‌دانم درست دنبال چه چیزی می‌گردم؛ اما می‌دانم که باید منتظر رسیدن زهرا باشم. 🍂خیابان به خاطر فوت دختری ملتهب بود. با نگرانی و دلشوره منتظرم تا زنگ مدرسه دخترم بخورد. سعی می‌کنم با خودم حرف بزنم تا ذره‌ای از کلمات زشت به گوشم نخورد: «گوشه‌ای از این شهر بزرگ، سروصدایی به پا شده؛ اما زنان و دختران با حفظ عفت و حیا، حجاب را پاس می‌دارند تا دشمنان را ناامید کنند.» 🌾یک مرتبه زهرا را میان دانش‌آموزان راهنمایی دیدم و به طرف او رفتم. زهرا با صدای لرزانی گفت:«مامان! چه خبره؟» 🎋_تو که مدام سرت توی گوشیه از من می‌پرسی!؟ با تحریک تو فضای مجازی، گروهی به خیابان کشیده شدن. ☘️دست زهرا دخترم را گرفتم. از خیابان فرعی به سمت خانه راه افتادیم. زهرا پشت سر هم سوال می‌کرد. سعی کردم با جواب‌های کوتاه حواسش را پرت کنم تا کلمات زشتی که به گوشش رسیده بود، در ذهنش رسوب نکند. 💫در این فکر بودم که وقتی به خانه رسیدم خودم حجاب و حفظ حریم زن ایرانی را برایش توضیح بدهم، در ساعت فراغت از درسش کتاب «دا» را برایش بخوانم تا بداند دختران جوان، زمان جنگ چگونه از ارزش‌های دینی و مرزها پاسداری کردند. دخترم باید درک کند دشمن، همیشه دشمنی می‌کند. باید روایتگر خودم باشم و نگذارم غریبه‌ها، روایت‌های دروغین خود ساخته را به خورد ذهن دخترم بدهند. 🆔 @masare_ir
✍️احترام به زن را از که آموختی؟ فرزندان از کجا احترام به زن را می‌آموزند؟ از دیدن پدری که به مادرشان احترام می‌گذارد …😁😏 🌳🍄🌳🍄 💡آبدارچی را گفتند ادب از که آموختی گفت از پدرم! هرچه از ایشان در نظرم پسندیده آمد، با خود عهد کردم که در آینده با همسر خود آنگونه باشم! نیاز نیست که حتما دل خوش و شکم سیر و جیب پر پول داشته باشیم تا با خونواده‌مون، علی‌الخصوص همسرمون، و علی‌الخصوص خانممون، خوب رفتار کنیم.😅 ✨...و عاشروهنّ بالمعروف... ...و در زندگانی به آنها به انصاف رفتار نمایید... 📖آیه ۱۹ سوره نساء 🆔 @masare_ir