eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠گل‌های باغ زندگی ✅فرزندان به عنوان گل‌های باغ زندگانی والدینشان می‌باشند. 🔘والدین به عنوان باغبانان این باغ باید به گل‌های زندگی‌شان بها دهند. 🔘با لطافت کلام و محبت به آنها، شاهد شکوفایی و رشد بهتر آنها شوند. ✅پس برای گل‌های باغ زندگی‌تان باغبانی و مهربانی کنید تا شکوفاتر شوند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو مسافرخانه چی سفارش میدی؟ 🌟وارد مسافرخانه شدیم. مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد. 🍛تا آماده شدن غذا وضو گرفته و نماز خواندیم. سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه سوپ گذاشت جلوی آقا مهدی. فکر کردم پیش غذاست. با خودم گفتم حتماً خورشتی چلوکبابی، چیزی سفارش داده است. 🥖نان خشک روی میز را برداشت ترید کرد توی سوپ و شروع کرده خوردن. راوی علی حاجی زاده 📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۳۵٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فوتبال 🌺محمد خودکارش را به سمت احمد پرتاب کرد. فرهاد روی میزها دوید و روبروی میز معلم پایین پرید، گفت:« امروز با تیم محله بالا بازی داریم، کی میاد؟» 🌸محمد، احمد و چند نفر دیگر از بچه‌ها با داد و فریاد گفتند:« من،من میام.» سعید هم در پایان داد و فریاد بچه‌ها گفت:« منم میام.» ☘فرهاد نیشش را باز کرد و زد زیرخنده:« بچه‌ها لایی خور هم می‌خواد بیاد بازی.» کلاس ترکید و روی هوا رفت. سعید به لب و دندان‌های باریک و کلفت، ریز و درشت بچه‌ها زل زد؛ دندان‌هایی که دلش می‌خواست با مشتش خورد و خاکشیر کند. 🌼فرهاد میان خنده گفت:« تو اگه بری تو تیم محله بالا بزرگترین لطف رو به ما کردی، لایی خور.» دوباره بچه‌ها با خنده‌ و قهقه‌شان روی اعصاب سعید خط کشیدند. 🌸سعید با مشت گره کرده به سمت فرهاد رفت که در کلاس باز شد. سعید نگاهی به قامت آقای رحیمی انداخت و از کنارش مثل برق گذشت. اشک ریزان از مدرسه بیرون رفت. 🌺چند ساعت در خیابان‌ها گشت و خسته به خانه برگشت. سر به زیر از جلوی پدر و مادرش گذشت. مریم با دیدن صورت سرخ و بی‌ حال سعید پرسید:« چی شده؟» سعید مکثی کرد؛ ولی چیزی نگفت. رحیم روزنامه‌اش را تا زد و به سعید خیره شد. ☘سعید زیرچشمی به پدرش نگاه کرد و راه افتاد. رحیم گفت:« هر روز با ادب‌تر میشی.» خرمن گر گرفته وجود سعید با کبریت پدرش آتش گرفت، گفت:« آره هر روز با ادب‌تر میشم. اینم بدونید لایی خور و بدرد نخورم.» 🌺رحیم روبروی سعید ایستاد و گفت:« پس دوست داری القابیو که بهت میدند، برای همین جارشون می زنی؟!» سعید ابروهایش را به هم گره زد و لب‌هایش را به هم فشرد تا زیر گریه نزند. رحیم دست‌هایش را روی شانه‌های سعید گذاشت :« بدو لباستو عوض کن بیا تو حیاط تا خودم یادت بدم چطوری لایی نخوری و لایی بزنی، بدو پسر، من رفتم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: حسنا 🌹 به :مسلم بن عقیل سفیر انقلاب کربلا ✨سلام بر سفیر مظلوم امام حسین علیه‌السلام که به کوفه سفر کرد تا مهمان کوفیان باشد، چرا که آنها نامه‌های زیادی برای امام حسین علیه‌السلام نوشتند و او را به کوفه دعوت کرده و آمادگی خود را برای حمایت از ایشان اعلام کردند. 🌸 اما کوفیان نامرد، پشت او را خالی کردند. او را غریب و تنها گذاشتند. بعد از این که در مسجد نماز خواند، دید پشت سرش احدی نیست تا او را یاری کند. 🌺 سفیر مهربان و شجاع حسین، باید بگویم که نامردی در ذات برخی آدمهاست؛ چرا که قبلاً هم دل مولایمان علی علیه‌السلام را هم خون کردند. 🌺 وقتی که تو را داخل کاخ ابن زیاد ملعون بردند، اشک‌هایت جاری بود. برای خود گریه نمی‌کردی، برای مظلومی گریه می‌کردی که به او نامه نوشته بودی و از مردانگی کوفی گفته بودی و او داشت با خانواده خود به سمت کوفه حرکت می‌کرد. فدای لبانت تشنه آن شوم، آنگاه که خواستی آب بنوشی، خونابه‌های دهانت درون ظرف ریخت و نتوانستی آب بنوشی. 🍁دل‌ها بسوزد برای وقتی که از بالای دارالاماره به زمین افتادی. آن زمان بود که فهمیدم در هر زمانی کوفی صفت‌ها وجود دارند. 🍃از خدا می‌خواهم ما و کشور و رهبر عزیزمان را از شر آنها مصون بدارد. 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ سلام عزیز زهرا سلام الله علیهما 🌐اگر دنیا باید مدام چرخ بخورد و چرخ و ما آدم‌ها در این چرخ خوردن‌های پیاپی عمرمان تمام شود؛ پس کی و در کجا عزیز شویم؟! 🛤صراط مستقیم را می‌خواهم نه چرخیدن مدام را. از قلبی رسیدن به قلبی، از نگاهی رسیدن به اجابتی، از آرزویی رسیدن به پایان خوشی و از هم چون منی حتّی رسیدن به حسینی. 🏴 محرمت که از راه رسید با ذکر «یا رقیه» به احترامش دست روی سینه می‌رود با گفتن «یا زینب» اشک قیمتی می‌شود و در این هنگام تو هستی که ما را می‌خری یا حسین. 🍀دنیای با امام بودن را می‌خواهیم، صاحبِ زمان و عصر را می‌خواهیم. ✨یا صاحب الزمان اشتباهاتمان بسیار است؛ ولی امیدمان به نگاه پدرانه تان بیشتر. خوش روزی مان کن در کنارتان، تا عزیز شویم. ◾️در این محرم اشک را برای آبرو دادن به چشم و دل های خشکمان از طفل شش ماهه طلب کن. ⛅️یا صاحب الزمان اذن عزاداری بر جدّ غریبتان را از مادرتان- حبیبه خدا - برایمان طلب کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برای چی تشکر کنم؟ انسان‌ها برای خدمت به دیگران همیشه منتظر دریافت خدمت متقابل هستند؛ اما پدر و مادرها تنها انسان‌هایی هستند که در برابر خدمت بی‌پایان خود دنبال دریافت چیزی نیستند. تشکر و قدردانی از پدر و مادر به خاطر سال‌ها خدمت بی‌منت کمترین کاری است که فرزندان می‌توانند در قبال والدین خود داشته باشند. در کنار تشکر و قدردانی باید در گفتار و در عمل، خیرخواه والدین خود باشیم تا اندکی زحمات آنها را جبران کنیم. 🌺امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد: «يجِبُ لِلْوَالِدَينِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْياءَ شُكْرُهُمَا عَلَى كُلِّ حَال ... وَ نَصِيحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِية؛ 🌺واجب است بر فرزند تشکر کردن در هر حال (از پدر و مادر) و خیرخواه آن‌ها بودن در آشکار و پنهان.» 📚بحار الانوار ،ج۷۵،ص۲۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شهید کربلایی 🍃غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری در خواب دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ 🍀گفت: دارم می‌روم کربلا. هر شب جمعه می‌روم کربلا زیارت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام. 📚یادگاران،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی نژاد، خاطره شماره ۹۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زیارت اربعین ▪️احمد که این روزها غم بزرگی را به دوش می‌کشید، لباس مشکی‌اش را پوشید. باز هم اشک‌هایش راه خود را برای دیده شدن و شستن این غم، باز کرده بود. 🌿دقیقا ده روز قبل پدرش کرونا گرفت. طولی نکشید به کُما رفت و آن‌ها را برای همیشه تنها گذاشت. 💥شوک ناگهانی از دست دادن پدر، او را دچار غمی بزرگ کرده بود و حالا مادر هم درگیر این بیماری شده بود. دکترها گفتند که ۷۰ درصد ریه‌هایش درگیر شده و تنها با ۳۰ درصد باقی مانده نفس می‌کشد. ❄️احمد با شنیدن این خبر قلبش فشرده شد. طاقت از دست دادن مادر را نداشت. هر روز به امامزاده صالح می‌رفت و برای سلامتی همه بیماران و مادرش دعا می‌کرد. ☘تمام کارهای خانه روی دوش او بود. با اینکه پسر بود؛ امّا به خوبی از خواهر و برادر کوچک خود مراقبت می‌کرد. سوپ سفارشی پرستاران را برای مادر می‌پخت و به دست آن‌ها می‌رساند. 🏴با شروع محرم با امام حسین علیه السلام عهد بست، اگر مادرش خوب شود پیاده روی اربعین به پابوسش بروند و خود نیز به نیابت از پدر که آرزو داشت امسال اربعین کربلا باشد، زیارت کند. 🌱رقیه، خواهر سه ساله و علی اصغر برادر هفت ساله‌اش بهانه مادر را می‌گرفتند، وقتی به امامزاده صالح می‌رفتند، عجیب آرام می‌شدند و در صحن امامزاده به بازی دل می‌بستند. ☎️صدای زنگ تلفن او را از فکر درآورد. با ترس و اضطراب به طرف گوشی قدم برداشت. دست‌هایش می‌لرزید و دلش آشوب شد.‌با دیدن شماره بیمارستان رنگ صورتش پرید. طاقت خبر ناگوار دیگری را نداشت. با صدای لرزان اَ اَ اَ لو گفت. صدایِ مهربان و پُرانرژی پرستار آرامش کرد: «مادرت رو به بخش منتقل کردن و حالش بهتره، زنگ زدم تا از نگرانی درتون بیارم.» 💦 اشک شوق از گوشه چشمانش بر روی پیراهن مشکی‌اش چکید. با عجله تشکر کرد. گوشی را قطع کرد. به سجده افتاد. با قرار گرفتن پیشانی‌اش روی تربت کربلا غم امام حسین علیه‌السلام و یارانش بر دلش چنگ انداخت. برای سلامتی قلب فشرده شده از درد این روزهای مولایش صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه دعا کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : رمیصا به : ذره ذره خاک کربلا سلام قیمتی‌ترین 💎 ✨چه کرده بودی که لیاقت یافتی میزبان قدم‌های ارباب شدی؟ 💫بگو چقدر خودت را پایین آوردی و شدی تاج سر کودکان و زنانی که تو را بر سر ریختند. 🥀تو همدم و همنشین اهل حرم بودی همدرد بودی، همراه بودی و هم‌نفس. 😭اشک با معرفت بر اباعبدالله الحسین علیه السلام ناجی از آتش دوزخ است. 🖤بگو چه کنم که چشمانم لیاقت گریه را پیدا کند. اشک دارد، ولی نه از سر معرفت. 😭کجا بفهمم فدا شدن برای دین یعنی چه؟ من که هنوز از دنیایم برای حتی بهتر شدن روزگارم نمی‌گذرم!!! چطور بفهمم از جان گذشتن برای دین را؟ 🤲🏻در نمازم تو را در مهر و 📿تسبیحم همراه کرده‌ام که کمکم کنی یادآوری کنی که نمازم را مدیون حسین فاطمه سلام الله علیهما هستم؛ پس دستم را بگیر. 🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴 🆔 @parvanehaye_ashegh
هدایت شده از نامه خاص
همراهان گرامی سلام ✋ نبینم که شور شرکت تو مسابقه تون کم شده. درسته مهلت شرکت تو مسابقه دو ماه هست. ولی کار امروز رو به فردا نندازید. امشب خواستم یادآوری کنم این روزها رو از دست ندید و تا حال و هوای حسینی هست، سعی کنید با امام و همراهانشون علیهم السلام ارتباط بگیرید. یه پیشنهادم درباره مسابقه براتون داشتم: اگه دوست داشتید می تونید از روی نامه هاتون بخونید و متن نامه رو همراه صوتش برای @taghatoae ارسال بفرمایید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
☘به عشق رویت 🌸هر روز صبح به عشق دیدن رویت، پلک هایم را می گشایم. 🌺گوشهایم را برای شنیدن صدای دلربایت، آماده می کنم. 🌼ای عطر گل نرگس ای دُرّ گرانبهای جهان هستی ای زیباترین نگاه هستی ای مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨امام حسین علیه السلام فرمودند: در عصر ظهور هیچ فرد نابینا و زمینگیر و مبتلا باقی نمی‌ماند مگر آن که خداوند به وسیله ما اهل بیت بلا را از او برطرف می‌نماید. 📚بحارالانوار، ج۵۳، ص ۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کناره‌گیری از دین به چه قیمت؟ ✍آیت‌ الله بهجت (رحمة‌الله علیه) می‌فرمود: 🔺از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود. علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همه‌ی خیرات از دست ما رفت. غافل از اینکه سرچشمه‌ی همه خیرات اوست و از ناحیه‌ی او باید به ما برسد... می‌خواستیم با کناره‌گیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بی‌دینی نیست، وگرنه هر فرد بی‌دینی باید متمول و ثروتمند می‌بود. پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب می‌کردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم!! 📚در محضر بهجت ، ج ٢ ، ص ۴٠٠ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍یا صاحب الزمان 🌺زهرا کوچولو روی تخت با عروسکش بهار مشغول بازی بود. 🌸زهرا دستی بر روی سر عروسکش کشید و پیش‌بند دور گردنش بست، گفت: «بهار خانم بیا غذابخور، مامان برات سوپ درست کرده، تازه میخوام بعدش ببرمت حموم گریه نکنیا.» 🌺لحظه ای مادر زهرا حس کرد زمین زیر پایش حرکت کرد، دستش را روی سرش گذاشت و نشست:« نکنه سرگیجه گرفتم چون از صبح تا حالا یِ سره وایسادم.» 🌸 با کمک صندلی از جایش بلند شد که یکدفعه شدیدتر از قبل زمین زیر پایش به لرزش افتاد. ☘_وای خدای من زلزله زلزله! زهرا مامان کجایی؟ 🌺با تمام توان و سرعتش خودش را به اتاق زهرا رساند. سقف هم شدیدا به لرزش افتاده بود، خاک بود که مرتب فرو‌می ریخت. مادر سریع زهرا را بغل کرد. 🌸_مامان چی شده؟ وایسا وایسا بهار خانم هم بیارم. ☘_زود باش زهرا ،یا صاحب الزمان خودت کمک کن. 🌺حرکت زمین خیلی شدید تر شده بود انگار زمین هر چه عقده داشت می خواست یکدفعه خالی کند. مادر، زهرا را محکم به خودش چسباند. سریع پله ها را پایین رفت و زهرا هم عروسکش را محکم به بغل گرفته بود. 🌸_مامان میترسم چرا این طوری شده؟ ☘_چیزی نیست عزیزم ، فقط بگو یا صاحب الزمان. 🌺_یا صاحب الزمان 🌸مادر تا به حیاط رسید، ساختمان فرو ریخت. زهرا که از ترس مثل بید می لرزید، دستش را روی چشم عروسکش گذاشت تا او بیشتر از این نترسد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بیا جانا... 🌺گل نرگس آبروی دو عالم، خیالت کی می رود ز خیالم، جمالت جلوه الله 🌼بیا جانا طی کن این شب هجران، بیا مهدی با ترنم باران، سحاب رحمت الله 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🖤بسم رب الحسین ✋السلام علیک یا مولای 💚من، علیک‌السلام می‌خواهم. 🥀دلم تنگ حریمت هست و عشقت... ☕️و این روزها هر روز صبحم را با چای روضه‌ی تو آغاز می‌کنم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت چهارم: ✅7- باور کنیم که مشورت باهم در موضوعات مورد اختلاف، یکی از راه‌های برخورد با تفاوت‌هاست. 🔘زوجین همچنین می‌توانند برای افزایش رفتارهای مدارا‌گونه خود به هنگام اختلاف، به عواملی که موجب تداوم زندگی آن‌ها شده توجه و به آن‌ها فکر کنند. ✅8- همسر خود را مجبور به تغییر نکنید. 🔘در خانه ماندن ممکن است شما را وادار کند سعی کنید به هنگام اختلاف سلیقه در امور زندگی مشترک، همسر خود را مجبور به تغییر کنید. 🔘اگر همسری نتواند با تفاوت‌های همسر خود مدارا کند و به اجبار درصدد تغییر ویژگی‌های شخصیتی تغییر‌ناپذیر وی باشد، همسر پژمرده خواهد شد و روح زندگی از آرامش تهی خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨معجزه‌ی زیارت عاشورا 🌹همهمه‌ای بین نیروهای تفحص افتاده بود. رفتم معراج شهدا. بدن عبدالله را روی پارچه سفیدی روی زمین پهن کرده بودند. بدن به هم پیوسته بود و اسکلت شده بود، اما با اینکه سرش از بدنش جدا بود، گردنش سالم بود. 🌺کسی که پیدایش کرده بود می‌گفت: داشتم اطرف بدن را با بیل دستی خالی می‌کردم که بیل به گردنش خورد و چند قطره خون از آن جاری شد. 🍃آمدیم تهران و رفتیم خانه شهید. بدون اینکه اصل قضیه را به مادرش بگویم از خصوصیت‌های اخلاقی شهید پرسیدم. گفت: عبدالله تقید خاصی به زیارت عاشورا و زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی داشت و غسل جمعه‌اش ترک نمی‌شد. 🍀تا حدودی راز عبدالله را فهمیدیم. راوی: حمید داود آبادی 📚تفحص؛نوشته حمید داود آبادی، ص۱۲۰-۱۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️جرقه امید 💔 قلب فاطمه سخت فشرده شده و انگار در حال کنده شدن بود، بعد از آن تصادف دلخراش، همسرش علی به کُما رفته و راننده ماشینی که به او زده بود، فرار کرده بود. 🍂 همسری که به کُما رفته، فرزند فلجی که دست تنها از پسش برنمی آید و طفلی که به زودی پا به عرصه حیات خواهد گذاشت با سرنوشتی نامعلوم، مانده بود با این همه مصیبت‌ چه کند. ☘ فاطمه به جز مادر پیرش کس دیگری را برای یاری رساندن سراغ نداشت، خانواده علی هم چند سالی می شد که با آن ها قطع ارتباط کرده ‌بودند. ❄️ فاطمه با وجود آن همه استرس و ناراحتی به خونریزی افتاده بود، دکتر برایش استراحت مطلق نوشت و او خنده ای از روی دردمندی به دکتر تحویل داد؛ چون می دانست از همان ساعت باید به دنبال کمک به همسرش برای زنده ماندن و مراجعه به پلیس برای دستگیری راننده فراری اقدام کند. 💥 پیش دکترِ علی رفت، با شنیدن خبری که دکتر داده بود دنیا دور سرش چرخید و چرخید، تاب ایستادن نداشت و خود را به گوشه ای پرت کرد، صدای دکتر در سرش اِکُو می‌شد: «تنها سه درصد امید به زنده ماندن همسرتان هست. » 🌿 صدای فرشته گونه درونش جرقه امیدی را در وجودش روشن کرد، با خود گفت:« سه درصد هم خوبه باید نیمه پُر لیوان را ببینم. البته امید من به خداست نه این درصدها.» 🌸 دست به زانو گذاشت و با امیدی تازه و دلی امیدوار از در بیمارستان به سوی سرنوشت الهی قدم برداشت. 🍁به اولین پاسگاه نیروی انتظامی خود را رساند، با راهنمایی افسر جوانی ابتدا نامه ای را تنظیم کرد و به دست رئیس پاسگاه رساند. 🍀 رئیس پاسگاه وقتی محل تصادف همسر او را از روی آن برگه خواند، گفت: «نگران نباش خوشبختانه آن جا دوربین نصب شده، همکارانم را برای بررسی می‌فرستم ، مطمئن باش خیلی زود راننده خاطی به سزای عملش می‌رسد.» 🌱 فاطمه که از شنیدن آن حرف‌ها خوشحال شده بود در دل شکر خدا را به جا آورد، هنوز از در پاسگاه بیرون نرفته بود که صدای زنگ گوشی اش او را از فکر و خیال بیرون آورد با دیدن نام مخاطب چشمانش درشت شد و با تعجب به آن نگاه کرد، برایش باورکردنی نبود که پدرشوهرش بعد از پنج سال قطع ارتباط با آن ها، به او زنگ زده باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
29.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫زاویه دیدت به زندگی چطوریه؟ 🌸یکی از مقوله‌های خیلی مهم در زندگی ما، نوع نگاه ماست. تا حالا کسی را دیده‌اید که بگوید: کاش مامان من خوشگل‌تر بود. کاش بابای من.... همه می‌گویند: مامانمه، بابامه 🍃بعد از ازدواج لازم است زن و مرد نسبت به همدیگر همچین دیدی داشته باشند. بگویند: همسرمه، شوهرمه. 🌺اوایل ازدواج مرد به زیبایی خانمش نگاه می‌کند. بعد از ده سال به زیبایی روح او نگاه کند. به اینکه ده سال با او و سختی‌های زندگی ساخته و ده سال مشکلات را تحمل کرده است. ☘برای مردهای خوب، خانم از ظاهر افتاده‌شان از یک میلیون فرشته و پری عزیزتر است. 🌼خانم‌ها خیلی نگران می‌شوند که یعنی؛ هنوز شوهرم منو می‌پسنده؟ 🍀حتما مرد به زنش بگوید:من هیکل تو رو، روح تو رو و هر چی مربوط به تو هست رو دوست دارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✋سلام حضرت مادر ☀️ای برترین زنان عالم ای حضرت مادر! وارد ماه عشق بازی حسینت با خدا شدیم؛ ماه عزا ، ماه کرب و بلا و غم و اندوه ، ماه تشنگی، عطش. ماه خشکی لب ها و تاری دیده ها ، ماه تیرهای سه شعبه، گهواره خالی و گوش های پاره. ماه خار مغیلان در پای طفلان و سیلی خوردن دختری سه ساله و خیمه های آتش زده. “ماه عباس و افتادنش ماه حسین و …. اَلْانْ قَدِ انْکَسَرَ ظَهْری اش!” 🏴محرم که شروع می شود، “اذن عزا و بالاتر؛ اذن همراهی با دخترتان حضرت زینب سلام الله را” در مصیبت حسین تان، از شما می خواهیم. ما با لباس های سیاه برتن کرده مان، هر لحظه دعا می کنیم برای ظهور آخرین حجت خدا، آخرین فرزندتان؛ منتقم خون حسین علیه السلام 💦 ما اذن اشک برای حسین تان را برای تسلای چشم های خونین و دل داغدیده امام زمانمان، صاحب این عزا، می خواهیم. ✨حضرت مادر! اذن عزایمان دهید 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مرز در دنیا برای هر چیزی حد و مرز وجود دارد. هر وقت انسان‌ها پا را فراتر یا فروتر از این حد و مرزها گذاشتند دچار آسیب و گرفتاری شدند. نحوه و مقدار پوشش والدین در مقابل فرزندان نیز از مواردی است که حد و مرزش در شرع بر مبنای عفت و حیا معلوم شده است. در اسلام گفته نشده در خانه مادر روسری بپوشد؛ بلکه اندام‌های حساس بدن باید پوشیده باشد و در باقی اعضاء بدن نباید پوشش، تحریک کننده باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مد عوض کردن خوبه؟ 🌹لباس آقا در سال تنها دو دست لباس کرباس بود و از یک پیراهن، قبا و شلوار استفاده می‌کرد. اکثر اوقات هم عبای کهنه‌ای روی دوشش بود. یکی از رجال سیاسی به مدرس گفت: شما الان جزو سران درجه اول مملکت هستید. نمی‌خواهید لباس‌تان را عوض کنید؟ 🍀ایشان فرمودند:«شخصیت انسان به اخلاق و رفتار اوست نه لباسش.» راوی: سید علی اکبر مدرسی 📚 تنها در محراب ؛ برگ‌هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس؛ پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه؛ صفحه۶۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍معامله 🌿مهشید پشت در اتاق، صدای احمد را شنید:« دخترت مال من، هر چی خواستی بهت مواد میدم» دست و‌ پاهایش لرزید. قلبش در دهانش می‌زد. نگاهی به اطرافش انداخت .تک تک وسایل خانه برای او یادآور خاطرات خوشش بود؛ اما آدم‌های اتاق تصمیمشان را گرفته بودند. 🌸 پدرش روبروی منقل در حال چرت زدن بود. صدای پدر از میان دندان‌های سیاه روحش را خراشیده بود:« فردا میریم‌صیغه احمد میشی، فهمیدی؟ » سکوت کرد تا فرصتی برای فرار داشته باشد. جایی برای رفتن نداشت؛ اما نمی‌توانست زن سر دسته قاچاق‌چی‌ها شود. هرچه پس‌انداز داشت را داخل کوله‌اش ریخت و از خانه بیرون زد. 💥مهشید روزها به مغازه‌ها سر می‌زد تا کاری بیابد؛ ولی نگاه‌ها و گاهی خواسته‌ها بدتر از صیغه ‌شدنش با احمد کراک بود. شب‌ها پشت شمشادها مخفی ‌می‌شد و تا صبح هزار بار با شنیدن صدای پا و خش خش برگ‌ها مثل جن‌زده‌ها از خواب می‌پرید. 🌱 ناامید و خسته از همه جا روزی از مینا جقجقه شنید که جوانی به کمک بی خانمان ها آمده است. نور امیدی در دلش روشن شد و برای‌ دیدن جوان خیر از پارکی به پارک دیگر رفت. ☘ کف پایش می‌سوخت و لب‌هایش خشک شده بود، پارک‌های شهر را برای دیدن او گز کرده بود. موقعی که رخ ارغوانی خورشید به استقبال ماه رفت؛ جوان قد بلند خیر را بالای سر نه‌نه سیمین دید. صورتش را به سمت مهشید چرخاند. مهشید با دیدن ابروهای کوتاه و چشم‌های سیاه کشیده‌اش جیغ کوتاهی کشید و خود را در آغوش برادر از فرنگ برگشته‌اش انداخت. اشک مثل سیل از چشم‌هایش جاری شد. حرف‌های زیادی برای گفتن داشت؛ ولی آن لحظه فقط دوست داشت یک دلِ سیر برادرش را تماشا کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔برای آینده بچه‌هات برنامه ریختی؟ 🧕یه خانمی بچه دار نمیشد، یه لحظه دلش سوخت. دعا کرد و خدا بهش بچه داد. اونم برای تشکر از خدا، بچه‌اش رو نذر خدمت به مسجد کرد. از بچه‌اش گذشت و در راه خدا فرستادش برای خدمت. ۱ 👶یه خانمی بچه داشت. یه بچه کوچولو که با دیدنش قند توی دل هر کسی آب میشه. اونم بچه‌اش رو فرستاد برای خدمت. برای اینکه صدای گریه‌اش تو گوش جهانیان بپیچه. برای اینکه با صدای گریه های بچه‌اش به همه ثابت کنه راه شوهرش حق بوده. ۲ پ.ن۱: حنّه زن حضرت عمران و مادر حضرت مریم سلام الله علیهم پ.ن۲:ربابه زن امام حسین و مادر حضرت علی اصغر سلام الله علیهم 🆔 @tanha_rahe_narafte