eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
117 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
👈: 🌷 📍 💎 ! تو را که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بر گونه‌های آنان و استشمام الهی آنان را ــ یعنی و شهدای این راه ــ به من داشتی. 💎! ای و ای ، پیشانی بر آستانت می‌سایم که مرا در اطهر(س) و فرزندانش(ع) در، حقیقی، قرار دادی و مرا از💧 بر فرزندان علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه اطهر (ع)بهره‌مند نمودی؛ 💎چه عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ که در آن☀️ است، ، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که و داد. 💎، تو را که مرا از و ، اما و اهل‌بیت(ع) و پیوسته در پا کی بهره‌مند نمودی. از تو می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در از محضرشان بهره‌مند فرما http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_پنجاه)💦💥 ⬅️سید حمید را در کنار برادرش دفن کردیم. حدود دو سال بعد از شهادت او حسن باقری شهید شد وصیت کرده بود که پایین پای سید حمید دفن شود من و یک حاجی دو تایی داوطلب شدیم که قبر حسین را پایین پای سید حمید بکنیم گفتم حالا دیگر قبر کن نمی خواهد ثوابش هم به ما برسد وقتی قبر را کندیم و رسیدیم به لحد شروع کردیم به پایین پای سید حمید، یک لحظه دیوار قبر سید حمید فرو ریخت آنجا سوراخ شد و قبر سید حمید بعد از مدتها مشخص شد یک باره دیدم بوی عطر عجیب و بسیار خوش در فضای قبر پیچید من دیگر نفهمیدم چی شد آن حاجی گفت این بوی عطر از کجا آمد گفتم از اینجا از قبر سید حمید او هم با تعجب نگاه کرد و متوجه شد که بله درست است به آن حاجی گفتم شما برو بیرون قبر، بعد دست کردم توی آن سوراخ که ببینم بدن آن سید اولاد پیغمبر چگونه است من بدنش را لمس کردم باور کنید حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کرده اند به این تازگی بود. ⬅️موقعی که خبر شهادت ایشان را اعلام کردند خیلی متاثر شدم حالت عجیبی به من دست داد با خودم نجوا می کردم و می گفتم شما که شهید شدید و نزد خدا قرب و مقام دارید از خدا بخواهید که ما هم به شما بپیوندیم بعدها در عالم رویا آقا سید حمید را دیدم عملیات بود و ما هم پشت سرشان حرکت می کردیم سید رو به من کرد و گفت: شل نیا تندتر حرکت کن گفتم من دارم پشت سر شما می آیم سید گفت نه شل می آیی تندتر بیا بعد به سنگری رسیدیم و من رو به رویش ایستادم ناگهان ایشان به سوی آسمان رفت اکنون که به گذشته فکر می کنم می بینم که ما واقعا نسبت به ایشان شل رفتیم رفتن او چگونه بود و رفتن ما چطور. ⬅️ما در عملیاتی که شرکت می کردیم احسای مسئولیت نمی کردیم ولی او همواره احساس مسئولیت می کرد و همیشه در عملیات ها بود. ولی حالا او رفته و ما افسوس می خوریم که چرا آن موقعیت استثنایی را از دست داده ایم و نتوانسته ایم خوب از آن بهره ببریم. ....... 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️